چهره‌ها

به یاد سهراب شهید ثالث، شاعر سینما


اودیسه‏ ی هفت هنر
دوازده سال آزگار از خاموشی پرومته ‏ی سخت‏کوش سینمای جهان گذشت. اودیسه‏ ی ناآرام هفت وادی هنر که دیرآ زمانی ”سوار بر کره‏ ی زمین، گرداگرد خورشید“١ را پیموده بود، سرانجام، تغزل شورانگیز زندگی ‏اش را بی‏ پایان گذاشت و در اوج نبوغ هنری ـ هم چون اوبالدیای فیلسوف ـ زبان به نجوا گشود:
”جهان را نگه دارید، می‏خواهم پیاده شوم!“:
سواره آمده بودم، پیاده خواهم رفت…

به خواب نمی‏روم، مگر که دیگران بیدار شوند
پُل اِلوار

با کوچ بی‏بازگشت و پرستووار غزل‏سُرای ژرف‏سنج زمانه اما، سینمای نوپرداز و اندیشمندِ جهان هنرمندی را از کف داد که در لحظه‏ها و همیشه‏ی زندگی‏اش کوشیده بود با آتش اهورایی پانته‏ئونِ هنرهفتم، چشم جهانیان را به آمیغ‏های (حقایقِ) پیرامون‏شان روشن‏تر سازد: هم چون تابلوی شگرف اِشرِ نقاش که در چال ـ هرز گِل‏آلود کفِ جاده‏یی برف‏پوش، پرهیب زیبای درختان دوسوی راه را بر رهگذران خفته‏وار می‏نمود.
سهراب شهیدثالث به پاس سخن نغز و هشیوارانه‏ی برشت ”پشتِ آن‏چه عادی است، غیرعادی را“ می‏دید و انسانِ رنج‏کامِ زمانه را فرا می‏خواند داستانِ تلخ‏وش و ”جبر“ آگین زندگی‏اش را با همه‏ی گذاره‏های درونی و روندهای بیرونی آن بازخوانی کند.
او برای پرتوافکندن بر هزارتوی خاکستری و سایه‏پوشِ زندگی اما، کارافزار و فراسنجی اثربحش‏تر از هنر هفتم نمی‏شناخت و سرانجام هم نقد ینه‏ی هستی‏اش را در پای آناهیتای سینما ریخت.
سهراب که گفته بود: ” از لجن‏زار فیلم ـ فارسی“ به سختی بی زار است و سینمای آلوده و هرزه‏نگار ایران را ”یک زباله‏ی بزرگ“ می‏داند ،سرانجام به اتریش رفت و آموزش عالی سینما را در مدرسه‏ی پروفسور کراوس وین آغاز کرد. آن گاه، دانش‏آموخته‏ی کنسرواتوارسینمای فرانسه شد.
در بازگشت به کشورش (١٣٤٨) درحالی‏که از یک دوره بیماری سل و خون‏ریزی دستگاه گوارش جان به در برده بود، هم چون نویسنده و مترجم به وزارت فرهنگ و هنر پیوست؛ و در یک دوره‏ی سه ساله ٢٢ فیلم کوتاه و تجربی برای این نهاد ساخت.
شهیدثالث در پی هفت سال تجربه و نوسنجی در سینمای مستند و کوتاه و تجربی، سرانجام در ١٣٥٢ نخستین فیلم بلند سینمایی خود ”یک اتفاق ساده“ را به فرجام آورد. آفرینه‏یی که سینماگران، داوران و منتقدانِ دومین جشن واره‏ی جهانی فیلم تهران را به وجد آورد: فیلم، هم چون دستاوردی بهنجار و بی‏آلایش و خوش ساخت،ستوده شد و آوازه‏ی این سینماگر مردمی را از مرزهای کشور فراتر کشاند. نیز در اندازه‏های یک ژانر رئالیستی ،جانی تازه در کالبد سینمای نوپرداز و انسانی جهان دمید.
سادگی و راستینگیِ کودک‏وار سهراب در پردازشِ یک اتفاق ساده و دیگر آفرینه‏‏های سینمایی‏اش چندان بود که گویی کودک پاک‏نهاد درونِ اورا سَرِ سال مندی نبود. و مگرنه این‏که لوئی آراگونِ هشتادساله یک عمر کوشیده بود هم چون هشت ساله‏ها شعر بگوید و پیکاسوی نقاش نیز در سراسر زندگی‏اش سر در پی تجربه‏های تازه گذاشته بود که کودک‏وار نگارگری کند؟
سینمای شهیدثالث اما در اندازه‏های سینماـ حقیقت روی کردی است سخت رئالیستیک و این جهانی. تالس میلتی گفته بود: ”انبوهیِ سخن، نشانه‏ی خردآگین بودنِ باور ما نیست.“ سهراب اما در ایجازی شاعرانه و شوربرانگیز، دریایی سخنِ پرهیب مند را چنان در کادری کوچک می‏ریخت که گویی به اعتبار سخن لائودزو ”وز تهی است سرشاری“، نه می‏شد هجایی به آن افزود و نه کاست:
من نه آنم که دو سد نکته‏ی رنگین گویم
هم چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
سینمای انسانی و شاعرانه‏ی شهیدثالث به معنای هرمه‏نوتیکیِ واژه، مفهوم‏ها را در خودِ داده‏ها و هستارها (فضاها، جای‏ها، کاراکترها و پدیده‏ها) می‏پویید و به گفته‏ی امیلیو بتی ایتالیایی (آموزه‏پرداز هرمه‏نوتیسم نو) این‏همه را ”از بیرون به کالبد داده‏ها در نمی‏نشاند….“ وی هم‏چنین در فرافکنی روی‏کردهای پیش پا افتاده‏ی جامعه چندان چیره‏دست بود که ساخته‏هایش به گونه (ژانر) حماسیِ ـ اپیکِ ـ نمایش‏های برشتی پهلو می‏زد.
اگر فاصله‏گذاری Verfremdung)) برشت را واگویه‏ی بی‏کاست و کمِ رخدادهای روزمره‏ی زندگی بدانیم ‏ـ واگویه‏یی که هم شگفتی و هم کنجکاوی بینندگان را برمی‏انگیزد ـ بنابراین سینمای این هنرمند مردم‏گرای با غریب سازی برشت نیزبه هم‏ترازی می‏رسید. روی‏کردی که به ویژه در فیلم درغربت سر به اوج برمی‏دارد.
شهیدثالث به جای پرداختن به داستان‏های من‏درآوردی و آنتی‏رئالیستی و نیز به جای سرهم‏بندیِ فیلم‏های لابراتواری و کلیشه‏یی رایج، قصه‏ی غم ناک رنج بران را واگویه می‏کرد.
ایجاز هنری او نوشته‏های همینگوی را فرایاد می‏آورد و سادگی و راستینگی‏اش، دست نوشته‏های چخوف را. حق با احمدرضا احمدی شاعر است:
”یک اتفاق ساده آن‏قدر ساده است که نمی‏توان [آن‏را] ساخت … من سادگیِ چخوف را دوباره در فیلم دیدم… من… در آقایانِ اهلِ مصاحبه‏های فلسفی، ساختن‏اش را سراغ ندارم.“٢
آیدین آغداشلو نقاش و هنرشناس نیز به درستی گفته بود:
”بخشی سترگ از آبرو و اعتبار سینمای ایران مدیون راه شهیدثالث است. راهی که آن را به تنهایی آغازید و در آن به هیچ‏کس باج نداد و کوتاه نیامد.“
فیلم‏ساز خود به فروتنی گفته بود: ”اگر به نظر شما باید از قواعد خاص سینماـ حقیقت استفاده می‏کردم و موفق نبوده‏ام، فقط به خاطر این است که همین تکنیکی را که می‏بینید ترجیح می‏دهم….“٣
یک اتفاق ساده اما دیپلم به ترین کارگردانی دومین جشن واره‏ی جهانی فیلم تهران را به پاس یک ‏دستی درخشان و داستانِ ساده و شاعرانه‏اش فراچنگ آورد. شماری از داورانِ جشن واره چنین بودند: فرانک کاپرا، لئو پولدوتور، نیلسون، یرژی کاوالریچ، جیمز میسون، مرینال سن، سرگئی باندارچوگ٤ و….
شهیدثالث در سینمای دیالکتیکی* خود به شعوربیننده ارج می‏نهاد و از اِلِه مان‏هایی هم چون موسیقی متنِ سنگین و کلیشه‏یی، بازی‏های گزافه‏آمیز و تآتری، چرخش‏های پرتابشی و سادیستی دوربین، زوم‏ها و تراولینگ‏های ضدسینمایی هالیوودی، نورپردازی‏های آنتی رئالیستی و دیالوگ‏های تکراری و نخ‏نما برای شیرفهم کردن بینندگان، سخت پرهیز می‏کرد. سینمای وی، کاربست نمونه‏وار تمثیلِ باستان چین بود: ”یک تصویر به هزار واژه می‏ارزد.“
در آفرینه‏های وی ریتم، کادربندی، میزانِ سن، فضاسازی، دکورپردازی و جز آن ،همه و همه در اندازه‏های بهنجار و واقعی خود (سینما ـ حقیقت) کاربرد داشت. چندان که ایواساکی داور ژاپنی جشن واره‏ی برلین در شماره‏ی ٢٣ ژولای ١٩٧٤ روزنامه پرتیراژ آساهی شیمبون٥ (با ١٥ میلیون تیراژ روزانه) نوشت:
”کارگردانِ جوان طبیعت بی‏جان بگونه‏یی شوربرانگیز، حتی جزئیاتِ فیلم‏اش را به دقت بررسی کرده بود. این کارگران ایرانی مرا به یاد یاسوجیرو اوزو۶ می‏اندازد. کار شهیدثالث اما بسی محکم‏تر و استوارتر از هنر اوزو است…“٧
نیز بنگت فورسلند ،منتقد سوئدیِ رسانه‏ی چاپلین در شماره‏ی ژانویه ١٩٧٥ این نشریه نوشت:
”سینمای شهیدثالث برای یک سوئدی، یادآور عکس‏های سون جانسون از کارگران و کشاورزان است. با همان صمیمیت و نزدیکی… و بی‏‏هیچ تظاهر… نماهای مدرسه در یک اتفاق ساده از برخی دیدگاه‏ها یادآور چهارسد۸ ضربه‏ی فرانسوا تروفو (فیلم‏ساز فرانسوی) است. واپسین فیلم او طبیعت بی‏جان، به نئورئالیسم ایتالیایی و به ویژه به فیلم اومبرتود نزدیک است…“٩
از شگفتی‏های فیلم ،یکی هم این‏که با همه ناسازگاری‏اش با سینمای اَکشن و تجارتی روز که پسند جامعه را سمت و سو بخشیده بود، تنها در اکران یک سینما (کاپری)، درخششی کام‏یابانه داشت و نشان داد توده‏ها هم واره هنر راستین و مردمی را از گونه‏ی نانژاده‏ی آن باز می‏یابند.
سهراب، یک سال پس از این دو فیلم ،با هم کاری کانون سینماگران پیشرو، تل فیلم (تله‏ویزیون) و پروبیس فیلم هامبورگ، آفرینه‏ی استوار و آنتی‏راسیستی درغربت را آفرید که بی‏درنگ به بخش مسابقه‏ی جشن واره‏ی فیلم برلین (١٩٧٥) راه گشود. هژیر داریوش سینماگر سَربِنام آن سال‏ها درباره این فیلم نوشت:
” به ترین فیلم بخش مسابقه نه تنها از دیدگاه ما که به باور بیش تر منتقدان و سینماشناسان حاضر در برلین، درغربت بود. فیلم، تنهایی و درد و ناوابستگی گروهی از کارگران مهاجر ترک را در آلمان واگویه می‏کند: بی‏هیچ خشونت و شعار و جانب‏گیری سطحی، با لحنی آرام و پرنجوا… شهیدثالث… به زودی خواهد توانست چخوف سینما باشد.“١٠
با آن‏که به گفته‏ی این فیلم‏ساز همه انتظار داشتند فیلم، جایزه‏ی خرس تلای (طلا) جشن واره را دریافت کند اما چنین نشد. و پیدا بود چه را!
درغربت با روان‏مایه‏یی آرام و بی های و هوی، فرایند نژادستیزی را به داوری آورده بود و این برای امپریالیسمی که آتش زیر خاکستر راسیسم را برای مبادای خود روشن می‏خواهد برتافتنی نبود. با این‏همه، نُه منتقد رسانه‏ی روزانه‏ی جشن واره (فیلم اینترنشنال) فیلم را شایسته‏ی به ترین ارزش‏گذاری خود دانستند و هم راه با منتقدانی از دیگر کشورها، جایزه ویژه خود را به آن دادند. در پی این روی‏آمد، شبکه‏ی ZDF آلمان که نتوانسته بود خشم خود را از این ناهم سویی با سیاست‏های امپریالیستی پنهان سازد ،با نمایش بخش‏های گزین شده‏ی فیلم، داورانِ جشن واره را بی‏بهره از هرگونه دریافت هنری و حساسیت فرهنگی خواند!
به زودی اما به اعتبار سخن ژرژ پولیستر: ”پایان نمایشنامه‏ی جهان، پرده‏ی نخست نمایشی است دیگر“، کانون‏های کاتولیک و پروتستان آلمان برای بار دوم در دوسال گذشته، جایزه‏های نقدی خود را به شهیدثالث دادند. هم‏زمان، رسانه‏های نوشتاری این کشور یک پارچه به ستایش فیلم برخاستند و غوغایی برانگیختند که نپرس!٧
این‏همه اما کمیته‏ی رسمی ارزش‏گذاری فیلم آلمان فدرال را ناگزیر از بازنگری در فیلم کرد و سرانجام، جایزه بهترین فیلم جشن واره به مفهوم مطلقِ واژه به شهیدثالث داده شد.
در این میان الویرا راتیز منتقد فیلم اینترنشنال (٤ ژولای ١٩٧٥) توانایی‏های سهراب را در هم‏اندیشی و پیوند با توده‏ی مردم ستود و رسانه‏ی تیپ (ژولای ٧٥) نیز سینمای وی را پژواک زندگی روزآیند مردم ارزیابی کرد و نوشت که فیلم به نسبت یک به دو (دو برداشت برای یک پلان) فیلم‏برداری شده و بدین‏گونه در سرشت خود، آفرینه‏یی است مستند…“
از این چشم‏انداز، حق با کیارستمی است که سینمای سهراب را با کاراکتر ساده، بی‏پیرایه، فروتن و مردم‏گرای خود فیلم‏ساز سنجیده بود.١١
چخوف و همینگویِ سینمایِ نوپرداز ما اما در سال ١٣٥٥ در پی دریافت پیشنهادهایی از برخی سینماگران آلمان، در این کشور ماندگار شد و رفت که بیش‏ترین آفرینه‏های هنری‏اش را از ویزور دوربین واقع‏گرای خود بگذراند.
وی اما در ورای فیلم‏سازی، دستی فراخ هم در هنر و ادبیات جهانی داشت؛ به گونه‏یی که پهنه‏ی دانش ادبی و هنری‏اش کم‏مانند بود. سهراب به ویژه شیوانگاری (ادبیات) فرانسه، انگلیس، روسیه و آلمان را به خوبی می‏شناخت و با چیرگی بر این هر چهارگویش، شیوا نگاشتِ این کشورها را به زبان اصلی‏شان می‏خواند.
وی بعدها در تک و پوی کاربست پروژه‏های بی‏شمار سینمایی‏اش ره سپار آمریکا (شیکاگو) شد و مانده‏ی عمرش را نزد برادرش گذراند. اما تلاش‏های وی برای فرجامیدن کارهای تازه‏اش در پایتخت سرمایه‏داری جهانی به جایی نرسید.

شهیدثالث و حزب توده ایران
هنر می تواند و باید در کار تاریخ مداخله کند.
رولان بارت

شهیدثالث در همان سال ١٣٥٥ که برای فیلم‏سازی به آلمان فراخوانده شد به حزب توده ایران پیوست و تا پایان عمر کوتاه اما پربار و شگرف خود یک توده‏یی فداکار باقی ماند. همیشه گفته بود و آرزو کرده بود که هرچه در توان خود دارد به پای حزب‏اش بریزد.
کودکی‏های سهراب سخت و پررنج و درد گذشته بود. و بدین‏گونه در زیر تازیانه‏های بی‏رحم زندگی، الماس وجودش به خوبی تراش خورده و پرداخته شده بود. به زودی دریافته بود که تنها در سنگر حزب کارگران و زحمتکشان است که می‏تواند با اهریمن ستم و بهره‏کشی درآویزد. اما فراتر از این‏همه او حزب طبقه‏ی کارگر ایران را هم چون خانواده و مادر خود که گویا زودهم از دست‏شان داده بود می‏نگریست. در گفت و گوهای خصوص‏اش با این و آن، هم واره حزب را خانواده‏ی از دست رفته‏اش می‏نامید.
در سال‏های فروپاشی اتحادشوروی و یورش های پیا پی گزمگان رژیم به حزب توده‏ی ایران با آن‏که روحیه‏اش درهم آشفته بود اما هرگز در درستی راه و جهان‏بینی حزب، گمانی به خود راه نداد.
در آن سال‏ها با بهره‏گیری از فیلم‏های محاکمه‏ی اعضای کمیته‏ی مرکزی و کادرهای برجسته‏ی حزبی و با مونتاژ دیالکتیکی برش‏های آن، فیلمی کوتاه و افشاگرانه ساخت که یگان‏های حزبی با نمایش آن در سراسر جهان، گوشه‏هایی از جنایات جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را افشا کردند. و این، بهترین هم‏یاری او با حزب زخم‏خورده‏ی توده‏ها بود.
سهراب همواره از مرکزیت و یک پارچگی حزب‏اش در سخت‏ترین و بحرانی‏ترین سال‏ها پشتیبانی کرد و با وازدگانی که در پی بحران‏های ١٣۶٢- ۱۳۶۷ در کنار امپریالیسم و دیگر واپس‏گرایان به حزب توده ایران می‏تاختند، رزمید و از آنان کناره گرفت. به درستی می‏دانست که انسان “برای شکست آفریده نشده است”، آدمی را “می‏توان نابود کرد اما نمی‏شود شکست داد “ (ارنست همینگوی). می‏گفت:
می‏باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمنِ گُل کِشی در آغوش (نظامی)
عشق او به حزب توده ایران چندان بود که بارها و بارها گفته بود که ساخته‏های سینمایی‏اش همه و همه در کاریر جهان‏بینی و آرمان‏های مردمی حزب رقم خورده‏اند.
پس از انقلاب خلقی افغانستان بارها به این کشور رفت و کوشید دانش سینمایی‏اش را در خدمت حزب دمکراتیک خلق افغانستان و مردم این کشور بگذارد. در واپسین سفرش به افغانستان، یک بار هفت ـ هشت ماهی را در کابل مانده بود و کوشیده بود با بودجه تلویزیون چکسلواکی فیلمی درباره‏ی مردم و انقلاب این کشور بسازد: فیلم، داستان تراژیک پسرکی را واگویه می‏کرد که با رخنه‏ی امپریالیست‏ها به این کشور، هست و نیست‏اش نابود شده بود. بیش‏ترین سکانس‏های فیلم ساخته هم شدند اما دریغ که هرگز به کِلاکتِ پایانی نرسیدند.
و سرانجام، سهراب شهیدثالث سینماگر فرهیخته و انسان تراز نوی زمانه‏ی بی‏رحمِ ما، درست سه روز پس از پنجاه و پنجمین سالروز زایش خود (تیرماه ١٣٧٧) براثر سرطان پیشرفته‏ی کبد، درغربت شیکاگو برای همیشه آرام گرفت. بدین‏گونه، اودیسه‏ی ناآرامِ سینمای جهان، کوله بارِ سلوکِ نمونه‏وارش را بر فرازه‏های گیج کننده‏ی هفتمین وادی هنر بر زمین نهاد و رفت. و دیگر چه می‏شود گفت جز این‏که مرگ سهراب هرگز یک اتفاق ساده نبود.

فیلم شناخت سهراب
فیلم‏های کوتاه
-آیا (١٣٤٥)، نخستین فیلم کوتاه سهراب که او را بلندآوازه کرد.
– فیلم‏های: قفس، مهاباد، رقص درویشان، رستاخیز، تعمیر آثار باستانی تخت جمشید و دومین نمایشگاه آسیایی (١٣٤٨).
– از مجلس تا سرچشمه. (سال ساخت؟)
– رقص‏های تربت جام، رقص‏های محلی ترکمن و رقص بجنورد (١٣٤٩)
– سیاه و سفید (١٣٥١)، برنده جایزه ویژه‏ی جشن واره‏های لوس‏آنجلس و سان فران سیسکو.
فیلم‏های بلند سینمایی
– یک اتفاق ساده (١٣٥٢)
– برنده‏ی: دیپلم هیات ژوری کاتولیک‏ها به هم راه جایزه نقدی چهارهزار مارکی جشن واره‏ی فیلم برلین.
– دیپلم هیات ژوری پروتستان‏ها
– جایزه منتقدان جهانی دومین جشن واره‏ی فیلم تهران
– جایزه به ترین کارگردانی از همین جشن واره
– طبیعت بی‏جان (١٣٥٤)
– برنده‏ی: خرس نقره‏یی به ترین کارگردان از جشن واره فیلم برلین
– دیپلم گروه ژوری و جایزه نقدی هزارمارکی پروتستان‏های آلمان
– دیپلم گروه ژوری و جایزه چهارهزارمارکی کاتولیک‏های آلمان
فیلم‏های فراسویی
– درغربت (١٣٥٤)
– برنده‏ی جایزه به ترین کارگردانی از جشن واره‏ی برلین
– برنده‏ی جایزه منتقدان جهانی فیلم برلین
– قرنطینه (١٣٥٥) ناتمام
– زمان بلوغ (١٣٥٥)
– خاطرات یک عاشق (١٣٥۶)
– تعطیلات طولانی لوته ایزنر (١۶ میلی‏متری ١٣٥٧)
– آخرین تابستان گرابه (١۶ میلی‏متری ١٣٥٩) برنده جایزه به ترین کارگردانی، فیلم‏نامه و بازیگر مرد ،هم راه با جایزه نقدی پنج هزارمارکی. برنده به ترین فیلم تله ویزیونی
– یک زندگی، چخوف (١۶ میلی‏متری ١٣۶٠) مستند بلند سینمایی
– مدینه فاضله (اتوپیا)، (١٣۶١)، برنده جایزه آکادمی هنرهای تجسمی به عنوان به ترین فیلم سال.
– هانس جوانی از آلمان (١٣۶٢)
– گیرنده‏ی ناشناس (١۶ میلی‏متری، ١٣۶٢)، با روان‏مایه آنتی‏راسیستی.
– درخت بید (١٣۶٣)
– ساعت آبی (١٣۶٤)
– فرزند خوانده‏ی ویرانگر (١٣۶٤)
– همه چیز روبه راه است (در آلمان in Ordnung، ١٣۶٩)، برنده جایزه‏ی هوگوی نقره‏یی از جشن واره‏ی فیلم شیکاگو
– گل سرخ برای آفریقا (١٣٧٠)، ستایش شده از سوی منتقدانِ جهانی فیلم و برنده جایزه‏های گوناگون.
– فیلمی ناتمام درباره‏ی پیامدهای مرگ‏بار دخالت امپریالیست‏ها در افغانستان.
– فیلمی مستند و کوتاه درباره‏ی افشای ماهیت محاکمه‏های فرمایشی سران و کادرهای برجسته‏ی حزب توده ایران.
– بزرگداشت سهراب شهیدثالث در خانه فرهنگ‏های برلین (١٣۶٩)

پی‏نوشت:
١- ریچارد باخ، گریز از سرزمینِ امن.
٢- تاریخ سینمای ایران، جمال امید، بخش نخست ،صفحه ٦٦٠.
٣- پیشین، همان صفحه، با اندکی ویرایش.
٤- همگی از سینماگران برجسته‏ی جهان.
٥- شیمبون خود به معنای روزنامه است.
۶- یاسو جیرواوزو، فیلم‏ساز برجسته‏ی دهه‏های ١٩٧٠ -١٩٣٠ ژاپن. سادگی و رئالیسم اجتماعی فیلم‏های اوزو (… داستان توکیو ١٩٥٣، پدری بود ١٩٤٢ و…) به سینمای روبربرسونِ فرانسوی و شهیدثالث ماننده بود.
٧- تاریخ سینمای ایران. پیشین، صفحه ٦٩٢.
٨- صد، یک واژه فارسی است که باید با حرف س نوشته شود. چنان که سده را از همین ریشه با ”س“ می‏نویسیم. هم‏چنین در نوشتن واژه‏ی تلا (طلا)ی فارسی نباید از شیوه ـ نوشتِ عربی بهره بگیریم.
٩- نشریه سینما ٥٤، ش١٨، سال ١٣٥٤. نیز پیشین، صفحه ٦٩٣.
١٠- پیشین.
١١- تاریخ سینما، همان صفحه ۶۶٢.
١٢- آفریننده‏ی مونتاژ دیالکتیکی در سینما، سرگئی ایزنشتین نابغه‏ی سینمای شوروی بود. نگاه کنید به فیلم‏های رزمناو پوتمکین و…

****

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا