مسایل سیاسی روز

” از نفس آبی صبح “

باد، سرمست و گریزنده،
به رقص آمده در سینه ی دشت،
ابر، با مخمل آب،
سرفرو هشته زخواب،
می دود تا سر کوه،
ماه، پیدا گاهی، گه پنهان،
می خرامد در دشت،
ابر می ریزدش از دست گلاب،

ریشه ها در تک وتاب،
سبزه ها روی در آیینه ی آب،
سربه سرچشم گل ازشاخه سرآورده برون،
رنگ بر رنگ فزون،
می چکد از نفس آبی صبح،
نرم نرمک گل نور،
می نشیند سحر از رامگه خواب،
به ایوان بلور،
هیچش انگار نمانده ست سیاهی رمقی!
نیم باز است نگاهش شب سرد،
می زند زین به کمرگاه سوار خورشید،
می دود تا سر کوه،
سقف فیروزه برون آمده از پرده ی تار،
نور می بارد از آیینه ی خورشید به دشت،
کام می گیرد از آب،

ریشه در حجله ی تاریک زمین،
ساقه می لرزد از این نشئه ی ناب!
غنچه می روید از این چرخه ی زاینده ی خاک،
روی می شوید گل،
در نسیم سحری،
و به آوازی خوش، عابری می خواند:
خنده باشیم به سرسبزی داد،
ریشه باشیم به گاه بیداد…

م – نوید

به نقل از «نامه مردم» شماره ۹۷۲، ۱۴ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا