پایان دهه اول قرن 21 میلادی، کارنامه مبارزه توده ها بر ضد جنگ و نظامی گری و برای پیشرفت اجتماعی
دهه اول هزاره سوم میلادی همانگونه که با بحران اقتصادی سرمایه داری جهان آغاز شده بود، با بحران همه جانبه سیستم مالی- بانکی و اقتصادی جهان سرمایه داری به پایان رسید.
رکود ناشی از فرو ریختن ارزش سهام کمپانی های مرتبط با تکنولوژی ارتباطاتی و اینترنت در سال 1999 و 2000 که به ”ترکیدن حباب دات کام“معروف شد، در ادامه به پیروزی ارتجاعی ترین محافل سرمایه داری در ایالات متحده منجر شد. در دست گرفتن اهرم های دولتی در قدرتمندترین کشور سرمایه داری جهان توسط جورج بوش و ”نئو کان“ها در ایالات متحده کلید اتخاذ سیاست هائی را زد که ادامه منطقی آن تعریف کشور های کره شمالی، عراق و ایران به مثابه ”محور شرارت“، و در قدم بعدی شروع ”جنگ بر ضد تروریسم“بود که تبعات فاجعه بار آن هنوز هم ادامه دارد. حمله تروریستی جنایتکارانه به برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی در نیویورک در سپتامبر 2001 به ایالات متحده آمریکا و متحدان ناتویی آن توجیه و پوشش مناسب برای به مرحله اجرا گذاشتن طرح ”قرن آمریکایی“که از یک دهه پیش از آن مورد مطالعه بود را با هدف تامین هژمونی همه جانبه آمریکا بر جهان فراهم آورد. سیاست نظامیگرانه ایالات متحده که به طور بی سابقه ای خطر جنگ را در آسیا، خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین گسترش داده است، اولین مشخصه دهه اول هزاره سوم میلادی بود. البته باید اذعان کرد که در تقابل با جنگ طلبی امپریالیستی، نیروهای مردمی موفق شده اند که جنبش صلح طلبی پرتوان و قدرتمندی را در قلب کشورهای اصلی سرمایه داری سازمان بدهند که بطور فزاینده ای مشروعیت سیاست های امپریالیستی را زیر علامت سئوال برده است. عملکرد غیرقانونی و وحشیگری های نیروهای آمریکایی و انگلیسی در جریان کشتار، شکنجه، آدم ربائی و به زندان انداختن بدون محاکمهُ شهروندان عراق و افغانستان نه فقط به تثبیت موقعیت امپریالیسم در این کشور ها کمکی نکرده بلکه بی پایگی ادعاهای توخالی کشورهای غربی مبنی بر نگهبانی حقوق بشر در سراسرجهان را نیز بطور جامعی افشا کرد. عواقب فاجعه بار تجاوز نظامی آمریکائی-انگلیسی به افغانستان و عراق و اشغال نظامی این دو کشور، که در مورد عراق با دستاویز دروغ وقیحی صورت گرفت، بطور کاملی محدودیت های امپریالیسم آمریکا را برای تحمیل ارادهُ خود بر روی خلق ها آشکار کرد. هشت سال پس از لشگرکشی به افغانستان و اشغال این کشور با شعار ریشه کن کردن تروریسم، روزی نیست که خبر از یک فاجعه تروریستی در یک کشور جهان و یا کشف طرح های عملی یک توطئه دیگر در صفحه های رسانه های گروهی نباشد. اگر در سال 2001 این فقط افغانستان بود که جولانگاه تروریست های ارتجاعی و بنیادگرای اسلامی بود، در انتهای دهه چندین کشور منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در چنگال شبکه های تروریستی گرفتارند.
ادامه بن بست خاورمیانه
بن بست مسئله خاورمیانه بدلیل سیاست های جنایتکارانه و مخرب دولت های حاکم در اسرائیل و حمایت غیرمشروط سیاسی، مالی و تسلیحاتی ایالات متحده ادامه یافته و بغرنجتر شده است. سیاست های تجاوزگرانه و خلاف قوانین بین المللی دولت اسرائیل نه تنها در رابطه با خلق فلسطین بلکه در قبال کشورهای منطقه، عملاٌ صلح را نه فقط در خاورمیانه بلکه در سراسر جهان به خطر انداخته است. در طول 10 سال گذشته نیروهای راست صهیونیست و نژاد پرست بطور فراینده ای در سیاست گذاری اسرائیل دست بالا را گرفته اند. جنگ سال گذشته اسرائیل برضد مردم غزه که در جریان آن هزاران زن، کودک و مردم غیرنظامی به خون غلطیدند و مناطق مسکونی و ساختمان های اداری با خاک یکسان شدند، به درستی از سوی هیئت ویژه تحقیق سازمان ملل به سرپرستی قاضی ریچارد گلدستون به مثابه جنایت جنگی و مستحق مجازات بین المللی ارزیابی شد. دولت دست راستی کنونی به نخست وزیری بنیامین نتانیاهو عملاٌ نشان داده است که هیچگونه علاقه ای به از سرگیری مذاکرات صلح جدی با طرف فلسطینی ندارد. عملکرد نیروهای ارتجاعی در فلسطین و کشورهای همسایه و سیاست های دولت های مرتجع عربی به نخست وزیر جنگ طلب اسرائیل اجازه داده است که عملاٌ سیاست گسترش شهرک های یهودی نشین در کرانه غربی و محاصره جنایتکارانه نوار غزه را ادامه بدهد.
در آخرین سال دهه شروع دوره ریاست جمهوری باراک اوباما، اولین رئیس جمهور سیاهپوست را در ایالات متحده شاهد بودیم. این حقیقتی است که تمامی نیروهای مردمی و ترقی خواه جهان از شکست نماینده حزب جنگ طلب جموریخواه در انتخابات اظهار خشنودی کردند و آن را گشاینده فرصت های مهمی برای زحمتکشان و طرفداران صلح و پیشرفت ارزیابی کردند. اما بر رغم امیدهای فراوانی که در سراسر جهان در رابطه با گرایش سیاست های غالب در ایالات متحده در عرصه های اقتصادی، سیاست خارجی و محیط زیست ایجاد شده بود، تغییرات مشخص و محسوسی را شاهد نبودیم. در پائیز 2009 در میان حیرت بسیاری از فعالان صلح اعلام شد که جایزه صلح نوبل به رئیس جمهور ایالات متحده تعلق گرفته است، و این در حالی بوذ که محورهای اساسی سیاست خارجی ایالات متحده، به ویژه در رابطه با عراق و افغانستان تغییر محسوسی نکرده است. باراک اوباما در سخنرانی خود در مراسم قبول جایزه صلح نوبل در اسلو از ”ضروری بودن جنگ“و اینکه برای حفظ صلح بعضی وقت ها نمی توان از جنگ اجتناب کرد، سخن گفت. به طور همزمان دولت آمریکا اعلام کرد که 33.500 نفر به نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان خواهد افزود.
شروع یک رکود بی سابقه و گسترش یک بحران اقتصادی همه جانبه در سال های 9-2008که اقتصاد های ایالات متحده و کشورهای عمده سرمایه داری را در بر گرفت، و به لحاظ ابعاد بزرگترین بحران اقتصادی از سالهای 1929 -30 محسوب می شود، دومین مشخصه تعیین کننده این دهه را تشکیل می دهد. بحرانی که ریشه های آن نولیبرالیسم اقتصادی دهه های اخیر و برچیدن مقررات و قوانین ضرور برای تنظیم یازار، سیاست های مالی و بانکی کاملاٌ سئوال برانگیز، رشد مصنوعی مصرف گرائی در کشورهای سرمایه داری، هزینهُ عظیم جنگ های متعدد در دو دهه اخیر می باشند. ورشکستگی ده ها هزار شرکت تولیدی، بی خانمان شدن میلیون ها زحمتکش، بیکار شدن نزدیک به 50میلیون کارگر و رشد گرایش های ارتجاعی اجتماعی نظیر نژادپرستی از ثمرات اولیه این بحران بی سابقه بوده است.
در آخرین ماه سال 2009 اجلاس جهانی محیط زیست در کپنهاگ بی اعتباری سیاست ها و عملکرد سرمایه داری نولیبرال را که در دهه های اخیر شیوه برخورد خود با محیط زیست را به مثابه تنها روش مدیریت اقتصادی قابل قبول تحمیل کرده است، نشان داد. طرح کشورهای سرمایه داری پیش رفته که در اجلاس کپنهاگ بلند گو و حامی منافع انحصارات فراملی بودند، از همان ابتدا با مخالفت جدی کشورهای فقیر با محور چین، برزیل، هند و آفریقای جنوبی مواجه و درباره آن سخنگوی کشورهای گروه 77 گفت: ”طرحی که به نام طرح شروع سریع عنوان شده، حقوق و منافع کشورهای آفریقایی را نادیده و مسئولیت گرمایش زمین را متوجه کشورهای صنعتی که مسبب فاجعه هستند، نمی کند“. چین در تمام طول نشست علی رغم فشار فوق العاده ای که از ناحیه آمریکا و اتحادیه اروپا به آن وارد می گردید، حاضر به مصالحه غیر اصولی نشد و در ارتباط تنگاتنگ با برزیل، هند و آفریقای جنوبی فضای نشست را تا حد معینی به سود کشورهای در حال رشد و افزایش توان مقابله آنها در برابر آمریکا و اتحادیه اروپا و ژاپن تغییر داد. این واقعیت در مطبوعات و رسانه های همگانی اروپا به ”ظهور قدرت چین“تعبیر گردید، ظهوری که برای امپریالیسم به هیچ رو خوشایند نبوده نیست.
توسعه یک جهان چند قطبی
سومین عنصر تعریف کننده تحولات اساسی در ده سال اخیر را باید در رابطه با رشد اعتبار جهانی و موقعیت چین در نظر گرفت. رشد بالای اقتصادی چین در دهه گذشته، و حتی در دوره بحران اقتصادی کنونی، بی وقفه ادامه یافت. چین با تقلیل فاصله اقتصادی خود با آمریکا به نصف نه فقط صدها میلیون انسان را از فقر بیرون کشیده است، بلکه در واقع در تولید سرمایهُ بومی، از آمریکا پیشی گرفته است؛ و همچنین، در جهت توسعه یک جهان چند قطبی در رابطه با ایجاد یک مرکز جدید قدرت، که قابلیت مانور کشورهای کوچک را افزایش خواهد داد، قدم های موثری برداشت. در سال های بحران اقتصادی کنونی چین بر پایه جهت سوسیالیستی اقتصاد خود با برنامه ریزی به موقع و انتقال منابع عظیم سرمایه ای به عرصه های تولید وسایل تولید و صنایع پایه ای و تنظیم مقررات ویژه برای بنگاه های اقتصادی توانست با موفقیت در مقابل صدور مولفه های بحران سرمایه داری به درون مرزهای خود سد ایجاد کند. بنابراین شاید باعث شگفتی نباشد، موقعیکه بطور فزاینده یی سیاستمداران غربی مشتاقانه در همه عرصه ها، از عدم توازن تجاری گرفته تا شکست مفتضحانهُ مذاکرات تغییر جوی در کپنهاک، به عوض شکست های خود، چین را سرزنش می کنند. کارنامه عملکرد نیروهای مترقی در جهان در دهه اول هزاره سوم را نمی توان بدون اشاره به پیروزی های چشمگیر و با اهمیت نیروهای طرفدار تغییرات پایه ای و رادیکال در آمریکای لاتین و همچنین مبارزه درخشان احزاب کمونیست در کشورهای جهان و از جمله در آفریقای جنوبی، قبرس، پرتغال و هندوستان خاتمه داد. در آمریکای لاتین کشورهای بولیوی، ونزوئلا، اکوادور، پاراگوئه و تا حدودی برزیل و شیلی موازنه جدیدی از قدرت را در مقابله با نفوذ سنتی ایالات متحده پایه ریزی کرده اند و در این عرصه موفقیت هائی هم داشته اند.
دولت های مردمی و چپ گرای آمریکای لاتین با فراخواندن مردم برای شرکت در همه پرسی ها، علاوه بر مبارزه با سیاست های تجاوز کارانه ایالات متحده که تحت نام ”گسترش دمکراسی“ و ”دفاع از منافع مردم“ صورت می گیرد، کوشش در جلب پشتیبانی مردم برای تسریع روند تحولات، و وارد کردن آنها به عرصه مسایل سیاسی اجتماعی کشورها دارند. این کشورها در راه تجربه سیستم سیاسی کارایی هستند که راه تحولات اجتماعی و اقتصادی را مهیا می سازند. تغییرات صورت گرفته در این کشورها ، کنترل منابع انرژی را در اختیار مردم قرار می دهد و باعث ایجاد هرچه بیشتر ثبات آنها می شود. ایالات متحده از طریق عوامل پنهان و آشکار خود سعی در معکوس کردن سمت گیری این تحولات دارد. خوادث اخیر هندوراس و کودتای ارتجاع وابستگان به الیگارشی مالی بر ضد رئیس جمهوری قانونی و منتخب این کشور از جمله نمونه های این چنین سیاست هایی است.
در قبرس کمونیست های ( حزب زحمتکشان مردم قبرس-آکل) اکثریت پارلمانی و پست کلیدی ریاست جمهوری را در انتخابات دموکراتیک بدست گرفتند و مبتکر خلاق حرکت به سمت وحدت قبرس می باشند.
در آفریقای جنوبی مبارزه اصولی کمونیست ها و متحدان آن ها در کنفدراسیون اتحادیه های آفریقای جنوبی و کنگره ملی آفریقا در نهایت به استعفای تابو مبکی، مدافع سیاست های اقتصادی نولیبرالی، و دولتش منجر شد. در انتخابات این کشور در سال 2009 جاکوب زوما رهبر مترقی و رادیکال کنگره ملی آفریقای جنوبی با حمایت کمونیست ها به ریاست جمهوری انتخاب شد. در کابینه جدید دولت آفریقای جنوبی رهبران و کادرهای برجسته حزب کمونیست 9 پست کلیدی را در دست دارند. قابل توجه است که به برکت اتخاذ سیاست های مردمی و رادیکال و رد کردن نولیبرالیسم، اقتصاد کشورهای چپ آمریکای لاتین و همچنین آفریقای جنوبی و قبرس به میزان قابل توجهی از تاثیر بحران اقتصادی سرمایه داری جهان در سال های اخیر مصون مانده اند.