در سوکِ رفیق محمد کلانتری [پیروز]
”آرزوها و خواسته های من و ما در دل جوانان میهن ام ایران همواره در جوشش و طغیان خواهد بود و بی وقفه خواهد بالید، و آنان را در راه های نبرد طبقاتی، که همانا راه سوسیالیسم است، به پیش خواهد راند.“
ای شب اگر به صبح رسد دستِ همتم
با تیغِ آفتاب به خون میکِشَم تو را
در بُرنایی از خراسان به تهران آمد. از تبار زحمت بود. به کار پرداخت: برای سیر کردن شکم خانواده، در شیشهگرخانه ”بنی هاشمی“ – در پایین دستِ میدان شوش – به پیشه پر مشقت شیشهگری مشغول شد. در اعتصاب ها و فعالیت های صنفیِ کارخانه، یکی از فعالان بود. در گیرودارهای مبارزاتی پیشتاز بود. به سندیکای شیشهگران تهران پیوست. با سندیکایش به ”شورای متحده کارگران“ ملحق شد. تلاش و فعالیتاش در کارزارهای طبقاتی بیش از پیش گسترش یافت. به عضویت در حزب توده ایران مفتخر شد. در حوزه های پایه، درس مبارزه برای زندگی بهتر را آموخت. بعد، به مسؤلیت های سنگین گمارده شد. با شور و سختکوشی از عهده وظایف اش به نیکی برآمد.
شاعر بود. برای مردمِ ستمدیده ایران و پیکارهای حق طلبانه آنان شعر می سرود. شعری که در باره انفجار کارخانه شیشه گری بنی هاشمی سرود، هنوز هم دل هر خواننده یی را به درد می آورد. بعد از انفجار مهیب کارخانه، عده یی از کارگران قطعه قطعه شدند، تن و جان عده یی دیگر در آتشِ دوزخیِ انفجار سوخت، او و تنی چند از کارگران زنده ماندند.
نخستین کتاب شعرش: گل های صحرایی، در آستانه کودتای ۲۸ مرداد چاپ شد و به دست مردم رسید. بعد از کودتا، دستگیر و زندانی شد. پس از رهایی، در مجله ”امید ایران“ مصحح شد. روزهای کارش در چاپخانه و در کنار ”گارسه“ ها و تصحیح متن های حروفچینی شده می گذشت. بعد از چندی، مجله امید ایران نیز توقیف شد. چند سال پس از آن، دومین مجموعه شعرش را به نام: سرودِ خورشید، منتشر کرد که مورد استقبال مردم قرار گرفت. بیتی از یکی از شعرهای این مجموعه با ساخت و محتوایی زیبا و درخشان، جلد کتاب را به زیور خود آراسته بود: ای شب اگر به صبح رسد دست همتم / با تیغ آفتاب به خون می کشم تو را. مجموعه شعر دیگر او سال ها بعد انتشار یافت که شعرهای آن باز هم از دل مردم می گفت و از خفقان محیط می سرود:
اگر بنای ستم مایه اش به بدنامی ست
مرا خراب کن ای مدعی که بی هنرم
رفیق زنده یاد کلانتری، گفتنی های بسیار از دوران پیشین مبارزه در دل داشت. رفیقی از دیدارش در خانه او، در ”جوادیه“ ، که از فعالیت های گذشته اش گفته بود، نقل می کرد: ”پیش از ۳۰ تیر، با پیشنهاد مسؤل حزبی مان، ما پنج نفر اعضای حوزه می باید پارچه نوشته های بلندی با شعارهای روز حزب آماده کنیم و در سپیده دم و قبل از شروع رفت و آمدها، به سیم تیرهای برق دو طرف خیابان ها بیاویزیم تا شعارهای آویخته بر سیم ها در دید مردم قرار گیرد. هر کدام از ما در خانه ها مان پارچه نوشته ها را آماده کردیم. به دو گوشه بالای پارچه نوشته هاکیسه های پارچه ای دوخته ودر آن ها سنگ ریزه ریختیم تا به هنگام پرتاب آن ها روی سیم ها، شعار های پارچه ای گشوده و در منظر مردم قرار گیرد. هوا گرگ و میش بود. همگی به سر قرار رسیده و حرکت کردیم. یکی از رفقای حوزه ما یهودی بود. او گفت می خواهد این بار پارچه نوشته اش را سر چهار راه اصلی روی سیم ها بیندازد. من و رفقای دیگر به نوبت پارچه نوشته ها را روی سیم ها انداختیم. پارچه ها با شعارهای نوشته بر آن ها در باد سحرگاهی در اهتزاز بودند. به چهار راه اصلی رسیدیم. رفت و آمد در خیابان ها بیشتر شده بود. ما چهار نفر در چهار طرف چهار راه ایستاده و مراقب اوضاع بودیم. رفیق یهودی مان به میانه چهار راه رفت و طاقه پارچه نوشته را گشود و به بالای سیم ها پرتاب کرد. رفقا از هر طرف به خوشحالی دستی برای هم تکان دادند. . . . ”
رفیق کلانتری در دوران انقلاب، در سنین جا افتادگی و فرزانگی، نیز به تکاپو بود؛ چرا که هم شعرهای انقلابی – سیاسی اش را می سرود و به دست مردم می سپرد و هم در عرصه پیکارهای مردمی حضوری فعال داشت. اما در گیر و دار فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی، ستم جباران حکومت ولایی را بر نتابید، و سکته کرد و خانه نشین شد. او پس از سال ها زندگی مرارت بار، در پاییز ۱۳۸۸، با قلبی سرشار از آرزوها و آرمان های انسانی، چشم از جهان فروبست.
رفیق کلانتری آخرین سخنانش در دمِ فرجامین چنین بود: ”آرزوها و خواسته های من و ما در دل جوانان میهن ام ایران همواره در جوشش و طغیان خواهد بود و بی وقفه خواهد بالید، و آنان را در راه های نبرد طبقاتی، که همانا راه سوسیالیسم است، به پیش خواهد راند.“
اکنون، نخستین سالگشت فقدان این سخن سرای زحمتکشان و یکی از وفادارترین توده ای ها را به خانواده کلانتری، به زحمتکشان ایران، و همه رفقا تسلیت می گوییم.
یادش گرامی باد.