مسایل بین‌المللی

در «فرگوسن»، خشونتِ حکومتی خشونتِ خیابانی را به‌میدان آورد

به‌قلم:گری یانگ، روزنامهٔ گاردین [ ۱۸ اوت ۲۰۱۴]

هیچ عقل سلیمی خواهان تظاهرات خشونت‌آمیز بیشتر نیست، اما همان‌طور که مارتین لوترکینگ نیز گفت: «هر شورشی زبان ناشنوده‌هاست.«
مارتین لوتر کینگ در سال ۱۹۶۶ کارزاری در شهر شیکاگو برضدجدایی نژادی آغاز کرد، اما کوشش‌هایش از سوی گروه‌های فشار و شهردار دسیسه‌پرور شیکاگو با ناکامی روبه‌رو گردید. هنگامی که از سوی مقام‌های شهری به حاشیه رانده شد، می‌توانست احساس کند که مبارزهٔ بدون خشونت چه از جهت راهبردی و چه درحکم یک اصل، اعتبار خود را در میان پیروانش دارد از دست می‌هد. او گفت: «مرا یاری دهید تا روش مبارزهٔ بدون خشونت را تفهیم کنم. عدهٔ زیادی اعتمادشان را به دستگاه از دست داده‌اند. آنان اعتمادشان را به روند دمکراتیک از دست داده‌اند… آنان دیگر اعتقادشان را به مؤثر بودن مبارزه بدون خشونت از دست داده‌اند …آنانی که این انقلاب مسالمت‌آمیز را ناممکن می‌کنند، انقلاب خشونت‌آمیز را اجتناب‌ناپدیر می‌سازند و ما باید این را به همه بفهمانیم، مرا یاری دهید. من به چند پیروزی نیاز دارم، من به نشانه‌های پذیرش چنین روشی نیاز دارم.«

او هرگز به آن خواسته‌ها دست نیافت.  یک سال پس از آن بیش از ۱۵۰ شورش، از شهرهای «مینیاپولیس« تا «تمپا« سراسر کشور را فراگرفت. هم زمان که شرایط در محلهٔ «فرگوسن« شهر «سنت‌لوئیس« واقع در ایالت «میسوری‌ « – جایی که جوان سیاه‌پوست غیرمسلحی هنگام قدم زدن در وسط خیابان با شلیک تفنگ پلیس کشته شد- ناخوشایندتر می‌گردد، بسیاری از مردم دیگر ایمان خود را از دست داده‌اند. با پایان گرفتن روز اول وضعیت ویژه آمد و رفت، صدها پلیس در لباس ضد شورش در خیابان‌ها به راه افتادند و با گاز اشک‌آور، بمب دودزا و گلولهٔ پلاستیکی به سمت جمعیت معترض و بی‌قرار شلیک کردند. چند روز پیش فرماندار ایالتی، جی نیکسون، گارد ملی را به حضور در خیابان‌ها فرا خواند.
تظاهرکنندگان اصرار دارند که اعمال پلیس بی‌جهت و بدون انگیزه بوده است.  پلیس می‌گوید که این یورش [پلیس]پس از تیراندازی، پرتاب بمب آتش‌زا، چپاول و سپس آنچه تعیین‌کننده شد- یعنی حمله تظاهرکنندگان به محل استقرار فرماندهی نیروهای انتظامی- صورت گرفت. رونالد جانسون، سروان پلیس راه‌، که از سوی فرماندار ایالت برای برقراری امنیت و آرامش شهر منصوب شده است،می‌گوید: «اعمال تبهکارانهٔ عمدی« مقصر است. اوائل ماه،‌ جانسون، که با اهداف جمعیت همدردی نشان داده بود و از روش‌های به‌کار گرفته شده از سوی پلیس محلی ابراز ناامیدی کرده بود، محبوب جمعیت معترض شد. اما اکنون به‌نظر می‌رسد که شرایط بار دیگر به قطبی شدن انجامیده است.
جانسون گفت که حمله‌ها به‌طور آشکار اعمالی تحریک‌آمیز علیه پلیس بوده است. او گفت‌:«‌برای حفظ جان و مال مردم، ما باید دست به عمل می‌زدیم.« جی نیکسون، فرماندار ایالت، در بیانیه‌یی در توضیح اعزام گارد ملی “اعمال تعمدی، هم‌آهنگ و شدت‌یابندهٔ خشونت‌آمیز” را تقصیرکار دانست.
او گفت: “امشب، روزی از امید، نیایش و تظاهرات مسالمت‌آمیز، با اعمال خشونت‌آمیز خلاف قانون عده‌ای سازمان‌یافته، که هر دم به شمار آن‌ها افزوده می‌شود و بسیاری از آن‌ها از شهرها و ایالت‌های دیگری به اینجا آمده‌اند با رفتارشان به زندگی و کسب و کار اهالی فرگوسن را گزندرسانده‌اند و مورد تهدید قرار داده‌اند.«
چنین بیانیه‌هایی ماهیت، دامنه، و ریشهٔ مسئله را نادیده می‌گیرند. هنگامی که جوانی ۱۸ ساله در روز روشن به خاطر گشت و گذار در وسط خیابان با دست‌هایی که به معنای تسلیم بالا گرفته شده مورد هدف گلوله قرار می‌گیرد و هنگامی که ضارب به سرعت به‌وسیلهٔ دولت ایالتی از شهر خارج می‌گردد، از این لحظه است که «فرگوسن« از سوی آنانی که دست به “اعمال مجرمانهٔ عامدانه” زدند در “معرض تهدید” قرار می‌گیرد. چه چیز از همزمانیِ اعلام دیرهنگام نام پلیسی که به او [‌مایکل براون] تیراندازی کرده بود و پخش ویدئویی که ادعا می‌کرد مایکل براون از فروشگاهی سیگار ربوده است می‌تواند “تعمدی” تر و “هم‌آهنگ” تر باشد؟ در حالی که دزدی نسبت داده شده به مایکل براون هیچ ارتباطی با آن تیراندازی نداشته است (حتی اگر هم داشته باشد، از کی تا به حال مجازات دزدیدن جنس از فروشگاه، اعدام بدون محاکمه شده است؟).
بر اساس کالبد شکافی مقدماتی، شش گلوله به براون شلیک شده  است که دوتای آن‌ها به سر او اصابت کرده‌اند.  دکتر مایکل بادِن، رئیس سابق پزشک قانونی شهر نیویورک، که به درخواست خانواده مقتول، کالبد شکافی را انجام داد، اعلام داشت: «من در مقام خود به عنوان پزشک قانونی پلیس ایالت نیویورک می‌توانم بگویم که قرار نیست این تعداد گلوله به کسی شلیک شود. هم اکنون اطلاعات ما برای بازسازی شرایط تیراندازی از جهت پزشکی قانونی بسیار اندک است.«
به‌نظر می‌رسد که برخی خیلی دیر به این درک رسیده‌اند که وظیفه پلیس «حفاظت« از جان مردم است. «جیمز بالدوین «[نویسندهٔ سیاه‌پوست آمریکایی] نوشته است: “قانون برای آنست که در خدمت من باشد نه اینکه ارباب من گردد، چه رسد به آنکه شکنجه‌گر و قاتل من گردد.”  آنانی که به‌خاطر اجرا  نشدن نظم و قانون جار می‌کشند باید اکنون بدانند بی‌نظمی کنونی، نتیجه عمل خلاف قانون کسانی است که آرم پلیس بر سینه داشتند.
همان گونه که پس از شورش‌های لندن در سه سال پیش نوشتم: «اصرار بر انگیزه تبه‌کاری کسانی که درگیر ناآرامی‌ها بودند، به تنهایی پیوندی با بیان رویداد و سرشت آن ندارد و چنین شیوه‌ای بی‌خردی محض است. تأکید بر اعمال تبه‌کارانه، ماهیت سیاسی آنچه را که روی داد پوشیده نمی‌دارد، بلکه تنها بیان بخشی از آن را برمی‌گزیند. آنا‌ن فروشگاه‌ها را چپاول می‌کردند، ولی جنسی نمی‌ربودند‌ ، پلیس را به‌خاطر کنترل خیابان‌ها به چالش می‌کشیدند،اما کلاه‌شان را از سرشان نمی‌دزدیدند. زمانی که گروهی از مردم دست به دست هم می‌دهند تا هم قانون و هم روابط اجتماعی را به سُخره بگیرند، دیگر دارند سیاسی عمل می‌کنند.«
به دلیل‌های موجه‌ای، سرشت این گونه شورش‌ها بسیاری را آزار می‌دهد. این شورش‌ها هم فرصت‌طلبان، بزن بهادرها و آشوب‌گران را به خود جلب می‌کند و هم آزرده‌شدگان برحق و رزمندگان سیاسی را. ایستادگی در برابر اشغال، اغلب به رؤیاپردازی روی می‌آورد و هیچ‌گاه خوشایند نیست. این ‌جا فرگوسن است، شهری با ساکنانی به‌طور عمده سیاه پوست که در آن وضعیت ویژه منع آمد و رفت برقرار شده است، شهری که تمامی ساختار سیاسی قدرت در دست سفیدپوست‌ها متمرکز است و نیروی انتظامی آن- که به هیئت نیرویی تا بُن دندان مسلح نظامی درآمده است و به کشتن نوجوان سیاه‌پوستی دست می‌زند، که به اشغال درآمده است.
آشوب‌ها قطبی‌گرا نیز هستند، زمینه را برای پشتیبانی از کارزارها محدود می‌کنند و هوادارانی که گرایش به پیوستن به جنبش را دارند به دامان حاکمیت می‌راند و از پلیس می‌خواهند که سخت‌گیری و شدت عملی بیشتر نشان دهد. مردم می‌پرسند: اعتراض‌های خشونت‌آمیز چه چیزی را می‌توانند به دست بیاورند؟ پرسش بجایی است. لیکن این پرسش تنها هنگامی ارزشمند است که سرشت ” آرامش”  پیش از آن هم مطرح شود. آنانی که جنبش را به آرام شدن فرامی‌خوانند باید بپرسند آدم‌ها- با آگاهی به این که پسرش، برادرش یا دلدارش به چنین روشی هدف شلیک گلوله ‌ها قرار می‌گیرد – چقدر می‌توانند آرام بمانند.
در برابر اشغال، مردم حق دارند ایستادگی کنند، حتی اگر با همه روش‌های بکار گرفته شده موافق نباشیم. من همچنین پس از ناآرامی‌های بریتانیا نوشتم:‌ «نباید رویدادی را بزرگ‌نما‌یی کرد (پرتاب بمب آتش زا و تیراندازی به پلیس) نشانهٔ مهارت سیاسی نیستند. آشوب‌ها نیز چنین‌اند. این‌ها ناپخته‌ترین ابزار در دست آن‌هایی است که امکان‌های ناچیزی در اختیار دارند. آشوب‌ها در گوهر خود هرج و مرج‌زا و بی‌نظم‌اند. ثروتمندان دست به شورش نمی‌زنند زیرا آن‌ها از ابزار دیگری برای تأثیرگذاری برخوردارند. شورش‌ها از طبقات فرودست مایه می‌گیرد.«
هیچ عقل سلیمی خواهان تظاهرات خشونت‌آمیز بیشتر نیست. اما به همین ترتیب هیچ کس  هم سرنوشتی همچون مایکل براون‌های دیگر را نیز خواستار  نیست. و این دو، یعنی خشونت حکومتی و خشونت خیابانی، پیوندی همگون دارند. به گفتهٔ مارتین لوتر کینگ: «‌هر شورشی زبان ناشنوده‌هاست.«مردمی که به خیابان‌ها می‌آیند در کارزار انتخاباتی به هیچکس هزاران دلار هزینه نمی‌کنند. آن‌ها پشت میزهایی که بر آن‌ها تصمیم‌ها گرفته می‌شوند جایی ندارند و یا گوش شنوایی برای شنیدن حرف‌هایشان بین قدرتمندان پیدا نمی‌کنند. اما آن مردمان  با آن چهار تن سیاه پوستِ کشته‌شده در عرض چهار هفته از سوی پلیس کشور، حرف‌های بسیار برای گفتن دارند اما راه‌های ارزنده برای رساندن آن‌ها بسیار محدود است. اکنون پرسش این است: چه کسی گوش شنوا دارد؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا