مسایل بین‌المللی

به مناسبت صدمین سال‌مَرگ جک لندن سوسیالیست در گفتار و در کردار

اردیبهشت امسال چهارصدمین سال‌مَرگ شکسپیر بود که همه‌جا صحبت از آن بود. امّا همین امسال، صدمین سال‌مَرگ جَک لندن هم است، که انگار از یادها رفته شده و کسی از آن صحبت نمی‌کند. شاید تا ماه نوامبر بالاخره یادی هم از او بشود. امروزه شاید خیلی‌ها، به‌ویژه در آمریکا و اروپا، حتّیٰ نام جَک لندن را هم نشنیده باشند، ولی واقعیت این است که او در مدّت زندگی‌اش یکی از نخستین نویسندگان پرآوازهٔ جهان ، و بی‌تردید یکی از رمان‌نویس‌های بزرگ قرن بیستم، و نیز از هواداران آشکار و قاطع اندیشه‌های سوسیالیستی و پیشرو بود.

جک لندن، مردی که سرشار از شور و عشق صمیمانه به مردم، و خشم صادقانه از بی‌عدالتی‌ها بود، زندگی باورنکردنی و شگفت‌انگیزی داشت. او در سال ۱۸۷۶م در شهر سانفرانسیسکو در کالیفرنیای آمریکا به دنیا آمد (به روایتی، از یک “رابطهٔ نامشروع»)، و زمانی که درگذشت، فقط ۴۰ سال داشت. ولی شگفت است که در این مدّت کوتاه، او چه زندگی پُربار و سرشار از انرژی آفرینشگری داشت. مادرِ جک پس از به دنیا آوردنش او را به خانم سیاه‌پوستی که قبلاً برده بود سپرد تا بزرگ کند، ولی پس از اینکه با شخصی به نام “جان لندن “ازدواج رسمی کرد، جک را از آن خانم سیاه‌پوست گرفت تا خودش از او مراقبت کند و بزرگش کند. زندگی فقیرانهٔ سال‌های کودکی جک مُهر خود را بر همهٔ زندگی او گذاشت. با وجود این، او پسری بود بسیار کنجکاو و نمی‌گذاشت که گذشتهٔ فقرآمیزش مانع کسب دانش شود.
در سال ۱۸۸۸، زمانی که دوازده ساله بود،‌ کتابخانهٔ محلی شهر اوکلند را کشف کرد. همهٔ کتاب‌هایی را که آنجا پیدا می‌کرد با ولع تمام می‌خواند. یکی از این کتاب‌ها نسخه‌ای از “مانیفست کمونیست “بود که گوشهٔ بعضی از صفحه‌های آن تا شده بود. خواندن این کتاب، زندگی او را برای همیشه تغییر داد. او در دفتر یادداشتی که آن زمان داشت چنین نوشت: “کل تاریخ نوع بشر، تاریخ ستیز و مبارزهٔ میان استثمارکنندگان و استثمارشدگان بوده است… استثمارشدگان، بدون آزاد کردن کل جامعه یک بار و برای همیشه از هرگونه استثمار، ظلم و ستم، اختلاف طبقاتی، و مبارزهٔ طبقاتی، خود نمی‌توانند به رهایی از استثمار طبقهٔ حاکم دست یابند.»
جک در زمانی که سال دوّم مدرسه را می‌گذراند، اوقات فراغتش را در مِیکده‌ای در کنار آب می‌گذراند. وقتی به صاحب میکده گفت که می‌خواهد به دانشگاه برود و نویسنده شود، صاحب میکده پولی را که برای این کار لازم داشت به او قرض داد. بی‌تردید این سرمایه‌گذاری پرسودی برای صاحب میکده بود! شاگرد مورد حمایت او بعدها نویسندهٔ پُرآوازه و ثروتمندی شد. جک در سیزده سالگی، گاهی تا ۱۸ ساعت در روز در یک کارخانهٔ کنسروسازی کار می‌کرد، ولی او برای چنین زندگی‌ای ساخته نشده بود. او مصمّم بود که از راه مطالعهٔ بی‌وقفه و مستمرّ ادبیات، آدم بهتری از خودش بسازد. امّا جک در سال ۱۸۹۷، در ۲۱ سالگی، و پس از آنکه پدر خونی‌اش (به نام ویلیام چِنی، که طالع‌بین بود) دست رد به سینهٔ او زد، درس و دانشگاه را رها کرد. ماجرا از این قرار بود که جک به چنی، به عنوان پدر واقعی‌اش، نامه‌ای نوشته بود که رابطهٔ پدر و پسری را برقرار کند، ولی چنی انکار کرده بود که پدر اوست؛ و همین جک را خرد و غمگین کرد.
جک لندن پس از اینکه دانشگاه را رها کرد، که هم‌زمان بود با موج هجوم به سرزمین‌های آمریکای شمالی در جستجوی طلا، به سوی “کلوندایک “(در سرزمین یوکان در شمال کانادا) روانه و با موج جویندگان طلا همراه شد. تجربهٔ زندگی بسیار دشوار و طاقت‌فرسای آن روزها مادهٔ خامی شد برای نخستین داستان‌های جک لندن. او برای رسیدن به آلاسکا، نزدیک به ۲٫۶۰۰ کیلومتر را به‌تنهایی با یک قایق پارویی طی کرد. تجربهٔ این سفر، تبدیل به داستان کوتاهی شد که بسیار موفق بود. رُمان معروف او به نام آوای وحش (۱۹۰۳)، که ماجراهایش در آلاسکا رخ می‌دهد، به یک روزنامه فروخته شد، و حق چاپ آن به صورت کتاب را انتشارات مَک‌میلان خرید. این کتاب اثری بود که او را به‌سرعت به قلّه‌های شهرت رساند.
امّا او پیش از آنکه بتواند از نوشته‌هایش پول کافی درآورد، مقداری پول از مادرخوانده‌اش قرض کرد و یک کرَجی بادبانی خرید و به صید قاچاقی صدف پرداخت. مدّت زیادی نگذشت که قایقش طوری خراب شد که دیگر قابل تعمیر نبود. این بار جک به استخدام نیروهای “گشتِ ماهی کالیفرنیا “در آمد؛ صیّاد قاچاقی، حالا خود شکاربان شده بود! مدّتی بعد این کار را هم رها کرد و به خدمهٔ کشتی شکار فُک پیوست که عازم سواحل ژاپن بود.
مدّتی بعد، زمانی که توانست خود را گزارشگری قابل نشان دهد و بشناساند، او را به عنوان خبرنگار جنگی مأمور تهیهٔ گزارش دربارهٔ جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۴ کردند.
به گفتهٔ آلکس کِرشاو، که زندگی‌نامهٔ جک لندن را نوشته است، آن چیزی که به زندگی جک لندن جان می‌بخشید، “پیش از هر چیز، امید به این بود که فقر و بی‌عدالتی روزی کاهش خواهد یافت، نه افزایش؛ اینکه محیط‌زیست دیگر منبعی برای بهره‌کشی مداوم نخواهد بود؛ اینکه اومانیسم [انسان‌مَداری و انسان‌دوستی] روزی پیروز خواهد شد.»
آنچه او را به جلو می‌برد و نیرو می‌بخشید، شور و عشق صمیمانه به مردم و زندگی،‌ خشم صادقانه نسبت به بی‌عدالتی، و اراده برای زندگی در حدّ‌ کمال آن بود. او سخت کار می‌کرد، و زیاد هم می‌نوشید. وقتی شانزده ساله بود، تجربه‌اش بیشتر از تجربه‌ای بود که اغلب مردم در تمام طول زندگی‌شان به دست می‌آورند. پس از بازگشت به اوکلند (کالیفرنیا) از نواحی زرخیز آلاسکا، از لحاظ سلامتی اصلاً وضع خوبی نداشت، ولی نسبتاً خیلی زود توانست سلامت خود را بازیابد.
