مصاحبه اختصاصی «نامه مردم» با رفیق سیتارام یِچوری – خاورمیانه آبستن رخدادهای سیاسی خطرناکی است!
رفیق سیتارام یِچوری، عضو هیئت سیاسی حزب کمونیست هند (مارکسیست) و مسئول دفتر بینالمللی کمیتهٔ مرکزی حزب برادر، که در ضمن عضو مجلس سنای هندوستان است، در جریان سخنرانی همهجانبهٔ خود در روز ۲۹ ماه نوامبر (۸ آذر ۱۳۹۳) در مراسمی که از سوی جنبش صلح قدرتمند هند در هماهنگی و با شرکت “شورای جهانی صلح” به مناسبت روز همبستگی جهانی با مردم فلسطین در شهر “گوآ” سازمان دهی شده بود، مسائل مهمی را در ارتباط با ضرورت برخورد قاطع و مشخص نیروهای ترقیخواه با اوضاع بحرانی منطقهٔ خاورمیانه مطرح کرد.
بُنمایهٔ تحلیلهای رفیق هندی این است که ایالات متحد آمریکا به منظور تهدید کردن چین و محدود کردن کارکرد بینالمللی مؤثر این کشور، طرحهای خطرناکی را در نظر دارد و در همین ارتباط است که بیش از دو-سوّم نیروی دریایی خود را روانهٔ اقیانوس هند کرده و دست به اقدامهای مداخلهگرایانه در همهٔ کشورهای خاورمیانه زده است. نمایندهٔ هیئت تحریریهٔ “نامهٔ مردم” در جریان تبادل نظر و گفتگوهایی که اخیراً با رفیق سیتارام داشت، برای اطلاع خوانندگان “نامهٔ مردم” از تحلیل این صاحبنظر برجستهٔ جنبش کمونیستی هند و جهان در مورد تحولات اخیر منطقهٔ خاورمیانه، مصاحبهٔ کوتاهی نیز با رفیق سیتارام انجام داده است که متن آن را در اینجا میخوانید.
س: رفیق سیتارام، متشکریم که بار دیگر گفتگو با “نامهٔ مردم”، ارگان مرکزی حزب تودهٔ ایران را پذیرفتید. در سخنرانی امروزتان به مناسبت “روز همبستگی جهانی با مردم فلسطین” به چالشهای عمدهای که جنبشهای چپ و ترقیخواه با آنها روبرو هستند، از جمله سیاستهای آمریکا در منطقه، اشاره کردید. برای شروع، لطفاً برای خوانندگان ما توضیح دهید که سیاستهای چند سال اخیر آمریکا در خاورمیانه، و رخدادهای این منطقه را چگونه ارزیابی میکنید.
ج: پس از تغییری که در ارتباط با توازن جهانی نیروهای طبقاتی به سود امپریالیسم رخ داد، آمریکا در صدد بر آمده است تا با رسیدن به سه هدف عمدهای که دارد، سرکردگی جهانی خود را تحکیم کند.
نخستین هدفِ آمریکا، از هم پاشاندن کشورهای سوسیالیستی باقیمانده در جهان است. دوّمین هدف، ناکار و ناتوان کردن ملّیگرایی در جهان سوّم از راه مغلوب کردن یا کشاندن آن به سوی خود است. این همان ملّیگرایی است که پس از دورهٔ استعمارزدایی، منجر به تشکیل جنبش غیرمتعهدها شد. و بالاخره اینکه سوّمین هدف آمریکا، کسب برتری بیچونوچرا و آشکار نظامی و اقتصادی بر جهان به طور کلی، و بهویژه بر کشورهایی است که رقیب خود میداند.
این “نظم نوین جهانی” در همهٔ عرصهها عمل میکند. از یک سو، به راه انداختن جنگهای یکجانبه و اشغال نظامی عراق، و از سوی دیگر، به تقویت ماشین نظامی آمریکا منجر شد. همزمان، “ناتو”، که با پایان یافتن “جنگ سرد” قاعدتاً وجود آن دیگر ضرورتی نداشت و میبایست برچیده میشد، در وضعیت تازه، به عنوان ماشین جنگی جهانی امپریالیسم بیش از پیش تقویت شد.
س: این وضعیت تازه در سیاستهای آمریکا، چگونه خود را در غرب آسیا و خاورمیانه نشان میدهد؟
ج: امپریالیسم آمریکا برای برقراری و ادامهٔ برتری بیچونوچرا و بلامنازع خود بر جهان، نیاز دارد که منابع اقتصادی جهان و بهویژه منابع انرژی، و از همه مهمتر نفت را زیر کنترل بیش از پیش خود بگیرد. توجه بیش از حد آمریکا به غرب آسیا هم به همین دلیل است. در استراتژی آمریکا به منظور کنترل اقتصادی منابع نفت و گاز در غرب و مرکز آسیا، افغانستان نقش و موقعیت مرکزی را به عهده دارد. تقویت نظامی اسرائیل و ادامهٔ بحران در غرب آسیا، نتیجهٔ مستقیم همین نیاز به کنترل رژیمها و سیاستها در این منطقه است، که یکی از پیامدهای آن، گنجاندن و پیشبُردِ سیاستِ “تغییر رژیم” به عنوان حق مشروع امپریالیسم است تا از این راه بتواند کنترل خود بر منابع این منطقه را برقرار سازد.
س: گفته میشود که رخدادهای جاری در واقع بهنوعی ترسیم دوبارهٔ نقشهٔ سیاسی منطقه است که تقریباً یک قرن پیش و طبق پیمان “سایکس-پیکو” در پایان جنگ جهانی اوّل، مرزهای کشورهای منطقه را ترسیم کرد و کشورهای تازهای به وجود آورد. نظر شما در این مورد چیست؟ شما نقش نیروهای اسلام سیاسی را در این تحولات چگونه ارزیابی میکنید؟
ج: بخشی از رخدادهای اخیر در دنیای عرب، و در غرب آسیا و شمال آفریقا، در واقع بازتاب تلاش قدرتهای امپریالیستی برای تقسیم دوبارهٔ دایرهٔ نفوذ و کنترلشان است. دایره یا مناطق نفوذی که تا کنون وجود داشته است، به طور عمده پس از شکست دادن امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اوّل، میان بریتانیا و فرانسه و با موافقت روسیهٔ تزاری شکل گرفته بود. پیمان ننگین “سایکس-پیکو” که روز ۱۶ ماه مه ۱۹۱۶ [۲۶ اردیبهشت ۱۲۹۵] نهایی شد، کنترل قدرتهای گوناگون بر ناحیههایی را که پیش از آن زیر کنترل امپراتوری عثمانی بود، رسمی و تثبیت کرد. بعد از این پیمان، اعلامیهٔ ننگین بالفور (به نام وزیر امور خارجهٔ وقتِ بریتانیا) در نوامبر سال ۱۹۱۷ [آبان ۱۲۹۶] خطاب به جامعهٔ یهودیان صهیونیست بریتانیا صادر شد که چیزی نبود جز تعهد آشکار و رسمی دولت بریتانیا به اسکانِ یهودیان در سرزمین فلسطین و ایجاد کشور اسرائیل. پس از جنگ جهانی دوّم، دولت آمریکا از وجود اسرائیل برای گسترش و افزایش دایرهٔ نفوذش در این منطقه استفاده کرده است. مناقشههای این منطقه تا حد زیادی به همان دورهای باز میگردد که قدرتهای امپریالیستی به رقابت با یکدیگر پرداختند. همین چند سال پیش، در سال ۲۰۰۲ [۱۳۸۱] بود که جَک استراو، وزیر امور خارجهٔ بریتانیا گفت که اعلامیهٔ بالفور، و تضمینهای متناقضی که به طور خصوصی و جداگانه از یک سو به فلسطینیها و از طرفِ دیگر به “اسرائیلیها” داده شده بود، منشأ اصلی مخمصهها و مناقشههای امروز بوده است. او حتّیٰ گفت که آن اعلامیه “یک اعلامیهٔ کاملاً شرافتمندانه” نبود. پس از پیروزی انقلاب روسیه، لنین که سردبیر روزنامهٔ پراودا بود، متن پیمان سایکس-پیکو را منتشر و تمام مذاکرات پنهانی آن روزها میان قدرتهای امپریالیستی را افشا کرد. درگیریهای کنونی در این منطقه، چنین تاریخچهای دارد.
به همین ترتیب، تلاش آمریکا برای سرنگون کردن حاکمیت نیروهای ترقیخواه در افغانستان، که در آن زمان [دههٔ ۱۳۶۰] مورد حمایت اتحاد شوروی بودند، به ایجاد اتحاد و پیوند مجاهدین-طالبان-اُسامه بنلادن منجر شد، که شاید بشود گفت که فرانکشتاین امپریالیسم آمریکا شده است و حالا به روی خود او پنجه میکشد. در تحولات کنونی “بهار عربی” و نیز تحولات سیاسی-اجتماعی در خیلی از کشورهای دیگر، چنین خطرهای مشابهی، قریبالوقوع و حتمی به نظر میرسد.
گفته میشود که اخوانالمسلمین مصر که در سال ۱۹۲۷ [۱۳۰۶] پایهگذاری شد، نحلهٔ عمدهٔ اسلام سیاسی است. در دورهٔ “جنگ سرد”، در خیلی از کشورهای این منطقه، مبارزهٔ عمدهای که جریان داشت، مبارزهٔ اسلام سیاسی با نیروهای ملّیگرای عرب بود که به طور عمده غیرمذهبی (سکولار) بودند. از یک طرف، ملّیگرایی عرب “ناصری” در مصر، و “سوسیالیسم بعثی” درعراق و سوریه به نیروی عمدهای تبدیل شدند، و در سوی دیگر، رژیمهای پادشاهی فئودالی عربستان سعودی و کشورهای حوزهٔ خلیج فارس قرار داشتند. آنها مورد حمایت اتحاد شوروی بودند و اینها از سوی کشورهای امپریالیستی حمایت میشدند.
امّا از اوایل دههٔ ۱۹۷۰ [۱۳۴۹] اوضاع بهتدریج تغییر کرد. بهویژه پس از شکست نیروی هوایی و ارتش مصر و سوریه به دست نیروهای اسرائیلی در سال ۱۹۶۷ [۱۳۴۶]، نحلهها و گروههای راستگرای اسلام سیاسی رشد زیادی کردند. چند دهه بعد، جهاد اسلامی ضدشوروی با پشتوانهٔ مالی آمریکا و عربستان سعودی و پاکستان در دههٔ ۱۹۸۰ [۱۳۵۹] در افغانستان به راه افتاد که عاملی شد برای اینکه سمتوسوی نفوذ سیاسی و اجتماعی در بسیاری از کشورهای مسلماننشین، از اسلام سیاسی “چپ” به راستگراترین نحلهٔ آن تغییر کند.
“جهاد افغانستان” بُعد تهاجمیتری به اسلام سیاسی راستگرا داد. در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ [۱۳۶۰] که درگیریها در افغانستان به بنبست رسید و نیروهای شوروی در افغانستان از آن کشور خارج شدند، “جهاد افغانستان” به مرز رکود رسید. در اوایل دههٔ ۱۹۹۰ [۱۳۶۹] نحلههای جنگجوی ایدئولوژی اسلامی بهتدریج خود را از زیر چتر حمایت پشتیبانان سابق خود (آمریکا، عربستان سعودی، پاکستان) بیرون کشیدند و سعی کردند در کشورهای اسلامی گوناگون “انقلاب اسلامی” به راه اندازند. این انقلابها هرگز تحقق نیافتند، ولی بمباران ها و بمبگذاریها ادامه یافت. جنگجویان اسلامی که ناامید شده بودند، کمکم به سوی کشتار و عملیات خرابکارانهٔ بیهدفی کشیده شدند که موجب کشته شدن هزاران غیرنظامی در کشورهایی مثل پاکستان، اندونزی، یمن، عراق، نیجریه، سومالی و حتی ترکیه شد.
نحلههای کلاسیکتر اسلام سیاسی راستگرا سعی کردهاند با مشارکت در روندهای دموکراتیک در کشورهایی مثل پاکستان، مصر، تونس، اندونزی، سودان و ترکیه، موقعیت و وجههٔ خود را ترمیم کنند. امّا در بیشتر موارد (همانطور که مدتهاست در پاکستان، و اخیراً در مصر شاهد بودهایم) نحلههای راستگرای دموکراتیک “میانهرو” اسلام سیاسی به طور عمده در جبههٔ اجتماعی موفقتر بودهاند، ولی دانش و فراسَت و برنامهٔ لازم برای تنظیم و اجرای سیاستهای اقتصادی منسجم، یا گرفتن موضع قاطع در برابر برادران خشنتر و نابودگرای خود را نداشتهاند. بهعلاوه، همانطور که در کشورهایی مانند تونس، مصر و ترکیه دیده شد، یعنی در کشورهایی که تظاهرات عظیمی برضد تلاش دولت برای “اسلامی کردن قانون اساسی” صورت گرفت، به نظر میآید که پیروزیهای اجتماعی اسلامی سیاسی نیز اکنون با چالش و مانع روبرو شده است. موضعگیریهای منفی اسلام سیاسی را نیز نباید دست کم گرفت. اکنون کاملاً روشن شده است که آمریکا و متحدان غربی و عرب آن (بهویژه عربستان سعودی) بسیاری از جنبشهای اوّلیهٔ اسلامگرا را حمایت (مالی و غیره) کردند تا با قرار دادن آنها در برابر دولتها و نیروهای چپگرا در کشورهای مسلماننشین، نیروهای ترقیخواه را ضعیف و دچار مشکل کنند. اخوانالمسلمین و جماعت اسلامی از این دست جنبشهای اسلامگرا هستند.
واشنگتن پس از تلاش اوّلیهاش برای جذب جمال عبدالناصر و محمد مصدق (شخصیت ملّیگرای غیرمذهبی ایرانی) به سوی خود، که با شکست روبرو شد، “راهبرد اسلامی” را تدوین کرد و در پیش گرفت. در این راهبرد، به کمک عربستان سعودی، گروههای اسلامگرا را به عنوان سنگرهایی در برابر کمونیسم و ملّیگرایی رادیکال رشد دادند. در دههٔ ۱۹۵۰ [۱۳۲۹]، آمریکا در مصر اخوانالمسلمین را در برابر ناصر، و در ایران گروهی از روحانیها را در برابر مصدق قرار داد و تقویت کرد، و همانطور که میدانید، بالاخره هم مصدق را در یک کودتای سیا ساخته سرنگون کرد.
اخوانالمسلمین مصر اگرچه در آغاز با پول شرکت بریتانیایی کانال سوئز شکل گرفت، امّا به لطف حمایت آمریکا و پول عربستان سعودی بود که توانست رشد کند و گسترش یابد. عربستان سعودی از این گروه در برابر رژیمهای غیرمذهبی (سکولار) در مصر، سوریه و عراق استفاده کرد، و به ایجاد پایگاههایش در سودان نیز کمک کرد. عربستان اخوانالمسلمین را در افغانستان و پاکستان نیز وارد کرد و پروراند. در پاکستان بود که اخوانالمسلمین با جماعت اسلامی به رهبری ابوالاعلی “مولانا” مودودی متحد شد. به گفتهٔ یکی از مقامهای ارشد سیا: “همهچیز را از دریچهٔ جنگ سرد میدیدند. مشخصهٔ روشن آن زمان، جنگ سرد بود. ما ناصر را سوسیالیست، ضد غرب، و ضد پیمان بغداد میدیدیم، و دنبال بَدَلی برای او میگشتیم… تلاشهای سعودی برای اسلامی کردن منطقه را روند مؤثر و کارآیی میدیدیم که احتمال موفقیت داشت. عالی بود. ما حالا متحدی در برابر کمونیسم داشتیم.”
آمریکا ترویج اسلام در صحنهٔ سیاسی را در دههٔ ۱۹۵۰ [۱۳۲۹] شروع کرد. آیزنهاور در یادداشتی به یکی از مشاوران مورد اعتمادش نوشته بود: “میخواستیم امکان تقویت مَلِک سُعود بِن عبدالعزیز به عنوان وزنهٔ تعادل در برابر ناصر را بررسی کنیم. از این لحاظ مَلِک سعود انتخابی منطقی بود؛ دستکم او ضدکمونیست قسم خوردهای بود، و در زمینهٔ مذهبی هم مقام بالایی در میان ملّتهای عرب داشت.” گمان میکنم این گفتهها و نوشتهها بهروشنی نشان میدهند که امپریالیسم و نیروهای بنیادگرای مذهبی در کنار یکدیگر برای ضعیف کردن نیروهای چپ عمل میکنند.
س: ارزیابی شما از بازنویسیِ کنونی سیاستهای آمریکا در خاورمیانه چیست؟ این دگردیسی در سیاستهای آمریکا چه ارتباطی با “طرح خاورمیانهٔ جدید” پیدا میکند؟
ج: طرح خاورمیانهٔ جدید را واشنگتن و تلآویو با این امید تنظیم کردند که لبنان نقطهٔ فشار برای تغییر دادن سمتوسوی سیاسی کل خاورمیانه و در نتیجه رها کردن نیروهای “هرجومرجِ سازنده” در منطقه بشود. این “هرجومرج سازنده”، که اوضاعی متلاطم و پر از کشمکش و زدوخورد در منطقه ایجاد میکند، در عین حال شرایطی را برای آمریکا و بریتانیا و اسرائیل فراهم میکند که بتوانند نقشهٔ جدید خاورمیانه را مطابق با هدفها و نیازهای جغرافیایی-راهبردی خود بازترسیم کنند. از این گذشته، به نظر میآید که نقشهٔ راه نظامی آمریکا-بریتانیا پیگیرانه به دنبال آن است که از طریق خاورمیانه، راهی برای خود به آسیای مرکزی باز کند. خاورمیانه، افغانستان و پاکستان پلههایی هستند برای گسترش نفوذ آمریکا در سرزمین اتحاد شوروی سابق و جمهوریهای آسیای میانهٔ شوروی سابق.
س: اگر ممکن است، در مورد پیوند میان مبارزه در راه صلح و پیشرفت با مبارزه برای دموکراسی و حقوق دموکراتیک در صحنهٔ خاورمیانه توضیح دهید.
ج: به نظر ما، میان خشم تودههای مردم نسبت به اسرائیل و آمریکا، و دشواریهای اقتصادی ناشی از سیاستهای حکومتهایی که ملّتهای کشورهای غرب آسیا و شرق آفریقا برضد آنها به پا خاستند و قیام کردند، پیوند و رابطهٔ مشخصی وجود دارد. مبارزههایی که در راه معاش و صلح و دموکراسی صورت میگیرد، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. خیزشهای مردمی در این منطقه، که انگیزهٔ اصلی آنها پیامدهای ویرانگر بحران اقتصادی جهان سرمایهداری بوده است، در سراسر منطقه اوج گرفته و گسترش یافته و منجر به سرنگون شدن شماری از حکومتهای طرفدار آمریکا شده است. بهعلاوه، این موج خیزشهای مردمی در کشورهای گوناگون غرب آسیا، این پیشبینی کلیشهیی امپریالیسم را که هر خیزشی در کشورهای اسلامی به بنیادگرایی و بنابراین تروریسم منجر میشود، نفی کرد. مردم کشورهای مسلماننشین، مثل مردمِ دیگر کشورهای جهان، خواهان زندگی بهتر، حقوق بشر، صلح و آزادی هستند. در کشورهایی که قرنها زیر ستم و سرکوب، و حکومتهای خودکامهٔ مورد حمایت امپریالیسم بودهاند، این خواست و اشتیاق مردم بسیار شدیدتر میشود. در این پسزمینه است که مسئلهٔ بازیابی وطنِ برحق فلسطینیها، که شش دهه است از آنها گرفته شده است، اهمیت هرچه بیشتری پیدا میکند. مسئله فقط انجام مذاکرات چندجانبهٔ صلح با شرکت این گروه یا آن چند کشور (مثلاً اسرائیل-سازمان آزادیبخش فلسطین- آمریکا، یا اسرائیل-ساف، آمریکا، اتحادیهٔ اروپا، و غیره) نیست. مسئله خیلی گستردهتر از اینهاست و با مبارزه علیه امپریالیسم ارتباط دارد. سرزمینهای عربی تصرّف شده توسط اسرائیل باید بیدرنگ به صاحبان آنها بازگردانده شود، و کشور فلسطین در درون مرزهای پیش از جنگ شش روزهٔ ۱۹۶۷ [۱۳۴۶] با پایتختی اورشلیم شرقی تشکیل شود. در این روند، قطعنامههای سازمان ملل متحد را باید به طور کامل اجرا کرد.
در هندوستان این مسئله برای ما بسیار اهمیت دارد. ما همیشه در کنار فلسطینیها بودهایم و از آرمان عادلانهٔ آنها حمایت کردهایم. در واقع باید بگویم که حمایت ما از فلسطین، از لحاظ تاریخی به سالهای مبارزهٔ خود ملّت ما برای استقلال از اشغالگران استعماری [بریتانیایی] باز میگردد و ریشه در آن مبارزه دارد. امروزه، ما در برابر تلاشهای دولت هندوستان برای وارونه کردن این میراث تاریخی مقاومت میکنیم. اکنون که یک حزب دستراستی در هندوستان دولت را در اختیار گرفته است، تلاشهایی برای نزدیکتر شدن به اسرائیل صورت میگیرد. در همین مدت کوتاه، شاهد یک تغییر جهت عمده در سیاست خارجی کشورمان بودهایم. در حال حاضر هندوستان یکی از بزرگترین خریداران تسلیحات اسرائیلی است. ما نمیخوانیم که پول مردم هندوستان به صندوقهای دولت اسرائیل برود که با استفاده از این درآمد، به آزار و اذیت فلسطینیها و اشغال سرزمینهای آنها ادامه میدهد. به همین دلیل، جنبش صلح در هندوستان، همراه با حزبهای کمونیست و دیگر حزبهای ترقیخواه از دولت هندوستان میخواهد که خرید تسلیحات از اسرائیل را متوقف کند. ما قاطعانه اعلام کردهایم که تا زمانی که اسرائیل به اشغال سرزمینهای فلسطین و ارتکاب “تروریسم دولتی” ادامه میدهد، ادعای آن مبنی بر دفاع از خود، استدلال قابلقبولی و بهاصطلاح محکمهپسندی نیست. ما نخستین کسانی هستیم که تروریسم را، از هر طرف که باشد، محکوم میکنیم، حتّی اگر پس از تخلیهٔ سرزمینهای اشغالی فلسطین حملهای صورت بگیرد.
به اعتقاد ما، پیکار ما برای دفاع از آرمان فلسطین، مبارزهٔ ما علیه همکاری راهبردی با امپریالیسم، و مبارزهٔ ما در راه تأمین حقوق دموکراتیکمان و پاسداری از آنها، مبارزاتی مرتبط با یکدیگر و به هم پیوستهاند.
به نقل از «نامه مردم»، شماره ۹۶۴، ۲۲ دی ماه ۱۳۹۳