سرود اول حزب
شعر: احسان طبری – آهنگ: جمشيد کشاورز
دلها از غم گشته خونفشان
خيزيد از جا ای ستمکشان
بايد کآخر در نبرد ما
ظالم گردد محو و بی نشان
ندا رسد به ما کنون ز هر کران
بپا، برادران، به جنگ دشمنان
ز جا به چاره گر نخيزی اين زمان
رها کجا شوی ز جور ناکسان؟
خوش بود فدا تن و جان را
در ره مرام خود سازيم
تا در اين بساط ويرانی
کاخ خرمی بر افرازيم
ندا رسد به ما کنون ز هر کران
بپا، برادران، به جنگ دشمنان
ز جا به چاره گر نخيزی اين زمان
رها کجا شوی ز جور ناکسان؟
تا کی ماندن بسته ستم
تا کی بودن برده درم؟
بايد اکنون توده اسير
با ما گردد يار و همقدم
ندا رسد به ما کنون ز هر کران
بپا، برادران، به جنگ دشمنان
ز جا به چاره گر نخيزی اين زمان
رها کجا شوی ز جور ناکسان؟
خوش بود فدا تن و جان را
در ره مرام خود سازيم
تا در اين بساط ويرانی
کاخ خرمی بر افرازيم
ندا رسد به ما کنون ز هر کران
بپا، برادران، به جنگ دشمنان
ز جا به چاره گر نخيزی اين زمان
رها کجا شوی ز جور ناکسان؟
مرگ و فقر رنج و نادانی
بهر چه نصيب خود دانی
با چنين غم و پريشانی
خامش از چه رو چنين مانی؟
ندا رسد به ما کنون ز هر کران
بپا، برادران، به جنگ دشمنان
ز جا به چاره گر نخيزی اين زمان
رها کجا شوی ز جور ناکسان؟
خوش بود فدا تن و جان را
در ره مرام خود سازيم
تا در اين بساط ويرانی
کاخ خرمی بر افرازيم
ندا رسد به ما کنون ز هر کران
بپا، برادران، به جنگ دشمنان
ز جا به چاره گر نخيزی اين زمان
رها کجا شوی ز جور ناکسان؟