مسایل بین‌المللی

کارنامه سیاه و ویرانگر ”بانوی آهنین“ سرمایه داری و نو لیبرالیسم!

با انتشار خبر درگذشت مارگارت تاچر، نخست‌وزیر اسبق بریتانیا، در روز دوشنبه ۱۹ فروردین، دو نوع واکنش نسبت به این خبر نشان داده شد:

از سویی محافظه‌کاران و راست‌گرایان کشورهای بزرگ امپریالیستی و به‌ویژه در خود بریتانیا، و نیز غول‌های فراملیتی رسانه‌ای، نظامی، و مالی که با بوق و کرنا درباره برگ‌های زرّینِ دفتر زندگی سیاسی این ”بانوی آهنین“ داد سخن ‌دادند، و از سوی دیگر مردم عادی، و به‌ویژه زحمتکشان بریتانیا و نیز در سراسر دنیا، که درد و رنج زخم‌های به‌جامانده از دوران ۱۱ ساله نخست‌وزیری او که هنوز بر تن‌شان بود را فریاد کردند. مارگارت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا از حزب محافظه‌کار در فاصله سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۹ (1979 تا 1990)، به همراه رونالد ریگان، رئیس جمهوری آمریکا از حزب جمهوری‌خواه، که هر دو نماینده راست‌گراترین بخش‌های هار سرمایه‌داری بودند، از معماران ”نولیبرالیسم“ به‌شمار می‌آیند که پیامدهای آن هنوز هم دامنگیر زحمتکشان جهان است، و جنگ، فقر، بیکاری، و ریاضت برای اکثر مردم جهان به بار آورده است. در انگلستان، مردمی که هنوز زخم‌های دوره نخست‌وزیری تاچر بر تن‌شان است، از هر راهی که ممکن بود، از جمله با تجمع و تظاهرات، نسبت به تصمیم دولت برای برگزاری مراسم تشییع رسمی و سلطنتی (دولتی) برای تاچر- که هزینه‌یی بالغ بر ۱۵ میلیون دلار آمریکا دربرمی‌داشت- خشم شان را ابراز کردند. دنیس اسکینر، یکی از نمایندگان ترقی‌خواه و مردمی مجلس عوام از حزب کارگر که خود زمانی کارگر معدن بوده است، در اشاره به اعتراضش به تصمیم دولت برای لغو جلسه سؤال از دولت در مجلس مبنی بر اینکه نمایندگان در مراسم تشییع تاچر شرکت کنند، گفت: ”آن زمان که من در معدن کار می‌کردم، وقتی کسی می‌مُرد، ۴ نفر او را با گاری چرخدار بیرون می‌بردند و بقیه ما به کار ادامه می‌دادیم.“
از نگاه منافع مردم و نیروهای اجتماعی مترقی جهان، به موردهای فراوانی در کارنامه سیاه و خونین خانم تاچر می‌توان اشاره کرد، از جمله اینکه او حتّی به مفهوم جامعه هم باور نداشت!
کارنامه تاچر در عرصه داخلی: تدوین و اجرای سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی شامل خصوصی‌سازی‌های گسترده و فروش صنایع دولتی‌ای مثل آب و برق و گاز، مخابرات، خودروسازی، کشتی‌سازی، صنایع هواپیمایی، راه‌آهن، فولادسازی، معدن، و جزاین‌ها، که لطمه شدید به بخش صنعت و تولید در کشور و قدرت‌گیری و تسلطِ بخش مالی را موجب شد؛ پیشبُرد جهانی‌سازی سرمایه‌داری؛ کاهش شدید خدمات رفاهی دولتی؛ فروش خانه‌های دولتی که با اجاره‌های ارزان به کم‌درآمدها واگذار می‌شد؛ مخالفت صریح و مبارزه بی‌رحمانه با سندیکاها و جنبش سندیکایی و ”دشمن داخلی“ خواندن آن‌ها؛ کوتاهی نکردن از هر اقدامی برای سرکوب سازمان‌های کارگری و سندیکاها، از جمله در اعتصاب معدنچیان در سال ۱۳۶۳ که در جریان آن، خانم تاچر نیروی پلیس و دستگاه قضایی و رسانه‌ها را برای سرکوب خشن کارگران بسیج کرد؛ بیکاری گسترده و فزاینده که پس از ده‌ها سال هنوز هم ادامه دارد؛ به‌کارگیریِ شیوه‌های دیکتاتورمآبانه در اداره دولت و کابینه، و حتّی منحل کردن برخی از نهادهای دولتی؛ مخالفت سرسختانه با درخواست مبارز ایرلندی- ”بابی سندز“- برای شناخته شدن در مقام زندانی سیاسی، که در پی اعتصاب غذایی طولانی، در نهایت، به مرگ “بابی سندز“ منجر شد.
کارنامه تاچر در عرصه بین‌المللی: شدت بخشیدن به ”جنگ سرد“ و باج‌خواهی هسته‌ای از اتحاد شوروی؛ جنگ برتری‌طلبانه و استعمارگرانه برضد آرژانتین بر سر مالکیت جزایر مالویناس؛ حمایت صریح از دیکتاتورهایی مثل ”آگوستو پینوشه“، حاکم نظامی شیلی و قاتل هزاران شیلیایی، از جمله “سالوادور آلنده“، رئیس جمهوری منتخب و چپ‌گرای شیلی، به طوری که سال‌ها بعد حتّی “تونی بلر“ هم محافظه‌کاران تاچری را ”حزب پینوشه“ خواند؛ به‌کارگیریِ سیاست‌های نولیبرالی خشن در شیلی در حکم یکی از نخستین تجربه‌ها؛ حمایت از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و ”نمونه سازمانی تروریستی“ خواندنِ “کنگره ملی آفریقا“.
در آخرهای دوره نخست‌وزیری تاچر، و تا حد زیادی بر اثر مبارزه و مقاومت مردمی، حتّی بسیاری از اعضای کابینه خود او و نمایندگان مجلس از حزب محافظه‌کار هم دیگر حاضر نبودند از او حمایت کنند، و او را از رهبری حزب محافظه‌کار کنار گذاشتند. ”بانوی آهنین“، در پاییز سال ‌ ۱۳۶۹‌، با چشم گریان از کاخ نخست ‌وزیری بیرون رانده شد. پس از اعلام خبر مرگ مارگارت تاچر، شماری از نمایندگان مجلس بریتانیا در تقبیح دوره نخست‌وزیری او و پیامدهای فاجعه‌بار آن صحبت کردند که یک تن از آنان خانم “گلِندا جَکسون“ بود. او هنرپیشه پیشین و معروف تئاتر و سینمای جهان، نماینده حزب کارگر از “هَمپستِد“ و “کیلبِرن“ در مجلس عوام انگلستان است، و دو بار جایزه سینمایی اُسکار برای بهترین بازیگر نقش اوّل را برده است. او یکی از مخالفان سرسخت شرکت بریتانیا در جنگ تجاوزکارانه برضد عراق بود. در ادامه این مقدمه، سخنان او را درباره ”نخست‌وزیر مؤنثِ“ ویرانی و تباهی، و نیز فلاکتی که تاچر و تاچریسم برای مردم عادی و زحمتکشان بریتانیا به بار آورد، در زیر می‌خوانید:
اصلاً جای تعجب نیست که خانم تاچر در خالی کردن زیر پای ”لُرد هاوی“ نسنجیده رفتار کرد، و اِبایی نداشت که حتّی معاون خود را با چوب‌دستی شکسته به میدان [بازی کریکِت] بفرستد. [ریچارد هاوی، معاون نخست‌وزیر مارگارت تاچر بود که در اعتراض به رفتار خودسرانه او و نایده گرفتن نظریات وزیران کابینه و رئیس بانک مرکزی در ارتباط با شورای اروپا، در نوامبر ۱۹۹۰ از سمت خود استعفا داد. سه هفته بعد از استعفای او، کابینه مارگارت تاچر سقوط کرد. استعاره چوب‌دستی شکسته اشاره به شیوه ‌های خودسرانه تاچر در به حساب نیاوردن و ضایع کردن حتّی یاران نزدیک خود است که همیشه آنان را خلع سلاح می‌کرد و پشت سرشان تصمیم‌های خودش را به پیش می‌برد].
اندکی بیش از بیست سال پیش [در سال ۱۹۹۲م، ۱۳۷۱ش]، زمانی که من نخستین نطق‌ام را در این مجلس ایراد کردم، مارگارت تاچر دیگر نخست‌وزیر نبود و به نمایندگی مجلس لُردها ارتقا یافته بود، امّا ”تاچریسم“ همچنان تاخت‌وتاز می‌کرد. در دهه پیش از آن، ”تاچریسم“ فجیع‌ترین آسیب‌های اجتماعی، اقتصادی، و معنوی را به این کشور، به حوزه انتخاباتی من، و به مُوکّل‌های من وارد کرد. بیمارستان‌های محلی‌مان بودجه نداشتند. بیماران را روی برانکاردهای چرخ‌دار در راهروهای بیمارستان می‌خواباندند. الآن از این فکر به خودم می‌لرزم که اگر آن شیوه‌های ”تاچریسم“ هنوز به طور تمام‌عیار جاری بود، مرگ‌ومیر بازنشستگان در زمستان [سخت] امسال به چه میزانی می‌رسید! در آن سال‌ها، مدرسه‌های ما، پدران و مادران، آموزگاران، رئیس‌مدرسه‌ها، حتّی دانش‌آموزان، وقت بسیار زیادی را برای جمع‌آوری کمک‌های مالی صرف می‌کردند تا بتوانند ابتدایی‌ترین لوازم تحریر و تحصیل از قبیل کاغذ و قلم را تهیه کنند. گچ روی دیوار کلاس‌های مدرسه‌ها را با نقاشی‌ها و کاردستی‌های دانش‌آموزان و کیلومترها چسب نواری می‌پوشاندند تا نریزد. کتابخانه‌های مدرسه‌ها پر بود از قفسه‌های خالی و اندک‌شماری کتاب، آن هم کتاب‌هایی که صفحه‌هایشان همه‌جا با نوارچسب به هم چسبانده شده بود، و با ته‌مانده‌های کاغذدیواری‌های آموزگاران جلد شده بود تا دست‌کم تکه‌پاره نشوند. می‌توان گفت که فاجعه‌بارترین و دردناک‌ترین تظاهر ”تاچریسم“، که آن را نه‌فقط در لندن، بلکه در همه شهرهای بزرگ سراسر کشور می‌شد دید، این بود که دَرگاهیِ مغازه‌ها و فروشگاه‌ها تبدیل شده بود به اتاق خواب، اتاق نشیمن، و دستشویی بی‌خانمان‌ها. شمار آنان هزار هزار افزایش می‌یافت. بسیاری از آن بی‌خانمان شده‌ها، کسانی بودند که در نتیجه بسته شدن بیمارستان‌های مخصوص نگهداری درازمدت از بیماران روانی، به خیابان‌ها ریخته شده بودند. به ما می‌گفتند اسم این کار را می‌گذاریم- و گذاشتند- ”مراقبت در آغوش جامعه“؛ امّا در حقیقت این هرچه بود، ذرّه‌یی از مراقبت در آن نبود. برایم جالب بود که شنیدم خانم تاچر مایل بوده‌اند آنانی را که در ایّام کریسمس جایی برای رفتن نداشتند، دعوت کنند؛ حیف که ایشان پس از اینکه ”حق خرید“ (منظور فروش واحدهای مسکن بخش دولتی است) را مطرح کرد، ساختن خانه‌های دولتی (با اجاره‌های ارزان) را شروع نکرد تا شمار بی‌خانمان‌ها از آنچه بود کمتر شود. به قول یکی از دوستانم، در دوره تاچر، لندن به شهری تبدیل شد که حتماً برای ”هوگارت“ آشنا می‌بود [ویلیام هوگارت، نقّاش و منتقد اجتماعی انگلیسی در قرن هجدهم]، و دوستم چه درست می‌گفت.
در صحبت از بنیادهای پدیده ”تاچریسم“، به بخش معنوی آن می‌پردازم که از دید من این کشور را به‌طور ناامید کننده‌یی به مسیری غلط کشاند. هرآنچه تا آن هنگام همچون امری نکوهیده و ناپسند به ما یاد داده بودند، و من هنوز هم آن‌ها را اموری ناپسند و نکوهیده می‌دانم، در دوره ”تاچریسم“ در واقع فضیلت و نیکویی محسوب می‌شد: آزمندی، خودپسندی، بی‌توجهی به ضعیف‌ترها، پا گذاشتن روی سر دیگران، تکبّر و نخوَت؛ همه را پسندیده می‌دانستند. تا کنون درباره مانع‌هایی که ”تاچریسم“ از سر راه برداشت، زیاد شنیده‌ایم و در هفته و هفته‌های آینده هم باز خواهیم شنید. آنچه با آب‌وتاب شنیده‌ایم این است که، تاچر یک جامعه آرمانی بنا کرد، جامعه‌یی که آرزوی داشتن ”متعلقات“ را داشت. یکی از نخست‌وزیران پیشین، که خود او هم مثل تاچر پس از نخست‌وزیری به نمایندگی مجلس لُردها ارتقا یافته بود، راجع به فروش ”نقره‌آلات خانوادگی“ در دوره تاچر صحبت جالبی کرده بود. گفته بود که در آن سال‌ها مردم قیمت همه‌چیز را می‌دانستند، امّا ارزش چیزی را نمی‌دانستند. آنچه مرا نگران می‌کند این است که کم‌کم شاهد روندی هستم که می‌تواند ظهور مجدد همان به بازی گرفتن کامل چیزهایی باشد که من آن‌ها را بنیادهای معنوی این کشور می‌دانم، از جمله اینکه: موقعیت جامعه برای ما مهم است، ما به وجود جامعه اعتقاد داریم، ما مردم را به حال خود رها نمی‌کنیم و از کنار آنان رد نمی‌شویم. هنوز چنین نشده است، امّا اگر نگاهی به روزهای آغازین آن دوره (تاچریسم) بیندازیم، ترس من آن است که مشابهتی را با آنچه امروزه در حال تکرار است ببینیم: وارد شدن گزندی خارق‌العاده‌ به [شأنِ]انسان که ما در مقام یک ملّت صدمه زیادی از این گزند دیده‌ایم؛ استعدادهایی که به طور کامل به هرز رفتند، چون رک‌‌وراست، نتوانستیم ارزش فردی هر انسان یگانه را بفهمیم. دوست محترم من، خانم اَبوت، نماینده مجلس از ”هَکنی نورت“ و ”استوک نوئینگتون“ [از حزب کارگر]، به این واقعیت اشاره کرد که اگرچه با سیاست‌های بانو تاچر موافق نیست، اما وظیفه خود می‌دانست که اینجا بیاید و نسبت به نخستین نخست‌وزیر زن این کشور ادای احترام کند. من از آن نسلی‌ام که زنان آن را بزرگ و تربیت کرد، چرا که همه مردان برای دفاع از آزادی ما به جنگ [جنگ دوم جهانی] رفته بودند. آن زنان نه‌فقط یک دولت، که یک کشور را اداره می‌کردند. آن زنانی که من می‌شناختم‌شان، که من و میلیون‌ها نفر مثل من را بزرگ و تربیت کردند، که کارخانه‌های ما و کسب‌وکارهای ما را اداره کردند، که پس از فرو افتادن بمب‌ها آتش‌ها را خاموش می‌کردند، در تعریف‌شان از یک زن شایسته، در الگوی بُت ‌واره مارگارت تاچر به ‌هیچ‌وجه نمی‌گنجد. در اینکه بگوییم ادای احترام به نخستین نخست‌وزیر مؤنث، حرفی نیست؛ اما زن؟ نه با معیارهای من.

به نقل از “نامه مردم”، شماره 919، 2 اردیبهشت ماه 1392

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا