یادوارهٴ رفیق پوری سلطانی (۱۳۹۴-۱۳۱۰) استورهها هرگز نمیمیرند
شهر آرام ساری، جوش و خروشی از اینگونه سهمگین را هرگز بهخود ندیده بود: استورهٴ ایستادگی و پایداری آمده بود که همهٴ دانش و مهر زنانهاش را در پای آموزش و پرورش ساری بریزد و چنین نیز هم کرده بود، اما شهر سیاستزده را هم- بهگفتهٴ دشمنان حزبش- به “آشوب” کشیده بود. شده بود قلب تپنده حزب تودهٴ ایران در ساری. و چقدر هم پرشور. روحی تازه در کالبد سازمان زنان حزب طبقهٴ کارگر ایران دمیده بود. جمعیت ایرانی هواداران صلح را چنان بهتکاپو آورده بود که کبوتران صلح و دوستی آسمان آبی شهر را رها نمیکردند. پژواک گرم سدایش از همهجا به گوش میآمد: سخنرانیهای گرم و پرشورش را- پیرامون آزادی و صلح و سوسیالیسم- گویی پایانی نبود. تومار پشت تومار بود که با انبوه چشمگیر امضاهایش درمیآمد و چشمها را خیره میکرد.
در میان شناخته شدهترین دشمنان حزب تودهٴ ایران یکی هم حزب سومکا بود که در نکوهش این استورهٴ پرآوازه و فرهیخته، شبنامههای پیاپی درمیآورد. سومکاییها، بارها به تهدیدش گرفته و یکبار هم با چاقوی آخته، سر در پیاش گذاشته بودند که برای همیشه خاموشش کنند. او که گویی بهتنهایی یک حزب سیاسی بود توجه حزب تودهٴ ایران را چنان برانگیخته بود که از رهبری حزب تا حوزههای حزبی- همهجا- نامش ورد زبانها بود: پوری سلطانی مادر کتابداری نوین ایران و استورهای که به میهمانی آفتاب آمده بود، اما همچنان میتاخت و دست از تک و پو برنمیگرفت.
پوراندخت سلطانی شیرازی- مادر کتابداری نوین ایران- در سال ۱۳۱۰ خورشیدی در خانوادهای فرهیخته و فرهنگ دوست در شهر همدان زاده شد. هشت ساله بود که پدرش را از دست داد و دو برادر بزرگترش، سرپرستی او و برادر دوزا (دوقلویش)- مسعود- را به گردن گرفتند. پوری سلطانی دورههای دبستان و دبیرستان را در تهران گذراند و در سال ۱۳۳۱ دانشآموخته رشتهٴ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد. وی آنگاه به وزارت آموزش و پرورش پیوست و در مهرماه همان سال مامور تدریس در مدرسههای ساری شد. این همان دورهای است که تا تابستان ۱۳۳۲ به دیر میانجامد و او در تنگاتنگ آن، شهر ساری را درگیر تب و تاب انقلابی میکند. وی بهگفتهٴ خود، پیش از آشنایی با رفیق مرتضا کیوان به حزب تودهٴ ایران پیوسته و فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرده بود.
از مهمترین رخدادهای زندگی پوری یکی هم آشنایی با مهندس مرتضا کیوان بود که در ۲۷ خرداد ۱۳۳۲ به ازدواج عاشقانهٴ این هر دو فرجامید. ازدواجی که بیش از چهار ماه بهدرازا نینجامید و با تیرباران رفیق مرتضا کیوان (۲۷ مهر ۱۳۳۳) نافرجام ماند. پوری و کیوان، در سوم شهریور ۱۳۳۳ به اتهام عضویت در حزب تودهٴ ایران، در خانهٴ خود بازداشت شده بودند.
رفیق پوری که پس از کودتای ۱۳۳۲ از ساری به تهران بازگشته و به تدریس در مدرسههای این شهر آغاز کرده بود، پنج ماه پس از تیرباران همسرش از زندان آزاد شد تا بازمانده زندگیاش را با یاد کیوان سپری کند. او در گفت و شنودی با میلاد عظیمی (سایت خبر آنلاین) فضای ترس زدهٴ شهر را پس از رهایی از سلول انفرادی زندان چنین واگویه کرده است:
فضا، “ فضای ترس و وحشتی عجیب بود. خیلیها دوست نداشتند به دیدن من بیایند. گاه پیش میآمد که من، آشنایانی را پنج- شش ماه پس از آزادی در خیابانها میدیدم. اما آنها رویشان را برمیگرداندند که حتا به من سلام هم نکنند… برای همین، کار سایه که خطر میکرد و به دیدنم میآمد، بسیار قابل ستایش بود. فریدون رهنما هم غالبا به دیدارم میآمد.” (نقل با اندکی ویرایش)۱.
رفیق پوری بهگفته افزوده بود: “سایه به من که از زندان درآمده بودم، خیلی کمک مادی و معنوی میکرد. این جنبهاش واقعا بینظیر است… زمانهایی بود که بیکار بودم و نیاز مادی داشتم. بهتنها کسی که میتوانستم این را بگویم سایه بود.” (همان جا). رفیق پوری سلطانی تا پنج سال پس از تیرباران کیوان سیاه میپوشید و تا پایان زندگیاش- شست سال آزگار- حلقهٴ ازدواج همسرش را از انگشت بیرون نیاورد. پوری هرگز تن به ازدواج نداد. گویی هیچکس برای پوری، کیوان نمیشد. این همان حسی بود که رفیق کیوان هم به همسر خود داشت. پوری گفته بود که مرتضا، عاشق داستاننویسی بود و یک طرح بزرگ هم برای نوشتن نخستین داستان بلند خود آماده داشته است. مهندس کیوان خود در این باره به پوری گفته بود: “از تو هم در داستانی که خواهم نوشت، خیلی الهام گرفتهام.” (سایت خبر آنلاین) بهسخن دیگر، این شخصیت پوری بود که الهامبخش کیوان در داستاننویسی شده بود. کیوان همواره میگفت: “پوری سلطانی برای من، جان جانان است.” و بهراستی هم که چنین بود.
به پوری درست در شب تیرباران کیوان الهام شده بود که او را کشتهاند: “دردآورترین ثانیههای زندگی من بود… من در زندان انفرادی بودم. همان شبی که این حادثه اتفاق افتاده بود، بد حالتی داشتم. وقتی زندانبان زن، در را باز کرد که شام بدهد دید حالم خیلی بد است. خیال کرد کسی [خبر مرگ کیوان را] به من گفته است… انگار به من الهام شده بود… همین طور تا صبح بیدار بودم و گریه میکردم.”
سه روز پس از مرگ حماسی کیوان، یک زندانی سیاسی تکه کاغذی را در دست پوری میگذارد که در آن نوشته شده بود: کیوان، تیرباران شده است. و همین:
سال بد/ سال باد/ سال اشک/ سال شک/ سال روزهای دراز و استقامتهای کم/ سالی که غرور گدایی میکرد/ سال پست/ سال درد/ سال اشک پوری/ سال خون مرتضا/ سال کبیسه… (احمد شاملو).
مرگ کیوان اما چنان دردناک و هولآور بود که پوری را برای دو سال آزگار بیمار و بستری کرد. هم از این رو پزشک پوری به وی گفت که برای درمان و بهبودی و بازگشت به زندگی عادی خود، دست کم یکسالی را از ایران دور بماند که او انگلیس را برگزید و روانهٴ لندن شد.
بازتاب شهادت کیوان
رفیق پوری سلطانی پس از کودتا نیز همچنان در عضویت حزب تودهٴ ایران ماند و دست از ستیز سیاسی برنگرفت:
“در حوزههای حزبی شرکت میکردم. در یکی از این حوزهها آقای بهآذین مسئول ما بود. در این حوزه گاه، بحثهای ادبی و هنری هم میشد.” (سایت خبر آنلاین)
مرگ حماسی کیوان اما چنان پژواکی در شبهای سیاه کودتا افکنده بود که رفیق پوری را به خود آورد: “مرگ کیوان نه تنها روحیهام را نشکست که برعکس، به من و به همه، نوعی توانایی داد… دردی بود و فاجعهای. ولی این فاجعه آن قدر بزرگ بود که توانایی آدمها را بیشتر کرد. یعنی دیدِ آدمها را بازتر کرد… من با خواندن آخرین نامهٴ کیوان فکر کردم که باید راهی را که او میخواهد، ادامه دهم.” (پیشین).
رفیق کیوان در واپسین نامهاش به پوری نوشته بود: “ببین، عمو تیغتیغی تو، راه خودش را تا آخر رفت. یعنی او ناگزیر بود راه خودش را برود.” (همان)
رفیق پوری در پاسخ به میلاد عظیمی که پرسیده بود: “آیا در آن سالها همچون یک تازه اروس(عروس) از کیوان گله نداشت که تنفرنامه بنویسد و آزاد شود”، درحالیکه آرام آرام میگریست گفت: “نه، نه، چه گلهای؟… کیوان نمیتوانست تنفرنامه را امضا کند. این، شرف ما بود. در آن موقع، خط قرمزهایی وجود داشت که همهٴ ما به آن پایبند بودیم. همانطور که من هم [تنفرنامه را] امضا نکردم… در دادگاه هم گفتم که من در برابر کسی که شوهرم را کشته است سر خم نمیکنم.” (سایت خبر آنلاین).
و همین ایستادگیها بود که بر کار و زندگی وی سایه میافکند: رفیق پوری برای کار کردن، به پروانهٴ منع تعقیب قانونی نیاز داشت که به وی داده نمیشد. چرا که او از امضای تنفرنامه سر باز میزد و این درحالی بود که پوری بهقید وثیقه از زندان درآمده بود و تنگناهایی دهشتبار او را در بر گرفته بودند.
یک روز که تازه از گورستان مسگرآباد به خانه بازگشته بود، زار زار به گریه زد: “خراب کردند، دیگر آنجا نیست.” گورستان را ویران کرده بودند تا بهجایش پارک بسازند و دیگر اثری از گور رفیق کیوان برجای نمانده بود.
پوری اما روزهایی را فرایاد میآورد که در خانه خیابان خانقاه آنها، سه رفیق ارتشی محکوم به تیرباران پنهان شده بودند: سروانها مختاری، محقق و مهدی اکتشافی: “مرتضا اینها را مثل تخم چشم خود میپایید.” (یادها و چهرهها،دفتر نخست۱۳۹۴، ص۱۶، از انتشارات حزب تودهٴ ایران). و بهیاد میآورد که چه روزهای سیاه و سهمگینی را میپیمود. با اینهمه اما هیچ خطری او را بهواهمه نمیانداخت؛ چرا که کیوان را در کنار خود داشت. او میتوانست با کوهآسا مردی همچون کیوان، رنجهای همهٴ جهان را بهتنهایی برتابد.
رفیق پوری با سایه و مرتضا کیوان در خانهٴ سیاوش کسرایی آشنا شده بود. او و کسرایی از کودکی با هم دوست بودند و رفت و آمد خانوادگی داشتند. پوری با دکتر محمد جعفر محجوب و شاملو و نادرپور و مشیری نیز در همین جمع کوچک آشنا شده بود و این همه باهم یک حلقهٴ ادبی تشکیل داده بودند که گاه در خانههای هم و گاه در کافه نادری تهران گرد هم میآمدند. شخصیت کانونی این نشستها مرتضا کیوان بود: “کیوان همیشه یک چیز تازه برای گفتن داشت… او هم مثل شاملو، خیلی استعداد طنز داشت… طنز کیوان، شوخی نزدیک بهحقیقت بود… پس از فوت مرتضا کیوان، سایه، بیشترین کسی بود که به من کمک میکرد و به دیدنم میآمد. دیگر از آن زمان بهبعد، باهم انس و الفت بیشتری پیدا کردیم. “ (سایت خبرآنلاین).
بازگشت بهخویش
رفیق پوری سلطانی تا دو سال پس از شهادت حماسی مرتضا کیوان، بیمار و بستری بود. اما او سرانجام باید بهخویشتن دگرگونگر خود باز میگشت و راه قهرمانانهٴ همسرش را تا بهپایان میپیمود. و چگونه؟ وقتی پزشک درمانگر پوری به او گفت که بهتر است برای بازگشت بهزندگی عادی خود دستکم برای یک سال هم که شده از ایران دور بماند، او در تهاراه بنبست زندگیاش دریچهای را دید که بر مرزهای دانش گشوده میشد: پوری اما راه خود را یافته بود. او انگلیس را برگزید و روانهٴ لندن شد. پوری در این شهر، دورهٴ پایهای زبان انگلیسی را گذراند و سپس به پیشنهاد دکتر محمدجعفر محجوب، بهفراگیری زبانهای آرامی پرداخت. در آن زمان، کرسی این زبانها در دانشگاه تهران بهخاطر نبودن استاد، تهی مانده بود. پروفسور هنینگ، ایرانشناس نامآور انگلیسی و استاد زبانهای آرامی دانشگاه لندن اما پوری را بهشرطی پذیرفت که او بتواند آموختههای خود را در یک دورهٴ سه ماهه به پای دو دانشجوی دیگرش که درسهای استاد را بسی زودتر از او آغاز کرده بودند برساند. و چنین نیز هم شد اما از آن جا که گویی “بخت” با او یاری نمیکرد، پس از این دورهٴ سه ماهه، ارز آموزشی او بهخاطر بیماری برادرش قطع شد. دانشگاه لندن نیز، کار همراه با تحصیل را برنمیتافت و آن را غیرقانونی میدانست. حتا کوششهای استادش- دکتر هنینگ- نیز که در آن زمان برای خواندن تومارهای بحرالمیت در سفر بود نافرجام ماند و دانشگاه لندن از دادن بورس تحصیلی به او خودداری ورزید. بدینگونه، رفیق پوری، آموزش زبانهای آرامی را نیمهکاره گذاشت و بهفراگیری زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. اینک او میتوانست نیمی از روز را کار کند و در نیمهٴ دیگرش درس بخواند: مدتها بچه داری میکرد و به دوست خود- کالن دیویس- رهبر ارکستر فیلارمونیک لندن که با یک دختر ایرانی به نام شمسی ازدواج کرده بود، فارسی میآموخت.
رفیق پوری سرانجام با دریافت دیپلم کمبریج با پایه “ب. مثبت”، تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به پایان رساند و به ایران بازگشت. در ایران اما اجازهٴ کار نداشت. زیرا پای هیچ توبهنامهای را امضا نکرده بود و دستگاه به او پروانهٴ منع تعقیب قانونی نمیداد. بهناچار از تدریس رسمی در دانشگاه تهران چشم پوشید و به تدریس زبان انگلیسی در کلاسهای شبانهٴ مدرسهٴ هدف پرداخت.
پوری یک روز بهطور تصادفی با دوست قدیمی خود دکتر مهرداد بهار روبهرو شد و دکتر بهار به او پیشنهاد کرد در آزمون کتابخانهٴ بانک مرکزی ایران شرکت کند؛ زیرا این بانک به کسی که زبان انگلیسی را در حد عالی بداند نیاز دارد. پوری در آزمون کتابخانهٴ بانک مرکزی ایران که خانم فروغ گوهریان (کارآموز بانک مرکزی امریکا) رئیس آن بود شرکت کرد و قبول شد. او سه سالی را در کتابخانهٴ بانک مرکزی ایران کار کرد و هنگامی که دریافت، دانشکدهٴ علوم تربیتی دانشگاه تهران دورهٴ فوق لیسانس کتابداری گذاشته است و دانشجو میپذیرد، در آزمون ورودی دانشگاه که به زبان انگلیسی بود شرکت کرد: از ۱۰۰ آزمون دهنده، ۳۰ نفر پذیرفته شدند و از میان اینان تنها ۱۳ نفر توانستند فوقلیسانس کتابداری بگیرند که یکی از آنها رفیق پوری سلطانی بود.
در همان سال اما وزارت علوم تصمیم گرفته بود یک مرکز آگاهیرسانی برای پژوهندگان و دانشپژوهان ایرانی پیریزی کند. پوری که از شنیدن این خبر بسیار خوشنود شده بود به مجید رهنما- وزیر وقت علوم- پیشنهاد کرد برای انجام این کار، پروفسور هاروی را برگزیند. در آن روزها دکتر هاروی در تهران بهسر میبرد و از سوی موسسهٴ فولبرایت، مامور تدریس در رشتهٴ فوقلیسانس کتابداری بود. مجید رهنما پیشنهاد پوری را پذیرفت و در دیداری با پروفسور هاروی از او خواست طرح خود را برای پیریزی مرکز آگاهیرسانی ارایه دهد. دکتر هاروی طرح خود را آماده کرد و برای نظرخواهی به رفیق پوری سپرد. این دومین باری بود که هاروی برای نهایی کردن طرحهای خود از پوری سلطانی نظرخواهی میکرد و تنها او را صاحبنظر دانست: چند ماه پیش از آن نیز، دکتر هاروی برای هماهنگی و یکدست سازی خدمات فنی کتابداری و از جمله فهرستنویسی و ردهبندی و دیگر نکات فنی کتابداری- طرحی را به پهلبد- وزیر فرهنگ و هنر- ارایه داده بود که باز برای نهایی کردن آن، از رفیق پوری نظرخواهی کرده بود. سرانجام طرح مرکز آگاهیرسانی آمادهٴ اجرا شد اما رفیق پوری برای کاربست آن حرفهای تازه داشت: اجرایی کردن طرح در گرو راهاندازی مرکزی برای فهرستبندی منابع کتابخانه، ردهبندی آنها و دسترسپذیر کردن کتابهاست. پوری پیشنهاد داد در کنار طرح دکتر هاروی، طرحی را که دربرگیرندهٴ وظایف کتابخانهٴ ملّی است و پهلبد- وزیر وقت فرهنگ- آن را نادیده گرفته بود، برای اجرا به وزارت علوم داده شود. پروفسور هاروی پیشنهاد پوری را پذیرفت و برای کاربست آن، در نشستهایی با شرکت معاونان وزارت علوم و پوری سلطانی شرکت کرد. در فرجام این نشستها، پیشنهاد پوری پذیرفته و ریاست آن نیز به خود وی توصیه شد. پوری اما از پذیرش ریاست مرکز آگاهیرسانی سر باز زد و تنها خواستار ریاست بخش پژوهشهای این مرکز شد که پیشنهاد او به کرسی نشست. نیز به توصیهٴ وی، عباس مظاهر- فوقلیسانس کتابداری از امریکا- به ریاست مرکز آگاهیرسانی برگزیده و سرگرم کار شد. پوری در این بخش، برای بهرهگیری از قاعدهها و استانداردهای جهانی کتاب (در حوزهٴ خدمات فنی و بومی سازی آنها) انبوهی از طرحهای کاربردی خود و نیز طرحهایی را که زیر نظر او نهایی شده بودند به اجرا گذاشت یا آنها را برای کاربستشان در دیگر کتابخانهها، چاپ و منتشر کرد. یکی از این طرحها، طرح گسترش ردهبندی کنگرهٴ امریکا و ردهبندی ده- دهی دیویی دربارهٴ مسائل و موضوعهای ویژهٴ فرهنگ ایران بود که از جمله زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و جغرافیایی ایران، طرح نشانهٴ مولف فارسی (در دو ویرایش جداگانهٴ ردهبندی دیویی و ردهبندی کنگرهٴ امریکا)، سرعنوانهای موضوعی فارسی و جز آن را دربر میگرفت. پوری شماری از این طرحها راهمچون رسالهٴ فوقلیسانس کتابداری، به همکاران جوان خود که کتابداری میخواندند واگذار یا پیشنهاد کرده بود که زیر نظر خود او آماده و بهفرجام رسیدند.
کیمیاگر کتاب
رفیق پورین سلطانی با تلاشهای خستگیناپذیر خود و با شتابی دگرگونگر و انقلابی، مرزهای کهن کتابداری ایران را میپیمود و این رشتهٴ فرهنگساز را به پای پیشرفتهترین کشورها میرساند. او برای گسترش و کاربست طرحهای نوین و انقلابی خود به همکارانی نیاز داشت که برای این رشتهٴ دانشآفرین دل بسوزانند. و تنها راه دستیابی به این هدف انسانی نیز، شخصیت بخشیدن و برکشیدن همکارانش بود. هم از این رو طرحی را در مرکز پژوهشهای وزارت علوم به اجرا گذاشت که به شناسایی دانش کتابداری و آگاهیرسانی بهمثابه رتبهٴ دانشگاهی میانجامید. بر پایه این طرح، همکاران کتابدار او بهشرط داشتن فوقلیسانس کتابداری و دارا بودن آثار پژوهشی در همین زمینه، یا برخورداری از تجربهٴ سرپرستی کارهای پژوهشی میتوانستند عضو هیئت علمی دانشگاهها شوند. این پروژه هنگامی کاربردی شد که هنوز دورهٴ دکترای کتابداری در دانشگاه تهران پیریزی نشده بود. بدینگونه استاد پوری سلطانی توانست شماری از کارشناسان برجستهٴ کتابداری را برای اجرای طرحهای علمی خود ، در مرکز پژوهشها گرد هم آورد. هدفهای تازهٴ این مرکز چنین بودند: فراهمآوری، فهرستنویسی، آمادهسازی کتاب، دادن نظر مشورتی در زمینهٴ گسترش کتابخانهها در ردههای کارشناسانه (تخصصی)، پژوهش در کار کتابداری و تهیه و پیشبرد طرحها و برنامههای کتابشناختی.
کارنامهای دیگر
از تلاشهای بهیاد ماندنی رفیق پوری یکی هم پیریزی نشریه نامهٴ انجمن کتابداران ایران بود که سردبیری آن را نیز در سالهای ۵۷- ۱۳۴۹ خود وی به گردن داشت. پوری برای هرچه پربارتر کردن این رسانه، به ترجمهٴ جستارهایی در زمینهٴ فهرستنویسی و ردهبندی کتابها پرداخت و نیز کتابداران جوان را به نوشتن و ترجمهٴ جستارها و کتابهایی در گسترهٴ کتابداری نوین، تشویق کرد. وی این آفرینهها را یا در نامهٴ انجمن کتابداران ایران به چاپ میسپرد یا آنها را در کالبد کتاب به شیرازه میکشید. همین مقالهها و کتابها بودند که نخستین متنهای ادبیات نوین کتابداری ایران را در وجود آوردند و راهگشای کتابداران واپسین شدند.
وی که از سال ۱۳۴۹ به اینسو، رئیس گروه علوم کتابداری و بخش پژوهشهای مرکز خدمات کتابداری ایران نیز هم بود، در دوره ریاست خود، انبوهی طرح پژوهشی را به اجرا گذاشت که این همه اینک، کارپایه پژوهشهای کنونی کتابخانهٴ ملّی ایراناند. شماری از این طرحها چنیناند:
نشانهٴ مولف فارسی، قاعدههای فارسینویسی، نامهای مستند سازمانها و موسسهها، سرعنوانهای موضوعی فارسی، طرح خرید کتابهای تازه، پژوهشهایی در زمینهٴ گسترش رده بندیها، طرح کانون کتابشناختی، طرح دگرنویسی و حرف به حرف نویسی فارسی به لاتین و لاتین به فارسی و…
پس از پیوستن مرکز خدمات کتابداری به کتابخانهٴ ملّی ایران (سال ۱۳۶۲)، پوری و همکاران باتجربهاش به کتابخانهٴ ملّی آمدند و آن را از واپسماندگی فنی رهانیدند و نوسازی و تجهیز کردند. (سایت ما زنان).
او آرزو داشت یک کتابخانهٴ ملّی بسامان و استوار و قانونمند در ایران پا بگیرد و همتراز کتابخانهها و مراکز جهانی شود که اما جابهجایی پیاپی مدیران و کاربست سلیقههای غیر کارشناسانهٴ آنان، این آرزوی وی را در سایه میگذاشت. با اینهمه او توانسته بود در پرتو تلاشهای خستگیناپذیر خود، کتابخانهٴ ملّی ایران را در میان دیگر کتابخانههای ایران و نیز در نهادهای کتابداری سراسر جهان، پرآوازه و مطرح کند. او همچنین در دیجیتالسازی این کتابخانه و مرکز اسناد ملّی ایران دست داشت.
رفیق پوری برای نخست بار، طرح کتابشناختی ملّی ایران را با بهرهگیری از استانداردهای جهانی و برنامههای سازمان یونسکو به اجرا درآورد که این نیز خود، گامی مهم در فرازاندن کتابداری نوین ایران بود. وی همچنین سرعنوانهای موضوعی کتابشناختی کشور را با همکاری دوست دانشورش کامران فانی، به تدوین رساند. این درحالی بود که تا سال ۱۳۴۸ که تدوین نخستین برگههای سرعنوانها آغاز شد، هیچ واژهنامهٴ تخصصی ایرانی در زمینهٴ کتابداری وجود نداشت و اگر دانش گستردهٴ کامران فانی و خود او در این زمینه نبود، این کار هرگز بهفرجام نمیرسید. در همین حال او از یاریرسانی به کتابخانههای دیگر شهرهای کشور نیز خودداری نمیکرد؛ چندانکه یکبار به همراه استاد طاهری عراقی و برای تنها یک ماه به کتابخانهٴ الهیات مشهد رفت و در همین زمان کوتاه توانست دورهٴ کتابشناختی اسلام را در ردهبندی دیویی و کنگرهٴ امریکا منتشر سازد.
شماری دیگر از کارهای رفیق پوری سلطانی در زمان مدیریتش چنیناند:
فهرست مستند مشاهیر و مولفان، فهرست مستند سازمانهای دولتی و گسترش ردهبندیها در زمینهٴ ایران و اسلام، اصطلاحنامه کتابداری، تطبیق قواعد فهرست نویسی جهانی با زبان فارسی، دانشنامهٴ کتابداری و…. از نتیجههای غرورآفرین این کارها، بهرهبرداری از آنها نه تنها در کتابخانههای کشور که در کانونها و کتابخانههای خاورشناختی و ایرانشناختی خارج از کشور است. از جمله، کتابخانهٴ کنگرهٴ امریکا از این طرحها همچون منابع اصلی برای ویرایشهای گوناگون خود بهرهگیری میکند.
پوری سلطانی سوای تلاشهای شگفتیآور خود در گسترهٴ کتابداری، عضو کمیتهٴ نمایهسازی و ردهبندی ایفلا (فدراسیون جهانی انجمنها و موسسههای کتابداری) بود و در برنامههای آن پیگیرانه شرکت میکرد و دیدگاههای ایران را در زمینهٴ مسائل کتابداری مطرح میساخت. ایفلا اما بخشی مهم از این دیدگاهها را در سالهای ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶ خورشیدی، در دو کتاب جداگانه به چاپ سپرد.
وی همچنین در بسیاری از نشستهای جهانی کتابداری شرکت میجست و پیرامون مهمترین مسائل این رشته، به زبانهای فارسی و انگلیسی سخنرانی میکرد (سایت ما زنان).
رفیق سلطانی، استاد راهنمای ۲۹ پایاننامه در ردهٴ کارشناسی ارشد کتابداری دانشگاه تهران بود که پنج رسالهٴ آن به چاپ رسیدهاند. وی حتا پس از بازنشستگی نیز از دادن مشاوره به شاگردان خود و نیز از پژوهشهای کتابشناختی، روی بر نمیتابید و همچنان در این زمینهها بهنوآوری میپرداخت. وی از نخستین کتابدارانی بود که حرفهٴ کتابداری نوین را در ایران گسترد و آن را روزآمد کرد. او در آیین بزرگداشت خود (ماهنامهٴ بخارا، خرداد ۱۳۹۴) از جمله گفت: “کتابخانهٴ ملّی را مثل بچهام دوست داشتم و هنوز هم دلم برایش میتپد و شور میزند… کتابخانهها، بهویژه کتابخانهٴ ملّی، که مادر سایر کتابخانهها محسوب میشود، پشتیبان همهٴ فعالیتهای فرهنگی و آموزشی هر کشور است. افسوس که هنوز این مسئله برای بسیاری از مسئولان ما نامفهوم است.” (سایت ویکیپدیا).
وی در بخشی از فیلم مستند برای کتابهایم که رضا حایری آن را پیرامون کار و زندگی پوری ساخته است میگوید: جناب بجنوردی (رئیس وقت کتابخانهٴ ملّی ) به من میگفتند که “تو مرجع تقلید ما، در کتابداری هستی” که البته نبودم. چرا که هیچ رئیسی، حرفشنوی کامل از من نداشت.
در ستایش پوری
“عشق به مردم سرزمینم، مرا در این مدت درد و رنج، استوار نگه داشت… کتابخانه ملّی، مادر کتابخانههاست. اما این برای مسئولان ما نامفهوم است. من هنوز ناامید نشدهام؛ چرا که امیدم به جوانان است.”
این را رفیق پوری سلطانی در آیین بزرگداشت خود که ماهنامهٴ بخارا برگزار کرده بود بر زبان آورد. در این مراسم که استاد سایه نیز در آن حضور داشت، از جمله کامران فانی، همکار کتابشناس پوری گفت که وی در گسترهٴ دانش کتابداری و آگاهیرسانی، شخصیتی است یگانه و بیهمتا: پوری “در ایران و جهان، شناخته شدهترین کتابدار” ایرانی است. فانی این را هم گفت که بزرگترین رویکرد زندگیش، آشنایی و همکاری با پوری است و برای او رشتهٴ کتابداری در کنار پوری سلطانی، به رشتهٴ الفت با کتاب تبدیل شده است. وی به گفته افزود: کتابداران ما، علم و اطلاعات و دانششناختی خود را مدیون پوری سلطانیاند. “
در این مراسم همچنین، عبداله انوار- نسخهشناس و کتابدار- گفت: “این بانو، مَلکی است در بین آدمیان. همین خصلت، او را در برابر هجران فلک، مقاوم کرده است… پوری دست به کاری زد و در کتابداری، به آموزش فن کتابداری نوین پرداخت و به تربیت کتابدار همت گماشت.” (ویکی پدیا).
نوش آفرین انصاری از همکاران پوری نیز در شب بزرگداشت وی گفت: “پوری سلطانی ایران را در جهان معرفی و بزرگ کرد… او بسیار خلاق و مقاوم و منظم است. وقت بیدریغش را از بام تا شام بر سر هدفش گذاشت. او آموزشدهندگی، پذیرندگی و زایندگی بسیار برای فرهنگ ما داشت.”
بهاءالدین خرمشاهی نیز در بخشی از سخنان خود با اشاره به اینکه در آغازههای دهه ۱۳۵۰ در دانشگاه تهران، شاگرد پوری بوده است گفت: “کمتر کتابی در بارهٴ کتابداری وجود دارد که پوری سلطانی در آن نقشی نداشته باشد.” (پیشین).
در اسفند ۱۳۹۳ نیز کتابخانه ملّی ایران بهانگیزهٴ هفتاد و هفتمین سال پیریزیاش، بزرگداشتی با نام مادر کتابداری نوین ایران برای پوری سلطانی برگزار کرد. بزرگداشتی که در آن از تندیس نیمتنهٴ پوری نیز رونمایی شد. هم در این مراسم، کامران فانی گفت: “گنجینهٴ یک کتابخانه، تا زمانی که فهرستنویسی نشده باشد، فرقی با انبار ندارد و… در مقطعی از تاریخ، کتابداران ما، انباردار بودند. “پوری ام” یک استوره است و هیچ رشتهای هم بینیاز از استورهها نیست. پوری سلطانی حقی بزرگ بر گردن کتابداری نوین ایران دارد و باید تمام اهالی علم و فرهنگ، قدردان زحمات او باشند.” (سایت لیزنا).
سوای این هر دو بزرگداشت، انجمن کتابداری و اطلاعرسانی ایران نیز جایزهٴ ترویج علم ایران را به پوری سلطانی اهدا کرد و بهپیشنهاد کارگروه مدیریت کتابخانهٴ دانشگاهی، جایزهای را به نام پوری سلطانی در زمینهٴ نوآوری در علوم اطلاعات به تصویب رساند که قرار شد این جایزه، به کتابداران و کتابخانههای نوآور ایران داده شود.
پوران فرخزاد نیز بهنوبه خود در کتاب کارنمای زنان کارای ایران، شخصیت تراز نوی پوری سلطانی را ستوده است.
از نگاهی دیگر
رفیق پوری سلطانی پایهگذار مرکز ملّی کتابداری ایران و عضو هیئت علمی آن، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و استاد گروه کتابداری کتابخانهٴ ملّی ایران، نویسنده، مترجم، استاد دانشگاه، پژوهنده و فرهنگپژوهی خستگیناپذیر بود. وی همچنین در سالهای ۵۸- ۱۳۴۸، استاد دانشکدهٴ علوم تربیتی در ردهٴ فوقلیسانس (کارشناسی ارشد) بود. نیز در سالهای ۶۲- ۱۳۴۹ در کلاسهای کارآموزی مرکز خدمات کتابداری ایران تدریس میکرد. در سدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز (سال ۱۳۶۱) مواد دیداری- شنیداری (سمعی- بصری) درس میداد. استاد پوری همچنین در سالهای ۶۹- ۱۳۶۲ در کتابخانهٴ ملّی ایران، شیوهٴ سازماندهی مواد دیداری- شنیداری تدریس میکرد. وی بهجز انبوهی جستار علمی و اجتماعی که در رسانههای کشور نوشت، آفرینههایی نیز از خود به یادگار گذاشت که فهرست آنها چنین است:
سرعنوانهای موضوعی فارسی (چاپ کتابخانهٴ ملّی ایران).
دانشنامهٴ کتابداری و اطلاعرسانی.
خدمات فنی (از منابع آزمون کارشناسی ارشد، چاپ کتابخانهٴ ملّی ایران).
راهنمای مجلهها و روزنامههای ایران، با همکاری رضا اقتدار (چاپ کتابخانهٴ ملّی ایران).
خلاصه ردهبندی ده- دهی دیویی و نمایه نسبی ملویل دیویی. این کتاب را ابراهیم عمرانی برگردانده و پوری آن را ویرایش کرده است.
ترجمه کتاب پرفروش هنر عشق ورزیدن، نوشته اریش فرم که بارها بازچاپ شده است.
پایان یک آغاز
رفیق ارجمند ما پوری سلطانی نه تنها در دانش کتابداری که در زندگی فردی و اجتماعی خود نیز- چنان که بارها گفته اند- یک استوره بود. استورهٴ گذشت و مهربانی، و بزرگمنشی و فروتنی و بردباری. او همهٴ کودکان جهان را فرزندان خود میدانست و به آنها مهر میورزید. شیفتهٴ صلح و سوسیالیسم و دمکراسی و عدالت اجتماعی بود و در راه کاربست اینهمه، هرگز کوتاهی نمیکرد. همین آماجها و هدفها بود که او را به راه حزب تودهٴ ایران کشاند. او ساده و شیکپوش بود و رنگهای سپید و روشن را برمیگزید. همهٴ کسانی که او را از نزدیک میشناختند شخصیت والا و انسانی او را میستودند. رفیق پوری که یکبار در سال ۱۳۹۲ بر اثر بیماری قلبی، عفونت ریه و برونشیت بر بستر بیماری افتاده بود، در روز سوم آبان ۱۳۹۴ نیز در پی نارسایی قلب و ریه و انسداد روده، در بخش آی. سی. یو (مراقبتهای ویژه) بیمارستان ایران- مهر بستری شد و در روز شنبه ۱۶ آبان همان سال، قلبش برای همیشه از تپیدن باز ماند. فردای همان روز، پیکر رفیق پوری از برابر سازمان اسناد و کتابخانهٴ ملّی ایران تشییع و در قطعهٴ نامآوران بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. رفیق پوری رفت اما نام و یاد او همیشگی و جاودانه شد. و مگر میتوان پذیرفت که استورهای چون او مرده است؟ استورهها هرگز نمیمیرند.
نامت سپیده دمی است/ که بر پیشانی آسمان میگذرد/ متبرک باد نام تو (شاملو).
۱-همهٴ گفت آوردهای این جستار، برای یکدستی متن، ویرایش شدهاند.
«نامهٔمردم»، شمارهٔ ۹۹۹، ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