یادمان

رفیق شهید محمد حسین امیر هاشمی

سَر داد اما سِر نداد

شهادت زیر شکنجه – سال ۱۳۶۷
محمدحسین امیرهاشمی در یکی از محله های قدیمی شهر تبریز و در یک خانواده کارگری توده ای چشم به جهان گشود. از همان اوآن کودکی در شرایط رنج و نداری زیست و بزرگ شد. بیکاری و بیماری و بی خانمانی را در همان خانواده و محله با پوست و گوشتش لمس کرد و با مرگ زودرس پدر مزه تلخ ‏بی سرپرستی را چشید. درعین حال، با زندانی شدن ‏برادرش رابطه این پدیده های شوم را با عقب ماندگی جامعه اش دریافت و دل مهربان و حساس او در پشت دیوارها و میله های زندان پر ازکینه و حس انتقام نسبت به مسببین این همه فقر و بیداد، یعنی رژیم شاه، شد.

با اوج گیری جنبش علیه رژیم شاه، محمد با سری پرشور و دلی سرشار از عشق به حزب توده ها و اخلاقی متین و عزمی راسخ، در صفوف مقدم جنبش انقلابی شرکت کرد. در روزهای قیام ‏بهمن ماه او در لباس پارتیزان های توده ای ظاهر شد و برای فتح سنگرهای انقلاب سلاح بر دوش گرفت ‏و رزمید.
‏انقلاب بهمن فرارسید و محمد به عنوان یکی از مسئولین سازمان جوانان توده ایران، شب و روز دمی از فعالیت باز نایستاد و برای دفاع از انقلاب و تعمیق سواد سیاسی خود و سپس در پی فراخوان حزب، روانه جبهه های جنگ شد و جانانه از میهن دفاع کرد.
‏هنگام یورش به حزب توده ایران در سال ۶۱ ‏ به میان کارگران نقاش رفت و در راه ارتقاء آگاهی و کسب حقوق شان فعالانه به مبارزه برخاست.
‏در اسفندماه ۶۳ ‏به چنگ ماموران جمهوری اسلامی افتاد و عمال رژیم مدتها خانواده اش را از سرنوشت وی بی خبرگذاشتند و عاقبت بعد از چهار سال یعنی در سال ۶۷ ‏از جسم بی جان و لهیده وی به خانواده اش اطلاع رسید. محمد جان شیرینش را فدای آرمان های مقدس حزب در راه صلح و استقلال میهن، آزادی مردم وعدالت اجتماعی نمود. او سَر داد اما سِر نداد.

از رفیق محمد چند شعر به زبان شیرین آذربایجانی که نشان از ایمان پایدار به خلق و عواطفش دارد به تاریخ ۱۳۶۳ به یادگار مانده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا