پشت پرده سیاستِ خارجی ضدانسانی آمریکا: جنگهای کثیف!
به نقل از روزنامه ”مورنینگ استار“، 21 ماه مه، نوشته ایان سینکلر
از حملههای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ چند روزی بیش نگذشته بود که روشن شد دولت بوش از آن حملههای تروریستی برای بهپیش راندن جنگ برضد افغانستان وعراق بهرهبرداری خواهد کرد. امّا آنچه خیلیها کمتر از آن اطلاع دارند، دگرگونی عظیمی است که در همان روزهای تاریک در قلب دولت آمریکا رخ داد. مضمون کتاب تازه جِرِمی سکاهیل، روزنامهنگار آمریکایی، با عنوان: جنگهای کثیف: جهان یک میدان جنگ است، پیرامون همین موضوع است. درست همان موقعی که همه ملّت آمریکا در حالت بُهت و وحشت بود، نومحافظهکاران به سرکردگی دیک چنی و دونالد رامسفِلد (به ترتیب معاون رئیس جمهوری و وزیر دفاع) قوانین بازی تازهیی را نوشتند، و عرصه جنگهای پنهانی آمریکا را به میزان بسیار وسیعی گسترش دادند.
در مصاحبهیی که چند روز پیش در لندن با سکاهیل کردم، او در این باره که، آمریکاییها چگونه عملیات پنهانی، زندانهای مخفی، حملههای ”پهپاد“ها (پرندههای هدایتپذیر از دور یا همان هواپیماهای بدون سرنشین)، و ترورهای فردی را در مقیاسی بیسابقه بهراه انداختند، صحبت کرد. جرمی سکاهیل، ۳۸ ساله، که خبرنگار و گزارشگر امنیت ملی مجله ”نِیشِن“ است، تا کنون گزارشهای زیادی از عراق، افغانستان، سومالی، و یمن تهیه و منتشر کرده است. او یکی از مطلعترین ناظران در حیطه بهاصطلاح ”جنگ برضد ترور“ است. او معتقد است که، پس از حملههایی که به برجهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک شد، سازمان ”سیا“ را به حاشیه راندند، بهطوری که چنی و رامسفلد آن را به چشم ” اندیشگاهی لیبرال و بیمصرف“ میدیدند. در عوض، بودجه و قدرت ”فرماندهی مشترک عملیات ویژه“ (”JSOC ”) را بهطور چشمگیری افزایش دادند. سکاهیل میگوید: این دسته نظامیِ زُبده، ”محافظت شدهترین نیروی مخفی در دستگاه امنیت ملی آمریکاست.“ این نیروی مشترک در دهه ۱۹۸۰ و از روی الگوی ”نیروی هوایی ویژه“ (اِس.آ.اِس) بریتانیا تشکیل شده بود. در نبردِ موگادیشو[بهمنظور دستگیری ژنرال عیدید، فرمانده شبهنظامیان سومالی که گویا در هتل المپیا در موگادیشو پایتخت سومالی حضور پیدا کرده بود] با نیروهای شبهنظامی سومالی، در سال ۱۹۹۳، پس از آنکه هلیکوپترهای ”شاهین سیاه“ (بلَک هاوک) تکاورها[ی اعزامی این نیروهای ویژه آمریکایی] از سوی نیروهای سومالیایی مورد حمله قرار گرفت و سقوط کردند، بیل کلینتون فعالیت این نیروهای ویژه را محدود کرد. امّا پس از حملههای تروریستی ۱۱ سپتامبر، دولت بوش هرگونه محدودیتی را از فعالیت این نیروها برداشت. به قول کوفر بلَک، رئیس مرکز ضدتروریستی “سیا”، “تنها چیزی که شما لازم است بدانید این است که ما یک پیشا ۱۱ سپتامبر و یک پسا ۱۱ سپتامبر داشتیم. پس از ۱۱ سپتامبر، شمشیرها از رو بسته شد.” سکاهیل میگوید: نقش اصلی “فرماندهی مشترک” در جریان اشغال عراق تعیین و تثبیت شد. “این طور وانمود میکنند که به علت عملیات “خروش بزرگ” بود که یکی دو سال آرامش و ثبات در عراق ایجاد شد” [اشاره به افزایش چشمگیر نیروهای آمریکایی در عراق در سال ۲۰۰۷ بهدستور جورج بوش] و ظاهراً این ژنرال دیوید پترائوس بود که با عملیاتی درخشان برضد شورشیان، به این وضع کمک کرد. اما “ در ارتش آمریکا همه میدانند که این چیزی نیست جز ارائه تصویری جعلی از وضعیت… اصلاً عامل اصلی در ایجاد آن وضعیت، همان فرماندهی مشترک بود که چنان عملیات کشتاری را سامان داد که طی آن شمار بسیار زیادی از مردم را کشت. زمانی رسید که دیگر کسی برای کشتن نمانده بود… این نیروهای ویژه از هر زن و مرد عادیای که در برابرشان مقاومت میکرد گرفته تا نیروهای القاعده در بینالنهرین[ میانرودان، یا مزوپوتامیا، یا عراق امروز] را از میان برد.“ به باور جرمی سکاهیل، این عامل، همراه با پرداخت پول به قبیلههای سنّی برای اینکه سربازان آمریکایی را نکشند، موجب شد که جنگ و کشمکشها کمی آرام بگیرد. در جریان تدارک و اجرای جنگ عراق، غالباً به مردم بریتانیا میگفتند که یکی از علتهایی که تونی بلر با آن جدیّت از جورج بوش حمایت میکرد این بود که بتواند در سیاستها و سیاستگذاریهای آمریکا اعمال نفوذ کند و اگر بتواند بر آنها لگام بزند. بعد از اینکه من این حرف را زدم، سکاهیل از خنده رودهبُر شد. او میگوید: ”این حرف که بلر میخواست افسار بوش یا چنی را به دست بگیرد، خندهدار است. این ایالات متحد آمریکا بود که از بریتانیا استفاده کرد تا به جنگ عراق حقانیّت بدهد.“ او در ادامه توضیح میدهد: در عملیات ترور از سوی ”فرماندهی مشترک“ در عراق، در عمل، نیروهای بریتانیایی بهطور فعالی شرکت داشتند و گاهی نیز میشد که واحدهای بریتانیایی هدایت عملیات را به عهده میگرفتند.
سکاهیل نسبت به کارکرد باراک اوباما در مدت ریاست جمهوریاش نیز سخت انتقاد دارد، و به این امر اشاره میکند که نخستین رئیس جمهوری سیاهپوست آمریکا از سوی دستگاه نظامی آمریکا زیر فشار شدیدی قرار گرفت تا جنگهای پنهانی و نهانی در پاکستان، سومالی، و یمن را به طور چشمگیری گسترش دهد. او میگوید: ”در جاهای دیگر هم همینطور شد. نظامیان خواهان آن بودند که در فیلیپین، اندونزی، و در برخی از جاهای آمریکای لاتین هم فعال شوند. خواستار اقدامهای پنهانی در داخل ایران هم بودند.“
دولت اوباما که شیفته و فریفته ژنرالها و دریادارها بود، تسلیم این فشارها شد، و ”حمله به پاکستان در مقیاس سه تا چهار برابر آنچه جورج بوش تصویب کرده بود، آغاز شد.“ در یمن و سومالی نیز افزایش مشابهی در حملههای پهپادها صورت گرفت که ناگزیر کشتهها و زخمیهای زیادی هم در میان غیرنظامیان بهجا گذاشت. سکاهیل میگوید: ”اوباما سعی میکرد تا با دادن تغییرهایی جزئی در آن سیاستها راهی برای ادامه دادن برخی از آن سیاستها پیدا کند. او برخی از بازداشتها و حبسهای ویژه از سوی ”سیا“ در خارج از کشور را متوقف کرد، و برخی از بازداشتگاهها و پایگاههای مخفی ”سیا“ را تعطیل کرد. امّا در عوض، کاری که الآن میکند، این است که دست همکاری به نیروهای ضدحقوق بشری در سراسر دنیا داده است، و انجام همان کارها را برای آمریکا، به آن نیروها محوّل کرده است. در واقع الآن همان کار به صورت وکالتی از جانب آمریکا انجام میشود!“ سکاهیل بر این عقیده است که، ”اوباما تلاش کرده است“، در سطحی گستردهتر، ” راهی برای حقانیّت بخشیدن به سیاستها و برنامههای عمده بوش- چنی پیدا کند، ضمن آنکه از خودِ نظام در برابر حملههای داخلی و خارجی دفاع کند. میگویند که این راه تمیزتر و قانونیترِ راه انداختن جنگ است.“ امّا آیا این ترفند موفق بوده است؟ سکاهیل میگوید: ”من فکر میکنم او در قانع کردن لیبرالها به قبول این ایده نسبتاً موفق بوده است.“ سکاهیل پاسیفیست[صلحخواه] و آرامشطلب به هر قیمتی نیست، و دفاع از خود را حق هر کشور میداند، امّا میگوید سیاست آمریکا ”موجب شکست خودش میشود. ترس من از این است که ما بیشتر از تروریستهایی که میکشیم، داریم برای خودمان دشمنان تازه میتراشیم. ۱۰ سال بعد، و در نتیجه کشتن مردم بیگناه در یمن، سومالی، و پاکستان، امنیت ما چه وضعی پیدا خواهد کرد؟ اگر من و شما ده سال بعد از این یکدیگر را ببینیم، مطمئنم که درباره حملههایی صحبت خواهیم کرد که نتیجه اِعمال سیاستهای امروزی است.“
میتوان گفت، یکی از علتهای اصلیای که بسیاری از آمریکاییها از این اقدامهای مخرّب فعالانه حمایت میکنند یا اصلاً از آنها بیاطلاعند، ناتوانیِ رسانههای آمریکا در توضیح خواستن از دولت آمریکا از زمان حملههای ۱۱ سپتامبر تا کنون است. سکاهیل میگوید: ”من معتقد نیستم که توطئهیی در کار است و سفیدپوستان فربهی در کنج اتاقهایی دور از چشم همه نشستهاند و در حالی که سیگار برگ میکشند، تصمیم میگیرند که چطور دمار از روزگار مردم حقیر و بینوا در بیاورند. لزومی ندارد. صاحبان قدرت در دولت، دوستان نزدیک قدرتمندان رسانهها هستند. همه از یک طبقهاند. آخر هفتهها را با هم میگذرانند. مهمانیهای کوچولوی خودشان را دارند، مثل آن مهمانی شام خبرنگاران کاخ سفید که در آن رئیس جمهوری در باره پهپادها جوک میگوید و ارباب پرقدرت رسانهها هم به جوکهای او میخندند؛ و بچههایشان هم به مدرسه خصوصیای ویژه افراد ممتاز میروند.“ سکاهیل همچنین میگوید که در آمریکا ”موضعِ از پیش پذیرفته شده این است که حق با آن طرفی است که قدرت دارد؛ که قدرت بیان کننده حقیقت است؛ که باید به قدرتمندان اعتماد کرد. به نظر من، باید برعکس این باشد. شما همیشه باید فرض کنید که آنچه به شما میگویند، حساب شده و دستکاری شده است. در مقام روزنامهنگار، شما باید شکّاک و کاوشگر باشید. به قول اِیمی گودمَن، که قبلاً همکار جرِمی سکاهیل در برنامه خبری ”دمکراسی اکنون“ (” Democracy Now“) بود، ”نقش روزنامهنگاری رفتن به جاهایی است که خاموشها آنجایند.“ کتاب جنگهای کثیف: جهان یک میدان جنگ است، با روشنگری درباره تاریکترین بخشهای سیاست خارجی آمریکا، یکی از نمونههای درخشان این هدف [نقش روزنامهنگاری] شرافتمندانه است. در جایی که یکی از مقامهای دفاعی ارشد آمریکا اخیراً تأکید کرد که ”جنگ برضد ترور“ برای ۱۰ تا ۲۰ سال دیگر ادامه خواهد یافت، به وجود روزنامهنگارانِ جستوجوگر و افشاگری مثل جرمی سکاهیل بیش از هر زمان دیگری نیاز است.
به نقل از “نامه مردم”، شماره 922، 13 خرداد ماه 1392