هیئتِ نمایندگیِ حزب تودة ایران در کنگرة چهارم حزب چپ اروپا : پیکارِ تودهها برضدِ نولیبرالیسم، در کشورهای عضوِ ”اتحادیة اروپا“
”
بهدعوت رفیق پیر لوران، رهبر حزب کمونیست فرانسه، که رهبریِ دورهایِ “حزب چپ اروپا“ را در سه سال اخیر برعهده داشته است، هیئت نمایندگی کمیته مرکزی حزب توده ایران در این کنگره با اهمیت شرکت کرد. هیئتهای نمایندگی حزبهای چپ و کمونیست از سراسر جهان و از جمله از کوبا، بولیوی، ژاپن، چین، اسرائیل و فلسطین در این کنگرة مهم شرکت داشتند. حضور و سخنرانیهای کلیدی معاون ریاست جمهوری بولیوی و همچمین رئیس کنفدراسیون اتحادیههای کارگری اروپا در این کنگره، بازتابدهندة اهمیت بحثهای اساسیای بود که در جریان آن صورت گرفت.
کنگره پس از انتخاب و تعیین هیئت رئیسة برای جلسههای مختلف، با سخنان رفیق ”کایو لارا“، عضو برجسته رهبریِ حزب کمونیست اسپانیا، که درعینِحال سمت هماهنگ کنندة جبهة ”چپ متحد“ اسپانیا را نیز برعهده دارد، با خوش آمد گفتن به بیش از ۳۰۰ نمایندة دارای حق رأی و مهمانان بینالمللی، در بعدازظهرِ روز جمعه ۲۲ آذر ماه، کار خود را آغاز کرد. رفیق ”کایو لارا“- که در غیاب رفیق خوزه لوئیس کانتلا، رهبر حزب کمونیست اسپانیا، که به دلیل بیماری و بستری بودن در بیمارستان نتوانست در کنگره شرکت کند، در پیامی روشن شرکت کنندگان در کنگره را به وحدت در مبارزه بهمنظور غلبه بر ”دشمن مشترک“، نیروهای راست و سرمایه داری، فراخواند. رفیق لارا نمایندگان ۳۳ حزب شرکت کننده در کنگره “حزب چپ اروپا“ را فراخواند تا شعارِ تاریخیِ ”نه به تسلیم“ را دوباره زنده کنند و با درپیش گرفتنِ برنامهیی مشترک، مبارزهیی را سازمان دهند تا“ترویکا“ (بانک مرکزیِ اروپا، صندوق بینالمللی پول و کمیسیون اروپا) را به گور بسپارند. او در پایان سخنان مبارزه جویانهاش، مهمان ویژة کنگره، یعنی رفیق ”گارسیا لینهرا“- معاون رئیس جمهوری ترقیخواه بولیوی- را که بهمناسبت شرکت در کنگره به اسپانیا مسافرت کرده بود به جایگاه سخنرانان دعوت کرد تا پیام ویژة مبارزان صلح و سوسیالیسم در آمریکای لاتین را به کنگره ایراد کند.
رفیق بولیویایی سخنرانی مفصل خود که دردر بر دارنده مسایل متعدد و مهمی بود با تهنیت به مناسبت برگزاری کنگره آغاز کرد. ترجمه متن کامل این سخنرانی مهم در این شماره نامه مردم منتشر شده است.
به دعوت رهبری ”حزب چپ اروپا“ اعضای رهبری حزب های شرکت کننده و نیز حزب های میمان کنگره در روز دوم کنگره با حضور در گورستان ”فیوئن کارال“ مادرید، در مراسم ویژه ای در بزرگداشت شهدای جنبش ضد فاشیستی سال های جنگ داخلی اسپانیا، 1939- 1936، شرکت کردند. در این مراسم رفیق ”کایو لارا“، رهبر چپ متحد اسپانیا، در رابطه با تاریخچه مبارزه ”بریگاد بین المللی“، متشکل از داوطلبان کمونیست از کشورهای جهان، برای مبارزه بر ضد نیروهای فاشیستی ژنرال فرانکو و جلوگیری از سقوط جمهوری نوپا سخن گفت و رفیق پیر لوران، رهبر کمونیست فرانسوی حزب چپ اروپا در رابطه با ویژگی های ترقی خواهانه و انترناسیونالیستی این مبارزه صحبت کرد. در ادامه نمایندگان حزب های حاضر با نثار دسته گل با شهدای جنبش کمونیستی جهان در مبارزه بر ضد فاشیسم تجدید عهد کردند.
