مسایل سیاسی روز

سیرِ آشکار و نهانِ کار درسینما و تئاتر در دورانِ جمهوری اسلامی

در ارتباط با آنچه در بیش از سه دهه اخیر بر هنرهای نمایشی میهن‌مان رفته است با یکی از دست اندرکاران با سابقه و خوشنام تئاتر و سینمای معاصر ایران اخیراٌ فرصت دیدار و بحث و گفت‌وگویی پیش آمد. او که از فارغ التحصیلان دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران در سال‌های پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ است، در کلاس‌های مشاهیر کاردان، دانشمند و هنرپرور  میهن آموزش یافته است، با بسیاری از هنرمندان بنام سینما و تئاتر  معاصر ایران نیز کار کرده است.  این کارگردان، بازیگر و منتقد تئاتر و سینمای ایران که خود در فیلم‌ها و نمایشنامه‌های پرشماری نقش‌آفرین و ابداع گر بوده است، در گفت‌وگو با خبرنگار ”نامه مردم“ از دردها و مشکلات حرفه‌ای و شرایط نابسامان تولید هنری  در کشور سخن گفته است. حاصل این گفت‌وگو را در جُستار زیر می‌خوانید.

 با توجه به شرایط حاکم بر ایرانِ در دورانِ پیش از انقلاب ۱۳۵۷که در آن، رژیم شاه “هنر“ی پویا را برنمی‌تابید، و بیشتر سرگرمی‌‌هایی بدور از موازین هنرمندانه را تشویق و حمایت می‌کرد [و اگر در این دوران و در این عرصه استقبال و تشویقی از هنر و هنرمندان اصیل و آفرینش‌گر وجود داشت، از سوی مردم آگاه و هنردوست بود، و سانسور و ممنوعیت و توقیف و زندان هم از سوی حاکمیت. ما در اینجا از ”هنر“ تئاتر و سینما سخن می‌گوییم]. هنر تئاتر و سینمای پس از انقلاب، هنری کم‌جان بود که از دوران رژیم گذشته به مردم ایران به‌ارث رسید.       البته همان اندک‌شمار کارهای هنرمندانه و دست‌اندرکاران و هنرمندان خوب و آشنا با هنر سینما و تئاتر در پیش از انقلاب، با شروع انقلاب و هرج ومرج حاکم بر جامعه، کنار گذاشته شدند. این فعالان کاردانِ عرصة تئاتر و سینمای کشور و هنرمندان خوب و آثارشان، مورد قبولِ حاکمیت و دولت روی‌کارآمده[پس از انقلاب] نبودند، چه از نظر گرایش سیاسی و فکری‌شان و چه به‌لحاظِ توانایی‌های علمی و فرهنگیِ آنان. در این عرصه از هنر، رژیم حاکم بعدازانقلاب، در وهله اول شروع کرد به قلع وقمع افراد متخصص و کاردان درهنر و خصوصاً در بخش سینما و تئاتر. کنار زدن افراد متخصص و کارآمد در رشته هنرهای نمایشی، به‌دلیلِ نبودِ جایگزینی مناسب و همزمان، خلا بزرگی در امور هنری به‌وجود آمد و جو بسیار زیان‌بخشی بر هنر نمایش و فیلم حاکم شد و- درعین‌حال- اختناق و سانسور نیز شدت یافت. کار کم‌کم به زندانی کردن برخی هنرمندان کاردان فعال در دورة رژیم پیشین در همه رشته‌ها خصوصاً نمایش و فیلم کشیده شد. حذف نیروهای متفکر در دستورکار رژیم قرار گرفت؛ و این امر باعث شد که عده زیادی از هنرمندان هم [از کشور] فرار کنند. سپس افراد نالایق و بدون‌سواد و تجربة هنری‌ای که “هنر“ را چیزی همچون تعلیمات دینی و حوزوی می‌دیدند، بر امور کار هنر گمارده شدند. مردمِ تازه‌انقلاب‌کرده هم که تشنه سردرآوردن از کارها در این عرصه [که تاکنون بدان راه داده نمی‌شدند] و انجام دادن تغییرهای اساسی در آن بودند، به مسٔولان تازه‌ازراه‌آمده اعتماد کردند و آنان، با استفاده از وضعیت جاری، بر خرِ مراد سوار شدند. فکر و باور مردم این بود که به‌زودی با هنری ناب و انقلابی رو‌به‌رو خواهند شد. بنابراین، همگی درانتظار تثبیت انقلاب بودند. ولی نه‌تنها از تغییر و تحول‌های موردنظرشان خبری نشد، بلکه با افرادی بسیار سطحی و فرصت‌طلب با لباس مذهب و آدم‌هایی به‌نوعی رنگ‌عوض‌کرده و انقلابی‌نما روبه‌رو شدند که آمده بودند بچاپند و بخورند و نابود کنند. از همان روزهای اول [پس از انقلاب] نابود کردن فرهنگ و هنر از سوی این گروه متشرعان، رنگ‌عوض‌کردگان و انقلابی‌نماها شروع شد. آنان در فکر پر کردن جیب‌ها بودند، و تا جیب‌ها پر نشد، از پای ننشستند. این گروه نه هنری داشتند و نه در فکر مردم و انقلاب بودند، فقط آمدند و رشتة کارها را به‌دست گرفتند و همة باهنران را کنار زدند و تک‌تازی و ظلم به هنر و هنرمند پیشه کردند. این منوال کار در همه جا حاکم بود و در هنر بیشتر و به‌شکلی پلیدتر ادامه داشت. این تئاتر و سینمای بدون پشتوانة هنری سال‌ها در یک چارچوب و کلیشه باقی مانده بود و کار می‌کرد. سوژة فیلم‌های محصولِ این سینما، به پرداختن به جنگ و مذهب منحصر شده بود- و در قالبی تکراری- به ساختن و تولید کردن آثاری سطحی و ضعیف به‌وسیلة کسانی چون سلحشور، مخملباف، مجید مجیدی، رسول ملاقلی‌پور، سعید کشن‌فلاح، محمد کاسبی، تاجبخش فنائیان، وجزاینان، خلاصه می‌شد، یعنی کسانی که در حوزة هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی آموزش دیده بودند و سپس به عرصة هنرِ دینی- یا به‌عبارتی، سینما و تئاتر دینی- پا گذاشته بودند، چندان که دنیای سینمایی‌شان در چارچوب همان کلیشه‌ها‌ی مذهبی محصور مانده بود. سال‌ها گذشت و درهمین فضای بسیار بسته و مذهبی، سینما کارگردان‌های جوانی هم کم‌کم رشد کردند و وضعیت سینما و تئاتر اندکی بهتر از پیش شد. اما همزمان، چارچوب‌ها و قوانین بسیار سطحی و قرون وسطایی ناظر بر سینما و تئاتر مشخص‌تر شدند و تثبیت گردیدند. جریان امور در عرصة هنر، کاملاً مذهبی بود و با هنرِ واقعی و پویای جهان فاصلة زیادی پیدا کرده بود. مسئولانِ بی‌هنر و بی‌اطلاع از هنر، به‌کارهای‌شان مشغول بودند، اما در همین جو، جوانان با استعدادی هم رشد کردند و تجربه اندوزی کردند و به‌طورِخودجوش خود را ساختند. آنان به‌نوعی پربارتر از سلف‌شان به‌عرصه آمدند و کار سینما و تئاتر کمی بهتر از گذشته شد و میانة مردم هم با سینما و تئاتر بهتر از قبل شد. کارگردان‌های جوان هم در عرصه سینمای جهان، حرفی برای گفتن ارائه کردند و کارگردان‌های روشنفکر و قدیمی هم- با کمی احتیاط و خودسانسوری- پا به میدان نهادند و دست‌به‌عصا کارهایی ساختند. در این زمینه می‌توان از کارگردان‌های قدیمی‌ای چون علی حاتمی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، ایرج قادری، وجزاینان، نام برد. هنرجویانی هم که قبل از انقلاب در سینمای آزاد بودند، بعداز انقلاب وارد سینمای تازه رشد‌کرده و نوپا شدند. آنان آمده بودند تا خود را معرفی کنند. سینمای آزاد را نصیب نصیبی و بصیر نصیبی، دو برادر خوش‌فکر و نواندیش در رادیو و تلویزیون ملی ایران[دورة رژیم شاه] پایه‌گذاری کرده بودند که به‌نوعی زیر تأثیر غرب و سینمای روشنفکرانه فرانسه بود. برخی در گذشته و در سینمای آزاد فعالیت داشتند و رشد کردند و وارد سینمای بعد از انقلاب شدند. کیانوش عیاری و ناصرغلامرضایی و چند تن دیگر از فعالان سینمایی در سینمای آزاد کار کرده بودند و بعد از انقلاب خود را با فضای حاضر سینما وفق دادند و به سینمای حرفه‌ای ایران وارد شدند و کارزار هنری‌شان را شروع کردند. کیانوش عیاری چند فیلم متفاوت با سینمائی‌یان روزگار با مضمون مذهب و جنگ ساخت ولی متفاوت با کارهای قبلی سینمای ایران. او نگاهی متفاوت و عمیق به جنگ و مذهب کرده بود. کارگردان‌های دیگری چون رخشان بنی‌اعتماد و جعفر پناهی، اصغر فرهادی، پوران درخشنده، محمد بزرگ‌نیا، عباس کیا‌رستمی، که از بچه‌های تلویزیون بودند، به عرصة سینمای حرفه‌ای پا گذاشتند و کارهایی قابل قبول و متفاوت با سینمای رژیم جمهوری اسلامی عرضه کردند. سینما کمی مردمی شده بود و فیلم‌هایی بهتر از پیش تولید و عرضه می‌شد. با ساختِ فیلم‌هایی از این دست، دوباره صدای اعتراض حاکمان تمامیت‌خواه رژیم اسلامی برخاست، غائلة شکایت‌ها برخاست و خشم رژیم برانگیخته شد. فیلم‌ها‌ی‌ برخی از کارگردان‌های صاحب سبک و جوان‌تر با جولان خشمگین تیغ‌های سانسور، توقف و یا ممنوعیت اِکران روبه‌رو شدند و آفرینندگان‌شان هم در فهرست ممنوع‌الکارها قرار گرفتند. این هنرمندان واقعی و مردمی، با ساخت فیلم‌هایی نسبتاً هنرمندانه با استقبال سینماروها و تماشاگران و رضایت آنان روبه‌رو شدند. درنتیجه، به‌تدریج فیلم‌های زیادی از این هنرمندان در روند مرحله‌های اداریِ پیش‌ازتولید- بیش‌ از گذشته- اجازة ساخت پیدا نمی‌کردند و سناریوها به‌دلیل‌هایی بسیار غیرمنطقی رد می‌شدند. با وجود همة این مانع‌تراشی‌ها، بسیاری از فیلم‌ها‌یی که از هزارتویِ دستگاه تفتیش و سانسور عبور می‌کرد و ساخته می‌شد، بعد از تولید اجازة اکران پیدا نمی‌کردند. برخی از فیلم‌هایی که درگیر توقیف بوده‌اند، بدین قرارند:
آشیانه، کارگردان: اسماعیل براری؛ آفساید، کارگردان: جعفر پناهی؛ باد ما را خواهد برد، کارگردان: عباس کیارستمی؛ بند، کارگردان: غلامحسین طاهری؛ جزیرة آهنی، کارگردان: محمد رسول‌اُف؛ حاجی واشنگتن، کارگردان: علی حاتمی؛
خط قرمز، کارگردان: مسعود کیمیایی؛ دایره، کارگردان: جعفر پناهی؛ دَه، کارگردان: عباس کیارستمی؛ رأی باز، کارگردان: مهدی نوربخش؛ طلایِ سرخ، کارگردان: جعفر پناهی؛ مه بانو، کارگردان: مجید بهشتی [براساسِ رمان: بافته‌های رنج، نوشته: علیمحمد افعانی]؛ کویر مرگ، کارگردان: اسماعیل براری؛ مرگ یزدگرد، کارگردان: بهرام بیضایی؛ چریکه تارا، کارگردان:  بهرام بیضایی.
هرساله بسیاری فیلم‌های دیگر بر فیلم‌های توقیف‌شده اضافه می‌شوند. مردم خوب و نجیب ایران از دیدن این فیلم‌ها محروم می‌شوند. فیلم‌های توقیفی معمولاً سوژه‌های مردمی‌ای دارند که با عقاید دولت‌مردان خودخواه و واپس‌گرا جور نبوده و نیستند. فیلم‌های مطرح، بدون شعار، و دارای فکر و ساختاری مناسب و باارزش توقیف می‌شوند. اگر فیلمی در جهت اهداف انسان‌دوستانه و آگاهیِ مردم بوده باشد همیشه با سدِ سانسور روبه‌رو می‌شود، اما مردم، منتقدان هنری و سیاسی و جشنواره‌های خارجی را به خود جذب می‌کند. این امر بی‌درنگ رژیم را می‌هراساند و به رویارویی امنیتی با سازنده فیلم و خود اثر منجر می‌شود. فیلم‌های ارزشمند کارگردان‌های خوش‌فکری که در کارهای‌شان از غم و رنج مردم و اجتماعِ زخم‌خورده و دردکشیده حرف بزنند و از مردمی که زیر فشارها و بی‌عدالتی‌ها کمر خم کرده‌اند تصویری هنرمندانه بپردازند، از نظر حکومت جمهوری اسلامی مطرودند و متهمند. این فیلم‌سازان اگر در آثارشان نگاهِ فاشیستی و واپس‌گرای حکومت به جامعه و مردم را به‌نوعی نمادین و غیرصریح هم به‌نقد بکشند ازنظر حاکمان متهم‌‌اند. نگاهِ انتقادآمیز به وضعیت نابسامان مردم نگاهی رایج‌ در اکثر اثرهای هنری است، ولی در ایران دست گذاشتن بر این‌ نابسامانی‌ها جرم است. اگر در کاری سینمایی باندبازی‌ها، وضعیت جامعة مریض‌مان و بی‌عدالتی‌های موجود در لفافه هم به‌تصویر کشیده شوند، امکان ساخت یا اکران پیدا نمی‌کند. ساختن فیلم از کلیه فروشی، اعتیاد، طلاق و دزدی که فیلم‌سازان و دست‌اندرکاران سینما و تئاتر کشور همه‌روزه شاهدانِ دردمند، حساس و باعاطفة آن‌هایند و خود با آن‌ها دست‌به‌گریبانند، عملی نیست. پاسخ‌گو نبودنِ مسئولان به مردم، فساد، چاپلوسی، رشوه‌خواری، دزدی و دروغ، ازجمله دردهایی‌اند که فیلم‌سازان از آن‌ها رنج می‌برند و در ذهن خلاق‌شان به‌منظورِ ارائه کاری هنری به آن‌ها فکر می‌کنند و مدنظر قرار می‌دهند تا از آن‌ها اثری هنری بسازند ولی همیشه با رد شدن سناریو و فیلم‌نامه‌‌شان روبه‌رو می‌شوند. در ایران امروز بد اداره کردن امور کشور و هدایت غلط مجموعه‌های فرهنگی و هنری، وضع را آشفته‌تر کرده است و روزبه‌روز هم بدتر از پیش می‌شود. وضعیت به‌گونه‌ای درآمده است که دست‌اندرکاران سینما و تئاتر کشور یا فراری، یا خانه‌نشین‌و یا اجازه کار ندارند. عده‌یی هم از روی ناچاری و نیاز با سانسور و خفقان کنار آمده‌اند و به همکاری برای ساخت سناریوهای آبکی موردنظرِ جمهوری اسلامی تن درداده‌اند ولی شرمگین از مردم‌اند. قصدِ خُرده‌گیری از آنان یا تخریب‌شان در میان نیست، چرا که برای بقا و زندگی بسیار غم‌انگیز و پرمعضل‌شان به تن دادن به چنین همکاری‌ای ناگزیرند. این نوشته شاید جُستاری بس کوتاه باشد از سرگذشت و وضعیت سینما و تئاتر ما از شروع انقلاب تا کنون. وضعیت این هنر والا درحال‌حاضر بیش از گذشته درد‌انگیز و خلاف شأنِ هنرمندان و ضد انسانی است، گرچه فیلم‌سازان ما راه را با خون‌دل خوردن می‌پیمایند، اما این وضع آشفته و نابسامان هرروز بدتر از روز پیش ادامه می‌یابد. سینما و تئاتر از هنرهای مردمی و پرطرفدار در جامعه ما است و اثرگذاری‌‌شان به‌لحاظِ ویژگی‌های‌شان از دیگر هنرها فوری‌تر است، بر همین مبنا، رژیم ولایی هم هنرمندان و دست‌اندرکاران این عرصه و هم آفرینش‌های هنری‌شان را مدام زیر ذره‌بین و مراقبت بی‌وقفه قرار داده است و راه را برای فعالیت واقعیِ برآمده از اندیشه و عاطفه‌شان سد کرده است. در زمرة مهم‌ترین نتیجه و تأثیرِ آفرینشِ هنری و کار هنرمندان، آگاهی دادن و روشنگری در جهت تشخیصِ منافع و ارتقاءِ شأن انسانی مردم است. رژیم و دولت اسلامی همواره بر آن است تا هنرمندان را به مسیرِ تبلیغ شعارهای خاص خودش و ستایش از شیوه‌های زمامداری‌اش بیندازد و برای رسیدن به این منظورِ راهبردی از هیچ خدعه‌گری‌ای[ازجمله تزریقِ مالی، مشهورسازی- و درصورت پایبندی هنرمند بر شأنِ هنری‌ِ خود- تخریبِ چهره، محروم کردن از کار، فشار روانی، زندان، وجزاین‌ها] ابا ندارد. این‌ها، روال معمول رژیم در جهت اهدافش است. رژیم به این ترفندهای ضد انسانی خو گرفته و از آن‌ها نمی‌تواند چشم‌پوشی کند. تهدید به زندان و ممنوع کار کردن، هنرمندان را همواره در حالت هراس از اکنون و آیندة خود معلق نگه می‌دارد. هنرمندان معترض به سیاست‌های پلید و غیرانسانی رژیم و درگیر با ناروایی‌های‌ آن، همواره با خطر اقدام‌های پلیسی و امنیتی روبه‌رو بوده‌اند و یا در معرض تهمت و افترایِ عامل بیگانه بودن، ترور شخصیتی و ترور فیزیکی- نظیر قتل‌های زنجیره‌ای و مشابه با آن- قرارگرفته‌اند. یکی از مرکزهایی که سیاست‌های به‌اصطلاح هنری در جمهوری اسلامی را تدوین و در این زمینه سیاست‌گذاری می‌کند، سازمان تبلیغات اسلامی است. این مرکز شاخه‌یی به‌اصطلاح هنری دارد به نام حوزة هنری که از سال‌های نخست انقلاب به‌وسیلة محسن مخملباف و برخی کسان بی‌هویت به‌لحاظ هنری همچون فرج‌الله سلحشور و دیگران تأسیس شد، و تا زمان حاضر هم ازجمله خط دهنده‌های اصلی به وزارت ارشاد و دیگر ارگان‌های تفتیش و سانسور هنری است. مرکزهای هنری و تبلیغی رژیم جمهوری اسلامی اصولاً زیر نظارت رهبری[ولیِ فقیه] قرار دارند. صداوسیما و سازمان تبلیغات اسلامی از این جمله‌اند. از گذشته‌یی دور- و به‌ویژه درحال‌حاضر- فرج‌اله سلحشور یکی از افراد بانفوذ در عرصة امور هنری در جمهوری اسلامی بوده است. این شخص از سوی رهبر رژیم حمایت می‌شود و کسی است که برپا کردن غائلة اعتراض و جوسازی بر ضد هنرمندان را او شروع می‌کند و به‌نفع سیاست‌های خاص رژیم در زمینه فعالیت‌های هنری و بر ضد گرایش هنری مردم و بر ضد هنرمندان آزادی‌طلب جوسازی می‌کند و سرکوب آنان را سرعت می‌بخشد. نقشِ او تقبیحِ هنرمندان و بازخواست از آنان است. او همیشه عده‌یی چماق‌دار و عربده‌کش در کنار و اطراف خود سازمان می‌دهد که علاوه بر برپا کردن غائله بر ضد هنرمندان، محافظ شخصی او نیز هستند. نابخردانی که با این عامل رژیم همراهند، سخنان و نظرهایش را ترویج و از او حمایت می‌کنند و سخن هر معترضی را در گلو خفه می‌کنند. یکی از چماق‌داران معروف و آدمکش، شخصی است به نام مسعود ده‌نمکی. او الآن کارگردانِ نوع‌گرای اسلامی و سینمای دینی به‌حساب می‌آید. مسعود ده‌نمکی در گذشته به جنایت‌های زیادی دست زده است و حالا، در غروب زندگی شرورانه‌اش، که پا به‌سن گذاشته و توان فحاشی، سرکوب و چماق‌کشی ندارد، چند سالی است که فیلم‌ساز شده است و به‌درجة کارگردان دینی مفتخر شده است و رسالت عملی‌اش در سرکوب و درنده‌خویی را کنار گذاشته و تئوری‌وار به سینما کشیده شده و همان رسالت ضد انسانی را اکنون با فیلم‌های بی‌ارزشش ادامه می‌دهد. او با سینمای دینی، با دوربین و لنز سینما، اعمال غیرانسانی‌اش در گذشته را به‌نوعی موجه و منطقی جلوه می‌دهد. او ترویج سینمای مذهبی را با رنگ و بویی نه‌چندان دل‌چسب و اما گول‌زننده در دستورکار دارد. ده‌نمکی در کارهایش با در اختیار گرفتن بازیگران زن زیبا و عشوه‌گر و سوژه‌های آبکی، و به‌زعم خودش خنده‌دار، همراه با ترفندهای نخ‌نما‌شدة فیلم‌های مضحک، سعی در جذب تماشاگر دارد. او تلاش می‌کند تا بتواند تماشاگر ناآگاه و طالب سرگرمی را به سالن‌های سینمایی ورشکسته  بکشاند و تبلیغات حکومتی‌ای را عرضه کند. در مقابل، سینماگران دارای اندیشة هنری، از بیان آفرینش‌گرانه‌شان محروم و در انزوا گذاشته شده‌اند. بی‌تردید آنان به فردایی بهتر و بدون رنج و درد، آزاد از سانسور و اختناق، می‌اندیشند تا با کار و آفرینش هنری‌شان به فرهنگ و هنر پویای ایرانی خدمت کنند، و درعین‌حال، به شأنِ والای هنری و انسانی‌شان پایبند بمانند.

به نقل از ”نامه مردم“ 951، 23 تیرماه 1393

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا