میراثِ شوم رفسنجانی و «توفانِ» خبری تحلیلی «بیبیسی» فارسی
درگذشتِ هاشمی رفسنجانی برای جناح نوپای “اعتدالگرایی” ضایعه بشمار میآید. از شامگاه یکشنبه ۱۹ دیماه ۹۵، با اعلام خبر مرگ هاشمی رفسنجانی ناگهان در شبکهٔ تلویزیونی بیبیسی فارسی و شبکههای اجتماعی اینترنتی هوادار “اعتدالگرایان” توفان خبری و تحلیلیای برخاست که در وزشِ آن میراثِ هاشمی رفسنجانی بیوقفه و مکرر ارج نهاده شد، از شخصِ او بُتی تراشیده شد و از کاراکتر او فرشتهٔ نجاتی ترسیم شد. این توفان خبری و تحلیلی همراه با تقدیسِ مقام رفسنجانی، در روز تشییعجنازهٔ او بهاوج خود رسید. هدف از بهراه انداختن چنین هیاهوی تبلیغاتیای، شیوهٔ گزارشدهیای و خطسازیِ سیاسیای، دراختیار گرفتن ابتکارِ عمل در زمینهٔ رویداد مرگ چهرهیی کلیدی در کشور و آنگاه جهت دادن به پیامدهای آن در مسیر خاص و دلخواه خود و جا انداختن آن نزد افکارعمومیِ ایران همچون باوری منطقی و پذیرفتنی بود.
بیبیسی فارسی سه روز برنامههای عادی بخش فارسیاش را تا آنجا که ممکن بود کوتاه کرد تا مجال کافی برای دراختیار داشتن ابتکار عمل خبررسانی و تحلیل پیرامون این رویداد را فراهم سازد. سیاستگذاران بیبیسی فارسی بر آن بودند که توفان خبری و تحلیلیای لازم است تا ضمن تسلط بر خبر، فرصت فکر کردن یا قدرت ارزیابی مستقل را از افکارعمومی در ایران سلب کنند و ضمنِ آن جریان رسانهای این واقعه را در مسیر دلخواهِ خود، بهویژه در راستای سیاستهای دولت بریتانیا، سمتوسو دهند. باید توجه داشت که، بخش فارسی بیبیسی مدعیِ پیروی کردن از “منشور بیبیسی” مبنی بر بیطرفی در امر خبررسانی و تحلیلهای سیاسی است. تا آنجا که تجربه نشان داده است این ادعا با واقعیت همخوان نیست.
ممکن است این سوآل پیش کشیده شود که گزارش مرگ اکبر رفسنجانی با منافعِ غرب در ساختار سیاسی ایران چه ربطی میتواند داشته باشد؟ برای پاسخ دادن به این سوآل باید بهدنبال جواب بهاین پرسش برآمد که میراثِ رفسنجانی در تاریخ معاصر سیوچندسالهٔ اخیر ایران چه بوده است؟ علاوه بر این، به این پرسش نیز باید پاسخ داد که، رفسنجانی، از منظرِ منافع طبقاتیاش، چه نقشی در این تاریخ بهعهده داشته است؟
جایگاهِ تعیینکنندهٔ هاشمی رفسنجانی- در مقام سیاستمداری طراز اول- در بازسازیِ نظام سرمایهداری در ایران را بدون تردید یکی از میراثهای عمدهٔ او میتوان برشمرد. در این جُستار، اینکه رفسنجانی، خاندان و اطرافیانش در زُمرهٔ کلانسرمایهداران کشور بودهاند، موضوع اصلی موردبحث نیست، بلکه حرکت، سیاست و سمتگیریاش در بازسازیِ “اقتصاد سیاسی”- آنهم بهبرکت و درسایهٔ دیکتاتوریِ ولایتفقیه- نکتهٔ مهم بررسی در این جستار است.
رفسنجانی در دورهٔ ۸ ساله ریاستجمهوریاش در کشور، سیاست “تعدیلِ اقتصادی” و درپیش گرفتن سمتوسوی نولیبرالی در اقتصاد را در دستورکار خود قرار داد. او برای بهانجام رساندن این سیاست و سمتگیری، تکنوکراتهای کارگزاران سازندگی را بهخدمت گرفت. بازسازیِ طبقاتی- طبقهٔ سرمایهداری- هدفِ سیاستهای حسابشده و یکی از مهمترین امورِ در دستورکار دولتهای پس از جنگ ایران- عراق بود. رفسنجانی بهاین درک رسیده بود که باید پایگاه طبقاتی رژیم ولایی را گسترش داد، متنوع کرد و از محدودهٔ وابستگی به خردهبورژوازی سنتی و بورژوازی تجاریِ سنتی آن را خارج کرد. او برای رسیدن به این هدف، از عنصرهای وابسته بهقدرت استفاده کرد. درنتیجه، با فراخوانی علنی، سپاه پاسدارانِ از جنگ بازگشته و پراشتها را بهعرصهٔ فعالیتهای کلانِ اقتصادی وارد کرد. در حقیقت این او بود که غول سرمایهداری بوروکراتیک- نظامی را از شیشه رها و در کنار و پابهپای سرمایهداری انگلی تجاری فعال کرد. ولی برخلاف انتظارش، چندان طول نکشید تا “غول” از کنترل او خارج شود و تحت فرمان علی خامنهای درآید. اما مهندسی بهمنظور بازتولیدِ طبقههای بورژوازی زیر سایهٔ دیکتاتوری ولایی تنها به سپاه و مؤسسان و گردانندگان قرارگاه خاتمالانبیا محدود نمیشد. بورژوازی بوروکراتیک- با گرایشهای نولیبرالی و بیزار از تولیدِ ارزشافزا- همچون علف هرزی در زمینی مستعد، بهسرعت درحال ریشه دواندن در اقتصاد ایران شده بود، زیرا همهٔ شرایط، ازجمله حکومت دیکتاتوریای مذهبی، فراهم بود تا بهبهانه انقلاب، اموال پرارزش رژیم ساقط شدهٔ قبلی را برای انباشت اولیهٔ سرمایههای غیرمولد درخدمت گیرد. سنت مالاندوزی در قشر روحانیونِ ایران (اکنون تکیه داده بر اریکهٔ قدرت)، قشری که سابقهٔ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تاریخیای دیرینه در ایران داشتهاند، چه بهشکل موقوفهها و چه بهصورت مالکیتهای ارضی کلان، نیز عاملی دیگر در هموار کردن راه و سرعت بخشیدن به روند این انباشتِ سرمایههای غیرتولیدی و انگلی بود. درنتیجه، بنیادهایی فاسد همچون بنگاههایی اقتصادی دراختیار بیت ولیفقیه قرار گرفتند. بهموازات این روند انباشت ثروت، سوپر میلیاردرهای نظامی و امنیتی یا وابسته به روحانیت حاکم، اموال دولتی را در مسیر بنگاههای تازه تأسیس خود جهت دادند، روانه کردند و به تملک خود درآوردند. اینها بخش کوچکی از میراثِ اقتصادی اکبر رفسنجانی است، یعنی روند اقتصادیای که رفسنجانی پایهگذاری کرد و بهطور همهجانبه در دولتهای بعدی ادامه یافت. سرمایهداری بوروکراتیک، اقتصادِ ایران را بلعید و فربه شد، اما نه از مسیر تولید و ارزشافزایی بر مبنای کار اجتماعی، بلکه با رانت، دزدی خزانه و سلب مالکیت مردم بر اموال ملی و دولتیشان. این انباشت سرمایههای نامشروع در دو دههٔ گذشته بهوسیله سیاستهای خصوصیسازی و شبهخصوصیسازی و با دستاویزِ تعدیل اقتصادی، پرشتابتر شده است.
یکی از ویژگیها یا در واقعیت امر ضرورتهایِ دورهٔ بهاصطلاح “سازندگیِ” اکبر هاشمی در سالهای دههٔ ۱۳۷۰ خورشیدی، دههیی که برنامههای دردناک صندوق بینالمللی پول بر طبقهها و لایههای مختلف زحمتکشان تحمیل میشد، گسترشِ جو رُعب (النصر باالرُعب) و سرکوب نیروهای سیاسی و دگراندیشان بود. دولت رفسنجانی در این دوره با توسل بهنیروهای نظامی- امنیتی در حملهٔ خونین به مردم معترضِ اسلامشهر و سرکوبِ زحمتکشان، نشان داد که برای اجرای تعدیلهای اقتصاد بیرحمانه عمل خواهد کرد. ویژگی دیگر در دورهٔ ریاستجمهوری هاشمی- “سردار سازندگی”- اتحادِ نامقدس رفسنجانی با خامنهای بود. اتحادی که در حکم پشتوانهیی سیاسی بهمنظورِ اجرای سیاستهای اقتصادی و سرکوب هرنوع اعتراضی از سوی مردم و دگراندیشان عمل میکرد. در دورهٔ اتحادِ رفسنجانی-خامنهای، اختناق و قتل دگراندیشان بهنفع “تداومِ نظام” امری ضروری شده بود.
هیچ انقلابی بدون پیشزمینهای نظری صورت نمیپذیرد و هیچ حاکمیتی که از یک انقلاب برآمده باشد بدون توجیهِ ایدئولوژیک خود نمیتواند ادامه پیدا کند. اما توجیههای ایدئولوژیک حکومت که در کسوت و شکلهای گوناگون جلوهگر میشوند، بهمرور زمان تغییر خواهند کرد. برای مثال، زمانی ممکن است لباس مذهب بهتن کند و زمانی دیگر در کسوت ناسیونالیسم ظاهر شود. یکبار ممکن است که به روزگاران گذشته رجعت کند و بار دیگر در گذار به آینده اغراق کند. همهٔ این مرحلههای پرتنش به دورههای گذار و بازسازیِ سرمایهداری در طی مسیر خود یا در مواجههاش با بحرانهای ویرانگر بستگی پیدا میکنند. اما زمانی که این مرحلهها سپری شدند، همهٔ شعارهای اغواکنندهٔ ویژهٔ طی کردن مرحلهها، جایشان را به حسابگریهای بیروح و منفعتطلبانهٔ طبقهها و لایههای سرمایهداریای خواهند داد که در خلال گذار از این مسیر پرحادثه سکانِ جامعه را بهدست گرفتهاند. هاشمی رفسنجانی لباس مذهبیِ این ایدئولوژی، یعنی “اسلام سیاسی”، است، ایدئولوژیای که سرمایهداری در ایرانِ پس از جنگ ایران-عراق بهآن نیاز داشت تا در قالب الگوی نولیبرالیسم بازسازیاش کند. توجهبرانگیز اینکه، در بازهٔ زمانیِ مورداشارهٔ این جستار، نولیبرالیسم اقتصادی- که اهرم رشدِ اقتصادی را بر گِردِ محور ثروتاندوزی و فعالیتهای مالیگرایی بهگردش درمیآورد- به ایدئولوژی مسلط در مناسبات اقتصادی آمریکا و بریتانیا تبدیل شده بود.
“سردار سازندگی”، از همان سالهای نخست دههٔ ۱۳۷۰ خورشیدی، در داخل و خارج کشور نشان داد که “شاگرد زرنگ انقلاب” است و از سوی نیروهای رویبرگردانده از انقلابِ ۱۳۵۷ مورد تحسین قرار گرفت. شبکههای رسانهای مانند بیبیسی فارسی نیز رفسنجانی را مردی پراگماتیست (اهلِ عمل) نامیدهاند.
تاریخ گواهی میدهد که طبقهٔ بورژوازی، با آگاهیای طبقاتی، حیطهٔ آزادیهایش بهویژه “آزادیِ” عمل سرمایه برای سوداگری را بر حق آزاد بودنِ مردم برای تعیین سرنوشت جامعهشان همواره مقدم داشته است. در ارتباط با این تجربهٔ تاریخی از عملکرد بورژوازی است که نقشِ کلیدی هاشمی رفسنجانی در مقام مُرشدِ سرمایهداری تجددپذیر (در قیاس با سرمایهداری سنتی- تجاری) میباید درک شود. رفسنجانی و علی خامنهای، در راستای شکلدهی به روبنای سیاسیای که بتواند منافع این سرمایهداریِ درحال بازسازی شدن را حفظ و در چارچوب الگوی نولیبرالیسم اقتصادی گسترش دهد، نقشی کلیدی داشتهاند. روشن است که چنین روبنای سیاسیای، بر شالودهٔ دیکتاتوری پیریزی شده است. ازاینروی، مهمترین میراثِ رفسنجانی را سازوکارِ کارگزاریاش در جهت دادن و کشاندن “اقتصاد سیاسی” ایران به سوی حیطهٔ “آزادیِ” عمل سرمایههای کلان میباید دانست.
میراثِ دیگر رفسنجانی، ظهور جناح نوپا و نسبتاً قدرتمند نولیبرال یا بهاصطلاح “اعتدالگرایان” است. جناحی که در سه سال گذشته با انجام وظیفهٔ محوله در امضا و اجرای توافق برجام، بحرانِ برآمده از تحریمها را تخفیف داد و از این طریق توانست سهمی در هرم قدرت رژیم حاکم کسب کند. این جناح توانسته است روشنفکران همسو با کارگزاران سازندگی و بخش وسیعی از اصلاحطلبانِ تغییرموضع داده و حتی بخشهایی از اصولگرایان را در خود جذب کند. سیاستهای بهغایت ارتجاعیِ بیت ولایتفقیه سبب شده است که لایههایی از طبقهٔ متوسط نیز بهاین جناح متمایل شوند. اما استخوانبندی و پایگاهِ طبقاتی این جناح- جناح “اعتدالگرایان”- آن بخشی از کلانسرمایهداری است که اکنون منافعش را در بازسازیِ رابطه با سرمایهداری جهانی میبیند.
تمام توفان خبری و تحلیلی برپا شده از سوی بیبیسی فارسی بهاین دلیل بوده است که مبادا مرگ رفسنجانی تضعیفِ جناح “اعتدالگرایان” در ساختار رژیم ولایتفقیه را باعث شود. پوشش خبری، تحلیلی و تبلیغاتی عاجل، ویژه و بیسابقه در مورد مرگ رفسنجانی از سوی بیبیسی فارسی و تلاش برای معرفیِ تمامی جمعیت حاضر در خیابانها در روز تشییعجنازهٔ رفسنجانی بهمثابهٔ هواداران رفسنجانی، در همین راستا بوده است. در خلال انتخابات اسفندماه گذشته نیز تحلیلگران ارشد در بیبیسی فارسی، مانند آقای جمشید برزگر، بدور از واقعنگری و بهنحوی جانبدار القا میکردند که مردم ایران- یا بهقول این تحلیلگران “مردم ما”- چارهای بهغیراز انتخاب بین “بد و بدتر” ندارند. بیبیسی فارسی با خبرها، گزارشها و مصاحبههای متنوع و پرشمار آنچنان فضایی را بهوجود آورده بود که گویی انتخابات اسفندماه ۱۳۹۴ انتخاباتی دموکراتیک و شرکت در آن واجب است. این همان خطمشی رفسنجانی و هوادارانش بود که بیبیسی نیز آن را تبلیغ میکرد. علی خامنهای نیز شرکت در انتخابات مهندسیشدهٔ اسفندماه ۱۳۹۴ را امری واجب اعلام میکرد و اعتراض به رد صلاحیتهای گستردهٔ شورای نگهبان را ممنوع کرد. رفسنجانی و هوادارانش بهاین حکم ولیفقیه تمکین کردند و کسانی مانند جمشید برزگرها و نظریهپردازان مدعی دموکراسیخواهی و استقراریافته در بیبیسی نیز با اینگونه نمایشها از انتخاباتی مهندسیشده هیچ مشکلی نداشتهاند.
هاشمی رفسنجانی، در مقام مهمترین دستیار سیاسی خمینی، یکی از مسئولان بهشکست کشاندن انقلاب مردمی بهمن ۱۳۵۷ است. هاشمی از همان اوایل انقلاب در کنار سایر رهبران حکومت به این نتیجه رسیده بود که انقلاب را در مرحلهٔ تغییرهای سیاسی اولیه میباید متوقف کرد. از آن بازهٔ زمانی تا کنون، رفسنجانی بههمراه دیگر شخصیتهای درشت درون “نظام”، متحد با یکدیگر، بهمنظور حفظ منافع کلانسرمایهداران، امکان دگرگونیهای بنیادی اجتماعی-اقتصادی بههدف ایجاد مبانی عدالت اجتماعی را مسدود کردهاند.
در سخنی کوتاه با کسانی که مدعیاند هاشمی در دوران اخیر تغییر کرده بود و با آن هاشمی گذشته تفاوت داشت، باید گفت هاشمی رفسنجانی سیاستورزی بسیار فرصتطلب بود. مهارت او دقیقاً در تغییر گفتار و رفتار متناسب با شرایط و حفظ منافع سیاسی و طبقاتیاش بود. ازاینروی، هاشمی رفسنجانی در شرایطی مختلف چهرههایی مختلف داشت. برای مثال:
هرچند رفسنجانی در دوران اخیر (از انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴ بهبعد) شعارهایی دلپسند دربارهٔ آزادیخواهی میداد، اما او هیچگاه هیچکدام از کشتارهای آزادیخواهان بهوسیلهٔ رژیم ولایی را محکوم نکرد. او در ارتباط با انتشار نوار صوتی سخنان آیتالله منتظری در مورد اعدامهای سال ۶۷ گفت که این از “اهداف شوم دشمنان است” و آن را “موج جدید ایجادشده برای حمله به آیتالله خمینی” دانست.
گرچه رفسنجانی در دوران اخیر از برخی قربانیان سرکوب جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ دلجویی کرد، اما او پدر معنوی، معمار و امر دهندهٔ پروژهٔ “گذر از جنبش سبز” بههدف منحرف کردن جنشهای اجتماعی از مبارزه با دیکتاتوری و سوق دادن آنها بهسمت مماشات و اطاعت از ولیفقیه بود. تبلور نهایی پروژهٔ “گذر از جنبش سبز” و “اعتمادسازی با حاکمیت”، ظهورِ جریان “اعتدالگرایی” است.
اگر چه میگویند که رفسنجانی در دوران اخیر با گفتمانی اصلاحطلبانه با مردم سخن میگفت، اما او همواره با کوچکترین ایرادِ “رهبری” به گفتههای “اصلاحطلبانهاش”، جا میزد و بلافاصله به تقدیس و مداحیِ علی خامنهای میپرداخت، زیرا معتقد بود که در تحلیل نهایی باید همیشه مردم را بهسوی تمکین از حکم ولیفقیه هدایت کرد. هرچند که عده ای مدعی اند که گویا رفسنجانی خیر مردم ایران را میخواست و خواهان رشدِ اقتصادی بود، اما با وجود این، او مسئول و کارگزار اصلی بهوجود آوردن بسترهای لازم برای رشد اقتصادی از طریق رواج نولیبرالیسم اقتصادی بود، یعنی آن الگوی اقتصادیای که در همهجا و ازجمله در ایران سرانجام به شکل گرفتن جامعهیی زرسالار و شدت یافتن بیعدالتیها منتهی شده است.
کارنامهٔ اعمال هاشمی رفسنجانی رنگ صفحههای تاریخ خونین و مشحون از اختناق دیکتاتوریِ ولایتفقیه را دارد. سخنوریهای اخیر او دربارهٔ آزادی و کرامت انسانی و یا تشر زدن به اسلامگرایان متحجر، این واقعیت را تغییر نمیدهد که رفسنجانی تا لحظهٔ آخر عمر در راه مصلحت و تداومِ حکومتی حرکت میکرد که ماهیت استبدادی آن استحالهناپذیر است.
همینطور، هیچ حجمی از توجیه و لاپوشانی نقشِ منفی و مخرب هاشمی رفسنجانی در منحرف کردن مسیر ترقی جامعه ما را نمیتواند پاک کند. آنانی که از هاشمی رفسنجانی قهرمانی ملی و آزادیخواه میتراشند و در قیاسی معالفارق در کنار شخصیتهایی مانند امیرکبیر یا دکتر مصدق مینشانندش، بهعمد افکارعمومی را در مورد امکان گذار از دیکتاتوری به مرحلهٔ دموکراتیک با سردرگمی و ابهام روبرو میکنند.
جنبش آزادیخواهی در کشور ما بیش از یک قرن پس از انقلاب مشروطه هنوز هم برای گذار از استبداد به دمکراسی مبارزه میکند. در این راه، شماری از جریانهای سیاسی و رهبران ملی و مترقی از پسِ سالیان برآمدهاند و ارثیههایی گرانبها برای ادامهٔ جنبش مردم پس از خود بهجا نهادهاند. هاشمی رفسنجانی اما هیچگاه از سنخ مبارزان راستین در راه ترقی مردم و دموکراسی در ایران نبوده است. دغدغهٔ اصلی رفسنجانی حفظ و “تداوم نظام” بههر قیمت بوده است – چه با سرکوب یا با کشتار – یا در این سالها با توهمآفرینی در افکارعمومی در مورد لزوم مماشات کردن با دیکتاتوری. میراثِ رفسنجانی، ادامهٔ روند انتخاب بین”بد و بدتر” است که با مبارزهٔ مردم ایران برای دموکراسی، آزادی، عدالت اجتماعی و ترقی در تضاد است. ازاینروست که ما معتقدیم میراثِ هاشمی رفسنجانی، میراثی شوم است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۱۷، ۴ بهمن ماه ۱۳۹۵