رفیق شهید مصطفی بختی
شهادت به دست افراد محافل ارتجاعی – سال ۱۳۶۱
چهار سال پس از شهادت رفیق مصطفی بختی در خرمآباد، یکی از رفقا پرده از جریان قتل وی بر میدارد. وی مینویسد ۱۶ نفر از عوامل رژیم، در دو اتومبیل – یکی با مارک سپاه و دیگری پیکان مصادرهای – به خانه رفیق مصطفی بختی ریختند، با کارد موکتبری و چاقو و چماق به جانش افتادند و سرانجام با شلیک تیری او را از پا در آوردند.
هنوز نیم نفسی از او – که ورزشکار بود و نیرومند و جانانه مقاومت کرده بود – باقی مانده بود که بستگانش او را به بیمارستان «شهدا» («اعظمی» سابق) رساندند. پزشک بلادرنگ دست به کار معالجه شد و حتی از خون خود به او تزریق کرد تا شاید مانع مرگ وی شود، اما اوباشان رژیم که کمر به قتلش بسته بودند به بیمارستان حمله کردند، پزشک و پرستارها را کتک زدند، سرُم را از بدن بیرمق رفیق مصطفی بیرون کشیدند و جنایت خود را کامل کردند. عظیم مرادی (که پیش از آن مجاهدی به نام خرمآبادی را به قتل رسانده بود)، سید حسین طاهری خرمآبادی (برادرزاده نماینده خمینی در سپاه خرمآباد )، مجید جزایری (که قبلآ یک دختر عضو سازمان فدائیان خلق اکثریت را کشته بود) از جمله کسانی بودند که در قتل ناجوانمردانه رفیق مصطفی دست داشتند. در جریان هجوم، حسین طاهری با استفاده از کلتی که از عظیم مرادی گرفت به سوی رفیق مصطفی شلیک کرد و هم او بود که بعدها تلفنی خانواده رفیق شهید ما را مورد تهدید قرار داد و خواست که خرمآباد را ترک کنند. وی گفت: من بچه شما را کشتم. اگر نروید شما را هم میکشم. تشییع جنازه رفیق مصطفی با اخطار عوامل رژیم به خانوادهاش، ممنوع اعلام شد. با این حال عده زیادی از مردم در این مراسم شرکت کردند. این مساله به چماقداران «حزب الهی» گران آمد و با اسلحه گرم و سنگ و چوب و چاقو دست به حمله زدند، به سمت مشایعین تیراندازی کردند و شش نفر از آنها را با گلوله مجروح ساختند. پس از آن، افراد خانواده رفیق بختی دائمأ تحت فشار بودند، تا این که ناچار شدند خانه خود را به ثمن بخس بفروشند و آواره دیگر شهرها گردند. رفیق مصطفی بختی هنگام شهادت ۳۰ ساله بود. وی فعالیت انقلابیاش را در جریان مبارزه مردم علیه رژیم شاه – در سال ۱۳۵۷ – آغاز کرد و به همان دلیل ۲ ماه زندانی شد. در زندان حزب را شناخت و پس از رهایی از بند مبارزه خود را به عنوان عضو فداکاری از حزب توده ایران دنبال کرد. وی تا هنگام شهادت دائمأ مورد آزار و تهدید بود، با این حال در ایمان او به حزب خللی وارد نیامد و تا آخرین دم قلبش به خاطر زحمتکشان میتپید.