مسایل سیاسی روز

کتاب «یادها و چهره ها» منتشر شد!

دیباچه

به قیاس شیوهٔ من که نتیجهٔ نو آمد
همه طرزهای تازه کهن است و باستانی
                       (نظامی گنجوی)

کتاب به صورت پی.دی.اف PDF

ستیز اندیشه و ضد اندیشه وکهنه و نو در گسترهٔ ادب پارسی دیرندی هزاران ساله را پیموده است. ستیزی که سنتز و برنهادش، پیوندارهای (مناسبات) نوین اقتصادی است، از دیالک‎تیک واپس‎ستیز زرتشتِ بزرگ در گات‎های اوستا تا کمونیسم کهن و پندارشکن مزدک بامدادان، گذرگاه‎ها و گریوه‎هایی بس خاراگین و پُر خم و پیچ را درنوردید و در سده‎های میانه به اوج و فرازی باورنکردنی رسید. مولوی بلخی در آنجاکه به دسپوتیسم و خویش‎کامگی فرمان‎روایان واپس‎اندیش ایران می‎رسد گویا روی سخنش با مزدکیِ بزرگِ زمانه، شیخ اِشراق است:
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پُر از آوازها

 

شیخ شهاب‎الدین یحیا سهروردی حکیم و دیالکتیسین نابغهٔ ایرانی امّا پیوسته فغان بر می‎آورد:
بارها گفته‎ام که فاش کنم
آنچه اندر زمانه اسرار است
لیکن از ترس تیغ و بیم قفا
بر زبانم هزار مسمار است
هنگام که امّا دین‎باوری از گونهٔ خواجه عبدالله انصاری در سخنان پیر هرات خود می‎نویسد: ”هرچه به زبان آید به زیان آید“، آن‎گاه می‎شود گذشته‎های شوم و تلخ‎وش کشور را بیش و کم بر پردهٔ اندیشه آورد و به هاشور کشید.
ستیز کهنه و نو در تاریخ شیوانگاشتی (ادب)، امّا به اوج‎هایی گیج‎کننده‎تر هم رسید و سر از چکادهای بلندتر هم برآورد امّا هرگز از دستور کار تاریخ بیرون نرفت.
داستان محاکمهٔ حافظ شیخ‎ستیز خراباتی را شنیده‎ایم، این را هم از تاریخ الحکمای قِفطی بشنویم که هم‎روزگاران خیام نشابوری ”زبان به قدح او گشودند و در دین و اعتقادش سخن گفتن آغازیدند، چندان‎که خیّام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم بگرفت و به عزم حج از شهر نیشابور برون رفت و پس از آنکه از کعبه بازگشت در کتمان اسرار خویش اصرار ورزید و ظواهر شرع را مراعات می‎کرد.“۱
در روزگاری دیگر امّا به امام محمّد غزالی می‎رسیم که با آن جایگاه رشک‎برانگیز اجتماعی و دانشی‎اش به سلطان سنجر سلجوقی می‎نویسد:
”مرا از تدریس نیشابور و توس معاف داری تا با زاویه سلامت خوش روم که این روزگار، سخن من احتمال نکند.“۲
و هم اوست که فغان بر می‎آورد:
گفتم: دلا تو چندین برخویشتن چه پیچی؟
با یک طبیب محرم این راز در میان نه
گفتا که: هم طبیبی فرموده است با من:
گر مهر یار داری صد (سد) مهر بر زبان نه
بدین‎گونه امّا فریاد فرهیختگان ایرانی در تالارهای تاریخ ایران می‎پیچید و هنگامه‎ای برمی‎انگیخت که مپرس؟
فرایند حماسی-تراژیک نبرد کهنه و نو امّا در مدرنیته و در جامعهٔ مدنی بورژوایی، رنگ و رویی تازه به خود گرفت و بالید و پویید و هرچه پیچیده‎تر شد. و این سنتز و برنهاد مناسبات نوین تولیدی بود که از سادگی پیوندارهای فئودالیته فراتر آمده و پیوسته پیچیده و پیچیده‎تر شده بود. برای درک دقیق‎تر این پیچیدگی‎ها و رازوارگی‎ها همین بس که به گزارهٔ کوتاه و دوران‎سازِ کارل مارکس بنگریم که در فویرباخ، پایان فلسفه کلاسیک آلمانی نوشت:
”فلاسفه تا کنون-تنها-به تفسیر جهان پرداخته‎اند، حال آنکه سخن بر سر تغییر آن است.“
و این مرگبارترین ضربه‎ای بود که بر پیشانی فلسفه کلاسیک غرب، از فیلسوفان پسا سغراتِ یونان تا دکارت و کانت و فیخته و هگل و دیگران فرود می‎آمد.
اینک امّا وظیفهٔ هنرمند و نویسنده و شاعر بسی دشوارتر و سهمگین‎تر از آن فریادهای آزادی‎خواهانهٔ سده‎های تاریکِ گذشته شده بود: از یک‌‎سو پیشبرد جانکاه‎ترین نبردها بر سر بازیافت آزادی قلم و اندیشه و از دیگرسو کوششی کمرشکن برای دگرگونی و تغییر جهان در بستر پرفراز و نشیب ستیز طبقاتی.
یک‎بار ایلیا ارنبورگ به پابلو پیکاسو هنرمند کمونیست اسپانیایی گفته بود که او در هنرِ نگارگری شیوهٔ امپرسیونیسم (برداشت‎انگاری) را بیشتر می‎پسندد و پیکاسو پاسخ داده بود: امپرسیونیست‎ها می‎خواستند جهان را چنان‎که می‎بینند ترسیم کنند و این کششی برای او نداشت: ”من می‎خواهم جهان را به‎گونه‎ای که می‎اندیشم نمودار کنم.“ و جهان‎-اندیشگانیِ پیکاسو هستیِ دگرگون شده و برکنار از ستم سرمایه بود. حق با آرتور رمبو است که می‎گفت: ”زندگی را باید تغییر داد.“
چنین است وظیفهٔ هنر و ادب در روزگارِ افسون‎زدهٔ ما، وظیفه‎ای که اینک از گزاره‎های دوگانهٔ آزادی قلم و اندیشه و دگرگون‎سازی جهان نیز بسی فراتر رفته و بازهم سهمگین و سهمگین‎تر شده است: مگر آموزه‎پردازان و ایدئولوگ‎های پانتئون سرمایه می‎گذارند که هنر و ادب به آسانی از همین گذرگاه‎های خاراگین و خطرمند خود بگذرند؟ هم از این دیدرس است که مدرنیسم (ایدئولوژی ”هنری“ لیبرالیسم) و پست‎مدرنیسم (بازتاب نولیبرالیسم اقتصادی) و سپس دکانستراکشنیسم (واسازی یا ساختارشکنی) سر برمی‎آورند و آشوبی در سپهر شیوانگاری و هنر جهان برمی‎انگیزند که مپرس!
نخست امّا سخن از ”شهود شاعرانه“ و آفرینش خودبه‎خودی هنری است! هِنری برگسون، فیلسوف واپس‎اندیش فرانسوی می‎کوشید بنیادهای فلسفی هنر برای هنر و هنرمندِ بی‎هنر را پی‎ریزی کند. زیگموند فروید تلاش می‎کرد برای پنداربافی‎های هنری برگسون بنیادهای روان‎شناختانه سرهم کند. بندتو کروچهٔ ایتالیایی غریزه و شهود شاعرانه را یگانه سرچشمهٔ آفرینش شاعرانه قلمداد می‎کرد و ارنست فیشر اتریشی از این‎هم فراتر می‎رفت و برای اعتبارزدایی از شناخت هنری، هر ایدئولوژی‎ای را بی‎اعتبار می‎دانست! مدرنیسم (نوگروی بورژوایی) و پست‎مدرنیسم (فرانوانگاری) که بنیادهای ایدئولوژیکی‎شان را از این چند ”آموزه‎پرداز“ هنری و نیز از ده‎ها ایدئولوگ واپس‎اندیش دیگر وام گرفته‎اند، سرانجام فرایند هنری را به شیری بی‎یال و دم و اشکم فرو کاهیدند که این، هم شگفت است و هم خنده‎دار: شگفت است زیرا بسیار خام‎دستانه است و خنده‎دار از آن‎رو که به کمدی سست و سخیف رنه سدی‎یو در تاریخ سوسیالیسم‎ها می‎ماند، تاریخی برای هجو سوسیالیسم و کمونیسم. وحق با کارل مارکس است که می‎گفت: آنان‎که به پندار خود تخم اژدها کاشته‎اند جز کرم‎های خاکی ندرویدند.
جمع بست کوتاه‎وار سازوکارهای هنرهای مدرن و پسامدرن امّا از این گونه‎اند:
اندیشه‎زدایی از هنر
انسان زدایی و جامعه‎گریزی از هنر
ساختارشکنی
کنار نهادن نشانه‎های ویرایشی (نقطه، ویرگول، نشانهٔ پرسش و…) در نوشته‎های ادبی
پرهیز از واقع‎انگاری و رئالیسم
افسون‎زدگی و جادویی بودن هنر
فراواقعی و سوررئالیستی بودن هنر
و سرانجام هنرمندزدایی از هنر
چندان‎که هرمنوتیسمِ نو(گزارش و تاویل مدرن) می‎گوید که آفرینهٔ هنری-ادبی پس از پدیدار شدن دیگر هیچ پیوندی با آفرینشگر خود ندارد و هرمنوتیست در گزارش و تاویل آن نیازی به بازنگری در شخصیت و جهان‎نگری آفرینندهٔ آن نمی‎بیند! انگار نه انگار که هنر و ادب بازتاب جهان‎بینی و اندیشهٔ زایندهٔ هنرمند است و همچون اثری دادائیستی برآیند شعبده‎گری ناگهانی سازندهٔ آن نیست. رفیق دکتر احسان طبری به درستی می‎گفت:
”هنر نمی‎تواند از دریچهٔ ذهن هنرمند، نگرندهٔ جهان و زندگی نباشد و نباید تجلی و نقش شخصیت هنرمند را در اینجا با هزار قید مانع شد.“
تریستین تزارا، از پایه‎گذاران پدیدهٔ ضد هنری دادائیسم، برای اندیشه‎زدایی از هنر، واژه‎هایی را که از روزنامه‎ای بریده بود در کیسه‎ای ریخت و آنها را یک‎به‎یک و لاتاری‎وار بیرون کشید و کنار هم گذاشت: بدین‎گونه نخستین شعر دادائیستی جهان سروده شد! شعری همچون تابلوهای آوانگارد و فرامدرن زمانه که چیزی جز پرتاب ناخودآگاه رنگ بر بوم نقاشی نیستند. حق با ویل دورانت است که آفرینه‎هایی از این‎گونه را ”لکه‎های بی‎معنی رنگ، سرهم کردن خرت و پرت و آشغال و آشفته بازار سداهای (صداهای) ناهنجار“ می‎دانست و پیش‎بینی می‎کرد که ”سرانجام هیجان نوآوری در بی‎طرفی زمان، فراموش خواهد شد.“
لنین نه تنها شیوانگاری و هنر، که هرگونه دانشی را در جامعهٔ طبقاتی سویه‎دار می‎دانست و می‎گفت: ”در جامعه‎ای که بنیاد آن بر ستیز طبقاتی است، هیچ‎‎گونه دانش اجتماعی بی‎غرض وجود ندارد.“ و ”معرفت اجتماعی انسان (دیدگاه‎‎های گونه‎گون و مکتب‎های فلسفی، دینی، اقتصادی و جز آن) بازتاب نظام اقتصادی جامعه است.“
لنین یادآور می‎شد:
”هنر و ادب ما باید به میلیون‎ها میلیون مردم زحمت‎کش خدمت کنند.“
به سخن عنصرالمعانی در قابوس‎نامه، ”شعر از بهر دیگران گویند نه از بهر خویش.“ آنتوان چخوف در رد زیبایی‎شناختی شهودی و ”الهام“مندانهٔ واپس‎اندیشان و پیروان موج نو بورژوایی می‎گفت:
”اگر نویسنده‎ای ادعا کند داستانش را بی‎اندیشهٔ پیشین و تنها با الهام نوشته است، من او را دیوانه می‎دانم.“
سالتیکوف شچدرین هنر را برآیند اندیشهٔ هنرمند می‎دانست و لیو تولستوی هنر بی‎اندیشه را محکوم می‎کرد. م. خراپچنکو، هنرشناس و منتقد ادبی اتحاد شوروی ”گریز به قلمرو پندارها یا بازسازی ناتورآلیستی جزییات زندگی را نشانهٔ گریز از مسایل اساسی روز“ می‎دانست و لایودزو، حکیم چین باستان می‎گفت: ”اوّل اندیشه، وانگهی گفتار.“
جان سخن اینکه از کلاسیسیسم تا نیوکلاسیسیسم و از رمانتیسم تا موج نو هنری، بایند و وظیفهٔ هنرمندِ مردم‎گرای، هرچه دشوارتر و سهمگین‎تر شده و اینک بر شالوده‎ای سه‎گانه فراروئیده است:
الف: ستیز بر سرِ آزادی قلم و اندیشه
ب: نبرد برای دگرگون‎سازی جهان و دستیابی به جامعهٔ نوین سوسیالیستی
پ: نقد روشمند و هشیوارانهٔ هنر متافیزیکی و آنتی‎رئالیستی
هنرمندان مردمی امّا با درآمیختن این هر سه فرایندِ اجتماعی، به آفرینش آثاری چنان دوران‎ساز و دگرگونگر دست می‎یازند که گاه همچون جنگل آپتون سینکلر لرزه بر اندام کاخ سفید آمریکا می‎افکنند و گاه همانند مادر ماکسیم گورکی چرخ‎های انقلاب اکتبر روسیه را شتابی دو چندان می‎بخشند، چنانکه لنین به گورکی گفت که انتشار این رُمان برای انقلاب بزرگ روسیه بسیار سودمند ولازم بود.
در میهن ما امّا رسالتی از این‎گونه سترگ و سهمگین و خطرمند را بیش از همه هنرمندان و اندیشمندان توده‎ای به گردن گرفتند و در راه کاربست آن از زندان و شکنجه و مرگ و آوارگی و تهی‎دستی نیز نهراسیدند. چندان‎ که حزب تودهٔ ایران تنها در فرایند کشتار گسترده زندانیان سیاسی، که حزب ما آن را به درستی فاجعهٔ ملّی نام نهاد، بیش از ده ها تن از بهترین دانشوران، هنرمندان، مترجمان، روزنامه‎ نویسان و شیوانگاران خود را از دست داد.
حزب تودهٔ ایران امّا از همان آغاز پی‎ریزی‎اش درفشِ دانش و هنر و ادبِ مردمی و دگرگون‎ساز را به اهتزاز درآورد و انبوه هنرمندان خود را در پرتو چنین پرچمی بسیج کرد. برای نمونه در دوّمین کنگرهٔ حزب (5/2/1327) که با شرکت ۱۱۸ تن از هموندان آن در تهران برگزار شده بود، ”اسلوب و هدف تبلیغات“ حزب تودهٔ ایران از جمله چنین رقم خورده بود:
انگیزش احساسات میهن‎دوستیِ منطقی، سربلند ساختن مفاخر ملّی، برپایی سنن نیکوی ملّی برای ایجاد حس اعتماد به‎نفس و اثبات روش ملّت‎دوستی و میهن‎پرستی حزب نشان دادن شیوه‎های شوم ارتجاع در خوار کردن ملت و مبارزه بر ضد ایدئولوژی‎های ارتجاعی نشان دادن مزایای یک زندگی بهتر
ستیز با واپس‎ماندگی، جهل و خرافات در همهٔ رشته‎ها و تفکر بشری. مبارزه برای پیروزی شیوهٔ تفکر علمی و ایجاد یک تجدد فکری و عقلی، به‎ویژه فاش ساختن ماهیت فاسد و منحط تمدن‎های ظاهر فریب [غربی].
ستیز با رخنهٔ شیوه‎های آمریکایی مانند تبلیغات فاسد هولیوود و رسوخ افکار شکست‎طلبی، یأس و صوفی‎منشی روحیات مالیخولیایی.
ستیز برای رونق یک هنر مترقی، امیدوار و پیکارجو و….
نگرش پاسخمندانه به فرآیندهای هنری امّا همواره در برنامه‎ها و کنگره‎های حزب تودهٔ ایران جایگاه والای خود را داشته و از جمله برنامهٔ نوین ششمین کنگرهٔ حزبی (بهمن ۱۳۹۱) خواستار برچیدن قانون‎هایی شده است که راه را بر پیشرفت هنر موسیقی، سینما، نقاشی، پیکره‎سازی، تآتر و یکایک هنرهای ملّی بسته‎اند. برنامهٔ نوین حزبی همچنین خواهان برنامه‎ریزی برای فرازپویی همه‎سویه علم و فن، پی‎ریزی فرهنگستان علوم و بنگاه‎های کارشناسی-پژوهشی در زمینه‎های علمی و یاری‎دهی به تشکیل ساختارها و انجمن‎های ادبی، موسیقی و هنری است.
سوای این همه امّا برجسته‎ترین هنرشناسان و آموزه‎پردازان حزبی از زمرهٔ رفقا (رفیق از ریشهٔ رفیژ پهلوی است و تازی نیست) دکتر احسان طبری و دکتر امیرحسین آریانپور و دیگران با برنمودن ترازنامه‎ها و مانیفست‎های هنری و ادبی به فرایند هنر و شیوانگاری کشور در چارچوب جامعه‎شناختی و فلسفهٔ علمی (اندیشه حکمی) سمت و سوی انسانی و جهانی بخشیده‎اند. برای نمونه رفیق احسان طبری می‎نویسد:
”هنرمندانِ میهن ما، نویسندگان، شاعران، آهنگ‎سازان، پیکره‎سازان، کارگردانان، هنرپیشگان تآتر و سینما و خوانندگان وظیفه‎ای مقدس (ورجاوند) دارند و آن قرار دادن هنر خود در خدمت خلق و میهن خویش است. هنر باید به یاری حقیقت و عدالت بشتابد و همرزم خلق در نبرد وی برای دستیابی به استقلال سیاسی و اقتصادی، آزادی‎های دموکراتیک، بهسازی ژرف اجتماعی، پیشرفت و خوش‎کامی همگانی باشد. تنها از این راه است که هنر با تاریخ هم‎سرشت می‎شود، از کوره راه به شاهراه گام می‎گذارد، به نیرویی پرتوان تبدیل می‎شود که می‎تواند جان‎ها را بسیج کند، برانگیزد و به پیروزی برساند. ولی واپس‎گرایان و محافظه‎کاران… چنین نقشی را برای هنر باور ندارند. آنها می‎خواهند هنر را مبتذل کنند و آن را به‎وسیله‎ای برای سرگرمی، وقت‎گذرانی و شهوت‎رانی زورگویان و غارتگران، وسیلهٔ انحراف نظر جامعه از مسائل دردناک و گسترهٔ تخدیر و نادانی دِماغ‎ها، به میدان جولان نومیدی و تسلیم مبدل سازند. می‎خواهند آن را در کنارِ پول، تازیانه و خرافات به یکی از وسایل حفظ تسلط استعمار و ارتجاع تبدیل کنند… این بر هنرمندان راستین است که نگذارند هنر به چنین سرنوشتی دچار شود… هنر، واقعیت را یکباره و آسان در کف دست شما می‎گذارد و می‎گوید: ”این است، فکر کن، ببین!“
حزب تودهٔ ایران امّا از آغاز پی‎ریزی‎اش (دهم مهر ۱۳۲۰) تا لحظهٔ کنونی، همواره، گاهوارهٔ پرورش و بالش ارتشی از بهترین هنرمندان و آموزه‎پردازان هنری بوده و نمونه‎وارترین و فداکارترین هنرمندان را به خدمت آرمان‎های خلق درآورده است. این از شگفتی‎های تاریخ جنبش کمونیستی جهان است که تنها پنج سال پس از پی‎ریزی حزب تودهٔ ایران، رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس در تهران می‎گوید که حزب دارای پایگاهی گسترده در میان مهندسان، پزشکان، استادان دانشگاه‎ها، روشن‎فکران، نویسندگان، شاعران، زنان، ارتشیان و… است.
روزنامهٔ امپریالیستی تایمز لندن نیز در سال ۱۳۲۶ نوشت که حزب تودهٔ ایران فرهیخته‎ترین هنرمندان و شاعران و دانشوران را جذب خود کرده است. همچنین روزنامهٔ ابزرواتور در سال ۱۳۳۱ یادآور شد که سی درسد (درصد) از روشنفکران ایرانی عضو حزب و بقیه هوادار آنند. و این تنها در نخستین دههٔ پایه‎ریزی حزب تراز نوین طبقهٔ کارگر ایران بود.
دربارهٔ این آفرینه
از سدای (صدای) سخن عشق ندیدم خوش‎تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
                    (حافظ)

اینک امّا دفتر نخست  یادها و چهره‎ها با همه کاستی‎ها و ایجازهای ناگزیرش همچون مشتی نمونهٔ خروار، فرا پیش شما است. کارنامه‎ای کوچک که روزگارانی چند به فراخور سات‎ها (صفحه‎ها)ی نامهٔ مردم در این دوهفته نامه نوشته شده و اکنون از آن پراکندگی پیشینش به در آمده و شولای شیرازه‎ای یگانه را بر دوش کشیده است. از نخستین جُستار کتاب (سهراب شهید ثالث) تا واپسین‎شان (محمود اعتماد زاده-به آذین) امّا راهی پُرنشیب و نشست پیموده شده و حزب تودهٔ ایران کوشیده است در ایجازی چنین ناگزیر یاد و یادماندهٔ این دلاوران پهنهٔ سخن و اندیشه و هنر را گرامی دارد. تای تونگ، نویسندهٔ کتاب تاریخ خط چینی، ۷۰۰ سال پیش از این گفته بود:
”اگر می‎خواستم آن‎قدر منتظر بمانم تا کتابم کامل‎تر شود، هرگز از نوشتن آن فارغ نمی‎شدم.“
یادها و چهره‎ها نیز بی‎گمان از چنین کاستی‎ای برکنار نیست. زیرا اگر می‎کوشیدیم این آفرینه را هم‎سنگ شخصیت‎های تراز نوی آن هرچه فرازپویانه‎تر کنیم، یادها و چهره‎ها به سخن ویل دورانت هیچ‎گاه از دم قلم نمی‎گذشت و به‎دست شما نمی‎رسید.
با این‎همه پدیدآورندگان این آفرینه نیک می‎دانند که این ادای دین ”شرحی است از هزاران، کاندر حکایت آمد“ و به سخن شیوای بیهقیِ دبیر:
”از ده، یکی نتوانستم نمود، تا یک حق را از حق‎ها که در گردن من است بگذارم.“
یادها و چهره‎ها چنان‎که خوانده یا خواهید خواند، در ساختار و در شیوهٔ نگارش خود از روش پارسی‎نویسی امّا نه به‎گونهٔ ”زبان پاک“ کسروی پیروی کرده است. نیز در ویرایش واژه‎ها، سبک جدانویسی را به‎کار گرفته تا خوانش گزاره‎هایش آسان‎تر شود. همچنین سودمند دانسته است واژه‎های پارسی را از زیر آوار تازی‎نویسی بیرون آورد تا شناخت‎شان از واژه‎های عربی دشوار نباشد. چنان‎که واژه‎های پارسی طلا، صد، صدا، طوس، طبرستان و جز آن با الفبای فارسی و بدین‎گونه رقم خورده‎اند: تلا، سد، سدا، توس، تبرستان و…

پل والری شاعر گران‎سنگ فرانسوی گفته بود:“ برای هر اندیشه‎ای پاداشی است“. اینک اگر تک‎نگاری‎های این آفرینه توانسته باشد با برتافتن گوشه‎هایی از شخصیت تراز نوی هنرمندان و اندیشه‎وران انقلابی کشور برخی ذهن‎های پرشور و پویشگر را برانگیزد و شماری از هنرمندان جوان ایرانی را که در هزارتویِ وهمناک مکتب‎های امپریالیستیِ هنر برای هنر و هنر جادو زده و سوررئالیستی لغزیده‎اند به خود آورد و تعهد هنری‎شان را به آنها یادآور شود، پاداش ارزشمند خود را دریافت کرده است:
آری این پنجره بگشای که صبح
می‎درخشد پس این پردهٔ تار
می‎رسد از دل خونین سحر بانگ خروس
                  (سایه)

۱و۲ –  برخی بررسی‎ها درباره جهان‎بینی‎ها و جنبش‎های اجتماعی در ایران، ا. ط.، چاپ نخست، ۱۳۵۸، صفحهٔ ۲۹۳.
۳-  کارل مارکس: ”دیدگاه ماتریالیسم کهنه، جامعهٔ ”مدنی“ است و زاویه دید ماتریالیسم نو، جامعهٔ انسانی یا انسانیت اجتماعی شده است.“
۴-  هنر و ادب (که این یک، واژه‏ای پارسی است) در بنیاد خود دو فرآیند جدا ازهم نیستند، یک رمان خوب به همان اندازه هنری است که شعر ”سایه“ یا موسیقی رفیق ”مرتضا حنانه“، یا سینمای رفیق ”سهراب شهیدثالث“ و جز آن.
۵-  مسایلی از فرهنگ، هنر و زبان،انتشارات مروارید، چاپ نخست ۱۳۵۹، صفحهٔ ۴۳.
۶-  درآمدی بر تاریخ تمدن، چاپ دوّم ۱۳۶۸، صفحهٔ ۲۵۷.
۷- سه منبع و سه جزء مارکسیسم، گردیدهٔ (ترجمهٔ) محمد پورهرمزان، چاپ حزب تودهٔ ایران، صفحهٔ ۲-۱.
۸-  سه گفتار دربارهٔ هنر، ادبیات و تاریخ، نشر کاوه، صفحهٔ ۴۹.
۹-  آپتون سینکلر، نویسندهٔ بزرگ امریکایی دیرترها در برابر رشوه‎ها و دلارهای امریکایی سر فرود آورد وخود را فروخت و بدین‎گونه چشمهٔ جوشان هنری‎اش نیز فرو نشست و دیگر نتوانست رمانی همچون ”جنگل“ بیآفریند.
۱۰- داده‎گان (منبع) شمارهٔ ۵، صفحهٔ ۷۳.
۱۱-  تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، نشر ماهتاب، چاپ نهم، ۱۳۸۳، صفحهٔ ۱۴ دیباچه.

به نقل از «نامه مردم»، شماره ۹۸۶، ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۴

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا