یادمان

رفیق شهید گلعلی آتیک: «رفقا! آینده از آن ماست. به آینده بنگریم!»

شهادت: شهریور ۱۳۶۷‏- فاجعه ملی

‏این کلام رسا تنها از گلوی رفیق گلعلی آتیک برنخاسته است. هزاران کمونیست، هزاران میهن‌دوست انقلابی، هزاران انسان ترقی‌خواه و عدالت پژوه با چنین چشم‌اندازی به آینده، در برابر جوخه‌های مرگ ایستادند، نه تنها امروز و دیروز و پریروز، که در درازای زندگی چندین نسل.
‏اهریمن‌خویان حاکم، این محکومان تاریخ، همواره در تلاش بوده‌اند تا صداهای رسا را در رگبار گلوله‌ها مدفون سازند، اما ‏آیا توانسته‌اند بذر اندیشه و آرمانی را که فرزندان قهرمان خلق، این ذهن‌های بیدار جامعه، در سراسر خاک میهن پاشیده‌اند، نابود سازند؟ نه! این بذر همواره رسته و نیرو بخشیده است. صداهایی را خاموش ساخته‌اند، اما صداهای دیگری اوج گرفته و مبارزه ادامه یافته است. زیرا آینده از آن ماست. آینده باید از آن ما باشد، از آن ما که آزادی می‌خواهیم، از آن ما که صلح می‌خواهیم، از آن ما که از برابری می‌گوییم.

‏رفیق گلعلی آتیک در دوم آذرماه ۱۳۳۵ ‏در یک خانواده کارگری چشم به زندگی گشود. تمام دوران کودکی و نوجوانی‌اش را در زادگاه خود بهشهر با فقر و محرومین گذراند و از این رو درد و رنج توده‌های رنج و کار برایش ملموس بود. او بر آن بود که برای پایان دادن به استبداد، برای ویران ساختن بنیاد ستم و نابرابری باید کاری کرد، همین شد که از دوره دبیرستان به «چپ» گرایش یافت و مطالعه و تحقیق پیگیر سرانجام او را به سنگر حزب توده ایران رهنمون گرد ید. در سال ۱۳۵۴ ‏به مدرسه عالی ریاضیات و مدیریت اقتصاد کرج راه یافت. محیط دانشجویی زمینه مساعدی برای مبارزه بود. او و چند تن از رفقایش از سال ۱۳۵۵ ‏فعالیت حزبی خود را آغاز کردند. او در سازمان‌دهی فعالیت‌های دانشجویی دانشکده خود نقش فعال داشت و تا هنگامی که پایان نامه گرفت با انرژی و پشتکار بسیار مبارزه را ادامه داد. در سال ۵۷ ‏هنگامی که آتش انقلاب می‌رفت تا در خاک میهن شعله‌ور شود او به زادگاهش بازگشت و به سهم خود در راه متشکل ساختن توده‌ها و به راه انداختن تظاهرات مردمی تلاش ورزید. از آن پس رفیق گلعلی آتیک به عنوان یک کادر حزبی تلاش شبانه‌روزی‌اش را برای پیشبرد هدف‌های حزب دنبال کرد.
‏پس از شعله‌ور شدن آتش جنگ، در مهرماه سال ۵۹ ‏برای دفاع از خاک میهن و بیرون راندن مهاجم خود را به ارتش معرفی کرد و بعد از گذراندن دوره آموزش، در رسته توپخانه بیشتر از یک سال را در ‏خطوط مقدم جبهه گذراند. او تجسمی از شجاعت و از جان‌گذشتگی و خصایل انسانی برای هم‌سنگرانش بود که موضع سیاسی او را می‌دانستند.
‏در اسفند ماه ۱۳۶۰ ‏رفیق گلعلی آتیک با اصابت ترکش خمپاره یک چشم خود را از دست داد و ناگزیر از بازگشت به تهران شد. او در تمام مدتی که در جبهه بود و حتی بعد از آن از ایثارگری‌هایش سخنی بر لب نراند. او بیش از اندازه فروتن و بی ادعا بود. بعدها هم‌سنگرانش که از نظر سیاسی با او موافق نبودند راوی قهرمانی‌هایش شدند. در سال ۶۲، هنگام یورش وسیع ارتجاع حاکم به صفوف حزب توده ایران، رفیق گلعلی آتیک که برای معالجه چشمش به خارج از کشور رفته بود، با آنکه ابعاد خطر را کاملاً احساس کرده بود بلافاصله راه بازگشت را در پیش گرفت، زیرا بر آن بود که حضور او و امثال او برای ادامه مبارزه ضرورت دارد. هنگامی که رژیم برای شکست روحیه اعضا و هواداران حزب توده ایران به پخش شو های مبتذل تلویزیونی و تبلیغات دامنه دار ضد توده ای دست یازید، واکنش رفیق آتیک چنین بود : آنچه که ما را به صفوف حزب کشاند آرمان‌های اجتماعی و سیاسی آن بود. ما به این آرمان‌ها وفادار بوده‌ایم و خواهیم بود. به او پیشنهاد شد که موقتاً از کشور خارج شود. او نپذیرفت. گفت: «اگر هم دستگیر شدم مهم نیست.»
‏رفیق گلعلی آتیک سرانجام در آبان ۶۲ ‏به چنگ گرگ‌های اطلاعاتی رژیم افتاد و روانه راهروها و سلول‌های دهشتناک کمیته مشترک («بند ۳۰۰۰») شد. از آن پس دوره شکنجه آغاز شد. هم پرونده‌ایهایش درباره روابط تشکیلاتی با او قهرمانانه سکوت کردند و او نیز با هوشیاری و دلاوری در برابر شکنجه‌گران مقاومت کرد. می‌گفتند پرونده‌اش در بیرون از زندان سبک است، اما در داخل زندان پر است از گزارش‌های کین‌توزانه چشم و گوش‌های رژیم. در بی دادگاه «شرع» دفاع شجاعانه از آرمان‌هایش، و کیفرخواست سنگینی که برایش ساخته بودند سبب شد که به پنج سال زندان محکوم شود.
‏دوران زندان او در چند چیز خلاصه می‌شد، مقاومت قهرمانانه در برابر زندانبانان، دادن روحیه و افشاندن بذر امید و آرزومندی در میان زندانیان و آموزش. او توانست با استفاده از فرصت‌هایی که داشت بسیار چیزها بیاموزد و نیز در آموزش زبان انگلیسی گام‌های موفق برداشت. این‌ها همه نشان‌دهنده روحیه تسلیم ناپذیر و پیوند عمیق او با زندگی بود. او دوره زندان را در بندهای «کمیته مشترک»، «اوین» و «گوهردشت» گذراند. در بهار سال ۶۴، هنگامی که هم راه با رفیق مهدی حسنی پاک به سالن شماره ۳، اتاق ۷۰ ‏زندان مخوف اوین منتقل شد متوجه جو ناسالم شدید حاکم بر بند گردید. چشم و گوش‌های رژیم کوچک‌ترین «خطا» را به زندانیان نمی‌بخشیدند. انجام مراسم مذهبی به زندانیان تحمیل می‌شد. رفقا آتیک و حسنی پاک با خود روحیه قوی و مبارزه‌جویانه را به ارمغان آوردند و دیری نپایید که جو ناسالم از بند رخت بر بست و آنان که تسلیم هراس شده بودند خود را بازیافتند و چشم و گوش‌های رژیم که تا آن زمان در موضع تهاجمی بودند موضع تدافعی ‏گرفتند. رفیق آتیک در اعتصابات و اعتراضات و مبارزات درون زندان نقش بسیار موثری داشت. در برخوردهایی که بین زندانیان با وابستگی‌های سازمانی گوناگون پیش می‌آمد او همیشه نقش میانجی را داشت و با چهره آرام و رفتار دوستانه‌اش فضایی از تفاهم و نزدیکی می‌آفرید.
‏رفیق آتیک در ارتباط با مسائل گوناگون با روشن‌بینی همه جانبه و احساس مسئولیتی که شایسته یک انسان طراز نوین است اظهار وجود می‌کرد. زندانیان او را پیام آور صلح و دوستی می‌دانستند و این پیام آور صلح و دوستی بین اسیران دربند، در برابر دشمن آشتی ناپذیر بود. دادیار زندان چندین بار از او خواست تا ابراز انزجار کند و با پر کردن نوار مصاحبه تلویزیونی از بند رها گردد. پاسخ او همواره این بود، «نه!» و اضافه می‌کرد، من شرافت حزبی‌ام را به زندگی «آزاد» در بیرون از این دیوارهای بلند نمی‌فروشم و ترجیح می‌دهم که مدت محکومیتم را تحمل کنم. او می‌گفت: آزادی بدون قید و شرط را می‌پذیرم ولی آزادی در ازای کوچک‌ترین توهینی به حزب را نخواهم پذیرفت.
‏ششم شهریور ۶۷ ‏رفیق گلعلی آتیک در برابر دشوارترین آزمون قرار گرفت. باید میان مرگ و زندگی یکی را انتخاب می‌کرد و او با سربلندی مرگ را پذیرفت. پاسخ او در برابر پرسش‌های مکرر نمایندگان خمینی این بود : من به سئوال‌های شما جواب نمی‌دهم، این‌ها تفتیش عقاید است.
‏مرگ قهرمانانه رفیق گلعلی آتیک به مثابه پیامی بود به ادامه دهندگان راهش تا آرمان‌های والایش را پاس بدارند و در راه دستیابی به آزادی، ترقی و عدالت اجتماعی از پای نایستند.
‏در مراسم بزرگداشت خاطره رفیق آتیک در زادگاهش که شهرستان کوچکی در استان مازندران است و سپاه در آنجا قدرت فوق‌العاده ای دارد، اکثریت مردم شهر بی هیچ واهمه ای شرکت کردند. همه می‌دانستند که یکی از شایسته‌ترین فرزندان خلق قربانی عطش خون‌خواری خمینی و دستیاران جنایتکارش شده است.

‏هرچند کس ندیده سرآغاز رود را
اما شنیده قصه و آواز رود را
‏یک شب چنان خروش از اعماق جان کشید
کاشفت کبر و نخوت دشت کبود را
(‏م. مهدی پور)

 ‏سال ۱۳۶۴‏، زندان اوین، سالن ۳
‏«توابین زندگی را بر زندانیان سیاسی تلخ و سخت کرده‌‏اند. مشاجره و کشمکش در حد بالا وجود دارد و گاه ‏کار به درگیری لفظی می‌کشد … در یکی از اتاق‌ها با فشار و توهین توابین که توسط پاسدارها تحریک شده‌‏اند، کار به درگیری و زد و خورد می‌کشد. پاسداران پا درمیانی می‌کنند و با ‏ایجاد جو رعب و وحشت سعی در خرد کردن روحیه و همبستگی زندانیان دارند.
‏پاسدار مسئول سالن می‌گوید: «اگر کسی که مشاجره را شروع کرده خود را معرفی کند، اتاق و همه را تنبیه نخواهیم کرد.» قصد این زندانبان شکست روحیه همبستگی بود. رفیق آتیک با اینکه آغازگر نبود، خود را معرفی می‌کند و این حرکت او همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ و زندانیان همه پس از او و به پیروی از او خود را آغازگر معرفی می‌کنند. این اقدام شجاعانه از سوی یک توده‌ای در بالا بردن روحیه در آن شرایط بسیار سخت با اهمیت بود.»

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا