سوار بر توفان: نگاهی به تاریخ چپ در اندونزی
یوسف اسحاق را در دفتری در هم ریخته در پشت خانة او در حومة جنوب جاکارتا ملاقات کردم. در آغاز گفتگو مان پوزش می خواهد که مکالمه انگلیسی اش چندان خوب نیست و می گوید: »در واقع زبان اول من هلندی است.« اما واقعیت این است که او انگلیسی را کاملا رسا و روان صحبت می کند. اسحاق، که اکنون هفتاد و چند ساله است، از نسل در هم کوبیده شدة روشنفکران چپگرای اندونزی است.
تا اواخر سال 1965 حزب کمونیست اندونزی (ح.ک.ا.) در حدود 3 میلیون عضو و چندین میلیون دیگر هوادار و طرفدار در بین سندیکاها و سازمان های دهقانان، جوانان و زنان داشت، و متحد نزدیک رییس جمهور آن زمان، سوکارنو، به شمار می آمد. با وجود این، در پی کودتای دست راستی 1965، همین حزب، که در آن زمان سومین حزب کمونیست بزرگ دنیا بود، در مدت چند ماه در هم شکسته شد.
در مدتی کمتر از یک سال، صدها هزار تن از اعضا و هواداران توسط ارتش و متحدان دست راستی اش قتل عام شدند یا به اردوگاه های کار اجباری فرستاده شدند. بزرگترین جنبش کمونیستی در خارج از اردوگاه سوسیالیستی به خاک و خون کشیده شد. پس از آن فاجعة عظیم، دیکتاتوری نظامی اندونزی، و در رأس آن ژنرال سوهارتو، به مدت سی سال با سرکوب شدید آزادی های دموکراتیک بر کشور حکومت کرد.
اسحاق به مدت ده سال در اردوگاه های کار اجباری، یا تاپُل (Tapol)، به سر برد که سوهارتو برای زندانیان سیاسی تدارک دیده بود. خودش می گوید: “من در دوره های مختلفی از تاریخ اندونزی زندگی کردم؛ استعمار هلند، اشغال ژاپن، بعد جمهوری اندونزی، جمهوری مترقی اندونزی و سپس یک جمهوری ارتجاعی. من در اوایل انقلاب اندونزی سوکارنوییست بودم اما چیزی نگذشت که از آن جریان دلسرد و نا امید شدم. چندی بعد هوادار حزب سوسیالیست اندونزی شدم که یک گروه اصلاح طلب غیر انقلابی بود. اما بعدها فهمیدم که سوکارنو از نیروهای مترقی اصیل بود، و دوباره طرفدار او شدم.”
در سال های پایانی دهة 1950، اسحاق به عنوان یکی از منتقدان برجستة موسیقی در کشور شناخته شده بود. در همین زمان، او با نایوتو(Nyoto) آشنا شد که یکی از پنج رهبر ردة بالای حزب کمونیست اندونزی بود. اسحاق اعتراف می کند که در ابتدا نظر خوبی نسبت به این رهبر کمونیست نداشت. می گوید که: »سواد کلاسی درست و حسابی نداشت. پیش خودم فکر کردم چنین آدمی چطور ممکن است چیزی دربارة فرهنگ بداند؟» اما نایوتو، به رغم ریشه های اجتماعی بسیار ساده اش، یک روشنفکر مارکسیست خودآموخته بود که آگاهی اش دربارة مسایل فرهنگی به قدر یک دایره المعارف بود. اسحاق می گوید: »وقتی با او حرف زدم، متوجه شدم که نایوتو به راحتی می تواند دربارة روسینی [آهنگ ساز ایتالیایی]، پوچینی [موسیقی دان ایتالیایی] یا رِنوار [نقاش فرانسوی] صحبت کند. دربارة هنر و اُپرا اطلاعات داشت. نه فقط صرف داشتن اطلاعات، بلکه اطلاعاتش گسترده، ژرف و همه جانبه بود. دل بسته اش شدم. آشنایی من با حزب کمونیست از همین جا آغاز شد. ح.ک.ا. حزبی بسیار سازمان یافته بود. از نظم و انضباط محکمی برخوردار بود. وقتی که برای نخستین بار جویای پیوستن به حزب شدم، آنها من را در فاصلة معینی در کنار حزب نگه داشتند. هرچه که بود، من یک روشنفکر بورژوایی بودم. اما من سماجت و پافشاری کردم و به تدریج آنها دریافتند که من ممکن است به یک دردی بخورم.« [می خندد].
در سال 1959 اسحاق برای ریاست دفتر جاکارتای انجمن روزنامه نگاران اندونزی انتخاب شد. او همچنین از شخصیت های برجستة سازمان بین المللی روزنامه نگاران بود که فدراسیونی بود مستقر در پراگ، متشکل از سندیکاهای رسانه های کشورهای سوسیالیستی، نهاد های سندیکایی که زیر رهبری کمونیست ها فعالیت می کردند، و برخی از سندیکاهای کشورهای در حال رشد.
او تا سال 1962 سردبیر روزنامة بزرگ و پر تیراژ »مِردِکا« (آزادی) بود، اما در این سال صاحبان روزنامه به خاطر دیدگاه های مترقی اش او را از کار بی کار کردند. اسحاق از سال 1962 تا 1965 سِمَت دبیر کلی انجمن روزنامه نگاران آسیا – آفریقا را داشت که سازمان بین المللی بسیار شناخته شده ای بود و خودش معتقد است که خدمت در این سمت جان او را نجات داد.
در اواخر سال 1965 سوکارنو به شدت بیمار شد. مسابقه برای جانشینی او آغاز شد و اوضاع کشور ناآرام شد. شایعة کودتا همة کشور را در برگرفت. در روز 30 سپتامبر همان سال، گروهی از افسران رادیکال ارتش شماری از عناصر نظامی کلیدی دست راستی را که مظنون به اجرای یک نقشة دست راستی برای گرفتن قدرت از سوکارنو بودند، دستگیر کردند. این عناصر راست گرا را بی معطلی در پایگاه هوایی هَلیم (Halim) کشتند، اما وزیر دفاع، ناسوتیون، و یکی از افسران ارشد به نام سوهارتو، از این مهلکه گریختند. عِیدیت (Aidit) ، دبیر کل وقت ح.ک.ا.، به هلیم و از آنجا به مخفی گاه رفت، اگرچه بیشتر رهبری ح.ک.ا. در جاکارتا ماندند، از جمله وزیران حزبی در کابینة دولت.
اسحاق برای عیدیت احترام قایل است و اگرچه انتقادهای پس از واقعه را به او وارد نمی داند اما ضعف فاجعه آمیز استراتژی عیدیت را نادیده نمی گیرد. می گوید: »عیدیت یک حزب کمونیست موازی با ح.ک.ا. ساخته بود. در کنار حزب توده ای قانونی کمونیست اندونزی، او یک سازمان جداگانه در میان نیروهای مسلح به وجود آورده بود.« دبیر کل حزب حتی اعضای هیئت سیاسی را نیز در جریان این امر خاص قرار نداده بود. اشتباه خطیر او این بود که در این کار به شخصی به نام سیام (Sjam)، که از اعضای سابق حزب سوسیالیست اندونزی بود، اعتماد کرد و او را معاون خود کرد. آن طور که بعدها معلوم شد، سیام از عوامل نظامیان بود. بدین ترتیب، نه تنها سازمان مخفی عیدیت در میان عوامل دست راستی ارتش نفود کرده بود و آنها را زیر نظر داشت، بلکه از آن سوی هم جاسوسان و مأموران امنیتی ارتش دست اندر کار جمع آوری اطلاعات از سازمان نظامی زیرزمینی و نفوذ در آن بودند. وقتی که توفان سیاسی و ناآرامی کشور را در برگرفت، سوهارتو حتی پیش از حمله به سازمان های ح.ک.ا.، به رسانه ها هجوم برد. به نظر اسحاق »او استراتژیست باهوشی بود.« روزنامه ها را بستند و روزنامه نگاران مترقی، از جمله اسحاق، را دستگیر کردند. ح.ک.ا. برای چند ماه قانونی باقی ماند اما در پی تبلیغات مداوم ضد کمونیستی در رادیو و مطبوعات، سوهارتو به خشونت هر چه تمام تر اما با مهارت محتوای اخبار را به سوی هدفی که در نظر داشت سوق داد.
در فاصلة سال های 1965 تا 67 اسحاق چندین بار زندانی شد، ولی دست آخر در سال 1968 به زندان سالِمبا در جاکارتا انداخته شد که تا ده سال در آن زندانی بود. در اواخر دهة 1970 او با پرامودیا آننتا تور، نامدارترین نویسندة اندونزی آشنا شد که او هم از سال 1965 چند سالی را به عنوان زندانی سیاسی در بند گذرانده بود. در همین سال ها این دو به همراه یکی از همکارانشان در سندیکای روزنامه نگاران به نام هاشم رحمان بنگاه چاپ و نشر »هَستا میترا« (دست های دوستی) را به راه انداختند. در سال 1981 انتشاراتی »هستا میترا« کتاب »این زمین بشر« پرامودیا را چاپ کرد که در حال و هوای سال های پایانی سدة نوزدهم و سال های آغازین دهة بیستم در جاوه سیر می کند.
پرامودیو در زندان از داشتن حتی یک مداد هم محروم بود، و مجبور شد رمان »این زمین بشر« را از راه بازگویی مکرر داستان برای هم بندانش در زندان جزیرة بورو (Buru)تدوین کند. وقتی که رمان به چاپ رسید سر و صدای زیادی به پا کرد و مورد تحسین و تقدیر منتقدان قرار گرفت. فقط در مدت چهار ماه پنج بار تجدید چاپ شد تا این که حکومت دیکتاتوری آن را به علت »ترویج مارکسیسم – لنینیسم« ممنوع اعلام کرد. اسحاق از پای ننشست و به ویرایش و انتشار آثار دیگری از پرامودیا پرداخت. سه کتاب دیگر به نام های »بچة همة ملل«، »رد پا« و »خانة شیشه خرده«، همراه با »این زمین بشر« مجموعه ای را تشکیل دادند که به مجموعة چهارگانة بورو معروف شد. هر بار که این مجموعه چاپ می شد، کتاب ها به عنوان شاهکارهای ادبی مشتاقانه مورد استقبال پرشور مردم اندونزی قرار می گرفتند، اگرچه رژیم سوهارتو آنها را به عنوان کتاب ضاله ممنوع اعلام می کرد.
اما سد شکسته شده بود. رژیم خونریز سوهارتو دیگر قادر به مهار و سرکوبی جنبش رشد یابندة دموکراسی نبود، و در سال 1998 ساقط شد.
پرامودیا در 30 آوریل امسال (2006) در گذشت اما میراث ادبی هنگفتی از خود به جا گذاشت. نقش اسحاق در مقابلة شجاعانه با رژیم و فایق آمدن بر سانسور این امکان را برای نسل جدیدی از اندونزیایی ها فراهم آورده است که بتوانند فارغ از تحریف و دستکاری دیکتاتوری، تاریخ کشورشان را بیاموزند و فرهنگ غنی آن را ارج بگذارند.