”ایگناسیو توکسو“، رهبر سندیکاهای اسپانیا، که در حال حاضر ریاست کنفدراسیون اتحادیههای کارگری اروپا را برعهده دارد، در سخنرانیاش در کنگره، از شرایط بسیار دشوارِ زندگیِ ۲۷ میلیون کارگرِ بیکار در کشورهای عضو اتحادیه اروپا- و بهویژه از مشکلات اجتماعی- اقتصادیای که جوانان، زنان و کارگران مهاجر با آنها روبرویند، سخن گفت. او سیاستهای نولیبرالی را در بهوجود آمدن این شرایط اسفناک مسببِ اصلی دانست و گفت که، تنها امری که سیاستمداران راستگرایِ حاکم نگران آنند محدود کردنِ میزان وامهای دولت و موازنة دفاتر بودجة عمومی بدونِ توجه به پیامدهای اقتصادی آن برای زحمتکشان است.
کنگرة حزب چپهای اروپا از جمله تصمیم گرفت که برای نخستین بار برای انتخاباتِ پیشرویِ ریاستِ “کمیسیون اروپا“، یعنی پستِ کلیدیای معادل نخست وزیر اروپا، کاندیدایی را معرفی کند. انتخاب الکسیس تسیپراس، رهبر حزب چپ ”سیریزا“ از یونان، با حمایتِ ۸۴ درصد از آرای کنگره در مقام کاندیدای حزب چپ برای انتخابات “کمیسیون اروپا”، با توجه به بحران اقتصادیِ سالهای اخیر این کشور و نقشِ مخربِ کمیسیون اتحادیه اروپا در این بحران، پیام مشخصی را دربر دارد. رهبریِ جمعی حزب چپ اعلام کرد که کاندیداتوری رهبر ”سیریزا“ در این انتخابات، پیامی رسا در ردِ سیاستهای ”ترویکا“ در کمیسیون اروپا خواهد بود. تسیپراس در سخنرانیِ پذیرشِ کاندیداتوریاش از سوی حزب چپ، پیش بینی کرد که انتخابات ماه مه ۲۰۱۴ ”مسیر و جهت ساختمان اروپا“ را رقم میزند و به همین دلیل ”این انتخابات برای چپ اروپا مهم و حساس است.“ او با اشاره به طرح شدنِ پرسشهایی جدی دربارة نقشِ اتحادیة اروپا در آیندة مردم این قاره، به ضرورتِ پیروزی مردم در این مبارزة عظیم تأکید کرد.
هیئت نمایندگی حزب توده ایران علاوه بر گفتوگو و تبادل نظر با رهبریِ حزب چپ اروپا، در خلال زمان برگزاریِ کنگره با هیئتهای نمایندگی حزبهای کمونیست و شخصیتهای مهمان از کوبا، بولیوی، قبرس، فلسطین، مصر، اسرائیل، ژاپن، ایتالیا، آلمان، اطریش، فنلاند، فرانسه و اسپانیا دیدار کرد و دربارة تحولهای سیاسی در کشور، شرایط دشوار مبارزه حزبمان و گسترش روابط متقابل گفتوگو کرد.
کنگرة چهارم “حزب چپ اروپا”، پس از انتخاب رهبریِ جمعیِ(کلکتیوِ) حزب برای سه سال آینده، با خواندن سرود انترناسیونال، با موفقیت به کار خود پایان داد. پیر لوران، دبیر ملی حزب کمونیست فرانسه، بار دیگر به رهبری حزب چپ اروپا انتخاب شد.
سخنرانی رفیق ”آلوارو گارسیا لینهرا“ در کنگرة حزبِ چپ اروپا: پیامی به چپهایِ اروپا و جهان
پانزدهمینِ کنگرة حزبِ چپ اروپا، با شرکت ۳۰ حزب در آن، ۲۲ تا ۲۴ آذرماه (۱۳تا ۱۵ دسامبر۲۰۱۲)، برگزار شد. موضوعِ کنفرانس، دست یافتن به استراتژیای مشترک در برابر سیاستهای ریاضتکشیِ اقتصادی و تسلیم شدنِ بروکسل به احکام بازار، بود. سخنرانیِ رفیق “آلوارو گارسیا”، نخست وزیر بولیوی، پیرامونِ موضوعِ کنفرانس در این کنگره، که با استقبالِ کم نظیر شرکت کنندگان روبهرو شد، برای اطلاع خوانندگان “نامة مردم” در زیر میآید:
سلام به همة شرکت کنندگان
با درود به شما شرکت کنندگان کنگرة حزبهای چپ اروپا؛ اجازه دهید به نام رئیس جمهوری کشور بولیوی و مردممان از دعوت شما برای همفکری و ارایة نظر از تریبونِ با اهمیت کنگرة حزب چپ اروپا از شما تشکر کنم. بگذارید با شما ساده و صادقانه صحبت کنم و همچنین پیشنهادهایی نیز ارائه دهم.
ما اروپا را از بیرونِ آن چگونه میبینیم؟ ما از بیرون تماشاگرِ اروپائی تحلیلرفته و از پایافتادهایم، ما اروپائی درخود فرورفته و از خود راضی را شاهدیم. ما نظارهگرِ اروپایی خسته و فرسودهایم. این جملههایی را که من دربارة اروپا بهکار میبرم بیپرده و زمختاند. اما این چنین است اروپایی که ما میبینیم. در پسِ چنین اروپایی، اروپایِ عصرِ روشنگری قرار گرفته است: اروپایِ شورشها، اروپایِ انقلابها. بازهم در منظری دورتر، اروپایِ جهانشمولی قرار گرفته است که جهان را به شوق آورد و رشد و شکوفایی بسیاری از کشورها در جهان را باعث شد و امید آفرید. در فاصلهیی دور در گذشته، اروپایِ روشنفکری قرار گرفته است. اما اکنون این تفسیر پسامدرنها که میگفتند و میگویند که دورانِ حماسههای بزرگ سپری شده است و بزرگها فقط تاجران بزرگاند ، گروههای بزرگ اقتصادی و سیستمهای مالیاند ، تحقق یافته است. این مردم اروپا نیستند که فضیلت و امید را از دست دادهاند، اروپایِ مورد اشارة من، یعنی اروپای خسته، بسته و فرسوده، خلقهای اروپا نیستند. اروپایی که نفسش گرفته، اروپایِ موسسههای اقتصادیِ نولیبرال و بازار است و نه اروپایِ کار. بهگفتة منتسکیو، با رها کردنِ آرمانهای بزرگ، فقط صدایِ خواستهای حقیر به گوش میرسد.
دمکراسیهای بدون امید و اعتقاد، دمکراسیهای شکستخوردهاند. دمکراسیهای بدون امید، دمکراسیهای فسیلشدهاند. دیگر دمکراسی بهمعنایِ دقیقِ کلمه نیستند. دمکراسیِ واقعی با انتخابِ کسانی در مراسمی هر چهار یا پنج سال یک بار از سوی نهادهای فسیلشده و برای اینکه سرنوشت ما را بهدست گیرند، نمیتواند وجود داشته باشد.
چگونگیِ رسیدن به چنین وضعیتِ اسفباری بین همه و از جمله کم و بیش بین نیروهای چپ مورد توافق است. آکادمیسینها، بحثهای سیاسی با محورهای پرشماری در توضیحِ این وضعیتِ فاجعهبار ارائه میدهند.
درکِ مشترک این است که، سرمایه داری بدون تردید بُعدهایی جهانی و ژئوپلتیک یافته است. سراسرِ جهان، جهانی شده است. رادیو، تلویزیون، تلفن و جز اینها، هیچ یک در مکانی مشخص تولید نشدهاند. قطعههای الکترونیکیِ تولید شده در مکزیک در آلمان طراحی، در آمریکا بستهبندی میشوند، مواد خامشان از آمریکای لاتین آورده شده است، کارگرانشان آسیاییاند، و فروش در سراسر جهان انجام میپذیرد. این یکی از ویژگیهای سرمایهداریِ معاصر است. هیچ تردیدی در این واقعیت وجود ندارد و از همین جاست که باید وارد عمل شد.
دومین عنصر ویژگی دو دهة اخیر، بازگشت به انباشتِ ابتداییِ سرمایه* است. متنهایی که در آنها کارل مارکس زایشِ سرمایهداری در قرن شانزدهم و هفدهم را تشریح میکرد، اکنون واقعیتِ قرن بیست و یکم را آینگی میکند. ما اکنون بهگونهای پیوسته، با انباشتِ ابتداییای روبهروییم که مکانیسم بردهداری، کار موقت، فرمانبرداری و کارِ حاشیهای را باز تولید میکند، یعنی مکانیسمی که مارکس بهخوبی آن را روشن کرده بود. سرمایهداری معاصر با احیایِ انباشتِ ابتدایی و گسترش آن در منطقههای دیگر، منابع و پول بیشتری را در اختیار میگیرد. بهموازاتِ ادامة انباشتِ اولیة سرمایه، که تعیینکنندة ویژگیهای طبقههای اجتماعی در کشورهای شما و کلِ جهان است، مکانیسم کار در سطح محلی و جهانی تجدید سازمان مییابد. همچنین ما با ”نو انباشت“ از طریق تملک روبهروییم. این سرمایه داریِ چپاولگر که در بسیاری از عرصههای استراتژیک (راهبُردی) مانند علوم، ارتباطات، بیوتکنولوژی، و صنعت ماشین فعالیت میکند، در بسیاری از کشورها با تصاحب و تملک، دست به انباشت میزند، با تملکِ آب، تملکِ دانشِ گذشتگان ما، جنگلها و منابع طبیعی. در واقع ثروتِ اجتماعی به ثروتِ خصوصی تبدیل میشود. این است منطق نولیبرالیسم.
اگر ما با شدت نولیبرالیسم را مورد نقد قرار میدهیم بهدلیل منطقِ غارتگرانه و انگلی آن است. نولیبرالیسم به جای تولیدِ ثروت، به جای گسترشِ نیروهای مولده، تملک را از دستِ این نیروها- چه سرمایهداری و چه غیرسرمایهداری- تعاونی، محلی ومتعلق به جامعه خارج میکند و به دست خود میگیرد.
اما خصلت سومی هم برای سرمایه داریِ مدرن وجود دارد. یعنی بهجز تداومِ انباشتِ اولیة سرمایه و انباشت از طریق سلبِ مالکیت از نیروهای مولده، خصلت سومی هم وجود دارد که وابستگی است. مارکس در اینجا میگفت که دانش وعلوم واقعاً از انباشتِ سرمایه تبعیت خواهند کرد، یعنی آنچه که برخی از جامعهشناسان آن را ”جامعة دانش“ مینامند. بی هیچ تردیدی دانش عرصهیی نیرومند در خدمت نیروهای مولد جامعة معاصر است.
ودست آخر، چهارمین ویژگی، رودرروییِ بیش از پیش با روندهای محیط زیستی زندگیِ بر کرة زمین، یعنی روندِ متابولیک بین انسان و طبیعت است.
این چهار ویژگیِ سرمایه داری معاصر، ژئوپولتیکِ سرمایه داری در سطح جهانی را بازتعریف میکند. آرایش طبقاتی در جامعه و طبقههای اجتماعی در جهان را از نو تعریف میکند.
ما فقط تمرکز طبقه کارگر سنتی – از طریق انتقال شرکتها- در ناحیههای حاشیهایای مانند برزیل، مکزیک، چین، هند و فیلیپین شاهد نیستیم، بلکه در جامعههای پیشرفته سرمایهداری پرولتاریای جدیدی نیز پدیدار شده است، یعنی طبقة جدیدی از زحمتکشان، یقه سفیدها، معلمان، پژوهشگران، تحلیلگران، که البته خود را همسان طبقة زحمتکش نمیدانند. درک آنان از خود در مقام خرده کارفرما است. اما در واقع آنان قشر جدید اجتماعی طبقة کارگر قرن بیستویکماند (و نه کارگرِ سنتی قرنهای ۱۹ و ۲۰). ما همچنین پیدایشِ ”پرولتاریای پراکنده“ را شاهدیم. جامعهها و ملتهای غیرسرمایهداری نیز در حوزة انباشتِ سرمایه قرار میگیرند: آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا. ما در اینجا از جامعهها و کشورهایی صحبت میکنیم که بهطورِمطلق سرمایهداری نیستند، اما درمجموع بهشکلِ ”پرولتاریای پراکنده“ زیرِ تبعیت سرمایهداری قرار گرفتهاند، نه تنها بهخاطر چگونگیِ اقتصادی، بلکه همچنین بهدلیلِ ویژگیِ تجمع و یا پراکندگیِ ناحیهایِ این کشورها.
در واقع نه تنها گسترشِ شیوة جدیدِ انباشتِ سرمایه را شاهدیم، بلکه تجدیدِ صورتبندیِ طبقهها، پرولتاریا و طبقههای غیرپرولتری در جهان را نیز ناظریم.
جهانِ امروز بیش از گذشته ستیزهجو است. جهان امروز بیش از گذشته پرولتریزه شده است. امروز شکلهای پرولتریزه شدن با آنچه که ما در قرن نوزده و بیست شناخته بودیم متفاوت است. شکلهای سازماندهیِ پرولتاریای پراکنده و یقه سفیدها ضرورتاً از مسیرِ سندیکاها عبور نمیکند، نوعهای دیگری همچون اتحاد خلقی، اتحاد کارگران، بهظهور رسیدهاند.
چه باید کرد؟ سئوالی است که لنین مطرح میکرد. ما چه باید بکنیم؟ ما دربارة آنچه درست نیست و آنچه در جهان در حال تغییر است دیدگاههای مشترکی داریم. اما با وجودِ این تعریفها و دیدگاهها، ما در وضعیتِ پاسخ به چه باید کرد نیستیم و یا جوابهای پیشین ما کافی نیستند، در غیر این صورت، نیروهای راستگرا در اروپا حکومت نمیکردند. در پاسخ ما به چه باید کرد کاستیای وجود دارد. اجازه دهید متواضعانه پنج پیشنهاد را عرضه کنم.
برای بنایِ پاسخی مشترک به ”چه باید کرد؟“- که برعهدة چپ اروپاست- نمیتوان به توضیحِ اوضاع و احوال و افشاگری بسنده کرد. اینها در خدمت بیانِ نارضایتیهاست و باید هم گسترش یابند. اما این عامل، کافی برای شکل دادن به ارادة تسخیرِ قدرت نیست. در برابرِ تهاجم و درندهخوییِ سرمایهداریِ معاصر، چپ اروپا و جهان باید با پیشنهادها و ابتکارعملها ظاهر شود. برعهدة ما، یعنی چپ اروپا و جهان است که ”مفهومِ مشترکِ“ نویی را پایهگذاری کنیم، [یعنی پایهگذاریِ] مجموعهیی از داوریها و پیشفرضها را بهشیوه انسانهای عادی مانند دانشجو، شاغل، فروشنده و کارگر، به همان شیوه که اینان دنیا را درک میکنند. این است درکِ مشترک: مفهومِ اساسیای از جهان، تعریفِ درست و نادرست، مطلوب و نامطلوب، ممکن و احتمالی. چپ اروپا و جهان باید برای بهدست آوردنِ مفهومِ مشترک مبارزه کند، مفهومِ مشترکی نو و پیشرو، انقلابی و جهانشمول.
دوم: همان گونه که سخنران اول ما گفت، ما باید مفهومِ واقعیِ دمکراسی را بازیابیم. چپ همواره پرچم دمکراسی را در دست داشته است. پرچم عدالت، برابری و شرکت در فعالیتها. اما برای دست یافتن به مفهومِ دمکراسی باید از مفهومِ اداری و ساده شدة آن دست برداریم. دمکراسی چیزی بیش از پذیرفتنِ قاعدة جابهجاییِ قدرت است، چیزی فراتر از رأی دادن و انتخابِ پارلمانی است. ما زندانیِ مفهومی لیبرالی و فسیلی از درکِ دمکراسی شدهایم. دمکراسی ارزشها، اصولهای سازمانی از درکِ جهاناند: تحملپذیری، تکثرگرایی، آزادیِ عقیده، آزادیِ همکاریها. دمکراسی فقط ارزش نهادها و اصول نیستند. دمکراسی، عملِ (پراتیکِ) اجتماعیای است که شرکتِ فزاینده در امورِ مشترک جامعه از سویِ مردم را خواهان است. دمکراسی هنگامی معنی دارد که ما در امورِ مشترک شرکت داشته باشیم. اگر آب ثروتِ مشترک باشد، آنگاه حفظِ آن دمکراسی است. اگر زمین، جنگلها و دانش ثروتِ مشترکِ همة ماست، دمکراسی ادارة آنها خواهد بود. مردم بیش از پیش در ادارة جنگلها، آب و هوا و منابعِ طبیعی باید شرکت داشته باشند. دمکراسیِ زنده، فسیلنشده، هنگامی معنی پیدا میکند که مردم و چپ در ادارة ثروتهای مشترک شرکت داشته باشند. سوسیالیستهای قدیمیِ سالهای ۱۹۷۰ میگفتند دمکراسی باید به کارخانهها راه یابد. اندیشة خوبی است، ولی کافی نیست. اضافه بر کارخانهها، دمکراسی باید بانکها، مرکزهایِ اقتصادی، منابعِ طبیعی و بهطورِکلی همة امورِ مشترک بین مردم را نیز شامل گردد.
نمایندة یونان در مورد مسئلة آب در بولیوی از من سئوال کرد. در بولیوی آب در حالِ خصوصی شدن بود. مردم واردِ مبارزه برای حفظ آن شدند. این شروعِ کار و طرحِ نیازهای ابتدائی بود؛ ما نه تنها آب، بلکه گاز، نفت، معادن و ارتباطات جمعی را بهدست گرفتیم؛ و خیلی چیزهای دیگری که باید بازپس گرفته میشد. بههرحال، نقطة شروع شرکتِ فزایندة شهروندان در ادارة اموالِ عمومی جامعه بود. …
سوم: چپ، اندیشههای جهانشمول، ثروتهای متعلق به همگان، شرکت در ادارة اموالِ عمومی و در سیاست در حکم امری جمعی را باید مطالبه کند و بهدست گیرد. چپ، حقوق مردم را باید مطالبه کند: حقِ کار، بازنشستگی، آموزشِ رایگان، بهداشت و سلامت، هوایِ پاک، حفاظت از زمین، حفظِ طبیعت. این حقها جهانشمولند و برای آنها راه حل وجود دارد. دولتهایِ اروپایی از پساندازِ مردم برای نجاتِ بانکهای خصوصی از ورشکستگی استفاده میکنند. دنیایی معکوس! درست خلافِ این باید باشد، یعنی از ثروتِ بخشِ خصوصی برای کمک به امورِ همگانی باید استفاده شود. فرایندِ سازماندهیِ بانکها بهسوی دمکراتیزه کردن و اجتماعی شدن باید حرکت کند، و گرنه بانکها شغل، زندگی، امید و همه چیزِ مردم را برباد خواهند داد.
درعینِحال، چپ طرح نویی برای محیط زیست و رابطه بین انسان و طبیعت باید ارائه دهد؛ این نگاهِ ما بهدلیلِ ریشه و تبارِ سرخپوستی ماست. پرزیدنت اِوُمورالس همواره میگوید: ”طبیعت میتواند بدونِ انسان زندگی کند، اما انسان بدونِ طبیعت نمیتواند[زندگی کند]“. در ضمن باید هوشیار بود و در دام منطقِ اقتصاد سبز نیفتاد، که شکلی است از دروغپردازی در مورد مسئلههای زیستمحیطی. کارخانههاییاند که خودشان را حامیِ طبیعت و پاکیزگیِ هوا میشناسانند، اما فضولاتِ تولیدشان را به آمازون در آمریکا[ی لاتین] و یا آسیا میفرستند. اینجا حامی و محافظِ طبیعتاند و آنجا نابودگرِ آن! بنابراین، باید نشان داد که حفظِ محیط زیست بازارِ جدیدی برای استوار کردنِ منطقِ کارخانهها بر آن نیست. باید رابطهیی با طبیعت برقرار کرد که همیشه پایدار باشد، زیرا باید توجه داشت که استفاده بیملاحظه از طبیعت به تغییر و دگرگون شدنِ طبیعت منجر خواهد شد، [در نتیجه] زندگی تغییر خواهد کرد، [و بر اثرِ آن]هم بشر وهم طبیعت بهمخاطره خواهند افتاد. سرمایهداری نگرانِ این نابودیها نیست، چون اصل برای آن تجارت است، اما برای چپ انسانیت و تاریخِ انسان مهم است. ما رابطة جدیدِ منطقیای متقابل و سازگار بین محیطِ زیست، انسان، کار و نیازِ انسانها را باید خواستار باشیم.
سرانجام روشن است که ما- چنان که هگل میاندیشید- نیازمند آنیم که سیاستی دلیرانه درپیش بگیریم، یا بهگفتة گرامشی، فلسفه و چشماندازِ نوِ زندگی در جامعههای مدرن باید به ایمان به جامعه تبدیل شود، و این بدان معناست که ما به بازسازیِ امید در جامعه نیازمندیم. چپ سازمانی انعطافپذیر و بیش از پیش متحد باید بهوجود آورد تا بهوسیلة آن امیدی را بازسازی کند که در پرتو آن بتواند مردم را برای کوشش، صرفِ وقت و فداکاری آماده سازد.
من از رفیقی که میگفت ما امروز بیش از ۳۰ سازمان سیاسی را گردهم آوردهایم سپاسگزاری میکنم. عالی است! این یعنی خروج از دایرهیی بسته و برپا داشتنِ اتحاد امکان دارد. چپ، در وضعیتی این چنین ضعیف در اروپا، نمیتواند جداییِ همفکرانش از خود را بهسادگی اجازه دهد. ممکن است در ۱۰ یا ۲۰ مورد بین ما اختلاف باشد، ولی در ۱۰۰ مورد نقطهنظرهای مشترک داریم. این ۱۰۰ مورد باید نقطة مرکزی همکاری ما باشد. ۲۰ اختلاف را میتوانیم برای بعد نگاه داریم. ما ضعیفتر از آنیم که بتوانیم بهخود اجازه دهیم تا بر پایة خرده اختلافها از هم جدا بمانیم. ما باید منطقِ گرامشیوار را برای تشویق، اتحاد و همکاری بهکار بگیریم.
برای بهدست آوردنِ قدرتِ دولتی باید مبارزه کنیم، بیآنکه فراموش کنیم که دولت چیزی بیش از یک ماشین و در واقع یک رابطه است. دولت در اساس ایده است، بُعدِ مادیِ آن روابط اجتماعی، نیروها، فشارها، بودجه، توافقها، مقررات و قوانین مادیاند؛ اما در اساس ایدهیی است همچون ایمان به نظمِ اجتماعی و مفهومِ همگانی. در واقع، مبارزه برای بهدست گرفتن قدرت دولتی مبارزهیی است برای اتحادی نو و جهانشمول و وحدتِ آگاهانه.
اما پیش از هر چیز به نیرو و رسالت خودمان باید ایمان بیاوریم. با بیانِ رسا و قابلِ فهممان برای همگان، با ادراکمان از مسئلههای جهانی، بر مفهومهایِ مسلطِ راستگرایان پیروز شویم. همة این موردها به کار پرحرارت نیاز دارند. سیاست تنها نیرو و قدرتِ بسیج نیست، گرچه در زمان خود ضروریاند؛ سیاست در اساس متقاعد کردن، دیدگاهِ مشترک، داوریها و پیشفرضها دربارة نظم جهان است. چپ نباید به سازماندهیاش بسنده کند. چپ باید در سندیکاها نیز فعالیتش را بگستراند. اما رفقا ما باید به دیگر شکلهای سازماندهی هم حساس باشیم. تجدیدِ سازمان طبقههای اجتماعی در اروپا و در جهان به شکلهای متفاوت وحدت منجر خواهد شد: اتحادهایی انعطافپذیرتر، کمتر ارگانیک، احتمالاً ناحیهای و کمتر وابسته به محیطِ کار. همه این شکلهای سازماندهی ضروریاند. اتحاد در محیطِ کار، منطقهها، اتحاد بر سرِ موضوعهای متفاوت مبارزه، اتحادِ ایدئولوژیک و جز اینها. اینها مجموعهییاند که چپ تواناییِ متحد کردن و بهجلو راندنشان را باید داشته باشد.
اجازه دهید که بهنیابت از پرزیدنت[اِوُمورالس]، و از سوی خودم، برگزاریِ این جلسه را تبریک بگویم. مبارزه کنید، مبارزه کنید، مبارزه کنید! مارا تنها نگذارید، ما و خلقهای دیگری که در برخی منطقههای جهان در انزوا مبارزه میکنیم: در سوریه، کمی در اسپانیا، اکوادور و بولیوی؛ نه، ما را تنها نگذارید، ما به شما نیاز داریم، نه از دیدِ اروپایی که به ناحیههای دوردست جهان مینگرد، بلکه اروپایی که مسیر اروپا و جهان را روشن میکند. با بهترین آرزوها برای شما و تشکر فراوان!
(*)انباشتِ اولیة سرمایه، اصلِ اقتصادیای است که کارل مارکس در توضیحِ انقلابِ صنعتی، در کتاب سرمایه [کاپیتال]، فصل ۲۶ تا ۳۳ دربارة آن نگاشته است.