یادمان

رفیق شهید ناخدا بیدگلی

ناخدا محسن بیدگلی«باید دوباره از ریشه روئید!»

شهادت شهریور ۱۳۶۷ ‏- فاجعه ملی

حماسه‌ای که نظامیان عضو حزب توده ایران در زندان «گوهردشت» آفریدند، افسانه‌ایست که سینه به سینه نقل خواهد شد.
‏جنایتکاران حاکم بر ایران که گویی سرنوشت رژیم شاه و افشای ‏واقعیات و جنایات پنهان نگهداشته شده از مردم را فراموش کرده‌‏اند، با اعدام جمعی چهره‌های برجسته نظامیان توده‌ای، خیال دا‌رند این افسانه‌ها را در سینه‌ها ‏مدفون سازند. آن سپیده دم خونین که سرهنگ سیامک، سرهنگ مبشری و دیگر نظامیان عضو حزب ‏توده ایران به فرمان شاه خائن به جوخه اعدام سپرده شدند، تا به خیال شاه، ریشه حزب توده ایران در قوای مسلح خشک شود، و آن صبح خون‌چکان که سروان خسرو روزبه را به رگبار بستند، تا حقیقت را کشته باشند، کدام مفتون قدرت می‌توانست تصور کند که هزاران هزار خانواده ایرانی نام فرزندانشان را به یاد این قهرمانان ملی ایران «سیامک»، «خسرو»، «روزبه» و … خواهند گذاشت؟

 

… و به راستی، کدام جیره‌خوار رژیم درنده شاه پس ازکودتای ۲۸ ‏مرداد، می‌توانست تصور کند، نوجوان‌هایی نظیر «آذرفر»، «کبیری»، «افرایی»، … و پسر بچه‌های کنجکاوی همانند «بیدگلی» سال‌ها بعد با افتخار، قدم در همان راهی خواهند گذاشت که «روزبه» و «سیامک» برای بهروزی مردم ایران در آن گام گذاشتند. خمینی می‌کوشد تا این حقیقت بارها تکرار شده را، انکار کند. آن کس که ‏دریچه‌های نفوذ نور را در اتاقش، گل می‌گیرد تا خورشید را منکر شود، خود را می‌فریبد: ‏خمینی این چنین است. سیری در سرگذشت نظامیان عضو حزب توده ایران که به فرمان خمینی در زندان گوهردشت به رگبار بسته شدند، خود باید بهترین دلیل بر بیهوده بودن تلاش‌های او برای انکار خورشید باشد. به سال‌های استقرار رژیم کود تا باید بازگشت …. «محسن بیدگلی» فقط ۷ ‏سال داشت که «شاه» علیه «مصدق» کودتا کرد. جزئیات را سال‌ها بعد خواند و شنید. سرگذشت هر به خون خفته‌ای، آتش درونش را شعله‌ورتر ساخت. «ورامین» شهرکوچکی بود، اما به دلیل وجود تعداد قابل توجهی کارخانه در اطراف شهر و حضور و اسکان کارگران در نقاط مختلف آن، یکی از مراکز پر جنب و ‏جوش کارگری در سال‌های پیش ازکودتای ۲۸ ‏مرداد بود. همان سال‌هایی که کارگران متشکل بودند ‏و چه کسی می‌توانست منکر شود که در این تشکل، حزب توده ایران سهم اساسی را دارد. «پدر» بیدگلی یکی از زحمتکشان ساکن شهر ورامین بود و رفیق بیدگلی در این خانواده زحمتکش بزرگ شد. ‏او با فقر، بیکاری، استثمار، خانه بدوشی و گرسنگی نه از طریق شنیده‌ها و مطالعه، بلکه در لحظه ‏لحظه زندگی کودکی خود آشنا شد. محیط پیرامونش تجسم تمام نمای جور و استثماری بود که سرانجام ‏کارگران و زحمتکشان ایران به امید خاتمه دادن به آن، رژیم شاه را سرنگون کردند.

‏رفیق بیگدلی دوران دبیرستان را علی‌رغم فقر و تنگدستی که خانواده‌اش با آن دست و پنجه نرم ‏می‌کرد، پشت سر گذاشت. پس از پایان دوران دبیرستان مانند بسیاری از جوانان ایران که در آن زمان‌ها به دلیل عدم امکان مالی برای تحصیل دانشگاهی، راهی دانشکده‌های نظامی می‌شدند، وارد دانشکده افسری ارتش شد و سه سال بعد، پس از فارغ التحصیل شدن از این دانشکده به نیروی دریایی پیوست. بعدها هرگاه خاطره این دوران را به یاد می‌آورد اصطلاح «اطاعت کور» را در اشاره به جزوه‌ای که رفیق خسرو روزبه درباره ارتش شاهنشاهی و با نام «اطاعت کورکورانه» نوشته بود، به کار ‏می‌گرفت. او پس از طی دوره‌های تخصصی دریایی در داخل و خارج کشور، به ناوگان نیروی ‏دریایی در جنوب اعزام شد و تا درجه ناخدا سومی (سرگردی) ، در قسمت‌های مختلف نیروی دریا‌یی در جنوب و سپس تهران کار کرد. چهره معصوم و محجوب، و صداقت و صمیمیتی که در مناسبات با دیگران داشت به سرعت سبب شهرت او به عنوان یک گره‌گشای مشکلات شد.

‏رفیق «بیدگلی» که به دلیل عدم امکان مالی خانواده نتوانسته بود در دانشگاه‌های کشور تحصیل ‏کند، بعد از مدتی خدمت در ناوگان نیروی دریایی در جنوب، به تهران آمد و در کنکور دانشگاه تهران ‏شرکت کرد و موفق شد دوره فوق لیسانس را در این دانشگاه پشت سر بگذارد. او در جریان تحصیل در ‏دانشگاه تهران با مبارزات دانشجویان کشور که پیش از هر چیز افشا کننده رژیم فاسد و مستبد شاه بود، آشنا شد. «بیدگلی» این فساد و استبداد را عمیقا درک می‌کرد، زیرا از نزدیک در ارتش شاهنشاهی شاهد آن بود. رفیق «بیدگلی» در این سال‌ها ،علی‌رغم تسلط جو «چپ روی» بر جنبش دانشجویی کشور، با تحمل اندوه بسیاری که اغلب با شنیدن اخبار مربوط به اعدام و ترور اعضای جنبش چریکی به سراغش می‌آمد، تحقیق پیگیر و دشواری را درباره جنبش کمونیستی ایران آغاز کرد و ادامه داد. پای صحبت پیشکسوتان جنبش کارگری ایران، برخی نظامیان توده‌ای و توده‌ای‌های ‏قدیمیِ از مرگ رسته نشست. آنچه را از گذشته می‌شنید و در سینه حفظ می‌کرد، با آنچه درباره این جنبش خونین در محیط کم سن و سال دانشگاهی می‌شنید تفاوت اساسی داشت. آن‌ها که موهایشان را ‏در جنبش کارگری وکمونیستی ایران سفید کرده بودند، از صبر و بردباری و کار دراز مدت برایش گفته ‏بودند و اینکه جنبش کارگری ایران تاریخی خونبار دارد. برایش از دورانی گفته بودند که در تمام متون قانونی و حتی کتب درسی از کارگران به عنوان «عمله» یاد کرده بودند و رژیم استبدادی رضاشاه به ‏قیمت خون ده‌ها کارگر آگاه و فعال جنبش کارگری ایران، حاضر شده بود این نام را با «کارگر» عوض ‏کند. سرانجامِ این کنکاش صادقانه، شناخت عمیق حزب توده ایران بود. این شناخت در سال‌های پیش از انقلاب بهمن ۵۷ ‏و در اوج قدرت‌نمایی شاه به دست آمد و «بیدگلی» علی‌رغم تمامی محدودیت‌هایی که محاصره‌اش کرده بود، حصار بلند اختناق، سرکوب و تفتیش عقاید در ارتش شاهنشاهی را پشت سر نهاد و در سال‌های آخر حکومت شاه با علم و آگاهی به خطراتی که در پیش رو داشت، با رهبری حزب تماس گرفت و بدین ترتیب به حزب توده ایران پیوست. این ارتباط همچنان پس از پیروزی انقلاب با وجود تمامی دشواری‌ها و موانعی که رژیم خمینی برای نابود ساختن جو سیاسی در نیروهای نظامی فراهم ساخته بود، تا لحظه بازداشت ادامه داشت. رفیق «بیدگلی» پس از پیروزی انقلاب با استفاده از شرایط نسبتا آزادی که در نخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب فراهم شده بود، دانش تئوریک و سیاسی خود را با مطالعه پیگیر آثار مارکسیستی تقویت کرد و از آن یک زره پولادین برای ایمان خدشه ناپذیرش به حزب توده ایران فراهم ساخت. در اولین ساعات بامداد هفتم اردیبهشت ماه ۶۲ ‏پاسداران به خانه‌اش ریختند و او را از آغوش خانواده و جامعه ربودند و به شکنجه‌گاه های قرون وسطایی خمینی منتقل کردند و بدین سان فصل جدید رزم و پیکار او در برابر دژخیمان و شکنجه‌گران آغاز شد. رژیم پس از ماه‌ها شکنجه و بازجویی او را در یک صحنه‌سازی سراپا شعبده‌بازی و جعلی به ۱۵ ‏سال زندان محکوم کرد. دوران محکومیت رفیق «بیدگلی» در کنار دیگر نظامیان عضو حزب توده ایران در زندان مخوف «گوهردشت» آغاز شد. اتحاد یکپارچه، حفظ وحدت نظر، دفاع قهرمانانه از تاریخ خونبار حزب توده ایران، رد تمامی اراجیفی که رژیم خمینی درباره حزب توده ایران تبلیغ می‌کرد و …. این فصل از مبارزات نظامیان حزب را در زندان تشکیل می‌داد که «بیدگلی» یکی از برجسته‌ترین چهره‌های آن بود. او بیش از ۵ ‏سال را در زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌های رژیم گذراند و پس از قطع ملاقات‌ها نقشه جنایتکارانه رژیم خمینی برای قتل عام زندانیان را به حزبش خبر داد. او در پیام خود از جمله با نوشتن یک بند از سرودی که پس از پیروزی انقلاب ساخته شده و با استقبال عمومی مردم روبرو شده بود، از امید بی‌خدشه‌اش به آینده و بالندگی حزب توده ایران سخن گفت: «…. باید دوباره از ریشه روئید.» او حق داشت. برای رژیم خمینی، محکوم یا غیر محکوم، دادگاه رفته و یا دادگاه نرفته و …. تفاوت نداشت و ندارد. آن کس که حاضر نیست خرمن ایمانش را به آتش بکشد باید به جوخه مرگ سپرده شود …. و بیدگلی و هم‌رزمانش در زندان گوهردشت چون غیاثوند، قریشی، افرایی، ظفرحیدری، شمسی، راوندی، صراف‌پور، قنبری، حسین‌پور، قندی و….، مانند بسیاری از قهرمانان حزب توده ایران که در قتل عام فاشیستی سال ۱۳۶۷ ‏رژیم خمینی، جان بر سر ایمان گذاشتند، از این گروه بود.

«…. رفیق ناخدا بیدگلی انسانی دوست داشتنی و با شخصیتی جذاب بود ، وی از زمره افسران متخصص و مبرز و در عین حال فوق‌العاده محبوب در کادر فرماندهی نیروی دریایی ارتش ایران به شمار می‌آمد. خصایل برجسته اخلاقی رفیق زبان زد همگان بود. وی در دوران زندان، در هر بند و سالنی که بود، می‌کوشید روحیه همبستگی و رزمندگی زندانیان سیاسی را ارتقاء دهد…. رفیق در جریان فاجعه ملی در برابر گروه سه نفره مرگ قرار گرفت و در پاسخ به پرسش کوتاه درباره مارکسیسم و حزب با قاطعیت گفت: «توده‌ای هستم و به آن افتخار می‌کنم، مرگ در راه عقیده را با آغوش باز می‌پذیرم….»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا