ابتذالِ نظری مدعیانِ آزادی قلم و اندیشه، و لجنپراکنیِ آنان بر ضدِ حزب تودۀ ایران
یورش فیزیکی و قلمی به حزب تودۀ ایران پدیدهیی تازه نیست. در طول تاریخ هفتادوپنج سالۀ پیکارِ حزب ما، تودهایها بهخاطر پای فشردن بر مبنای اعتقادیشان، دفاع از حقوق و آزادیهای دموکراتیک، پیکار در راه برقراریِ عدالت اجتماعی و تلاش در مسیر بهبودِ زندگیِ محرومترین قشرهای جامعه، درمجموع هزاران سال زندان کشیدهاند، بهناگریز جلای وطن کردهاند. هزاران تودهای پایبند به آرمانهای والای محرومان و سربلند از آن، به جوخههای اعدام سپرده شدهاند. درعینحال، در طول این هفتاد و پنج سال، هزاران صفحه نوشتارِ دروغ، تحریفِ تاریخ و اتهامهای ساختگی بر ضدِ حزب ما منتشر شده است.
واپسماندگیِ فرهنگی ـ سیاسیای که محصول حاکمیت رژیمهای استبدادی و مردمستیز بوده است، فرهنگ سیاسیای را در کشور ما اشاعه کرده و دامن زده است که در آن حزبها، سازمانها و کنشگرانِ اجتماعی بهجای نقدِ خلاق سیاستها، آرا و نظرات مخالف با سیاستها و نظرهایشان، به درشتگویی، اتهامزنی و اهانت پرداختهاند. در کنارِ این ضعف و نقصِ اجتماعیفرهنگی و نیز اخلاقی، کارزار تبلیغاتیِ دستگاههای امنیتی رژیمهای دیکتاتوری و همکارانشان در کشورهای امپریالیستی بر ضدِ حزب تودۀ ایران، هدفهایی معین را دنبال کرده و میکند که اشارهیی به آنها، هرچند گذرا، ضروری است. در دوران پس از کودتای آمریکاییِ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و درحالی که میهن ما زیر چکمههای حکومتی پلیسی ـ امنیتی و وابسته به آمریکا کوبیده میشد، دستگاههای تبلیغاتی ساواکِ شاه دهها نشریه و کتاب دربارۀ “تاریخ حزب” و “سیر کمونیسم” در ایران منتشر کرد. هدفِ عمدهٔ نشر این نوشتارها و نیز تبلیغات ساواک اثباتِ “خائن بودن” و “وابسته بودنِ” حزب تودهٔ ایران بود. در آن دوران نیز چون هماکنون، با استفادهٔ ابزاری از وازدههایِ سیاسی و قربانیان کارگاههای شکنجه، اعتبار و شأنِ تاریخی، سیاسی و نظری حزب تودۀ ایران بهچالش کشیده میشد بدین قصد که رژیمِ کودتایی و پلیسی شاه بیشتر دوام کند.
شکستِ این سنخ نشرِ کتاب و نشریه و تبلیغِ امنیتی رژیم شاه در طول ۲۵ سال استبداد ورزی، با پیروزیِ انقلاب بهمن، سرنگونیِ حکومت پادشاهی در ایران و سربلندیِ تودهایها و رهبران حزب که بهدلیل پای فشردن بر اعتقادشان دهها سال زندان و شکنجهها تحمل کرده بودند ثبتِ تاریخ شد. این امر نمیتوانست خشمِ نیروهای ارتجاعی و امپریالیستیِ ضربهخورده از انقلاب و نگران از تأثیرِ گستردۀ معنوی تودهایها در بهثمر رساندنِ انقلاب برنانگیزد.
بیهوده نبود که از همان فردایِ پیروزی انقلاب، کارزار گستردهٔ تودهایستیزی از سوی نیروهای ارتجاعی بهمنظورِ متوقف کردن روند ژرفشِ انقلاب و جلوگیری از اتحادِ عمل نیروهای مترقی و آزادیخواه آغاز شد که تا امروز هم با همان شدت ادامه داشته است. یورشِ دستگاههای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی به حزب تودهٔ ایران، در بهمنماه ۶۱ و اردیبهشتماه ۶۲ سازماندهی شده بود و به دستگیری، شکنجه و اعدام هزاران تودهای انجامید، در جهت انجام “وظیفهٔ تاریخیِ” نابود کردنِ حزب تودۀ ایران ـ”وظیفهٔ تاریخی”ای که رژیم شاه در انجام آن ناکام مانده بود ـ و نیز همانطور که امروز سران رژیم ولایی هم به آن معترفند، بهسببِ اعتبار روزافزون حزب در میان تودهها و خطرهایی بود که بر اثرِ روشنگریهای حزب تثبیت و دوام حیاتِ ارتجاع را تهدید میکرد. برگزار کردن شوهای اشمئزازآور و ضدِ انسانی با قربانیان شکنجه و نمایش دادن آنها از صدا و سیمای جمهوری اسلامی اتفاقاً بهخاطر نبودنِ هیچ سند معتبری در اثباتِ ادعایِ “جاسوسی” و “وابستگیِ” حزب به شوروی و کشورهای سوسیالیستی، صحنهگردانی شده بود، و درعینحال هم، تلاشی مذبوحانه از سوی سران رژیم بهمنظور توجیه کردنِ عملکرد ضدانسانی حاکمیتی بود که با پشت کردن به آرمانهای انقلاب بهمن، سلطهٔ نظامی استبدادی و ضدمردمی بر میهن ما برقرار کرده بود.
در هفتههای اخیر، مطلبی در “خبرنامۀ گویا” بهقلم فردی بهنام “ف.م.سخن” بر ضدِ حزب تودۀ ایران منتشر شده است که بهلحاظ ابتذالِ نظری و بیفرهنگی کامل در برخورد با کهنترین حزب سیاسی میهن ما و، حتی بهلحاظ رعایت نکردنِ حداقلهایی از عرف نزاکتِ قلمی ـ بهخصوص از سوی آنانی که مدعیِ آزادی قلم و اندیشهاند ـ نمونهٔ تأملبرانگیزی بهدست میدهد. نویسندۀ مقاله، مصاحبۀ “محمدعلی عمویی”، عضو سابق رهبری حزب تودۀ ایران، و تکرار مدعیاتِ بیپایهٔ از قبیل: تماسهای نزدیک با دستگاه های جاسوسی شوروی، همکاری با دستگاههای اطلاعاتی حکومت جمهوری اسلامی، و دادنِ اطلاعات دربارهٔ “بهزاد نبوی”، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، گروه فرقان، و جز اینها، را زمینه و بهانهٔ چاپِ مطلبی قرار داده است که هیچ پایه منطقیای بهلحاظ نظری و سیاسی نمیتوان برای آن تصور کرد، و در بهترین حالت، میتوان آن را فحشنامهٔ آدمی عصبی بر ضدِ حزب تودۀ ایران دانست.
برخی اظهار نظرهای “ف.م.سخن” در مقالهاش را در زیر میآوریم:
“اما اين حزب، حزب تودهٔ مردم نبود، بلكه حزب رهبرانى بود كه با تمام وجود روس بودند.”
“آن ها [تودهایها] از اين طرفدارى، نفع شخصى كه الزاماً نفع مادى و مالى نبود مى بردند، و آرزوىشان منفعت رساندن به روسها در مقابل اين لطف و محبت “رفيقانه “بود.”
“زمانى عدهاى اميدوار بودند كه خائن نه خودِ حزب، بلكه وابستگانِ فرقه [فرقهٔ دمکرات آذربایجان] در شوروى باشند كه بيشتر از آن كه ايرانى باشند، روس يا آذربايجانىِ شوروى بودند.”
“از اين پس مى توان و مى بايد، حزب تودهى ايران را با آن همه چهرهى درخشان كه از بطن آن بيرون آمدند و ستارگانى كه با نام اين حزب به ابديت پيوستند، حزب آدمكش و آدم فروش تودهى ايران ناميد.”
نکتهٔ جالب اینکه، در گزارش هیئت سیاسی به سومین نشستِ کمیتۀ مرکزی حزب در تیرماه ۱۳۹۵، با اشاره به شدت پیدا کردنِ حملهها به حزب تودۀ ایران از سوی رژیم و وابستگانِ آن، از جمله آمده است: “حملههای مداوم، گسترده و گونهگونِ ارگانهای امنیتی ـ تبلیغاتیِ رژیم به حزب و ارگان مرکزیِ آن یعنی ”نامۀ مردم“، که در چند سال اخیر بر شدتِ آنها افزوده شده است، نشانگرِ تأثیر معنوی گستردۀ نظرهای راهگشایِ حزب در مسیرِ حرکت جنبش آزادیخواهی و اصلاحطلبی کشور است. رفقا مطلعاند که در سال گذشته، خبرگزاری فارس ـ وابسته به سپاه پاسداران ـ کارزارِ گستردهٔ جنگ روانی ـ تبلیغاتیای تازه بر ضدِ حزب تودهٔ ایران آغاز کرد که نخستین مرحلهٔ این یورشِ تازه، انتشار مطلب دنبالهداری زیر عنوان: ”پروندهٔ ویژهٔ مرگِ یک ایدئولوژی“ بود. مناسبتِ انتشارِ این پاورقیِ خبرگزاری سپاه، سیودومین سالگردِ ناخجستهٔ اعلام ”انحلالِ حزب“ بود. این پاورقی، زیرِ تیترهای فرعیای همچون: ”ضربهٔ اطلاعاتِ سپاه به شعبهٔ سیاسی ک.گ.ب در ایران“، ”فروپاشیِ ستون پنجم ۱۰ هزارنفری روسها در ایران“، و جز اینها، منتشر میشد. هدف اساسیِ این سریال دنبالهدار، همچنان که برگزاریِ شوهای تلویزیونی با شرکتِ قربانیانِ شکنجه ـ که بهفرمان ولیفقیه رژیم دیگربار باکیفیت فنیِ بهتر بهنمایش گذاشته شد ـ اثبات کردنِ وابستگیِ حزب تودهٔ ایران به اتحاد شوروی و تلاشِ حزب برای سازماندهیِ ”کودتا“ علیه رژیم جمهوریاسلامی، و درعینحال، قَدَرقدرت نشان دادنِ دستگاه اطلاعاتی سپاه در نابودیِ حزب تودهٔ ایران بود. بخشهای عمدهٔ این پاورقیِ خبرگزاری فارس و تُرهات نظریهپردازان سپاه در ارتباط با آن، بر اساس نوشتههای محمدمهدی پرتوی ـ عضو سابق حزب و همکار کنونی دستگاههای امنیتی رژیم ـ تدوین شده بود.”
نشستِ تیرماه ۹۵ بر این نکتۀ مهم نیز تأکید کرد که: “در پیِ این سریال امنیتی بود که علی خامنهای، رهبر رژیم، در دیدارش با دانشجویان، ۲۰ تیرماه ۱۳۹۴، با نشان دادن هراس عمیق خود از نفوذ اندیشههای تودهای و چپ در کشور، با حمله به مارکسیسم، گفت: ”من شنیدهام در دانشگاه ما یک جریانهایی باز دارند حرف مارکسیسم را دوباره زنده میکنند، منتها این، دمیدن در کورهٔ خاموش است، این نقش بر آب زدن است؛ دیگر بهدرد نمیخورد. با آنهمه ادّعامدّعا و با آنهمه سروصدا و آنهمه قربانی گرفتن و مانند اینها، نظامهای کمونیستی دنیا بعد از شصت سال، هفتاد سال، جز افتضاح، چیز دیگری بهبار نیاوردند؛ یعنی دروغ بودن شعارهایشان ثابت شد، ناتوانی و ناکارآمدیشان هم ثابت شد؛ بنابراین، آن دیگر برنمیگردد.” جالب اینجاست که خامنهای و رهبران رژیم بهخوبی میدانند که این نضجگیریِ دوبارهٔ اندیشههای مارکسیستی، با حیات و پیکار حزب تودهٔ ایران ارتباطی انکارناپذیر دارد. بنابراین، رهبر رژیم تلاش میکند تا در ادامهٔ همین سخنان، با حمله به حزب ما آن را بیاعتبار جلوه دهد و اضافه میکند: ”همانهایی که عضو حزب توده بودند و بیست سال زندان هم کشیده بودند، بعد آمدند در تلویزیون جمهوریاسلامی. …“ در همین سخنرانی، خامنهای دستورِ پخش مجدد اعترافهای تلویزیونی قربانیان شکنجه را، یعنی رهبرانِ جانباختهٔ حزب ما را، از صداوسیمای ارتجاع صادر کرد. ما شکی نداریم که ارگان امنیتیِ رژیم برای ضربه زدن به ادامهٔ فعالیتهای حزب از همهٔ توان و امکانهای خود بهرهگیری خواهند کرد” [به نقل از “نامۀ مردم”، شمارۀ ۱۰۰۳، ۲۱ تیرماه ۱۳۹۵].
البته این تنها حزب تودهٔ ایران نبوده و نیست که دستگاههای امنیتی رژیم ولایت فقیه برای آن سند سازی و ”تاریخ نویسی“ کردهاند، بلکه این برنامهٔ هدفمند و جنگ روانی ـ تبلیغاتی کم و بیش دامنِ همه نیروهایی را که درگیر نبرد با استبداد حاکم بودهاند و هستند را گرفته است. شیوهٔ مذموم کشاندن قربانیان شکنجه به جلو دوربینهای مستقر در شکنجهگاهها بهمنظورِ نفی شخصیت تاریخی ـ مبارزاتیِ شماری از برجستهترین کوشندگان و متفکران راهِ آزادی ـ شیوهیی که در مورد تودهایها بیش از دیگر نیروهای سیاسی ایران بهکار گرفته شده است ـ باید جزوِ تلاشهای رژیم ولایت فقیه برای ”تاریخ سازی“ برای حزبها و سازمانهای سیاسی ایران دانسته شود.
زندهیاد مهندس مهدی بازرگان، در آخرین روز نمایندگیاش در مجلس شورای اسلامی، در سال ۱۳۶۳ـ و قاعدتاً باید با مشاهدهٔ توحشی که در شکنجهٔ رهبران، هواداران و اعضای زندانیِ حزب تودهٔ ایران که در همان مقطعزمانی اعمال میشد ـ در سخنرانی خداحافظیاش از مجلس، از جمله گفت: ”تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان میرسد. از پسفردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشتهاند میخواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرفهایی غیر از سخنان دیروز و امروز میزند و مثل طوطی مطالبی را تکرار میکند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست“ [روزنامۀ “جمهوری اسلامی”، ۱۰ اردیبهشتماه ۱۳۶۳].
حزب تودۀ ایران، در سال های اخیر، نسبت به انتشار کتاب “خاطرات”، “تاریخ نویسی ها” و “مصاحبه”هایی که معدود کسانی که پس از کشتار هزاران زندانی سیاسی، و صدها تن از رهبران، کادرها و اعضای حزب تودۀ ایران، از زندانهای رژیم جمهوری اسلامی “آزاد” شدهاند هشدار داده است و اینگونه مطالب و اظهارنظرها را کاملاً بیاعتبار و تکرارِ حرفهای شکنجهگران و گردانندگان دستگاه های امنیتی رژیم جمهوری اسلامی اعلام کرده است.
برای پی بردن به شباهتِ اظهار نظرهای “مصاحبهکنندهٔ” یاد شده (یعنی اظهار نظرهایی که پایه و منبعِ فحاشیهای “ف.م.سخن” قرار گرفته است) با مدعیات دستگاههای امنیتی حکومت، برای نمونه، به مطلب زیر نگاه کنید:
”آیا اعترافات تکان دهندهای چون عضویت در سازمانهایی همچون کا.گ.ب و نظایر آن و فعالیتهای جاسوسی به نفع آنها، عمق وابستگی حزب را به شوروی بیان نمیکند؟ بلی، بهگمان من گفتنیها گفته شد و هر یک از این گفتهها گوشهای از طبیعتِ سیاست و عملکرد حزب را عیان ساخته است. بیان گذشتهٔ حزب از زبان مسئولان آن، آن هم این چنین صریح و آشکار، تنها نیازمند شنیدن و بلافاصله نتیجهگیری است. من فکر میکنم که برای کسانی که شاهد این مصاحبه هستند، نتایج لازم به دست آمده است“ [جمعبندیِ محمدعلی عمویی در شوهای تلویزیونی رژیم از ”مصاحبه“های شماری از رهبران وقت حزب، بهنقل از کتاب: “حزب توده از شکلگیری تا فروپاشی”، بهکوششِ جمعی از پژوهشگران، انتشارات “موسسهٔ مطالعات و پژوهشهای سیاسی”، تهران، پائیز ۱۳۸۷، صفحۀ ۸۰۲].
در کشوری که به نویسندگان و آفرینندگان ادبی ـ هنریِ صاحب نامش اجازهٔ انتشار شماری از نوشتههایشان داده نمیشود تا دراختیار نسل جوان و شیفتگان آموزش و پژوهش قرار گیرند، دستگاههای انتشاراتی ـ تبلیغاتیِ ”وزارت ارشاد“ و یا “موسسه”های “مطالعاتی ـ پژوهشیِ” رژیم، زیر نظرِ ”نویسندگان و سربازان گمنام امام زمان“، با دستی باز انبوههیی از ”اسناد“، ”خاطرات“ ـ و یا روشنتر بگوییم ـ برگهای “بازجوییِ” ویراستاریشده، و جزاینها، را [در قالب کتاب یا رساله] بهچاپ رساندهاند و همچنان بهچاپ میرسانند. برای همهٔ کسانی که کم و بیش با اوضاع سیاسی ایران و چگونگی عملکرد دستگاههای امنیتی ـ اطلاعاتی رژیم آشنایی دارند، این سئوال ساده مطرح است که، چگونه در کشوری که حتی شماری از مسئولان سابق آن، از جمله: نخستوزیر، و رئیسمجلس آن در حصرند و ”مراجع تقلید” و رئیسجمهورِ سابقش نمیتوانند نظرات خود را آزادانه مطرح کنند [و یا بهخارج سفر کنند]، و حتی ”تاریخ رسمیِ” حکومت جمهوری اسلامی و رهبرانش نیز دستخوش سانسور خشن مرکزهای امنیتی است، گروهی ”پژوهشگر“، و یا رهبران سیاسی سابق سازمانها و حزبهای سیاسی، از جمله حزب ما، که از زندان رژیم آزاد شدهاند، آن هم پس از آن کشتار گستردهٔ فاجعهٔ ملی، میتوانند “آزادانه” تاریخِ این حزبها و سازمانها را بهرشتهٔ تحریر درآورند، “آزادانه” مصاحبه کنند و مُهرِ تأییدی بزنند بر آنچه مزدوران امنیتی رژیم میخواستند از زبانِ قربانیان شکنجه اثبات کنند، و آنگاه، حاصلِ این مصاحبهها و تاریخنویسیها با چنین گستردگی در اختیار همگان قرار گیرد؟ آیا این پدیده به سبب ”غفلت“ دستگاه های امنیتی، یا “شکوفایی آزادی” در رژیم ولایت فقیه، و یا ”زرنگی“ نویسندگان، پژوهشگران و مصاحبه کنندگان مورد بحث است و یا دلیلهایی دیگر دارند؟
از این دست مطالب و فحشنامههای آقای “ف.م.سخن” در طول هفتادوپنج سال گذشته بهمنظورِ بیاعتبار کردنِ تاریخ و مبارزات حزب تودۀ ایران بسیار نگاشته شدهاند و بی شک این نیز آخرین نمونه از آنها نخواهد بود. البته چنین ابتذال فرهنگی ـ نظریای جای تأسف بسیار دارد و ما قضاوت نهایی را دربارۀ این گونه اظهارنظرها را به فردا و تاریخ مبارزات مردم میهنمان واگذار میکنیم. زندهیاد رفیق قهرمان، هوشنگ تیزابی، که زیر شکنجههای وحشیانهٔ ساواک جان باخت، از میان حصارهای شکنجهگاه و از ورایِ انبوهی از تبلیغات که ساواک و عاملهایش بهمنظورِ نهان داشتنِ پوشاندن حقیقتِ امر دربارۀ حزب تودۀ ایران از دیدهها در همهجا گسترانده بود، و گویی در پاسخ به کسانی مانند “ف.م.سخن” و دستگاههای امنیتی رژیم، به نسلهای آینده میهنمان چنین پیام داد: “کلاه گشادی سرما گذاشته بودند. به ما تزریق کرده بودند که حزب توده یک دکان سیاسی است. یک دکان سیاسی که با اشارۀ انگشت کوچک استالین بهوجود آمده. سرگذشت چند تا رهبرِ عاجز و زبون و یکمشت سیاهیِ لشکر بیبو و خاصیت را بهجای شناسنامۀ تمامعیار یک حزب کبیر، حزب شهدا و قهرمانها، به ما قالب کرده بودند. بیشرفها چه تردستاند! ما از این منظره احساس تهوع میکردیم، اما وقتی خودمان را از دست رسوبات تبلیغاتی، که ذهن جامعۀ روشنفکری را پرکرده بود، رهاندیم، روزبه و سیامک و وارطان و شوشتری و آرسن را یافتیم، مبشری و وکیلی و محققزاده و هزاران قهرمان گمنام را کشف کردیم. میراث جاودانی از تعالیم مارکسیسم ـ لنینیسم را، که با تاروپود میهن ما آمیخته و هزاران هزار آتشِ زیر خاکستر بهجا گذاشته، بازیافتیم و در چهرهٔ حزب، چهرۀ قهرمان خلقهای خود را شناختیم. هربرگ از این شناسنامهٔ انقلابی، هرعضو از این سپاه بیشمار شهدا و قهرمانان و آرشهای زنده و بیدار، برای اثبات فعالیت یک حزب رزمجو کافی بودند. آنگاه از قضاوت خود شرمسار شدیم. …”
در انتها، باردیگر تأکید می کنیم که: ادعاهای مکررِ طرحشده از سوی شکنجهگران جمهوری اسلامی دربارۀ “جاسوسی” و ارتباطات “امنیتی” با دستگاههای اطلاعاتی شوروی، و با دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی، و تکرار آنها در “مصاحبه های” این چنینی، کاملاً بیاعتبار است. اگر دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی و دستگاههای امنیتی کشورهای امپریالیستی، در دورانی که به تمام سندهای ارگانهای امنیتی شوروی دسترسی یافتند، مدرکهای مستدلی دال بر اثبات این ادعاهایشان دراختیار داشتند، بهطورِقطع تا کنون آنها را همراه با بوقوکرناهای تبلیغاتیشان منتشر کرده بودند.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۰۴، ۴ مردادماه ۱۳۹۵