فقط ما میتوانیم آیندهای عادلانه را رقم بزنیم
نوشته اندرو موری، صدر ائتلاف ”به جنگ پایان دهید“
بر همگان روشن است که لیبرالترین رئیس جمهوری که آمریکا در ۳۰ سال گذشته برگزیده است، زمانی زمام امور را به دست میگیرد که بحران تشدید یابندهای آمریکا و جهان را در بر گرفته است. باراک اوباما از سلف متجاوز و بیکفایتش نه صلح به ارث میبرد و نه رونق و شکوفایی.
آنچه تعیین کننده عملکرد دولت اوباما خواهد بود، خط و خطوط نقشه اقتصادی و سیاسی در حال تغییر جهان، و در کنار آن، اعلام سیاستهایی مشخص و گاهی مبهم از جانب او در ارتباط با امور بینالمللی است. سردمداران رده بالای امپریالیسم آمریکا به خوبی به این امر واقفاند.
اگرچه شاید بتوان گفت نامزدی اوباما به شکل نوعی تمرّد علیه واشنگتن، و به ویژه تظاهری از مخالفت تودهای با جنگ عراق آغاز شد، اما زمانی که آبها از آسیاب افتاد، این تحرک توسط بخشهای حساس دستگاه گرداننده کشور تحت کنترل در آمده بود. همه میدانند که او علاوه بر شماری از شخصیتهای برجسته جمهوریخواه، از حمایت نخستین وزیر خارجه بوش، کالین پاول، نیز برخوردار شد؛ مردی که از او برای همیشه به عنوان کسی یاد خواهد شد که برای پیشبُرد تجاوز علیه عراق، ادعاهای دروغینی را در سازمان ملل ارائه داد. درک دلیل این پشتیبانیها هم چندان دشوار نیست. آنها میدانند که نخبگان و گردانندگان آمریکا اگر بخواهند به تأمین و تضمین مقاصدشان در خاورمیانه و نقاط دیگر دنیا امیدی داشته باشد، میبایست چهرهای مقبولتر به جهان نشان دهند. هر چه باشد، اگر قرار شود که برای تأمین منافع دستگاه حاکم آمریکا و اسرائیل به ایران حمله شود، چه کسی بهتر از یک رئیس جمهور جدید با انبانی از سرمایه سیاسی در بانکهای خانگی و جهانی برای تصمیم گیری در این مورد و اعلام آن. از این لحاظ،، چهره تازه کاخ سفید خود میتواند تجسم خطری تازه باشد.
حتی پیش از آغاز بحران اقتصادی هم نیاز به کمی تغییر دیده میشد. دو سال پیش، گزارش بیکر-همیلتون در مورد عراق، که جورج بوش به طور کلی نایدهاش گرفت، حاکی از آن بود که دستکم بخشی از دستگاه دولتی واشنگتن به طور جدی در مورد رویکرد و طرز برخورد یکجانبه و بیپروای نومحافظهکاران تردیدهایی دارند. امروز، در حالی که بحران مالیای دنیا را در بر گرفته است که به طور عمده ریشه در زیادهخواهی و سودطلبی سیریناپذیر سرمایهداری آمریکا دارد، بُرد سیاست عدم توجه مطلق به منافع دیگران اینک هر چه محدودتر شده است.
میزان و حد و حدود قدرت آمریکا در جریان بحران گرجستان معلوم شد. خیلیها این رویداد را نشانگر پایان دوران ”تک قطبی“ دانستند؛ دورانی در سیاست بینالمللی که در آن ابرقدرت آمریکا بیشرمانه و بدون هیچ ملاحظهای به همه جای کره زمین قدم مینهاد و حاکمان واشنگتن در هر جای دیگری که میخواستند به هر کاری که میلشان بود دست میزدند. اگر بگوییم که مقاومت در عراق نقطه آغازی بر پایان تاخت و تاز یکجانبهگرایی متکبرانه بود، میشود گفت که جنگ منطقه قفقاز به روشنی محدودیت این رویکرد را نشان داد.
البته این فقط تغییری نسبی است. اگر پرزیدنت اوباما بخواهد جنگی راه بیندازد، فاقد وسایل لازم برای آن نخواهد بود. اگرچه بحران بودجه میزان خرج کردنهای پنتاگون را محدود کرده است، اما هنوز پول زیادی برای یک بمباران اینجا و یک نیمچه اشغال آنجا باقی مانده است. البته دنیا هم فقط تا حدی میتواند چندقطبی باشد، و آن حد آنجاست که مخارج نظامی همه افزایش مییابد ولی باز هم به پای میزان دلارهای مصروف در ماشین جنگی آمریکا نمیرسد.
با وجود این، اولویت سیاسی اصلی اوباما ناگزیر رسیدگی به معضل کسادی اقتصادی یا تلاش در آن جهت خواهد بود. میلیونها رأی دهندهای که او را به کاخ سفید رساندند و دموکراتها را در موقعیت کنترل قاطع هر دو مجلس کنگره آمریکا قرار دادند، به آسانی تن به سیاستی نخواهند داد که اسلحه را مقدم بر نان بداند، و دور نگاه داشتن روسیه از کریمه را مقدم بر سرپا نگه داشتن جنرال موتورز. جنبش عظیم ضد جنگ در آمریکا نقش مرکزی در تعیین این امر خواهد داشت که آیا اوباما امیدی را که مردم در ارتباط با نقش آمریکا در جهان به او دارند، برآورده خواهد کرد یا نه. فشار توده مردم برای مطرح نگاه داشتن اموری که سیاست متعارف به آن نمیپردازد، ادامه خواهد یافت. اما زوج کریه بحران سرمایهداری، یعنی جنگ و رکود اقتصادی، که رئیس جمهور جدید در روزهای آغاز کار خود با آنها دست به گریبان خواهد بود نیز نقش تعیین کنندهای در آینده سیاسی او دارند. در واقع، این عوامل بر روی تمام عرصههای سیاست مؤثر خواهند بود، از جمله بر روی شرایط فعالیت جنبش ضد جنگ. بنابراین، دگرگونیهای چند ماه اخیر – یعنی فروریزی نولیبرالیسم، بنبست شدت یابنده جنگ امپریالیسم آمریکا، و انتخاب اوباما – همگی نگاهی تازه را به نحوه کار جنبش ضد جنگ میطلبند. لزومی ندارد که خواستههای مرکزی و اصلی ما تغییر کند. جنگ در عراق و افغانستان ادامه دارد، و خطر گسترش آن به سوریه، پاکستان یا ایران روشن است. استراتژی کلی ما برای بسیج تودههای مردم به شکلهای گوناگون نیز لازم نیست کنار گذاشته شود. موضوع این است که علاوه بر وضعیتی که در نتیجه مقاومت در برابر اشغال در این کشورها شکل گرفت، بسیج مردمی نیز به عقب نشینی گام به گام سیاسی جنگطلبان کمک کرده است. اما اکنون با تغییر اولویتها در میان تودههای میلیونی مردم و بسیاری از نیروهای چپ در ارتباط با مسائل اقتصادی که بیش از پیش برجسته میشوند، و نیز با توجه به درک و احساس متفاوت مردم آمریکا در دوره ریاست جمهور جدید، ما هم باید عملکردمان را دوباره ارزیابی کنیم.
به این ترتیب، پیشنهاد من این است که در وهله نخست، جنبش ضد جنگ باید امر ضرورت پایان دادن به جنگ را هر چه بیشتر به راهکردهای حل و فصل بحران اقتصادی پیوند بزند، و نه فقط هزینه سرسامآور اشغالها را برجسته کند، آن هم در زمانی که میلیونها تن ”در وطن“ با از دست دادن کارشان یا مسکنشان (ضبط توسط وام دهندگان) به علت ناتوانی نظام سرمایهداری دست و پنجه نرم میکنند، بلکه بر این امر نیز تأکید کند که چگونه جنبه سیاسی کسادی اقتصادی منجر به رقابت شدیدتر بر سر کسب بازار و سود، و در نتیجه مناقشات بینالمللی منجر میشود.
علاوه بر این، ما باید جنبش ضد جنگمان را با امیدی که در میان تودههای میلیونی مردم در پی انتخاب اوباما پیدا شده است همساز کنیم. بیتردید برخی از این امیدها توهم از کار خواهند درآمد، و هیچ ضرری ندارد که همین حالا توجه مردم را به این خطر جلب کنیم.
اما قطع امید کردن از اوباما پیش از این که پا به کاخ سفید بگذارد، آن هم به بهانههای سوسیالیستی، این خطر را دارد که جنبش را از واقعیتهای زندگی سیاسی دور میکند. صرفاً حذف کردن ”بوش“ از پلاکاردها و جایگزین کردن آن با ”اوباما“، شوخی گرفتن کار است.
فقط آن مردمی که هفته پیش در سراسر دنیا هلهله و شادمانی کردند در نهایت میتوانند در مسئله صلح و جنگ تعیین کننده باشند. به همین دلیل است که باید با راهاندازی جنبشهای تودهای بسیجگر، امیدهای مردم را به انرژی بالنده سیاسی تبدیل کرد. پیش از هر چیز، این است وظیفه جنبش ضد جنگ.