کمونیسم، نیکوترین و والاترین آرمانِ نوع بشر
سخنرانی رفیق جین ترنر، عضو رهبری حزب کمونیست انگلستان
سخنرانی رفیق جین ترنر، عضو رهبری حزب کمونیست انگلستان، و دبیر انجمن همیاری در مطالعاتِ روسیه و شوروی، به مناسبتِ صد و نود و دومین سالزادِ کارل مارکس
طبق سنت هر ساله، روز 26 اردیبهشت ماه، به دعوت هئیت اجرائیه حزب کمونیست بریتانیا، هئیت های نمایندگی احزاب کارگری و کمونیست و سفارتخانه های کشورهای سوسیالیستی و مترقی در مراسمی بر سر مقبره کارل مارکس، در گورستان ”های گیت“ لندن جمع آمدند. نمانیدگان احزاب کارگری و کمونیستی جهان هر، از جمله حزب توده ایران با گذاشتن دست گلی بر مزار کارل مارکس یاد این آموزگار بزرگ زحمتکشان جهان را گرامی داشتند. متن زیر سخنرانی رفیق جین ترنر است که در این مراسم ارائه شد.
در اواسط سده نوزدهم، دو اثر پراهمیت در شناختِ چگونگیِ تحولِ نوع بشر و منشأ حیات بر روی زمین منتشر شد، یکی مانیفست حزب کمونیست اثر کارل مارکس و فردریک انگلس در سال ۱۸۴۸م، و دیگری منشأ انواع نوشته چارلز داروین در سال ۱۸۵۹م. هر دوی این آثار در نوع خود نوآور و سنّت شکن بودند چرا که در ضمن بهرهگیری از روشهایِ تجربی، تحلیلی علمی ارائه دادند که مفاهیمِ مذهبی وفلسفیِ پیشین را درباره جهانی که در آن زندگی میکنیم، به چالش کشید و رد کرد. این دو اثر، دیالکتیکِ طبیعی را- که بیانگر پیکار دائمی همه انواع بر روی کره زمین برای بقا و رشد است- با دیالکتیکِ تاریخی و ماتریالیسمِ دیالکتیک پیوند دادند، که از دیدِ آن، نوع بشر از جوامعِ قبیلهایِ اولیه، تا مالکیتِ اشتراکیِ زمین، و تا جوامع طبقاتی متحول میشود که در آن مبارزاتِ محرومان و ستمدیدگان برضدِ ستمگران، استثمار شوندگان برضدِ استثمار کنندگان، منجر به شکلبندی (فرماسیون)ها و نهادهای اجتماعی نوینی میشود. این دو اثر، بیتردید تأثیری به جا ماندنی بر آموزش جهانی و رخدادها و تحولات بینالمللی بعدی داشتند. این دو اثر، به سبب آنکه سیاست و مذهبِ متعارف را به چالش میکشند، هنوز هم مورد حمله بنیادگرایان و طبقه سرمایهداری حاکم قرار دارند. با اینکه اکنون بیشتر از ۱۶۰ سال از انتشار این دو اثر میگذرد، هنوز محتوایِ حقایقِ علمیِ آنها به قوت خود باقیاند.
در عصر ما، زایش طبقه سرمایهداری که مالکِ ماشینآلات صنعتی پیشرفته است و صرفاً برای سود تولید میکند و در پی کنترل منابع- از جمله منابع انسانی- در جهان است، نوعی بردهداری به وجود آورده است: برده مُزد بودن، که نه تنها خرده کشاورزان و پیشهوران و تولید کنندگان کوچک را بیخانمان کرده است، بلکه منجر به ایجاد طبقهای از کارگران صنعتی شده است- شامل زنان و مردان و کودکان- که بر اثر فقر و فقدان زمین به سوی شهرهایی رانده میشوند که روز به روز بزرگ تر میشوند.
به این ترتیب، طبقه نوین پرولتاریا شکل گرفته است. مارکس و انگلس نقشِ تاریخیِ این طبقه را در گردآوریِ نیرو به منظور جایگزین کردن نظام سرمایهداری با شکل نوینی از جامعه میدانند که در آن توده مردم، از کارگرانِ یدی و فکری، و از زن و مرد، وسایل تولیدی ایجاد میکنند که در خدمتِ رفع احتیاج هستند و نه فقط برای کسب سود؛ و اشکال نوینی از نهادهای اجتماعی ایجاد میکنند متناسب با نیازهایی که دارند، از جمله نیاز به حفظِ محیطِ زیست و توازنِ پایدار زیستبومی بر روی زمینی که آنها، یعنی اکثریت نوع بشر، روی آن زندگی میکنند. مارکس و انگلس این نظام را کمونیسم نامیدند. نخستین تلاش در تاریخ جهان در راه تشکیل چنین نظام و جامعهای، در سال ۱۹۱۷ در روسیه صورت گرفت، که کشوری عقب مانده و نیمه فئودالی بود با نیرویِ پرولتاریاییِ کوچک ولی نیرویِ دهقانیِ بزرگی که خواهان زمین بود. لنین، نه تنها مضمون و منطق مانیفست کمونیست را به درستی درک کرد، بلکه مفهومِ شکلِ نوینی از سرمایهداری، یعنی سرمایه مالی، یا ”امپریالیسم“، را نیز به آن افزود، سرمایه مالی یی که چیزی تولید نمیکند و فقط از راه صدور سرمایه در صدد کنترل جهان است. حزبِ لنین، حزبِ بلشویکها، با درکِ موقعیتِ آشفته و فلاکتباری که نخستین جنگ امپریالیستی جهانی به دنبال آورده بود، و استفاده از آن فرصت، مردم روسیه را در مسیری رهبری کرد که با یک تیر دو نشان بزنند: هم بقایایِ فئودالیسم را از میان بردارند و هم سرمایهداریِ نوظهور و در حالِ رشد را بر اندازند. شعار آنها ”نان، زمین و صلح“ بود. به رغم همه تلاشهایی که برای تضعیفِ پیروزیِ بلشویکها صورت گرفت – از منزوی و محصور کردنِ آن گرفته تا تحریم و گرسنگی دادن و مداخله مستقیم ۱۴ کشور در حمایت از نیروهای ضد انقلابی ”گارد سفید“ – نخستین دولت سوسیالیستی جهان، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تشکیل شد. مارکس و انگلس بر این تصور بودند که پیشرفتهترین پرولتاریایِ جهان چنین جامعه نوینی را تشکیل خواهد داد، که آنها به آن نام دیکتاتوریِ پرولتاریا داده بودند، اما این بخت نصیبِ کشورِ پهناوری شد که شالوده تولیدی کوچکی داشت.
در حالی که نظام نوبنیاد در انزوایِ دنیایی متخاصم قرار داشت، ژوزف استالین، که پس از مرگِ لنین رهبری را به دست گرفت، مسیر ساختمانِ سوسیالیسم در تنها یک کشور را دنبال گرفت، که ایده جدیدی در تحولِ ایدئولوژیِ کمونیستی بود. سوسیالیسم، که مفهومِ آن مالکیتِ همگانی بر وسایل تولید و توزیع و مبادله است، همیشه به عنوان مرحلهای میانی و گذرا، پیش از رسیدن به کمونیسمِ بیطبقه و بدونِ دولت، در نظر گرفته میشد. به توجه به ضرورتِ رشدِ سریعِ صنعت و کشاورزی- که گاهی عواقب ناگواری هم برای افراد و جوامع داشت- دولتی توانمند شکل گرفت و رشد کرد که توانست در برابر کشتار جمعی فاشیسم از سال ۱۹۴۱ طوری بایستد که هیچ کشور دیگری در سرزمین اروپا را یارای آن نبود. شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم به طور عمده حاصل تلاشهای اتحاد شوروی بود که در عین حال متحمل خسارتهای سنگینی هم شد، چه از لحاظ نیروی انسانی و چه از لحاظ زیرساختارهایش. اما این کشور توانست خود را بازسازی کند و به عامل پرقدرتی در عرصه سیاست جهان تبدیل شود. فروپاشیِ این نخستین دولتِ سوسیالیستی در سال ۱۹۹۱، دولتی که سنگری در برابرِ امپریالیسم بود اما آن را به رقابت با امپریالیسم در عرصه تسلیحات و مصرفگرایی سرمایهداری کشاندند، تأثیری قطعی بر صلح و ثبات بینالمللی داشته است. با وجود این، اتحاد شوروی الگو و نمونهای شد برای همه نیروهای انقلابی در همه دنیا؛ نمونهای که باید آن را بررسی کرد و شناخت، از آن انتقاد کرد، و آن را بهتر کرد، ضمن آنکه برای دستاوردهای بهواقع بزرگِ آن، باید به آن احترام گذاشت و آن را ستود. امروز، زمانی که همه خلقهای اتحاد شوروی پیشین و اروپا، شصت و پنجمین سالگردِ شکستِ ایدئولوژیِ نژادگرا، جنسیتگرا و نسلکُش را جشن میگیرند، ما در بریتانیا باید به کُنکاش در نقاطِ ضعفِ خود بپردازیم. لنین، در اثر معروف خود نوشت که، در تاریخِ ملتها و در جریان تحولِ احزاب، ”یک گام به پیش، دو گام به پس“ رخ میدهد، و این اساس و ماهیتِ دیالکتیک است.
کشاکش و جابهجاییِ قدرت میان احزاب بورژوایی در عرصه حکمرانی بر کشور، احزابی که همهشان صرفاً منافع سرمایه مالی بینالمللی را نمایندگی میکنند، حَلّالِ مشکلات طبقه کارگر نخواهد بود. همان گونه که بارها در مانیفست کمونیست توصیف شده است، سرمایهداری نه تنها طبقه کارگر را که مشتمل بر اکثریت مردم است، بلکه خرده بورژوازی- صاحبان حرفه های کوچک و کشاورزان خُرده پا – و گاهی حتی بخشهایی از بورژوازی و دستگاه دولتی را هم در برابر خود قرار میدهد. وضعیت در بریتانیا الان به همین صورت است.
خطر اینجاست که، این نارضایتی به کجا منجر خواهد شد. این وظیفه کمونیستها و ترقیخواهان است که از راه راهبریِ سوسیالیستی و مقاومتِ پایدار در برابر فشارهایی که برای حل معضلاتِ سرمایهداری از طریق کشاندنِ طبقه کارگر و زحمتکشان به فقر و بینوایی و نابود کردن توانِ این طبقه و سازمانهای آن اعمال میشود، همه تلاش خود را به کار بندند که این نارضایتی به فاشیسم منجر نشود، آن طور که در آلمان پیش از جنگ اتفاق افتاد. شکست دادن و ناکام گذاردنِ نسلِ جدیدِ فاشیستها امروز یک اولویت سیاسی است که نیاز به هشیاری دائمی دارد.
و بالاخره اینکه، ما باید به خیزشِ دیوانهوارِ امپریالیسم به سوی جنگ با هدف در اختیار گرفتن و کنترل کردنِ منابعی که برای ادامه هستیاش نیاز دارد، پایان دهیم. اکثریت مردم از این جنگها حمایت نمیکنند، و امروز رابطه این جنگها با آسیبی که به زیستبومِ حساس و شکننده کره خاکی ما وارد میشود، دارد شناخته میشود. کشوری که بخش بزرگی از بودجهاش را صرف تسلیحات کشتار جمعی میکند، نه فقط موجب رنج و انهدام وصفناپذیری در سراسر جهان شده است، بلکه رفاه و بهزیستی اجتماعی را نیز، که زندگی تودهها به آن وابسته است، تباه کرده است و میکند.
زمانِ آن فرا رسیده است که توجهمان را به آرمانِ دنیای بهتر، آن طور که در مانیفست کمونیست توصیف شده است، معطوف کنیم. زمانِ آن است که نوع بشر، این ”تازه وارد“ به زمینِ زیبا و شکوهمندی که در منشأ انواع داروین تصویر شده است، وظیفه حفاظت و حراست از خود در برابر آن ویرانیِ سهلانگارانه و تباهیِ بیخردانه را بر عهده بگیرد.
مایلم صحبتهایم را با اشاره به نکتهای مهم به پایان برم. صداهایی هستند که آرزو دارند برای حفظ و حمایتِ از گزینهای دیگر، که ادعا دارند بیشتر خوشایند مردم است، نامِ کمونیسم را از صفحه روزگار پاک کنند. کمونیست بودن مستلزم بر دوش گرفتنِ مسئولیتی سنگین است، مستلزمِ بهره گیریِ همواره ازنظریه مارکسیسم- لنینیسم در هر وجهی از وضعیتِ روز، و رفتار کردن در مقامِ قلب، مغز و رهبر پیشگام تودهها. در عین حال، هرگز نباید خود را از تودهها و زندگی مردم، در همه اشکال متنوع آن، جدا کرد. مارکس و انگلس گرچه زندگی یی به لحاظِ فرهنگی غنی داشتند، ولی همواره ارتباط نزدیکی با اتحادیهها و همه جنبشهای سیاسی داشتند که طبقه کارگر، مبارزه در راه حقوق زنان و استقلال ملی را نمایندگی میکردند. آنها هرگز نظریه و عمل را از یکدیگر جدا نکردند، و همیشه مخالف جزماندیشی (دگماتیسم) بودند.
در بسیاری از نقاطِ جهان، کمونیستها در راه عقیدهشان پیکار میکنند، رنج میکشند، و جان خود را از دست میدهند. به آنها درود میفرستم و برای آنها آرزوی موفقیت در همه زمینهها دارم. کمونیستها نمایندگان نیکوترین و والاترین آرمانهایِ نوع بشر یعنی: صلح، برابری و زندگی شایسته و شادمان برای همه، هستند.