جعفر کوش آبادی، شاعر تشویش ها و آرمان های نسل دهه چهل از میان ما رفت
دل من می خواهد
شعر
خنجر نقره ایِ رود خروشنده ی دشتی باشد
تا بیابانِ دل مردم را
سینه بشکافد و آباد کند
. . . .
[ بریده ای از : شعر ما ]
جعفر کوش آبادی یکی از شاعران با قریحه و هنرمند دهه چهل میهن ما بود. شعر های او در مجله های پیام نوین، کتاب هفته ، آرش و جُنگ های ادبی آن زمان منتشر می شد. تازگی، بیان منسجم و تناسب صُورِ خیا ل با مضمون در شعرهای او از همان ابتدا از به عرصه آمدن شاعری پر استعداد و آفرینشگر خبر می داد. شعر شاعران نسل دهه چهل، هر چند در حال و هوای شعر نیمایی می سرودند، اما به لحاظ بیان، واژگان و صُوَرِ خیال ( ایماژ های شعری ) با شعر شاعران نسل ارشد خود ( پیروان و دوستان نیما یوشیج ) تفاوت داشت. یکی از دلایل این تفاوت اوضاع و احوال اجتماعی – سیاسی پر تشویشِ دهه چهل ، خلجا نِ نهفته و نشستِ خاکستر مصایب کودتای ۲۸ مرداد بر آن بود. دمخور بودن کوش آبادی با محفل پر شور زنده یاد رفیق به آ ذ ین و یارانش در آن سال ها، تاثیر آشکاری در نگاه و بیان او به جا گذاشت. در حقیقت، کوش آبادی و هم نسل های او، یعنی اُدبای جوان دهه چهل، که شور ابداع گری و آروزویِ پنجه در افکندن با رژیم کودتایی از خصایص شان بود، از گنجینه گران بهای تجربه های ادبی و اجتماعی دهه بیست و سی میهن ما بهره می گرفتند اما به راهِ خود می رفتند. در اواخر دهه چهل به اتهام تشکیل گروه سیاسی، ساواک او را دستگیر و به صحنه اشمئزاز بر انگیز اعترافات نمایشی در تلویزیون ملی شاه کشانید ( الگوی اولیه شرارت های رسانه ایِ به میراث مانده از برایِ سیمای منحوس رژیم ولایت فقیه ). این رذالت رسانه ای در حق شاعر، زلالِ خلاقیت شعری او را تیره کرد. شاعرِ « پرنده فلزیِ » پایِ کاهدانِ دهکده که آرزوی پرواز با دیگر پرندگان روستا را در دل دارد ، شاعری که « تراز نامه » اصلاحاتِ نیم بندِ ارضی – که همچنان در رژیم کنونی نیز نیم بند و معوق مانده – آریامهری را پیش رویِ توده هایِ همچنان محرومِ روستا ها گشوده داشت، شاعرِ « سیبِ قند کِ درشتِ ماه » در تصویر های زیبای شعری داشت، گوشه انزوا و سکوت گزید. با شور خیزش مردم در دهه پنجاه و به مددحرکتِ توده ها، که شعر او یکی از ابرازهایِ هنرمندانه آمال آن بود، در او هم شور خلاقیت در گرفت.
از زنده یاد جعفر کوش آبادی این کتاب ها به جا مانده: سفر با صداها، سازِ دیگر، چهار شقایق، برخیز کوچک خان، در آینه. درگذشت کوش آبادی را به شاعران و هنرمندان مردم دوست، به خانواده و دوستان و دوستداران شعر او تسلیت می گوییم. یادش گرامی باد.
غروب پاییز سروده جعفر کوش آبادی
پیچیده های و هویِ کلاغان به کوچه ها
بر گیجگاهِ سنگی شهرِ شکسته مان
خون موج می زند.
– چون گربه حنایی همسایه در شکار –
خورشید
بررویِ شیروانی چرکین روبرو
دزدانه در کمین کلاغان نشسته است.
برگِ هزار رنگِ درختان خانه ها
گویی که آرزویِ مردم غمگین زاغه هاست
کا ینک به دستِ باد
تاراج می شود