در سال ۱۸۹۳، اوکلند در مرکز جنگی از نوعی دیگر قرار گرفت: جنگ میان کارفرماها و باربران بندر. دیدن این مبارزات سخت و دردناک، یکی از عواملی بود که جک لندن را به یک مبارز سوسیالیست تبدیل کرد. او مدّتی بعد در یک کارخانهٔ‌ گونی‌بافی به کاری شاقّ و طاقت‌فرسا مشغول شد، و سپس در یک نیروگاه وابسته به راه‌‌آهن مشغول به کار شد، و بعد هم به “ارتش کِلی “پیوست که جنبش تظاهرات توده‌یی کارگران بیکار بود. در همان زمان او سخت مشغول این بود که داستان‌های بیشتری را به چاپ و نشر برساند. داستان‌هایش را یکی پس از دیگری به مجله‌های گوناگون می‌فرستاد، و پول خوبی هم از این کار عایدش می‌شد. رمان مارتین ایدن که نیمچه‌ خودزیستنامه‌نگاری‌اش بود، مربوط به همان دوره است. او در دنیای در حال رونق و شکوفایی مجله‌های رنگارنگ آن زمان، جایی برای خودش باز کرد. داستان‌های پرماجرایش را می‌فروخت و شهرتی برای خودش دست و پا می‌کرد. همین باعث شد که او نخستین داستان‌پرداز و داستان‌نویسی شد که آوازه‌ای جهانی پیدا کرد و توانست فقط از راه فروش داستان‌هایش ثروتی به هم بزند. جک لندن در زندگی و در نوشته‌هایش آرمان سوسیالیسم را مجسّم کرد. او آفت‌ها و بلاهای سرمایه‌داری و لطمه‌ای را که این نظام از راه سودوَرزی و سوداندوزی بی‌رحمانه به نیروی کار می‌زند افشا کرد. او در برخی از تأثیرگذارترین نوشته‌هایش نشان داد که در فرایند ثروت‌اندوزی فزایندهٔ خبرگان حاکم، انسان‌ها تا چه حدّ “مصرفی»‌ و قابل‌جایگزین کردن محسوب می‌شوند. بر اساس داستان‌های او، از جمله گرگِ دریا، سپید دندان، و آوای وحش، و نیمچه زیستنامه‌نگاری‌اش مارتین ایدن و رُمان بسیار معروف و پرخواننده‌اش پاشنه آهنین دربارهٔ جامعهٔ خیالی آینده در آمریکا، فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی متعددی در بسیاری از کشورهای جهان ساخته شده است. جک لندن که خداناباور و از حامیان فعّال “وابِلی‌ها “(اتحادیهٔ کارگران صنعتی جهان) بود، در سال ۱۸۹۶ (در ۲۰ سالگی) به حزب سوسیالیست آمریکا پیوست و حتّیٰ در انتخابات شهردار برای اوکلند، از طرف این حزب نامزد شد. همان‌طور که او در مقاله‌ای با عنوان “چگونه سوسیالیست شدم “توضیح داده است، دیدگاه‌های او از تجربه‌اش “با مردمی که در قعر جامعه زندگی می‌کنند “متأثر بوده است. می‌گوید که خوش‌بینی‌اش و وجود فردی‌اش به‌تدریج از میان رفت، و با خود عهد کرد که دیگر هرگز بیشتر از آنچه لازم است، کار بدنی سخت نکند. نوشت که وجود فردی‌اش فراموش شد و او از لحاظ سیاسی دوباره متولد شد. جک لندن نامه‌هایش را اغلب این طور به پایان می‌برد: “ارادتمند شما در خدمت انقلاب”.
از نظر بعضی‌ها، شیفتگی جک لندن نسبت به آمیزه‌ای از اندیشه‌های داروین و نیچه، و ایدهٔ “نژاد برتر”، تا اندازه‌ای به دیدگاه‌های سیاسی مترقی او لطمه زده بود. ولی از دید خود او، چنین نبود. او برتری نژادی را از زاویهٔ دید “نازی “و برتری و سلطهٔ یک نژاد بر دیگری نمی‌دید، بلکه فکرش این بود که از راه “انتخاب طبیعی”‌ در نهایت همه و هر کس “برتر “می‌شود.
جک لندنِ روزنامه‌نگار، پس از یک کار مشاهداتی و پژوهشی در لندن (انگلستان)، کتابی پُراحساس با عنوان تهی‌دستان (یا به ترجمهٔ تحت‌الفظی، “ساکنانِ چاه وِیل“) دربارهٔ فقر در منطقهٔ شرقِ لندن نوشت که بعدها الهام‌بخش جورج اوروِل در کتاب آس‌وپاس در پاریس و لندن شد. خشم سوزان و شورانگیز او را در بسیاری از نوشته‌های پژوهشی و گزارشی او، و نیز یادداشت‌ها و خاطره‌نویسی‌های او از گشت‌وگذارهایش در سراسر آمریکا می‌شود دید، که خیلی پیشتر از نوشته‌های وودی گوتری، جک کروآک، جان اشتاین‌بک، و دیگران تحریر شده است.
جک لندن یکی از پیشگامان روشنگری و آگاهی دربارهٔ محیط‌زیست نیز بود. او از مردم آمریکا می‌خواست که در فضاهای باز به دنبال رهایی و رستگاری باشند، نه در مُغاک‌های تنگ و تاریک ”وال استریت“. او خودش در این زمینه نمونه و الگو بود. او در مزرعه‌هایش روش‌هایی را به کار بست که امروزه در کشاورزی اُرگانیک (بدون استفاده از کودشیمیایی، آفت‌کُش، آنتی‌بیوتیک، هورمون رشد، و غیره) رایج است. او آغازگر استفاده از کود طبیعی مایع و سیلوهای (انبارهای) آجری استوانه‌ای بلند، و پیشگام کِشت محصولاتی مثل یونجه بود که نیتروژن‌زا هستند. در کنار همهٔ اینها، جک لندن از پیشگامان دفاع از حقوق حیوانات بود و در مبارزه با اذیت و آزار حیوانات در سیرک‌ها فعالیت مؤثر و مستمرّی داشت.
جک لندن در سال ۱۹۱۵، یک سال پیش از مرگش، در مصاحبه‌ای گفت: “من وقتی ۱۷ سالم بود سوسیالیست شدم. من هنوز هم سوسیالیست هستم، ولی نه از نحلهٔ سوسیالیسم تصفیه شده. “در آن زمان، او جنبش سوسیالیستی را در به وجود آوردن تغییر انقلابی توانمند می‌دید. این دیدگاه او، در رُمان آرمانی خیال‌پردازانهٔ پاشنه آهنین که در سال ۱۹۰۸ منتشر شد، به شیوایی بیان شده است. داستان، تصویرگر آمریکایی است که رژیمی نوفاشیستی بر آن حکومت می‌کند، و نویسنده می‌خواهد نشان دهد که سوسیالیسم تنها وسیله‌ای است که می‌تواند از چنان آینده‌ای جلوگیری کند. رمان پاشنه آهنین از نخستین رمان‌هایی از این نوع، مانند ۱۹۸۴ جورج اورول و دیگر رمان‌های خیال‌پردازانهٔ سیاسی دربارهٔ آیندهٔ جامعه در جهان است.
جک لندن در مقاله‌هایی که دربارهٔ “موج‌سواری» روی آب نوشت، برای نخستین بار این ورزش را به آمریکا معرفی کرد. هنوز هم در سواحل هاوایی از او به عنوان نماد و قهرمان این رشته تجلیل می‌شود.
امّا آنچه جک لندن را معروف و محبوب کرده است، بسیار فراتر از شیفتگی او به موج‌سواری یا صرفاً شخصیت تاریخی اوست. او سوسیالیستی در گفتار و در کردار بود. آثار او را، مثل آثار خیلی از سخنوران و اندیشمندان برجستهٔ دیگر جهان، باید در کتابخانه‌ها داشت و خواند. آثار روشنگر او باید در مقیاسی گسترده خوانده شود.

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۰۱، ۲۴ خرداد ماه ۱۳۹۵

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا