رفیق شهید سرهنگ خلیل بینائی ماسوله
راه گلهای سرخ
شهادت شهریور ۱۳۶۷ - فاجعه ملی
هنگامی که در تیرماه ۱۳۶۷، رژیم خونریز خمینی در پیشبرد رویاهای عظمتطلبانهاش ناکام ماند و ناچار به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ تن در داد، انتقام خود را از جمله از کسانی گرفت که سالها پیش از آن با احساس مسئولیت در قبال خلق و میهن، بر ضرورت پایان جنگ انگشت گذارده بودند. همانهایی که به هنگام ضرورت، قهرمانانه به دفاع از مرزهای میهن برخاستند. در صف این پاکباختگان، رفیق خلیل بینائی نیز قرار داشت.
*****
رفیق شهید خلیل بینائی ماسوله به سال ۱۳۲۶ در روستائی از توابع فومنات گیلان در خانوادهای محروم دیده به جهان گشود. پدرش باربر بود و برادرانش نیز از همان کودکی ناچار شدند برای امرار معاش راهی کارگاههای چاقو سازی شوند و در قبال مزدی ناچیز به کار پردازند. رفیق خلیل در چنین محیطی پرورش یافت و از اولین سالهای زندگی، درد و رنج روابط ظالمانه و استثمارگرانه را بر گوشت و پوست خود و اطرافیانش حس کرد. نشو و نما در چنین محیطی سبب شد تا بعدها، آنگاه که پای درعرصه زندگی اجتماعی گذارد، به جستجوی علل وجودی ظلم و ستم بر انسانها بپردازد و پایمردانه و استوار به مبارزه در راه جامعهای انسانی برخیزد.
به زودی دوران تحصیلات ابتدائیاش در روستا سپری شد و در پی آن ناچار شد برای یافتن کاری جهت گذران زندگی و ادامه تحصیل به تهران مهاجرت کند و در یکی از محلههای فقیرنشین سکنی گزیند. او ضمن کار پادویی و شاگردی در مغازههای خیابان چراغ برق (امیرکبیرفعلی)، در کلاسهای شبانه به ادامه تحصیل پرداخت. او توانست دوره شش ساله دبیرستان را سه ساله به پایان برساند.
رفیق خلیل، در رشتۀ الکترونیک (مهندسی) دانشگاه تهران قبول شد ولی به علت وضع مالی بد وارد دانشکده افسری شد و پس از گذران دوره دانشکده در رسته توپخانه به درجه ستوان دومی نائل گردید. هنگامی که او در پشت نیمکتهای دانشکده افسری مینشست، سالها از تیرباران روزبه میگذشت و رژیم بر آن بود که نام قهرمان تودهای را برای همیشه از خاطرهها زدوده است. اما این بار روح روزبه در وجود خلیل و خلیلها سر بر میافراشت، در وجود همه فرزندان لایق میهن که از تسلط مشتی مستشار متفرعن بیگانه بر ارتش ایران رنج میبردند، آنانی که اطاعت کورکورانه را لایق افسران و درجهداران نمیدانستند.
رفیق خلیل نه تنها وظیفه خود میدانست که از هر امکانی برای مخالفت با نظم ارتجاعی موجود در ارتش استفاده کند، بلکه همچنین میکوشید همواره در محیط کار و فعالیت خود با زیردستان و اطرافیانش رابطهای انسانی برقرارسازد. در همین سالها بود که او با تعمیق بینش اجتماعیاش به اندیشه مارکسیسم – لنینیسم روی آورد و اندکی بعد به حزب توده ایران گروید تا در راه روزبهها و سیامکها گام نهد. رفیق خلیل ریشه تمامی ناهنجاریهای موجود در جامعه را در تسلط امپریالیسم و ارتجاع میدانست و بر آن بود که آگاهی تودهها سبب نابودی ستمگران خواهد شد.
هنگامی که امواج بنیانکن انقلاب بهمن برخاست، رفیق خلیل چون بسیاری دیگر از نظامیان آزاده در سنگر خلق قرارگرفت. او نه تنها خود به انحاء گوناگون از اجرای دستورات سران ارتش برای سرکوب مردم سرپیچی میکرد، بلکه دیگران را نیز به این کار فرا میخواند. وی به خاطر این فعالیتها بارها توبیخ و زندانی شد.
پس از پیروزی انقلاب بهمن، برای ادامه کار پیگیر و منظم انقلابی به حزب توده ایران پیوست. هم زمان با شروع تجاوز دشمن به خاک میهن، به دستور حزب برای دفاع از مرز و بوم، استقلال و تمامیت ارضی ایران و بیرون راندن متجاوز عازم جبهههای نبرد شد. رفیق خلیل در طول بیش از سه سال حضور فعال و موثر در جبهههای جنگ، قهرمانانه در چندین عملیات بزرگ، از جمله فتح خرمشهر شرکت کرد. سند زنده این واقعه تاریخی و ماندگار فیلم مستند «پل آزادی» است که طی آن، قهرمان تودهای به عنوان یکی از شاخصترین چهرهها نشان داده شد و قهرمانی او در معرض دید میلیونها نفر از هم میهنان قرار گرفت.
پس از فتح تاریخی خرمشهر، که نتیجه از خود گذشتگی و پایمردی گروه کثیری از بهترین فرزندان ایران بود، رفیق خلیل معتقد بود که باید هر چه زودتر به جنگ پایان داد. او در آن سالها همواره میگفت:«با فتح خرمشهر صدام از تخت سقوط کرد، ولی با ادامه جنگ و پپشروی نیروهای ایران در خاک عراق او دوباره بر تخت نشست و پایههای حکومتش محکم شد.» وقتی از رفیق خواسته میشد تا برای مداوا و معالجه مدتی به پشت جبهه عزیمت کند، در جواب میگفت: آخر خاک ما الآن در دست دشمن است و اگر سنگر را ترک کنیم آن وقت دشمن را در داخل خانههایمان خواهیم دید.
به دنبال یورش ناجوانمردانه و وحشیانه به حزب توده ایران، رفیق خلیل بینائی نیز در هفتم خرداد ماه ۶۲، در حالی که هنوز گرد و غبار بیابانهای داغ و سوزان جنوب از چهره آفتاب سوختهاش پاک نشده بود، از سوی مزدوران رژیم بازداشت شد. آدمکشان جاهل، این نظامی شرافتمند را با پای برهنه، بی آنکه به او اجازه خداحافظی از همسر، فرزندان و پدر و مادر پیرش بدهند، از خانه ربودند و راهی شکنجهگاه ساختند. پس از ماهها آزار و شکنجه در شرایط بلاتکلیفی، بی آنکه از محتویات پروندهاش باخبر باشد او را با چشم بسته به «دادگاه» بردند. در جریان دادگاه مردانه ایستاد و از حقانیت خود و آرمانش دفاع کرد. وقتی ریشهری جلاد از او پرسید که چرا دستورات «امام» را درباره خارج شدن نظامیان از احزاب سیاسی اجرا نکردهای، خلیل با قاطعیت گفت: «من آگاهانه این دستورات را اجرا نکردهام!» او را به چهار سال حبس محکوم کردند. پس از پایان جلسه دادگاه رفیق خلیل را از نو با چشم بسته به سلول انفرادی بردند و به جرم گستاخی به شکنجهاش پرداختند.
دوران زندان در زندگی رفیق خلیل بینائی، فصل زرین دیگری از مبارزه و پایمردی و تلاش برای ارتقاء دانش اجتماعی و بینش سیاسی بود. او در محیط زندان با چهرههای درخشان جنبش کمونیستی وکارگری ایران، از جمله برخی از اعضای رهبری حزب آشنا شد. رفیق فعالانه در مباحثات زندانیان شرکت میکرد و با متانت و بردباری و تواضع به دفاع از اعتقادات خود بر میخاست. وی همیشه روی این جمله معروف تکیه میکرد که: کمونیسم به معنای اقتباس سادهای ازکامیابیهای گذشته نیست، بلکه به معنای انتقاد و باز سازی آن است. رفیق خلیل با صراحت خاص خود فرصتطلبانی را که آرمان کمونیسم برای آنها وسیلهای جهت نیل به مقاصد جاهطلبانه است، مورد انتقاد قرار میداد و بر آن بود که هرگونه ضعف و سستی و عقبنشینیهای غیرمنطقی در برابر ارتجاع، به عقبنشینیهای بعدی منجر خواهد شد. او میگفت: «ما به جرم مخالفت با استثمار، استعمار، بی عدالتی و آزادی کشی و پیکار با پلیدیها و خرافات که مردم ما قربانیان آنند به زندان افتادهایم، بنابر این هرگز به خاطر زندهماندن، به انسانیت و مردم پشت نخواهیم کرد. اگر مردم بدانند که زندانبانان رژیم چه جنایتهایی مرتکب شدهاند با خشم و نفرت زندان را روی سر آنها خراب خواهند کرد.»
سرانجام در جریان فاجعه ملی، رفیق خلیل پس از تحمل ۵ سال شکنجههای وحشیانه جسمی و روحی به همراه دیگر همرزمانش به جوخههای اعدام سپرده شد. او در زمره کسانی بود که تا وا پسین دم به آرمانهای والای حزبش وفادار ماند و با ایثار جان بر حقانیت راه خویش پای فشرد.
*****
اواخر بهار ۱۳۶۲ - کمیته مشترک سابق
«… خلیل بینایی ماسوله، سرهنگ توپخانه به گواه همۀ کسانی که او را دیده بودند، انسانی شریف، پرکار، زحمتکش و انسان دوست بود… در همه شرایط و تحت هر نوع فشاری از حزب و آرمانهای حزبی دفاع میکرد. زندانبانان به ویژه لاجوردی و لشگری از او نفرت داشتند و ریشهری نیز بارها وی را به علت صراحت در دفاع از حزب به مرگ تهدید کرده بود. در زندان با وجود این که خطر مرگ جان او را تهدید میکرد حتی در روزهای قبل از دادگاه دست از اعتراض تند به وحشیگریهای گزمگان رژیم نسبت به دیگر همبندیهای خود برنداشت. از دادگاه که برگشت چشمهایش برق می زد. آمد ه بود که وسایل خود را بر دارد و در انتظار حکم به زندان دیگری برود. هنگام خداحافظی گفت خوشحال است که حرفهای خود را زده است.»
*****
«… در تمام مدتی که در زندان بود حتی یک بار هم تقاضای ملاقات حضوری نکرد و در مقابل طرح این سئوال از سوی یکی از اعضای خانوادهاش که «چرا از زندان بیرون نمیآیی؟ به بچههایت رحم کن. بچههایت را در نطر داشته باش …» رفیق جواب داد: این دژخیمان از من میخواهند از روی اجساد رفقایم از زندان بیرون بیایم. نه، هرگز تن به چنین کاری نخواهم داد چون در آن صورت دیگر انسان نخواهم بود … من اتفاقا به فرزندانم عشق میورزم، من به خاطر آینده فرزندانم و همه بچههای ایران در زندان هستم. به خاطر همین عشق و سعادت انسانها به راه حزب رسیدم و تا آخر هم در این راه خواهم ماند … در حالی که شش ماه از دوران محکومیتش گذشته بود ، او را آزاد نمیکردند. دژخیمان از رفیق پرسیدند: مسلمانی؟ او گفت: من به مسلمانی کاری ندارم. هرکس میتواند عقیده خود را داشته باشد. بازجو میگوید: ای کافر، رهبری کامل امام را قبول داری؟ او میگوید: نه. و همانجا یک کیسه پلاستیکی به او میدهند و میگویند ساعت و انگشتر و … را در آن بگذارد. دفاعیات رفیق، پرشور و مقاومت او در کمیته مشترک، درخشان بود …»