مسایل سیاسی روز

به بهانه سالگرد کودتای کودتای ۲۸ مرداد تاملی بر سیاست براندازی حکومت های مردمی توسط آمریکا

سالگرد کودتایِ ننگین و جنایت‌کارانهٔ ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲، که هدفِ امپریالیسم از آن تغییر دادنِ جهتِ سیرِ تحول‌های سیاسی در میهن‌مان و عقیم گذاردنِ مبارزهٔ جنبش ملی شدن صنعت نفت بود، بهانه‌یی برای انتشار مقاله‌ها و تحلیل‌هایی، در هفته گذشته، دربارهٔ این رخداد مهم تاریخ معاصر ایران بود. ویژگیِ بیشتر این نوشتارها، سعی‌ای است که در مبرا کردن ایالات‌متحده در داشتنِ نقش و دست در این کودتای خونین در آن‌ها به‌عمل می‌آید- کودتایی که مسیر حرکتِ روبه‌جلو دموکراسی‌ای نوپا را در میهن‌مان سد کرد و دیکتاتوریِ شاه را به مدت‌زمان ربع قرن حاکم و استوار کرد- و ویژگی دیگر تلاشی است که به‌منظورِ مقصر جلوه دادن سیاست‌های حزب توده ایران- یکی از قربانیان اصلی کودتا- در آن‌ها ورزیده می‌شود.
جُستار زیر، می‌کوشد مشخصه‌های عمدهٔ سیاست امپریالیسم در قرن بیستم در ارتباط با مستعمره‌ها، شبه‌مستعمره‌ها، و کشورهایی که

به‌لحاظ منابعِ اولیهٔ طبیعی، موقعیتِ ویژهٔ جغرافیایی، و وسعت بازارهای بِکرِ موردتوجه ویژهٔ انحصارهای قدرتمند را در حکم پیش‌زمینه‌یی برای کودتا، بررسی کند.
 تاریخچهٔ انجام کودتاها و سیاست براندازیِ دولت‌های مستقل به‌وسیلهٔ دولت آمریکا را می‌توان به سه دوره تقسیم‌بندی کرد. دورهٔ اول، دورهٔ سیاست‌های استعماری‌ای است که نیمهٔ دوم سال‌های ۱۸۰۰ و اوایل ۱۹۰۰ میلادی را دربر می‌گیرد، و به زمانی مربوط می‌شود که رژیم استعماری فرتوت اسپانیا رو به فروپاشی است و نخستین موج مبارزات ضد استعماری در آمریکای لاتین و همچنین در منطقه‌های مستعمرهٔ آن کشور در آسیا [فیلیپین] در حال گسترش است و امپریالیسم نوظهورِ آمریکا درصدد جایگزینیِ اسپانیا در خلأ استعماریِ آن است. این دوره از براندازی‌ها به‌وسیلهٔ دولت ایالات‌متحده، با مداخلهٔ مستقیم و ارسال نیروی نظامی و بدون رعایت پنهان‌کاری انجام می‌شود، و در مواردی هم الحاق سرزمین‌های دیگر به خاک آمریکا را مدنظر دارد، مثل الحاقِ جزایر هاوایی و پورتوریکو به خاک آمریکا و تدارک ملحق کردن کوبا و هندوراس به خاک خود، که انجام نپذیرفت.
دورهٔ دوم، دوران پس از جنگ جهانی دوم است، دوره‌یی که از یک طرف شرایط بین‌المللی تغییرهای چشمگیری یافته است، و استعمارِ انگلیس با جنبش‌های ضداستعماریِ قدرتمندی روبه‌رو است- جنبش‌های ضد‌استعماری‌ای که ازنظر کیفی اعتلا یافته‌اند- و گه‌گاه، در بعضی از کشورهای مستعمره، به حاکمیت دمکراسیِ توده‌ای به‌رهبری کمونیست‌ها و نیروهای دمکراتِ عدالت‌طلب و ملی منجر می‌گردد. از طرفی دیگر، کشورهای بزرگ سرمایه‌داری، به‌لحاظِ ماهیت، به مرحلهٔ امپر یالیسم فراروییده‌اند، انحصارها سیطرهٔ بلامنازع یافته‌اند، و قدرت بین‌المللی‌ای جدید با ایدئولوژی‌ای نو با ‌نام اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی تولد یافته است. در این دوره، رهبریِ کشورهای امپریالیستی از کشور سلطنتی بریتانیای‌کبیر به ایالات‌متحدهٔ آمریکا محول شده است. در این دوره، به‌سببِ حضورِ قدرتمند اتحاد شوروی در صحنهٔ سیاست جهان، مداخلهٔ آشکار و مستقیم از سوی ایالات‌متحده و دیگر متحدان امپریالیست‌ آن، دیگر [به‌صورت گذشته] به سادگی امکان پذیر نیست. آمریکا برای سازگار کردنِ خود با شرایط جدید [ازجمله حضور قدرت شوروی]، شیوه‌های پیچیده و پوشیده‌تری را به‌کار می‌گیرد و اجرای آن‌ها را به سازمان‌های جاسوسی‌اش واگذار می‌کند. همچنین بر بستر رشد گسترده‌تر شیوه‌های سرمایه‌داری در کشورهای جهان سوم و نیز ادامهٔ حیاتِ نیروهای وابسته به سیستم شیوهٔ تولید فئودالی در کنار سیستم سرمایه‌داری [نوپا] و نقش ارتجاعی‌ای که نیروهای فئودال بازی می‌کنند، ایالات‌متحدهٔ آمریکا سازوکارهایش در براندازی را سازمان‌دهی می‌کند و به انجام می‌رساند. از نمونه‌های مشخص کودتاهایی که در این دوره انجام می‌شود کودتا در گواتمالا، ویتنام جنوبی، شیلی، و کودتای ۲۸ مرداد و فروریزاندنِ دولت ملی محمد مصدق است.
دورهٔ سوم [که تا اکنون ادامه دارد]، دورهٔ سال‌های پایانیِ قرن بیستم و پس از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی است که برای مداخلهٔ مستقیم در دیگر کشورها مانع‌ها از پیشِ رویِ آمریکا برداشته شدند، و آمریکا بار دیگر با گسیل نیروی نظامی [و بمباران‌های هوایی]- در حکم گزینهٔ نخست در مداخلهٔ مستقیم- براندازیِ دولت‌های غیردوست را دیگر بار درپیش گرفت، که از نمونه‌های مشخص آن مداخله مستقیم در افغانستان، عراق، و لیبی است. این سیاستِ فاجعه‌بار، بدون تردید، در آینده نیز به‌ همین شکلِ خون‌بار ادامه خواهد یافت.
ماهِ مرداد یادآورِ کودتایی ضدملی و فاجعه‌بار است که امپر یالیسم آمریکا و دولت استعمارگر انگلیس با همدستیِ ارتجاع داخلی در بیست‌وهشتم سالِ ۱۳۳۲ آن، دولت ضداستعماریِ محمد مصدق را سرنگون کرد.  از جمله  تأثیرهای فاجعه‌بارِ  کودتای ۲۸ مرداد متوقف کردن راه رشد ترقی خواهانه و دموکراتیک میهن  ما بود. شوربختیِ حاصل از این کودتا تا کنون نه‌تنها بر سرنوشت ملت ایران حاکم بوده، بلکه اثرهای منفی بسیاری نیز بر منطقه خاورمیانه داشته است.
نامِ محمد مصدق، با جنبشِ ملی شدن صنعت نفت و مبارزه بر ضد استعمار، پیوند ناگسستنی دارد. بدون پرداختن به این دو موضوع عمده و حیاتی برای مردم و میهن ما- یعنی:هم تاریخِ بهره‌کشیِ بغایت ناعادلانهٔ منابع نفت ایران ، و به‌تَبَعِ آن، اهمیتِ اقتصادی نفت ایران برای بریتانیا در آن زمان، و هم مداخله‌های استعمارگرانهٔ دولت بریتانیا- نمی‌توان رویدادِ این کودتای ضدملی را به‌درستی بررسی کرد. اما سرگذشتِ نفت ایران با امضای امتیازنامۀ بدنامِ دارسی، نخستین قراردادِ نفتی تاریخ ایران، در۷ خردادماه ۱۲۸۰ خورشیدی/۲۸ ماه مه ۱۹۰۱، آغاز می‌شود. این امتیازنامه میان مظفرالدین‌شاه و نمایندهٔ دارسی امضا شد، و بنا بر آن، ویلیام ناکس دارسی حق انحصاریِ اکتشاف، استخراج، و پالایش نفت در سراسر ایران- جز پنج ایالت شمالی هم‌مرز روسیه- به مدت ۶۰ سال را از شاه ایران خریداری کرد [او در برابر، متعهد شد ۱۶ درصد از منافع خالص خود را به دولت ایران بپردازد و در انقضای مدت ۶۰ ساله (سال ۱۹۶۱) تمامی دارایی‌ شرکت بدون پرداخت هیچ‌گونه عوارضی به تملک دولت ایران درآید (به‌نقل از: تاریخ ایرانی)]. دارسی در اِزای این امتیاز، ۵۰هزار  پوند استرلینگ به‌طورنقدی به شاه پرداخت کرد. نفت، در سال ۱۹۰۸ در مسجدسلیمان، در استان خوزستان، کشف گردید. مدت زمان بسیار کوتاهی پس از آن دارسی امتیاز خود را به شرکت نفت برمه- که در کشور برمه موفقیتی کسب نکرده بود(با دخالت و تشویق فیشر، دریاسالار انگلیسی)- فروخت. از آن زمان به بعد، این شرکت در جریان چند تغییر نام، و درنهایت، با نام “شرکت نفت انگلیس‌وایران” فعالیت خود را ادامه داد.
آغازِ بهره‌کشی استعمارگرانه از منابع نفت ایران، با رویدادی مهم در ارتباط با جایگزینیِ نفت به‌جای ذغال‌سنگ در سوخت ناوگان عظیم دریایی امپراتوری بریتانیا که دریاسالار فیشر برنامهٔ آن را تدارک دیده بود و وینستون چرچیل، در دوران فرماندهی‌اش بر این ناو گان آن را تحقق بخشید، هم‌زمان می‌گردد. تا همین‌جا اهمیتِ اقتصادی نفت ایران برای امپراتوری استعماری بریتانیا آن‌قدر مهم است که چرچیل آن را این‌گونه تعبیر می‌کند:”… این موهبتی بود بسیار فراتر از درخشان‌ترین رؤیاهای‌مان که از عالم غیب برای‌مان نازل شد. …”
اما اهمیتِ اقتصادی نفت ایران برای دولت بریتانیا و “شرکت نفت انگلیس‌وایران” به مسئلهٔ سوخت ناوگان محدود نمی‌شد. آمار و ارقام به‌خوبی نشان می‌دهند که منابع نفت ایران، در کل اقتصاد استعماری دولت بریتانیا نقش و تأثیری قاطع داشته است.
روزنامه‌های دولتی ایران، در اواخر دههٔ ۱۳۲۰،  آماری را منتشر کردند که نشان می‌داد از ابتدا [یِ امضای امتیازنامه] تا آن زمان [۱۳۲۰]، و در طول همهٔ این سال‌ها، “شرکت نفت انگلیس‌وایران” رقم ناچیز ۱۰۵ میلیون پوند به‌عنوان حق‌امتیاز به ایران پرداخت کرده است، درحالی‌که این “شرکت“ بیش از ۱۰۵ میلیون پوند، به‌عنوان مالیات، به دولت انگلیس و ۱۱۵ میلیون پوند به‌عنوان سودِ سهام به سهام‌دارانِ انگلیسی پرداخت کرده بود، و بیش از ۵۰۰ میلیون پوند از درآمدِ “شرکت نفت انگلیس‌وایران” را در عملیاتش در خارج از کشور سرمایه‌گذاری کرده بود. “شرکت نفت انگلیس‌وایران” تنها در سال ۱۳۲۸، ۲۳ میلیون پوند به‌عنوان مالیات به دولت بریتانیا و ۷ میلیون پوند سودِ سهام به سهام‌دارانِ انگلیسی پرداخت کرده بود، و بیش از ۱۸ میلیون پوند به‌عنوان ذخیره درآمد انباشت کرده بود، و به دولت ایران فقط ۱۳ میلیون پوند پرداخت کرده بود. “شرکت نفت انگلیس‌وایران”، نفت ایران را به ناوگان دریایی بریتانیا بسیار ارزان می‌فروخت و برای مشتریان ایرانی‌اش به‌قیمت بازار جهانی حساب می‌کرد. “شرکت نفت انگلیس‌وایران”، همچنین برای مستهلک کردن بدهیِ دولت بریتانیا به آمریکا، که در خلال جنگ جهانی دوم پیش آمده بود، به دولت آمریکا نفت تحویل می‌داد.
سیاست انگلیسی‌‌ها نسبت به کارکنان و کارگران [ایرانی] شرکت نفت نیز بر پایه سیاستی کاملاً استعماری بود. ۲۵۰۰ تن از کارگران [کارکنان] رده‌بالای شرکت و متخصصان اصلی انگلیسی‌ بودند، و کارکنان و متخصصان ایرانی، با تواناییِ فنی بالا حتی، در این رده جای داده نمی‌شدند. کارگران ماهر و نیمه‌ماهر نیز از هند و کشورهای شرق آسیا به ایران آورده می‌شدند. کارگران غیرماهر با قراردادهای موقت- و بیشتر از افراد قبایل و طوایف ایرانی در خوزستان- به‌کار گرفته می‌شدند. چنا‌ن‌که گزارش شده است، مسکن کارگران [ایرانی] حلبی‌آبادهایی بودند برآمده از روی‌هم چیده شدن پیت‌های حلبی و یا ورقه‌های بشکه‌های خالی، که  دور تا دور‌شان را مرداب‌هایی از آب‌های راکدِ مَدِ شط و یا باران گرفته بود و محل تخم‌گذاری مگس و پشه و دیگر حشرات بود، حشره‌هایی که سروصورت کودکان این زحمتکشان  را در آن دمای طاقت‌‌سوزِ جنوب، زیر تاول نیش‌های‌شان می‌پوشاندند. و در جایی دیگر، در منطقه‌های ویژه و پاکیزهٔ شهر، برای کارکنان انگلیسی مسکن‌هایی بنا شده بود که دست‌کمی از خانه‌های اروپایی نداشتند، و ایرانیان فرودست مجاز به ورود به ساحت این منطقه‌ها نبودند.
در چنین شرایطی، کمونیست‌ها،همچون تنها حمایت‌کننده، این زحمتکشان رنجِ گرسنگی‌کشیده و بی‌خانمان را در مسیر برون‌رفت آنان از آن وضعیت سازمان‌دهی کردند، و دوش‌به‌دوش آنان برای غلبه بر فقر وبیسوادی و دستیابی به حقوق راستین‌شان مبارزه‌ کردند. نخستین بار حزب کمونیست ایران بود که به این جهنم انگلیسی‌ساخته پای گذاشت و به تشکل و سازمان‌دهیِ کارگران برای احقاق حقوق‌شان همت گماشت. نتیجهٔ تلاش‌های جان‌فرسای اعضای حزب کمونیست ایران، برپاییِ نخستین اعتصاب کارگری در “شرکت نفت انگلیس‌وایران” بود. نشریهٔ “ستاره‌سرخ”، مجلهٔ هفتگی حزب، دربارهٔ این اعتصاب چنین گزارش کرد:
”… روز ۴ ماه مه ۱۳۰۸ ساعت هشت صبح اعتصاب شروع شد. … پاسبانان و سربازان با قمه و شمشیر به کارگران حمله کردند و کارگران درحالی‌که سرود انقلابی می‌خواندند با چوب و سنگ مقاومت کردند و درنتیجه بیست نفر کارگر و پانزده پلیس زخمی شدند. از ده هزار کارگر نُه هزار نفر در اعتصاب شرکت کردند. … و در همین روز در مسجدسلیمان و در جاهای دیگر نیز اعتصاب انجام گرفت. این اعتصاب سه روز ادامه داشت که درجریان آن ۳۰۰ کارگر دستگیر شدند. خواستِ اعتصابیون چنین بود: بالا بردن دست‌مزد تا ۱۵ در صد، به‌رسمیت شناختن اتحادیهٔ کارگری، به‌رسمیت شناختن جشن اول ماه مه، دخالت دادن کارگران در موارد اخراج و هفت ساعت کار روزانه برای کارگران کمتر از ۱۸ سال. این اعتصاب واقعه بزرگی در شرکت نفت بود.
بعد از حزب کمونیست ایران، وارث آن، یعنی حزب تودهٔ ایران، بود که تشکل‌های کارگری را در شرکت نفت به‌وجود آورد و کیفت آن را ارتقا بخشید. مبارزه‌های کارگری زیر رهبری حزب باهدف بهبود شرایط زندگی کارگران و پایان دادن به سیاست‌های استعمارگرانه شرکت نفت انگلیس و ایران گسترش یافت. از برجسته‌ترین عرصه‌های این مبارزه، اعتصاب‌های گسترده کارگران شرکت نفت در سال ۱۳۲۵ بود. این اعتصاب‌ها از مراسم اول ماه مه در سال ۱۳۲۵ شروع شد. در این مراسم یک زن سخنران چنین گفت:”دستمزدی را که شرکت نفت به کارگران می‌دهد کمتر از پولی است که صرف غذای سگ‌هایشان می‌شود. برادران تولید نفت در سرزمین ما تولید جواهر است ما باید تلاش کنیم این جواهرات را پس بگیریم اگر این کار را نکنیم غیرت نداریم. …” در حقیقت می‌توان گفت این نخستین دعوت آشکار به ملی کردن صنعت نفت در ملأعام بوده است.
اعتصاب پرشمار دوم تیرماه ۱۳۲۹، که در آن  ۸۰ هزار نفر از کارگران شرکت کردند، به‌وسیلهٔ حزب تودهٔ ایران سازمان دهی شد. در ادامه این اعتصاب بود که دکتر محمد مصدق، با طرح ملی کردن صنعت نفت، مقام نخست‌وزیری را پذیرفت. این اعتصاب، در حکم گشایندهٔ راه، نقش مهمی در این تصمیم تاریخی داشت.
در سال‌های اخیر، عده‌یی از نولیبرال‌های وطنی- که به جاده‌صاف‌کنِ شرکت‌های فراملیتی ازنظر فضاسازی فکری تبدیل شده‌اند- به دو موضوع، به‌طورِهدفمند، اشاره می‌کنند و بر آن‌ها اصرار می‌ورزند. نخست اینکه، کودتای ۲۸ مرداد به‌خاطر ترس دولت امریکا از خطر قدرت گرفتن کمونیست‌ها بوده است، و دوم اینکه، کله شقیِ مصدق و انعطاف‌ناپذیریِ او به این منجر شده است که دولت آمریکا و بریتانیا چاره‌یی جز کودتا نداشته باشند. ما نشان خواهیم داد که آیا به‌واقع چنین بوده است، یا اینکه کودتا بخش جدایی‌ناپذیرِ سیاست و ماهیت دولت استعماری بریتانیا و امپریالیسم آمریکا بوده است؟ همهٔ آنانی که این استدلال‌ها را مطرح می‌کنند اگر از نحله‌های فکریِ پشتیبانِ نولیبرالیسم اقتصادی باشند هدف‌شان بی‌تردید فراهم کردن فضای مناسب برای ورود شرکت‌های فراملیتی و باز کردن جا برای انحصارهای امپریالیستی است. اما آنانی که دل درگروِ مصالح میهن دارند اما درگیر چنین تحلیل‌هایی‌اند، متأسفانه روندهای تاریخی و مقطع‌های چرخشی آن را درک نکرده‌اند، و درنتیجه، متاسفانه در دام تبلیغات اندیشه های نولیبرالی می افتند.
پروسه‌های مهم تاریخی و یا مقطع‌های چرخشی تاریخی چه ویژگی‌هایی دارند؟ این پروسه‌ها و مقطع‌ها،‌ مشتمل‌ بر عامل‌ها و عنصرهای متعدد اجتماعی‌ای‌اند که با به‌وجود آمدشان، تغییرهای کیفی می‌بایست صورت بگیرد، مانند: انقلاب مشروطیت. این انقلاب نمی‌توانست در دورهٔ صفویه و یا سلطنت نادرشاه پدید آید و یا حتی در دورهٔ فتحعلی‌شاه برپا شود، زیرا مجموعهٔ عنصرها و عامل‌های داخلی و خارجی، به‌وجود آمدن طبقه‌ها و قشرهای [اجتماعی] و مناسبات تولیدی و رشدِ کِمی و کیفی سرمایه‌داری جهانی و داخلی و آرایش نیروها و شکل‌گیری تفکرات و اندیشه‌های نو  و ده‌ها عامل دیگرند که مقطعِ چرخشِ تاریخی‌ای را به‌وجود می‌آورند. انقلاب بورژوا دمکراتیک مشروطیت یکی از این چرخش‌های تاریخی بود که می‌بایست نظام سرمایه‌داری را مستقر می‌کرد و یا حداقل عنصرهای عمدهٔ آن را برای جاگرفتنِ این نظام در کشور فراهم می‌‌آورد. ‌علاوه بر این، عنصرهای تشکیل‌دهندهٔ این چرخش تاریخی به‌نحوی بود که توازنِ نمایندگان جناح‌های بورژوازی در مجلس، سمت‌وسویِ حاکمیت سیاسی- و ضرورتاً- ماهیتِ درونی این سرمایه‌داری را مشخص می‌کرد و نشان می‌داد که آیا توانِ فراهم آوردنِ شرایط برای رشدونمو سرمایه‌داری ملی را خواهد داشت یا برای رقیب قدرتمندِ سرمایه‌داری ملی، یعنی سرمایه‌داری کمپرادُر- که آن‌ هم به‌دنبال به‌وجود آوردنِ تغییرهای بورژوایی بود- این تغییرها رقم خواهد خورد. درنهایت، تحول‌های سیاسی نشان دادند که در دورهٔ رضاخان این سرمایه‌داری کمپرادُر بود که- به‌دلایل گوناگون- بر رقیب خود، یعنی بورژوازی ملی، فائق آمد. سمت‌گیری‌های تاریخی در مقطع‌های چرخشی آن در دورهٔ رضاخان، درس‌های آموزنده‌ای دربر دارد. رضاشاه قراردادِ [اسارت‌بارِ] ۱۹۱۹ ایران و انگلیس را پاره کرد، با اتحاد شوروی معاهدهٔ بی‌طرفی را امضاء کرد، [زمینهٔ] خروج نظامیان و مشاوران مالی انگلیسی را فراهم آورد، تعداد کنسولگری‌های خارجی را کاهش داد، و همهٔ امتیازهای مبتنی بر کاپیتولاسیون [قضاوت‌سپاری] را لغو کرد، شرکت تلگراف و امپریال‌بانک را از انگلیسی‌ها بازخرید کرد و کنترل آن‌ها را به‌دست گرفت، اما با تمام این اوصاف، او چهره‌یی ملی نشد. زیرا در سمت‌گیریِ اجتماعی، او نمایندهٔ سیاسیِ بورژوازی ملی نبود. او بنیانگذارِ سرمایه‌داری انحصاری دولتی با ویژگیِ کمپرادُر [وابسته] و نمایندهٔ بورژوا‌ملاک‌هایی بود که نیاز مواد خام و کشاورزی کشورهای استعمارگر را فراهم می‌کرد. رضاشاه، بورژوازی ملی و نمایندگان سیاسی آن‌ را نابود کرد، و در عمل، امکان قدرت گرفتن همه عنصرهای آن طبقه‌یی که جناحِ مقابلِ بورژوازی کمپرادُر در انقلاب مشروطه و در حکم طبقه‌یی تأثیرگذار بود، محو کرد.
دههٔ پس از جنگ جهانی دوم، یکی دیگر از آن دوره‌های مشخص چرخش در تاریخ ایران است، البته باتوجه به اینکه این دوره ماهیتی بین‌المللی نیز دارد. این دهه، دورهٔ اوج مبارزات ضد استعماری با ماهیتِ دمکراسی‌های توده‌ایِ متنوع به‌رهبریِ کمونیست‌ها، و ماهیتِ ملی و ناسیونالیسم ترقی‌خواهانه به‌رهبریِ نیروهای ملی‌گرا است، که با پدید آمدنِ تغییر در موازنهٔ قدرت جهانی، فرصت خودنمایی پیدا کرده است. مصدق، یکی از این چهره‌های ملی و ترقی‌خواه است. موقعیتِ تاریخی، عنصرهای مبارزه و تغییر را آن‌چنان چیده است که محمد مصدق و جنبشِ ملی را در جایگاهی قرار داده است که جز ملی کردن تمام‌‌وکمالِ صنایع نفت و حق حاکمیتِ ایران بر آن، راه دیگری برای ادامه و تحکیم سمت‌گیریِ رشدِ ملی باقی نگذاشته است. از طرف دیگر، امپریالیسم انگلیس و آمریکا را نیز در موقعیتی قرار داده است که جز ملی کردن و قبولِ حق حاکمیتِ ملی، هرگونه معامله و امتیازدهی را ممکن است بپذیرند. زیرا برای مصدق و شرایط تاریخی‌ای که پروسهٔ اجتماعی در مسیر او قرار داده است، سنگ‌پایهٔ استقلال ملی و حاکمیت دولتی ملی، با ملی کردنی واقعی گذارده می‌شود. همهٔ گفت‌وگوها و تلاش‌ها و سندهای موجود در آن زمان، این نکتهٔ مهم را روشن و عیان می‌کند. درست در نقطه مقابلِ آن، انگلیسی‌‌ها، و حتی آمریکایی‌ها، باهمه نوع امتیازدهی موافق و یا به بررسی‌شان حاضرند، به‌جز ملی کردنِ واقعی‌ای که درنتیجهٔ آن کنترلِ شرکت نفت در دست دولت ایران قرار گیرد. در یکی از این گفت‌وگوها که سندهای آن موجود است، وزارت سوخت [بریتانیا] به “شرکت نفت انگلیس‌وایران” اطلاع می‌دهد که، اگرچه هرگونه حل‌وفصل قضیه باید دربرگیرندهٔ شکلی از ملی شدن باشد، بااین‌حال، “کنترل” واقعیِ عملیات [در صنعت نفت] باید خارج از دست ایرانیان باشد. در دوره‌یی از گفت‌وگوها، صحبت پیرامونِ این قضیه است که کنترل و ادارهٔ شرکت نفت در دست چه کسی باید باشد، حتی اگر شکلی از ملی کردن پذیرفته باشد. بعدها که خود شرکت‌های نفتی هفت‌خواهران وارد این جدال و گفت‌وگوها می‌شوند، اصرارِ همهٔ آن‌ها روی یک مسئله کلیدی است، و آن هم این‌که، کنترل و اداره کردنِ شرکت نفت به‌هیچ‌عنوان نمی‌بایست در دست ایرانیان قرار گیرد. نظرات دولت ایالات‌متحده آمریکا در خاطرات مک‌گی، دستیار وزارت خارجهٔ آمریکا، که شتاب‌زده به ایران آمده بود، به‌وضوح مطرح شده است:
”… هم ما و هم انگلیسی‌ها، هر دو، بسیار مایل بودیم که از ملی شدنِ امتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران اجتناب کنیم. … این امر امتیازات نفتی‌ای را که شرکت‌های ایالات‌متحده و بریتانیا و سایر شرکت‌ها در سراسر جهان داشتند به خطر می‌انداخت.“
 پس مشخص می‌شود که در اینجا مسئلهٔ ملی شدنِ نفت از چارچوب  ملی فراتر رفته و جنبهٔ بین‌المللی پیدا کرده است، البته نه به‌لحاظ خطرِ کمونیسم که آن را پیراهن عثمانی برای انجام کودتا کرده بودند، بلکه به‌لحاظ گسترشِ مبارزات ملی و ضد استعماری در رویارویی با منافع امپریالیست‌ها. بحث‌ها و گفت‌وگوهای فراوان و سند و مدرک‌های بسیار در این دوره، همگی، نشان‌دهندهٔ این است که کودتای انگلیسی‌آمریکاییِ ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ برضد دولت محمد مصدق فقط برای سیطرهٔ شرکت‌های نفتی بر صنعت نفت ایران، و همزمان، برای جلوگیری از تأثیرِ  پیامدهای ملی شدنِ صنعت نفت ایران بر دیگر منابع نفتی دنیا- چه در سطح منطقه‌ و چه در سطح بین‌المللی- و حتی برای جلوگیری از دامنه یافتن این تأثیر بر شاخه‌های دیگر اقتصاد استعماری از قبیل معدن، کشاورزی، و زمین، بوده است. شواهد این نتیجه‌گیری‌ها در سندهای مربوط به گفت‌وگوهای این دوره بازتاب یافته‌اند. اینکه انجام کودتا هیچ ربطی به خطر کمونیسم و یا گسترش و نفوذ حزب توده ایران نداشته است مختص ایران نیست. اسناد و مدارک نشان می‌دهند که در ایران- حداقل در آن شرایط- احتمالِ به‌قدرت رسیدنِ حزب تودهٔ ایران بر اساس وضعیتِ واقعاً موجود بسیار ضعیف بود، و حزب تودهٔ ایران هم خود  را در چنین موقعیتی نمی‌دید که اوضاع و‌احوال را از زاویه کسب قدرت حکومتی نگاه کند. همهٔ سندهای موجود حزب توده ایران در ارتباط با آن دوره- به‌خصوص پس از رویداد سی‌ام تیر که حزب تودهٔ ایران در به‌قدرت رساندن مجدد مصدق نقش عمده داشت- گویای این واقعیت‌اند که حزب تودهٔ ایران از حامیان ثابت‌قدمِ دولت محمد مصدق بود و برخی موضع‌گیری‌های گذشته‌اش را به‌درستی در این زمینه تصحیح کرده بود.
از طرف دیگر، نمونه‌های متعدد کودتاهایی که از سوی دولت آمریکا- در هر یک از سه دوره‌یی که در آغاز این جُستار آمد- هدایت و اجرا شد، به‌روشنی نشان می‌دهند همهٔ آن‌ کودتاها با منافع امپریالیستی‌ آمریکا رابطه داشته‌اند، و در همهٔ آن کودتاها، بی‌هیچ چون‌وچرایی، شاخه‌هایی مختلف از سرمایهٔ انحصاری در کشور کودتازده، نقش حمایت‌کننده و تدارک‌چیِ کودتا را داشته‌اند، که نمونه‌هایی از آن‌ها در زیر می‌آید: 
در کودتا برضد ملکهٔ اصلاح‌طلبِ هاوایی، لیلیوکالانی- که قصد داشت اصلاحاتی ترقی‌خواهانه‌ در قوانین کشور انجام دهد- او نه‌تنها با دسیسه‌های کمپانی‌های شکر و مداخلهٔ مستقیم آمریکا سرنگون شد، بلکه هاوایی نیز ضمیمهٔ خاک آمریکا گردید. کودتا در کشورهای هندوراس، اِل‌سالوادور، و نیکاراگوئه- که رهبران آن‌ها همگی ناسیونالیست‌های اصلاح‌طلب و ضد استعمار بودند- در دههٔ نخست سال‌های ۱۹۰۰ اجرا شد. رهبران این کشورها از مبارزه با استعمار اسپانیا برآمده بودند. چهرهٔ شاخص بین آنان “خوزه سانتوس زلایا“، ناسیونالیستِ ترقی‌خواه نیکاراگوئه، بود که سرنگونیِ او سمت‌وسوی تاریخ نیکاراگوئه را تغییر داد. مداخلهٔ نظامی در مبارزات ضد استعماری و استقلال‌طلبانهٔ کوبا و گسیلِ نیروی نظامی و تغییر دادنِ مسیر حرکت آن کشور، و همچنین کودتا در بولیوی، و جملهٔ این کودتاها و اقدام‌های غیرقانونی، همگی، در زمانی هدایت و اجرا شدند که هنوز اتحاد شوروی به‌وجود نیامده بود، و درنتیجه، بهانهٔ خطر کمونیست در اساس بی‌پایه بود. همه این کودتاها را کمپانی‌های چوب، میوه، قهوه، معادن فلزات گران‌بها، نفت، راه‌آهن و ارتباطات، تدارک دیدند و دولت آمریکا مسئولیت اجرای آنها را عهده دار بود.
یک نمونه‌ از کودتاهایی که در دورهٔ دوم [دوران پس از جنگ جهانی دوم] انجام شد و با دوران دولت محمد مصدق همزمان بود، کودتا در کشور گواتمالا بود. جاکوب آربنز، شخصیت اصلاح‌طلب و ملی‌گرا، در سال ۱۹۵۱- درست همان سالی که مصدق در ایران به‌قدرت رسید، دوران حکومتش را آغاز کرد. جاکوب آربنز، اصلاحات اقتصادی‌اش را سه رشتهٔ اصلی اقتصاد آن کشور شروع کرد. او کنترل صنعت برق را در دست گرفت تا آن را عادلانه درخدمت مردم کشور خود قرار دهد. کنترلِ ادارهٔ راه‌آهن برنامه دوم اصلاحات او بود که آن نیز مثل صنعت برق در دست شرکت‌های آمریکایی بود. سومین و مهم‌ترین برنامهٔ اصلاحات او خاتمه دادن به مالکیتِ انحصاری و ظالمانهٔ شرکت ”یونایتد فروت کمپانی“ بود که زمین‌های دشت حاصلخیز کنارهٔ اقیانوس آرام در این کشور را ۹۹ ساله دراختیار گرفته بود. جان فاستر دالس، سیاستمدار آمریکایی، که پیش از رسیدن به پست وزارت خارجه این کشور، مشاور حقوقی یونایتد فروت کمپانی بود، و برادرش، آلن دالس، رییس سازمان سیا، از سهام‌دارانِ آن شرکت بودند. در آنجا نیز نه حزب کمونیست گواتمالا و نه کمونیست‌های گواتمالایی در موقعیتی نبودند که خطری واقعی در مسیر تصاحب قدرت به‌حساب آیند. ولی سیاست‌گذاران آمریکایی خطرِ بلوای کمونیسم را با همدستیِ روزنامه‌های دست‌راستی به مردم آمریکا حُقنه کردند، و درنهایت، کودتای خونین این کشور با تدارک سه کمپانی [برق، راه‌آهن، و یونایتد فروت] و مداخلهٔ سازمان سیا انجام شد و روند اصلاحات ملی و ترقی‌خواهانه کشور متوقف شد. جاکوب آربنز در تبعید درگذشت، و سمت‌وسوی تاریخ گواتمالا به‌شکل دیگری جهت داده شد.
همه این تجربه‌ها از دیدِ نولیبرال‌های وطنی پنهان مانده و یا عمداً نادیده انگاشته می‌شود. با اینهمه، جالب اینکه دشمنان حزب تودهٔ ایران- که درواقع دشمنان ترقی‌خواهی در ایران و دشمنان مردمان زحمتکش کشور ما نیز می‌توانند باشند- به‌گواهیِ انبوهی از اسناد و مدارک منتشرشده از سوی خود آنان، از دشمنی‌شان با حزب تودهٔ ایران، که میهن‌دوست‌ترین، استقلال‌طلب‌ترین- و در مواقعی- اصلاح‌طلب‌ترین حزب در تاریخ کشور ما بوده است، ذره‌یی نکاسته‌اند. باوجود این، حزب تودهٔ ایران ضمن آنکه از مسئولیت و تعهدش نسبت به طبقهٔ کارگر ایران لحظه‌یی غفلت نکرده است، در کنار آن، به ندای روندهای ملی و دمکراتیک پاسخ مثبت داده است. ائتلاف‌ها و اتحادها با نیروهای ملی و دمکرات در دورهٔ نهضت ملی برای تحقق روندهای دمکراتیک، از نمونه‌های بارز این پاسخ و کنش بوده است، و تا کنون نیز جزو سیاست‌های تخطی‌ناپذیر حزب تودهٔ ایران باقی مانده است.

به نقل از «نامه مردم»، شماره ۹۸۰، ۲ شهریور ماه ۱۳۹۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا