یادمان

رفیق شهید سرهنگ ابوالقاسم افرایی: دلاوری از تبار روزبه

شهادت شهریور ۱۳۶۷‏- فاجعه ملی

‏نظامیان میهن‌دوست، آزاده و عدالت‌خواه، از زمان بنیان‌گذاری ارتش نوین ایران در اواخر قرن گذشته، همواره مکان والایی در رهبری جنبش آزادی‌بخش ملی ایران داشته‌اند. سرهنگ پسیان و سرهنگ لاهوتی، نخستین نمایندگان برجسته روشنفکران نظامی ایران در جنبش ملی بودند که به ‏خاطر خدمات و جانبازی‌هایشان، صفحاتی از تاریخ معاصر ایران را به خود اختصاص داده‌اند. سازمان نظامی حزب توده ایران به رهبری سلحشورانی چون سیامک، روزبه، مبشری و … برای نخستین بار در تاریخ نوین ما، پیشروترین نظامیان ایران را در مقیاس توده‌ای سازمان‌دهی کرد و در خدمت جنبش رهایی‌بخش ملی ایران قرار داد. در جریان شکست جنبش پس از کودتای ۲۸ ‏مرداد ۱۳۳۲، این رفقا حصارهای موجود در فداکاری و وفاداری به پیمان با خلق را در نوردیدند و به مرزهای پیش از این ناشناخته‌ای در این عرصه دست یافتند. در قله این حماسه‌آفرینی‌ها سروان خسرو روزبه قهرمان ملی ایران، ایستاده است.

 

نظامیان، به مثابه رده و صنف خاصی از روشنفکران، از مختصات حرفه‌ای و روانشناسی ویژه‌ای برخوردارند. آنان مانند دیگر روشنفکران با کار فکری به واسطه برخورداری از دانش نظامی امرار معاش می‌کنند. خدمت در قوای مسلح به مثابه مهم‌ترین اهرم قدرت رسمی، به حرفه نظامی اهمیت استراتژیک می‌بخشد. در عین حال انضباط رزمی و شجاعت و جانبازی از ویژگی‌های روان‌شناختی یک نظامی برجسته است. در شرایط ویژه حاکم بر میهن ما، دست‌یابی نظامیان به ایدئولوژی مترقی ویژگی‌های فوق را در خدمت مبارزه رهایی‌بخش ملی قرار می‌دهد و سرچشمه تهدید جدی قدرت ارتجاع می‌شود. چنین است که ارتجاع کهن‌سال ایران چه در چهره ستم شاهی و چه در چهره «ولایت فقیه» همواره نظامیان انقلابی را همچون خطرناک‌ترین دشمنان خود سرکوب کرده است، تا آنجا که آزادمنشی و استقلال طلبی و عدالت‌خواهی در ارتش ایران با زندان و مرگ برابر شده است. با این همه، قهرمانی حماسی روزبه و یارانش، گویی سنتی سرکوب ناپذیر در میان افسران آزادی‌خواه ایران بنیاد گذارده است. حتی در تاریک‌ترین ادوار سلطه نظام ستم شاهی، صفوف ارتش ایران از نظامیان پیشرویی که به سنن انقلابی سازمان نظامی حزب توده ایران به دیده احترام می‌نگریستند و در آرزوی ‏احیای ان بودند خالی نبود. با پیروزی انقلاب سازمان نظامی حزب توده ایران بار دیگر نقش پیشاهنگ ‏خویش را در جنبش انقلابی ایران به عهده گرفت. دژخیمان ارتجاع پس از دستگیری دلاوران عضو ‏سازمان نظامی، کوشش بسیار کردند تا طی محاکمات فرمایشی و نمایش‌های تلویزیونی، با درهم شکستن افسران آزادی‌خواه، تصویر آرمانی راهنمای نظامیان انقلابی ایران را لکه‌دار کنند. اما به ‏پاس پایمردی سردارانی چون سرهنگ آذرفر، سرهنگ کبیری، ناخدا بیدگلی، دکتر غیاثوند، ناخدا ‏افضلی، سرهنگ قنبری، سرهنگ عطاریان و … این تلاش ارتجاع نیز راه به جایی نبرد.

