جنگِ داخلی در ”سوریه“، و ”نظمِ جدید جهانی“
نوشته: دکتر ماری ناصیف- الدبس
مسئول روابط خارجی و معاون دبیرکل حزب کمونیست لبنان
” حزب کمونیست لبنان“، در گزارشِ سیاسیِ ”کمیته مرکزی“، دسامبر ۲۰۱۱(آذر- دی ۱۳۹۰)، نظر ”حزب“ در باره بحران سوریه را ارائه داد. دیدگاه حزب در مورد بحران در سوریه چنین بود: ” بحران در سوریه به مرحله ”تنگنا“ وارد شده است. جنگ در سنگرها جای تظاهرات مسالمت آمیز مردم را گرفته است. در همه جا، گسیل و پخشِ سلاح خواستهایِ فریادشده مردم برای تغییر (تغییرهای اجتماعی- سیاسی) را در خود محو کرده است.“ یک سال پس از ”هشدار حزب کمونیست لبنان“، امروز در مورد آنچه که در سوریه می گذرد می توان بهروشنی چنین گفت: ”جنگ داخلی با بُعدهای بینالمللیاش همراه با دامن زدن به اختلافهای فرقهای ادامه یافته است. همزمان راه حلهای امنیتی- نظامی رژیم حاکم بر سوریه، و پشتیبانی مالی- نظامی خارجیان از گروههای مسلحِ درگیر با خود و با نظام در این جنگ، زمینه رویدادنِ همه گونه فاجعه و بهکارگیریِ انواع قساوتها برضد مردم را فراهم کرده است.“ دلیلهای این مدعا را می توان چنین بیان داشت: نخست اینکه، گفتوگوهایی که به منظور پایان دادن به ”درگیریهای خونین“ در سوریه صورت می گیرد بین کسانی است که اهل سوریه نیستند. حضورِ ”سوریان“، چه از جانبِ نظام حاکم و چه از سویِ خارج آن در این گفتوگوها، یعنی گفتوگوهایی که قرار است سرنوشت مردم سوریه و کشورشان را تعیین کند، به ”ندرت“ مشاهده میشود؛
دوم اینکه، ”بینالمللی“ کردنِ بحران سوریه نشان از طولانی شدن مدت بحران در این کشور دارد. طولانی شدنِ زمان بحران به معنایِ کشتار، نابودی، و آوارگیِ مردم، و پناه بردنشان به کشورهای عربی و دیگر کشورهای مجاور خواهد بود. در این مورد کافیست به آمار آوارگانی که به لبنان وارد شده اند اشاره کنیم. عده این آوارگان به دویستوپنجاههزار نفر رسیده است. نهادهای ”سازمان ملل متحد“ نیمی از این آمار را تأیید و بدان اعتراف کردهاند؛
سوم اینکه، تقسیم مردم به گروهها و فرقههای مذهبی ما را به یاد ”جنگهای دو ساله“(از ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۶) در لبنان می اندازد، یعنی جنگهایی که به تجاوزِ نظامی اسرائیل و تجزیه لبنان انجامید(پدید آمدنِ آنچه که به نام نوار مرزی معروف گردید یکی از پیامدهای آن جنگ بود). در این رابطه، به ”آزمندیِ“ اسرائیل برای باقی ماندن در ”جولان“ از یک سو، و ”تمایلِ شدید“ ترکیه به ”تسلط بر کردها“ در حال حاضر و ”آرزو“های دیرینه این کشور برای ”بازگشت به شرق مسلمان از گذرگاه دمشق“ از سوی دیگر، باید اشاره کرد. این وضعیت، قطببندیِ جدیدِ جهانی، یعنی آمریکا و همپیمانهایش از یک طرف، و روسیه و همپیمانهایش از طرف دیگر، را رویاروی همدیگر قرار داده است.
پیمان جدید ”روسی“، در رویارویی با جایگاهِ امپریالیستی
امپریالیسم ”آمریکا“ و همراه با آن“اتحادیه اروپا“ و بازویِ نظامیشان، یعنی ”پیمان ناتو“، به منظور حلِ بحران ”علاج ناپذیر“ اقتصادیشان، به سازماندهیِ دیگربار سلطه خود بر منبعهای انرژی(در درجه اول) و شیوه انتقال آن (در درجه دوم) در تلاشند. آنها سعی دارند تا بر منطقه عربی (از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) سلطه کامل خودرا اعمال کنند. ”امپریالیسم“ در این راه از حکومتهای مرتجع عربی کمک می گیرد؛ کمکهایی که برخی از حاکمان جدید- که به لطف یاریهای مالی-نظامی امپریالیستها در جلوگیری از قوام گرفتن هدفهای جنبشهای مردمی در کشورشان به حکومت دستیافتهاند- به پاسِ این دستیابیِ به حکومت، به امپریالیستها میکنند. در مقابل، ”روسیه“ نیز در برپایی پیمان جدیدی با مشارکت ”ایران“ و ”سوریه“ تلاش میورزد. این پیمان سعی در باز آفرینیِ بخشی از نقش ایفا شده در دوران ”اتحاد شوروی“در منطقه دارد، بی آنکه مانند گذشته، به خلقها برای دستیافتن به ”آزادی و توسعه“ کمکی کند. بر عکس، این پیمان فقط به منظور بالا بردن سهم روسها در تقسیم مجدد منابع در جهان و تثبیت رهبریِ قطب دوم برپا شده است، همان طوری که دلیلِ تشکیل این پیمان، به طور صریح ”رودر رویی با سلطه یک جانبه واشنگتن بر جهان“ اعلام گردیده است. دلیلهایی که در بالا ارائه شد را می توان نمونههای عینی آشکاری برای بین المللی کردنِ ”بحران سوریه“ به شمار آورد. افزون بر این، دلیلهای بالا بهصورتی آشکار از ادامه طرحهای نظام سرمایهداری برای سلطه بر منطقه، پرده برمیدارد. وجودِ این زمینهها و دلیلها، همزمان، بر ادامه پروژه ”خاورمیانه جدید“ برپایه اختلافهای مذهبی سنی- شیعی (با اضافه کردن علویها و دیگر اقلیتهای مذهبی به آنها) تأکید دارد، یعنی پروژهیی که ”زیبگنیو برژینسکی“، نظریهپرداز نظام ”سرمایه داری“ در کتابش به نام ”صفحه بزرگ شطرنج“ بیان داشته است و ”احمد داود اُوغلو“، وزیر خارجه ترکیه، نیز در ترسیم سیاست خارجی فعلی ترکیه به آن استناد کرده است. بر اساس این دیدگاه، حرکتِ ”اخوان المسلمین“ در برخورد با ”ارتش“ در برخی از کشورهای مسلمان(از پاکستان گرفته تا تونس) و همچنین پشتیبانیِ گروهی از کشورهایی که به ”عربهای آمریکایی“ معروفند ( به طور مشخص ”سعودی“ها و ”قطر“یها) از این نیروی سیاسی را می توان ارزیابی کرد. ما نیز از این دیدگاه، آنچه را که برای راه اندازی جنگهایی در منطقه پیریزی شده است، پیگیری می کنیم: جنگهایی که قراراست به وسیله ترکیه و اسرائیل شروع شوند. به نظر میآید که این جنگها در بهار سال آینده و پس از آنکه دولت جدید آمریکا پس از انتخابات اوضاع خود را سامان ببخشد، شروع خواهند شد.
وضعیتِ ”لبنان“ در ”طرح جدید“
نقش لبنان در طرح جدید چه خواهد بود؟
چنین به نظر میرسد که، در حال حاضر لبنان در این طرحِ جدید نقش محوری ندارد. این وضعیت پس از توافق اخیر اعضای دائم شورای امنیت (به دنبال ترور ژنرال ”وسام حسن“، مسئول امنیتی لبنان) کاملاٌ آشکار شده است. سفیرهای دولتهای عضو دائم شورای امنیت، بههمراه نماینده سازمان ملل متحد، در پیامی به رئیس جمهوری لبنان و نیروهای منطقهای (بازیگران اصلی)، اعلام کردند که برای جلوگیری از کشانده شدن لبنان به درگیریهای نظامی توافق حاصل شده است. معنای این پیام اینست که: ”بحران سوریه“ به این زودی به لبنان منتقل نخواهد شد، و این بررغم مشکلهای پدید آمده و درگیریهای پراکنده بین گروههای نظامی مخالف وابسته به سعودی و مخالفِ رژیم سوریه با ارتش سوریه (در منطقههای زیرنفوذ جریان سیاسیای به رهبری ”سعد الحریری“) است. این اوضاع متزلزل امنیتی- اما نه در وضعیت انفجاری- در لبنان، ممکن است تا زمانی (نه چندان کوتاه ) ادامه داشته باشد.
بدیهی است که تدارک نظامی دو قطب درگیر، چه بهصورت مانورهای نظامی و چه بهصورت تدارک نظامی بر عرشه کشتیهای جنگی و زیردریاییها از هر طرف ادامه خواهد یافت. همزمان با این تدارکها، دولتهای منطقه (بهطور مشخص ”ایران“ و ”اسرائیل“) نیز دائماً از موفقیت برنامههای خود (مانع شدن ایران از دستیابی به سلاح اتمی از سوی اسرائیل، و یا واکنشِ طرف مقابل در دفاع از خود) سخن خواهند راند.
خلاصه اینکه، ”منطقه عربی“ و همراه با آن ”خاورمیانه“ به دیگ جوشانی میمانند. این غلیان و جوشش در نتیجه ”سیاستهای گذشته و در جریان تجدیدِ امپریالیسم“ و بهطور کلی نتیجه رقابت دولتهای بزرگ سرمایهداری در ”نظم جدید جهانی“ و به منظور بازی کردنِ نقش قطبهای دوران گذشته است که بهتازگی بهوجود آمدهاند. در این میان و در مبارزه بین قطبهای ”سرمایهداری“، نقشِ طبقه کارگر به رهبری حزبهای سیاسی آن، در سایه ابهام است. آیا طبقه کارگر و همپیمانهای آن خواهند توانست با پروژه جدید در پهنه جهان و منطقه (منطقه عربی) رودررو شوند؟ آیا طبقه کارگر خواهد توانست نقش پیشاهنگ در ارائه راه حل “تغییرِ سوسیالیستی“- در مقام تنها راه نجاتِ بشر از“جنگها“- را بازی کند؟
[این مقاله به پیشنهاد و درخواست ”حزب توده ایران“ از ”رفیق دکتر ماری ناصیف- الدبس“ برای انتشار در ”نامه مردم“ نگاشته شد. ترجمه انگلیسی این مقاله از سوی ”حزب توده ایران“ برای انتشار در روزنامه ”مورنینگ استار“ در اختیار تحریریه این نشریه قرار گرفته است].
به نقل از نامه مردم، شماره 908، 29 آبان ماه 1391