گردش به چپ در آمریکای لاتین و آشفتگی و سراسیمگی احزاب راستگرا
گریس لیوینگستون، لوموند دیپلوماتیک
۲ ژوئن ۲۰۱۴
احزاب راستگرای آمریکای لاتین نامهای مردمپسندی روی خود میگذارند، شعارهای خود را معتدل میکنند، و طوری رفتار میکنند که برای مردم کوچه و خیابان جالب و گیرا باشد. امّا با وجود همة اینها هنوز رأی زیادی ندارند. در همین حال، شرکتها و کسبوکارهای خصوصی برای اینکه بتوانند در چارچوب سیاستهای دولتهای چپگرا در کشورهای آمریکای لاتین کار کنند، در صدد یافتن و آموختن راه و روشهای نوینی برمیآیند.
مجلة ”وِجا“Veja چاپ برزیل در یکی از شمارههایش در ماه آوریل مینویسد که ”در برزیل احزاب محافظهکار وجود ندارد.“ در کشوری که دولت چپ میانة ”حزب کارگران“ [حزب خانم دیلما روسِف، رئیسجمهور کنونی] توانسته است ۴۰ میلیون نفر را از فقر نجات دهد، دیگر هیچیک از ۲۷ حزب برزیل خودشان را راستگرا معرفی نمیکنند. حتّیٰ ارتجاعیترین آنها هم نامهایی بهظاهر مترقی- مثل ”دموکراتها“- روی خود میگذارند. و البته برزیل از این لحاظ منحصر به فرد نیست. حزبهای دستراستی، که در سالهای دهة ۱۹۹۰ (۱۳۷۰ش) بر سراسر آمریکای لاتین مسلّط بودند، اکنون به هم ریخته و سراسیمهاند و دنبال راهی میگردند تا بتوانند کارپایة انتخاباتی منسجمی را به عنوان بدیلی در برابر دولتهای چپگرای مردمی تدوین و ارائه کنند. با نگاه مختصری به نتایج انتخابات امسال در آمریکای لاتین این سؤال به ذهن میآید که آیا ”راست“ از آمریکای لاتین رخت بر بسته است و برچیده شده است؟
باید گفت که ”راست“ هنوز سنگرهایی اینجا و آنجا دارد، از جمله در پاناما (که خوان کارلوس وارِلا با مواضع راست میانه در روز ۱۵ اردیبهشت به ریاست جمهوری انتخاب شد) و در کلمبیا (که دو نامزد راستگرا و راست میانه بخت خود را در دور دوّم رقابتهای انتخاباتی امتحان میکنند) و در مکزیک که بیشترین مقاومت را در برابر گردش به چپ نشان دادهاند. امّا از میان هفت انتخابات ریاست جمهوری امسال در آمریکای لاتین، به غیر از دو موردِ پاناما و کلمبیا، در پنج مورد برتری با نمایندگان چپ یا چپ میانه بوده است. در اسفند ماه، جنبش چریکی پیشین موسوم به ”جبهة رهاییبخش ملّی فارابوندو مارتی“ (FMLN) در انتخابات السالوادور به پیروزی رسید. در فروردین ماه امسال، ”حزب اقدام شهروندان“ که یک حزب چپگراست، در انتخابات کاستاریکا پیروز شد. انتظار میرود که انتخابات در برزیل و بولیوی و اوروگوئه در پاییز امسال هم نتایج مشابهی داشته باشد. در سال گذشتة میلادی هم که شاهد پیروزی چشمگیر و قاطع ”چپ“ در شیلی و اکوادور بودیم.
چهرة نیروهای راستگرای نولیبرال به علّت سابقة خراب آنها در ارتباط با بحرانهای اقتصادی، بیکاری و سختی زندگی مردم، به سالهای دهة ۱۹۹۰ (۱۳۷۰ش) بازمیگردد، و بسیاری از محافظهکاران باقیماندة آمریکای لاتین هنوز برای مردم یادآور دیکتاتوریهای نظامی دهههای ۱۹۷۰ (۱۳۵۰ش) و ۱۹۸۰ (۱۳۶۰ش) هستند. وابستگی اقتصادی کمتر به آمریکا- که همواره از نخبگان راستگرا حمایت کرده است (از خاندان سوموزا در نیکاراگوئه تا آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی)- و شکل گرفتن سازمانهای منطقهیی تازه که آمریکا در آنها جایی ندارد، مثل ”اتحادیة ملّتهای آمریکای جنوبی“ (UNASUR)، موانعی جدّی در راه فعالیت و جلو رفتن حزبهای راستگرا به وجود آورده و کار آنها را دشوارتر کرده است.
یکی از دشواریهای بزرگ نیروهای راستگرا تدوین بدیلی موفق در برابر سیاستهای مردمی دولتهای چپگرا بوده است. جنبشهای مترقی این کشورها از درآمدهای حاصل از رشد اقتصادی برای تأمین مالی طرحهای اجتماعی استفاده کردهاند و از این راه توانستهاند میزان فقر را تا حد چشمگیری کاهش دهند. همین روند، حزبهای دستراستی را مجبور کرده است که مواضعی میانهروتر بگیرند و مثلاً ادعا کنند که طرحهای مبارزه با فقر را ادامه خواهند داد، یا اینکه مثل آیهسییو نِهوِز، نامزد ریاستجمهوری و مخالف اصلی رئیسجمهور کنونی برزیل، ادعا کنند که این طرحها را گسترش هم خواهند داد. مورد جالب توجه دیگر در ونزوئلاست که اِنریکه کاپریلِس، رهبر جناح ”میانهرو“ مخالفان دولت ونزوئلا در مصاحبهای که اخیراً با لوموند داشت سعی کرد مواضع خود را حتّی چپتر از مواضع حزب حاکم ”سوسیالیست چاوزی“ نشان دهد. او در این مصاحبه دولت کنونی ونزوئلا را متهم به ”بورژوازی شدن“ کرد و ادعا کرد که پرزیدنت نیکولاس مادورو، برخلاف سَلَفِ خودش هوگو چاوز، هرگز پا را از کاخ ریاست جمهوری بیرون نمیگذارد. او افزود: ”جلب نظر طبقة متوسط کافی نیست؛ ما باید به خواستهای تنگدستان نیز توجه داشته باشیم؛ و برای این کار، باید از حلبیآبادها شروع کنیم.“ آنچه در شعارها و گفتههای کاپریلِس و نِهوِز کنار گذاشته شده است، تعهد آنها به ”کارآ“تر کردن خدمات اجتماعی از راه خصوصیسازی است، ولی البته لحن آنها هم اندکی ملایم شده است.
ائتلاف کاپریلِس که زیر نام ”دفتر اتحاد دموکراتیک“ کار میکند، امیدوار بود که با در پیش گرفتن یک رویکرد آشتیجویانه و تمرکز بر موضوعهای عمدهای مثل اقتصاد و میزان جنایت، ”چاویسم“ را شکست دهد. او اگرچه در این امر موفق نشد، امّا در انتخابات ریاستجمهوری پس از مرگ هوگو چاوز در اسفند ماه ۱۳۹۲ فقط ۱/۵ درصد رأی برای پیروزی کم آورد. پس از نتایج ضعیفی که مخالفان دولت ونزوئلا در انتخابات شهرداریها در دی ماه گذشته داشتند، امروزه شخصیتهای افراطیتری در میان رهبران مخالفان جا باز کردهاند که سعی دارند از راه تظاهرات خیابانی و اقدام مستقیم خشونتآمیز- راهبردی که آن را ”خروج“ [از چاویسم] نام گذاشتهاند- رئیسجمهور منتخب مردم را سرنگون و از کار برکنار کنند.
امّا از سوی دیگر، زبدگان شرکتها و کسبوکارهای خصوصی برای کار کردن با دولتهای چپگرا راههای تازهای را پیدا کردهاند، که البته منجر به جدایی صاحبان کسبوکارهای خصوصی از مخالفان سیاسی شده است. این بدان معناست که احزاب راستگرا مهمترین حامیان خود را از دست دادهاند. اِوو مورالِس، رئیسجمهور مبارز بولیوی که از بومیان آن کشور است، در سالهای آغازین ریاستجمهوریاش با طغیان و شورش زمینداران پرقدرتی روبرو شد که کشتزارهای وسیع سویا و آفتابگردان در استان سانتاکروز را زیر کنترل خود داشتند. امّا وقتی زمینداران متوجه شدند که مورالِس بهرغم شعارهای رادیکالاش بودجة متوازنی را تنظیم و اجرا کرده است، یارانههای مالیاتی به صادرکنندگان کشاورزی داده است، و از همه مهمتر، در سرزمینهای ثروتمند شرقی دست به اصلاحات ارضی نزده است (و در عوض، زمینهای بزرگ غیرمولّد در ناحیة شمال کشور را از صاحبان آنها گرفته است)، نتیجه این شد که مخالفانِ دولت در میان صاحبان شرکتهای کشاورزی خصوصی اخیراً از مواضع خود عقبنشینی کردند. احزاب راستگرای بولیوی احتمالاً کمتر از یکسوّم آرا را در انتخابات امسال ریاستجمهوری به دست خواهند آورد.
در پرو، زبدگان قدرتمند شرکتها و کسبوکارهای خصوصی که به طور عمده در صنایع معدنی طلا، مس، زغالسنگ و سنگآهن فعالیت دارند، از سیاستهای مالی نولیبرالی اولانتا هومالا (رئیسجمهور پرو) و گسترش پروژههای معدنی جدید رضایت دارند، در حالی که رافائل کورِرا، رئیسجمهور اقتصاددان چپگرای اکوادور که از سال ۲۰۰۶ (دی ماه ۸۵) به این مقام انتخاب شد، بر اثر ایجاد ثبات سیاسی، رشد اقتصادی، پروژههای راهسازی جدید و در پیش گرفتن محافظهکاری مالی، توانسته است با تیزبینی و هوشمندی حمایت قشر متوسط را جلب و حفظ کند. در برزیل نیز صاحبان شرکتها و کسبوکارهای خصوصی از سیاستهای ”حزب کارگران“ راضی بودهاند که برای رشد اقتصادی تلاش کرده است، سطح زندگی مردم را بالاتر برده است، مصرف داخلی را افزایش داده است، و بازارهای داخلی را برای کسبوکارهای برزیلی گسترش داده است (در دهة ۱۳۸۰، ۴۲ میلیون نفر از مردم حساب بانکی باز کردند، و ۱۵ میلیون نفر برای نخستین بار مسافرت هوایی کردند)، بدون اینکه ساختار اجتماعی نابرابر جامعه را به طور بنیادی تغییر داده باشد. با وجود اینها، حزب حاکم ”کارگران“ هنوز میدان مانور محدودی دارد، چون در مجلس کشور وابسته به حمایت ”راست“ است. متحد عمدة این حزب ”جنبش دموکراتیک برزیل“ (PMDB) است که نمایندگانی از بخش خصوصی کشاورزی در آن حضور دارند. موفقیت ”حزب کارگران“ دستکم این مزیّت را داشته است که اکنون آیهسییو نِهوِز (رقیب انتخاباتی اصلی رئیسجمهور کنونی) برای تعیین یک بدیل روشن و مشخص با مشکل روبروست. نِهوِز، صدر ”حزب سوسیال دموکراسی برزیل“ است که یک سازمان سیاسی قشر متوسط است که از درون مخالفت با دیکتاتوری نظامی رشد کرد ولی به نولیبرالیسم تن در داد. بزرگترین تفاوت میان این احزاب سیاست خارجی آنهاست: حزب سوسیال دموکراسی منتقد نزدیکی برزیل به ونزوئلا و مخالف تشکیل بلوک منطقهیی مستقل، بهویژه از طریق ”اتحادیة ملّتهای آمریکای جنوبی“ (UNASUR) است.
اگرچه در نظرسنجیها محبوبیت ”حزب کارگران“ خانم دیلما روسِف بیشتر از بقیة احزاب است، ولی رشد اقتصادی کُند و خواستِ قشرهای میانی و پایینی برای خدمات عمومی بهتر و هزینة کمتر در برگزاری جام جهانی فوتبال و المپیک ۲۰۱۶ میتواند فرصت مغتنمی را برای مخالفتهای نهوِز فراهم کند. این امر نشان دهندة ضعف الگوی چپ در سرتاسر آمریکای لاتین است که به عوض ایجاد تنوّع اقتصادی یا اصلاح ساختاری، که میتواند زبدگان قدرتمند بخش خصوصی را تهدید کند، به رشد اقتصادی سریع از راه افزایش قیمت کالاهای راهبردی (نفت، سویا، مس، گاز) اتکا دارد. همین نشان میدهد که دولتها با عزم و ارادة سیاسی میتوانند زندگی فقیرترین شهروندانشان را بهتر کنند، که خود درس مهمی است برای اروپای ریاضتزده. ولی در ضمن نشان دهندة محدودیت سیاستی است که در برابر نوسانهای قیمت کالاهای راهبردی آسیبپذیر است.
این الگو در شیلی ممکن است دیگر از کار افتاده باشد. اندیشة اقتصاد نولیبرالی همراه با اجرای برنامههای اجتماعی را ائتلاف چپ میانة ”کُنسرتاسیون“ ابداع کرد که پس از سرنگونی پینوشه در اسفند ۱۳۶۷ به مدت بیست سال در قدرت بود. سباستیَن پینیهرا، میلیاردر صاحب کسبوکار و رئیسجمهور پیشین که در اسفند ماه ۱۳۹۲ از خانم میشل باشِله شکست خورد، سیاستهای اقتصادیای را دنبال میکرد که تفاوت چندانی با سیاستهای اقتصادی کُنسرتاسیون نداشت و بالاخره هم با تظاهرات دانشجویان برضد آموزش خصوصی و نابرابریهای اقتصادی روبرو شد. با وجود این، همین سیاستهای او منجر به این شد که هِرنان بوشی (وزیر دارایی و امور مالی شیلی در زمان پینوشه) جان بگیرد و جرئت کند صدای اعتراضش را نسبت به افزایش مالیاتها و موانعی که در راه سرمایهگذاری ”برای حفاظت از محیط زیست“ وجود دارد بلند کند، و ضمنِ اعتراض به ادامة ”اقدامهای رفاهی برای کارگران که تجاوز به آزادیهای فردی است“ بگوید کند که ”ما لازم نیست مثل یک ”راست“ خجالتی رفتار کنیم.“ خانم میشل باشِله سوسیالیست در جریان کارزار انتخاباتیاش در سال ۱۳۹۲ قول داد که اگر انتخاب شود، از محل افزایش مالیات شرکتها هزینة آموزش دانشگاهی رایگان را تأمین و قانون اساسی دورة پینوشه را اصلاح خواهد کند، و اقدامهای دورة دوّم ریاستجمهوریاش چپتر از اقدامهای دورة اولش باشد (خانم باشِله در فاصلة سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰، پیش از پینیهرا، نیز رئیسجمهور بود، و امسال نیز با شکست دادن او، برای بار دوّم رئیسجمهور شیلی شد). دو حزب عمدة راستگرای شیلی پس از آنکه در انتخابات ریاستجمهوری اخیر شکست سختی خوردند، دچار پراکندگی و تفرقه شدند، و اکنون صحبت از این است که یک حزب جدید راست میانه با هدایت پینیهرا تشکیل شود. از سوی دیگر، احتمال دارد که برنامههای رادیکال خانم باشِله خشم نیروهای راست افراطی طرفدار پینوشه و نولیبرالها را برانگیزد و اتحادی میان آنها به وجود آورد. شیلی و برزیل را غالباً دو نمونة معتدل و حد وسط ”گردش به چپ“ در آمریکای جنوبی میدانند. برزیل با تقویت سازمانهای نوین منطقهیی و پیش راندن گرایشهای سیاسی این منطقه به چپ، از لحاظ سیاسی در این منطقه نقش چشمگیری بازی کرده است. همچنین، از راه تشویق کردن اعضای سازمانهای منطقهیی به یافتن زمینههای مشترک، به یکدست و همگون شدن برخی از سیاستهای منطقهیی کمک کرده است. اولیویِر دابِن، استاد دانشگاه در پاریس، در سال ۲۰۱۲ به این نکته اشاره کرد که ”جامعة کشورهای آمریکای لاتین و کاراییب“ (CELAC) را سه کشور رهبری میکنند: کشوری که ریاست این سازمان را به عهده دارد، رئیس پیشین آن، و رئیس بعدی آن (به ترتیب: ونزوئلا، شیلی و کوبا در آن سال). او میگفت که ”این سه کشور به نظر نمیآید که در کار کردن با یکدیگر هیچ مشکل خاصی داشته باشند… این امر نشان دهندة توان (به نسبت تازة) کشورهای آمریکای لاتین در کنار گذاشتن اختلافها برای دستیابی به آرمان مشترک است. آنچه امروز رایج شده است، مصلحتگرایی و عملگرایی و انعطافپذیری است، که موجب پیشرفت در مسائل منطقهیی در منطقة آمریکای لاتین و کاراییب میشود.“
خوآن مانوئل سانتوز، رئیسجمهور کلمبیا، که از یکی از بانفوذترین خانوادههای بوگوتا پایتخت کلمبیاست، معتقد است که انعطافناپذیری ایدئولوژیکی میتواند مانعی در راه داد و ستد باشد. تلاشهای او در راه تجدید پیوند با ونزوئلا، داد و ستد دوجانبه میان دو کشور را که پیش از این به علّت موضع تخاصمی آلوارو اوریبه نسبت به ونزوئلا افول کرده بود، تقویت کرده است. مبادلههای تجاری میان این دو کشور از ۲ میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۰۸ به کمتر از ۸۰۰ میلیون دلار در سال ۲۰۱۰ کاهش یافت، که ضربة بزرگی به درآمد بورژوازی کلمبیا بود.
برخلاف اوریبه، که از تندروهای صریح و بیپردة کلمبیا است که با کمک مالی آمریکا دست به تهاجم نظامی گستردهای علیه چریکهای نیروهای مسلّح انقلابی کلمبیا ”فارک“ زد، خوآن مانوئل سانتوز سیاستباز کارکشتهای است که با اعلام خواست قانونی شدن ماریجوآنا، دل لیبرالهای اروپایی را نیز به دست آورده است. او خوب متوجه است که برای کاستن از حمایت مردم از چریکها، تنها راه، انجام دادن اصلاحات اجتماعی است. او سه سال پیش قانونی را در مجلس به تصویب رساند تا زمینهای دهقانان آواره به آنها پس داده شود، و گفتگوهای صلح با چریکهای ”فارک“ را نیز آغاز کرد. دشواری کار او این است که بسیاری از زمینداران محلی و متحدان شبهنظامی آنها مخالف هرگونه دادن زمین به دهقاناناند.
سانتوز همچنین میداند که گرایش آمریکایی اوریبه موجب انزوای کلمبیا در آمریکای لاتین شد. سانتوز تلاش کرده است که رابطه با آسیا و با همسایگان کلمبیا در آمریکای لاتین را بهبود بخشد. کلمبیا، مکزیک، پرو و شیلی دو سال پیش بلوک تجاری ”ائتلاف پاسیفیک“ را تشکیل دادند، با این هدف که با استفاده از خط ساحلی طولانیشان بتوانند میزان مبادله و بازرگانی با آسیا را افزایش دهند. این ائتلاف خودش را بَدیلی از نوع ”بازار آزاد“ در برابر بلوک تجاری ”مرکوسور“ (بازار مشترک جنوب) معرفی میکند که معتقد است سازمانی است بیش از حد حمایتگرا (حمایت از تولید داخلی).
در عرصة مسائل اجتماعی-فرهنگی، تفاوت میان چپ و راست نامشخصتر است. برای مثال، بهرغم انتقاد کلیسا و بخشهای محافظهکار و سنّتی جامعه، هم برخی از دولتهای چپ (اوروگوئه، آرژانتین، برزیل) و هم برخی از دولتهای راست (مکزیک و کلمبیا) زندگی مشترک مدنی همجنسخواهها را به رسمیت شناختهاند. در شیلی، بهرغم مخالفتِ متحدان پینیهرا در ”اتحاد دموکراتیک مستقل“ (که قبلاً به پینوشه نزدیک بودند) از لایحة زندگی مشترک مدنی که سباستیَن پینیهرا تنظیم کرده بود، خانم باشِله از این لایحه حمایت کرد. در مورد حقوق زنان در تولید مثل، خیلی از دولتها، چه در راست و چه در چپ، موضع بسیار سرسختی دارند. رافائل کورِرا، رئیسجمهور اکوادور، اخیراً تهدید کرد که اگر مجلس مجازات سقط جنین را بردارد، از سمت خود استعفا خواهد داد. سقط جنین فقط موقعی مجاز است که زندگی مادر در خطر باشد، یا وقتی که زنی که معلولیت ذهنی دارد مورد تجاوز قرار بگیرد و حامله شود. در نیکاراگوئه، دانیل اورتگای ساندینیست از ممنوعیت کامل سقط جنین حمایت کرده است. سقط جنین بهجز در کوبا، اوروگوئه و مکزیک، در آمریکای لاتین بهشدت محدود است، و نیروهای ترقیخواه در تغییر دادن این وضع موفقیتی نداشتهاند. دیلما روسِف و خوزه سِرا، دو نامزد اصلی رقیب در انتخابات ریاستجمهوری چهار سال پیش برزیل، که هر دو قبلاً از حق سقط جنین حمایت کرده بودند، در آن انتخابات هر دو برای جلب رأی کاتولیکها علیه آن موضع گرفتند. البته این بدان معنا نیست که اکنون دیگر مرزهای میان چپ و راست به هم ریخته است و از یکدیگر قابلشناسایی نیستند. اولویت و اهمیت نسبی مسائل اجتماعی در کشورهای آمریکای لاتین، که چپ تلاش دارد آن را تحکیم و تقویت کند، عناصر راست را که میخواهند برگ تازهای از تاریخ را ورق بزنند و جای تازهای برای خود پیدا کنند، مجبور کرده است که به فکر آزمودن خط مشیهایی بیفتند که پیش از این هرگز در برنامههایشان جایی نداشت.
البته نمیشود نتیجه گرفت که این آزمونها و تجربهها به معنای انقلاب ایدئولوژیکی در جبهة راست است، یا چیزی وَرایِ مانورهای استراتژیک است. همانطور که در کودتاهای فراوان موفق (هندوراس در سال ۲۰۰۹ و پاراگوئه در سال ۲۰۱۲) و ناموفق (ونزوئلا در سال ۲۰۰۲، بولیوی در سال ۲۰۰۸، اکوادور در سال ۲۰۱۰) دیده میشود، اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم که نیروهای سنّتی اقتدارگرای راست تسلیم شده و کنار نشستهاند.
به نقل از ”نامه مردم“ 949، 26 خرداد ماه 1393