حماسه زندگی سرهنگ ابوالقاسم افرایی، این افسر شریف و درستکار و مردم دوست، این دلاور ‏آزادمنش و عدالت‌خواه که سرانجام جان بر سر آرمان‌های خلق گذاشت، سرمشق دیگری از این اسطوره‌‏های سلحشوری و ایثار است.

رفیق سرهنگ ابوالقاسم افرایی در بهمن ۱۳۱۸ ‏در قریه عربان در چند کیلومتری صومعه‌سرا در یک خانواده فقیر و زحمتکش متولد شد. او در همان آغاز کودکی پدر و مادر خود را از دست داد و این نه تنها مصیبت که فاجعه‌ای فلاکت‌بار بود. اما در نهاد این نهال بی حفاظ مسیر حوادث، خمیره‌ای ‏دیگر بروز کرد که از دیگر هم سالان و هم کلاسان متمایز و بی نیازشان می‌نمود. در آب و هوای اغلب ‏بارانی و زمستان‌های سرد و پر برف، او با جثه‌ای نحیف و استخوانی و پوششی اندک و پاره و پاپوشی پاره‌تر هر روز چند کیلومتر راه مدرسه را طی می‌کرد. و در عین حال چنان سیمای قانع و ‏مغروری از خود به نمایش می‌گذاشت که هیچ کس را یارای دلسوزی و بیان تأثر نبود. این‌گونه بود که از ‏آغاز، ستیز با دشواری‌ها و ناروایی‌های اجتماعی با خون او عجین شد. او از همان اوان نوجوانی ایام ‏تعطیلات و تابستان‌ها با کار سخت کشاورزی برای دیگران و دیگر اشتغالات فصلی مقداری جهت ایام ‏درس و مدرسه قناعت و پس‌اندازی می‌کرد تا نیازمند این و آن نباشد. پس از پایان تحصیلات متوسطه، دوره افسری دانشکده شهربانی را گذراند و در شهرستان‌های مختلف به خدمت پرداخت. به اتکای شرافت، درستکاری و لیاقت خویش مدارج اولیه افسری را به سرعت طی کرد. منش نیک، مردم‌داری و صفای نفس، او را به چهره‌ای محبوب در میان همکاران و بستگان و یاران و آشنایان تبدیل کرده بود. او که در دوران اوج‌گیری جنبش ملی شدن نفت کودکی بیش نبود و در دوران شاه نیز تجربه مبارزه سیاسی نداشت، به دلیل خصایل و سجایای انسانی‌اش ارزش‌های آزادی‌خواهانه و انسان دوستانه‌ای را که در سال‌های اوج جنبش دموکراتیک در ایران در میان مردم رواج داشت و سینه به سینه ‏و نسل به نسل منتقل می‌شد، جذب می‌کرد و در زندگی خانوادگی و حرفه‌ای خویش به کار می‌گرفت.

‏در تمام سال‌های خدمت در دوران شاه نه تنها به فساد رایج در شهربانی آلوده نشد بلکه به تناسب توان و در محدوده قدرت خود با ارتشاء و مردم آزاری پلیس شاهنشاهی مخالفت و مبارزه می‌کرد. در آستانه انقلاب، سرهنگ افرایی معاون شهربانی مسجد سلیمان بود. از این زمان بود که او به سائقه خصایل انقلابی‌اش به استقبال جنبش خلق رفت.

در مسجد سلیمان کسی نیست که خاطرات فداکاری‌های او را در دوران انقلاب فراموش کرده باشد. در جریان تظاهراتی که در مسجد سلیمان برپا می‌شد، بارها افسران سرسپرده ارتش که دستور سرکوب خونین تظاهرات را داشتند تصمیم گرفتند مردم را به گلوله ببندند. اما هر بار در حساس‌ترین لحظات، سرهنگ افرایی سررسید و میان مردم و سربازان حایل شد. او دست‌ها را گشاده و سینه ستبرش را به جانب‌داری از مردم سپر می‌کرد و رو به سربازان فریاد می‌زد: اگر می‌خواهید به این مردم بی‌گناه تیراندازی کنید باید ابتدا مرا بکشید. تا من هستم اجازه نمی‌دهم خونی به ناحق ریخته شود. به این ترتیب او بارها جان صدها نفر از مردم مبارز مسجد سلیمان را نجات داد.

روز ۲۲ ‏بهمن، با تثبیت پیروزی انقلاب، مردم مسجد سلیمان برای گرامی داشت جانبازی‌های سرهنگ افرایی، به طرف شهربانی راهپیمایی کردند. سرهنگ افرایی را گل باران کردند. حلقه گلی به گردنش آویختند و بر سر دستش گرفتند و با درودها و شعارهای ستایش‌آمیز در خیابان‌های مسجد سلیمان گرداندند. هر دم بر انبوه مردمی که جان خود را مدیون از خود گذشتگی سرهنگ جوان می‌دانستند افزوده می‌شد. جمعیت هلهله شادی سر می‌داد و او را سپاس می‌گفت. سرهنگ افرایی بارها تقاضا کرد: «مرا پایین بگذارید. من شرم دارم روی دست‌های شما باشم. می‌خواهم پا به پای شما راه پیمایی کنم و هم راه شما پیروزی انقلاب را جشن بگیرم.» اما مردم حاضر نشدند قهرمان جانباز و محبوب خود را پایین بگذارند و تا پایان راه پیمایی او را چون گوهری گران‌بها بر سر دست‌هایشان در شهر گرداندند و پس از آن رئیس شهربانی وقت را خلع و او را به ریاست شهربانی مسجد سلیمان انتخاب کردند.

‏اما مدت کوتاهی از ریاست شهربانی او نگذشته بود که نماینده امام به مسجد سلیمان آمد و با مشاهده میزان محبوبیت او و اطلاع از دگراندیشی‌اش بلافاصله به خدمت او پایان داد.

‏سرهنگ به هم راه خانواده‌اش به تهران آمد. در آنجا بود که عمیق‌تر از پیش به مطالعه ادبیات انقلابی پرداخت و با سیلان و غلیان اکسیری که در عروق و شخصیت رفیق بود، به زودی جای شایسته خود را در دفاع از طبقه خود، مانند بسیاری دیگر از نخبگان نظامیان شریف و انقلابی ایران، در صفوف حزب توده ایران یافت.

در جریان بازسازی نیروهای مسلح، کارگزاران ارتجاع که وجود چنین افسر آزاده و محبوب و پرنفوذی را خطرناک احساس می‌کردند او را بازنشسته و خانه‌نشین کردند. سرهنگ افرایی روز ۱۱ ‏اردیبهشت ۱۳۶۲، در یورش دوم به حزب دستگیر شد. شکنجه‌های وحشیانه دوران بازجویی را با دلاوری شگفت‌انگیزی تحمل کرد. در دادگاه فرمایشی حاضر نشد از عقایدش ابراز ندامت کند. جلادان به همین دلیل او را به حبس ابد محکوم کردند. دوران محکومیت او در زندان گوهردشت، سرفصل نوینی در پیکار این قهرمان محبوب خلق گشود. شخصیت نافذ، متانت و اصولیت او و استواری‌اش در برابر زندانبانان، زندانیان سیاسی را تحت تأثیر قرار می‌داد. روحیه آنان را تقویت و احترامشان را جلب می‌کرد.

با گسترش مبارزه زندانیان سیاسی، سرهنگ افرایی به یکی از چهره‌های سرشناس مقاومت تبدیل شد. اصولیت و سازش‌ناپذیری او در میان کسانی که او را می‌شناختند ضرب‌المثل بود. از روز نخست دستگیری او عضویت خود را در حزب توده ایران امری قانونی و بازداشت خود را غیر قانونی اعلام کرد و در سراسر دوران زندان هر بار که شکنجه‌گران او را به بازجویی می‌خواندند و به کرنش و عقب‌نشینی دعوت می‌کردند تا مقدمات رهائی‌اش را فراهم کنند، بر نظریات خود اصرار و آنان را مأیوس کرد. واقعه‌ای که در این اوان رخ داد بر احترام و شگفتی زندانیان نسبت به اصولیت خدشه ناپذیر شخصیت او افزود: ‏رفیق سرهنگ افرایی به خانواده‌اش – همسر و چهار فرزندش که کوچک‌ترین آن‌ها اینک هفت ساله است – عشق می‌ورزید. همسرش به قصد خوشحال کردن او پس از ماه‌ها دوندگی و واسطه تراشی توانسته بود اجازه ملاقات حضوری با او را دریافت کند. پس از حاضر شدن خانواده بر سر قرار، زندانبانان به آن‌ها اطلاع دادند که سرهنگ افرایی حاضر نیست به ملاقات حضوری بیاید و مایل است که ملاقات عادی باشد. هنگامی که همسر و فرزندان او، پشت دیوار شیشه‌ای به ملاقات پدر رفتند و علت این تصمیم را جویا شدند، سرهنگ با صدای رسای خویش پاسخی داد که هم زندانیان وهم زندانبانان را بهت زده کرد:

«ما توده‌ای‌ها را به گناه ناکرده محاکمه و زندانی کرده‌اند. همه ما شرایط مشابهی داریم. اگر بناست ملاقات حضوری بدهند، باید به همه داده شود. تا موقعی که دیگران از این حق برخوردار نشده‌اند، من نیز از آن صرف نظر خواهم کرد.»

این آمادگی برای از خود گذشتگی در راه منافع جمعی زندانیان به همان میزان که درجه محبوبیت او را در میان اسیران خلق بالا می‌برد، کینه سبعانه جلادان را نیز تشدید می‌کرد. جلادانی که مترصد فرصت بودند تا قهرمانان مردم را از آغوششان بربایند.

در جریان محاکمات منجر به کشتار همگانی زندانیان سیاسی، رویارویی نهایی رفیق سرهنگ افرایی با دژخیمان ارتجاع قرون وسطایی فرا رسید. دو راه در برابرش نهادند: تسلیم یا مرگ. و او چنانکه انتظار می‌رفت بی لحظه‌ای درنگ شهادت قهرمانانه در راه آرمان‌های خلق را برگزید. از حزب و عقایدش دلاورانه دفاع کرد، یک بار دیگر بر پاک‌دامنی و بی‌گناهی خود و یارانش اصرار ورزید و گزمگان را در حسرت به زانو در آوردنش ذلیل کرد. سپس با قامت خدنگ و سر افراشته، دست در دست هم رزمانش، سرود خوانان به آوردگاه آخرین رفت تا پرچم گردان پیشاهنگ نظامیان پیشرو ایران را سرافرازتر از پیش به نسل‌های آینده بسپارد.

****

« … رفیق افرایی پس از دستگیری نیز مقاومت درخشان از خود نشان داد و بازجوها و شکنجه‌گران را در برابر خود وادار به تسلیم کرد. او در زندان به سمبل نسل دوم سازمان نظامی حزب بدل شده بود. در دادگاه ‏با کلماتی شورانگیز از حزب و تعلق حزبی خود دفاع کرد. رفیق محکوم به حبس ابد شده بود. خاطرات از این قهرمان بسیار است، از جمله در یکی از ملاقات‌ها خطاب به اعضای خانواده‌اش با صدایی رسا اعلام کرد: «به هر قیمتی از حزب دفاع می‌کنم، شما می‌توانید مسیر زندگی خود را انتخاب کنید، من در کنار حزبم تا آخر در اینجا (زندان) باقی خواهم ماند.» رفیق افرایی گفته مشهوری داشت: «برای ما توده‌ای‌ها تسلیم وجود ندارد.» و در فاجعه ملی به این گفته خود عمل کرد.»

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا