مسایل بین‌المللی

به مناسبت هشتادمین سالگرد «نبرد خاراما» در فوریهٔ ۱۹۳۷ در جنگ میهنی اسپانیا یادی از جنگ میهنی اسپانیا در برابر فاشیست‌ها

یکی از انگشت‌شمار مدافعان جمهوری دوّم اسپانیا [۱۹۳۹-۱۹۳۱] که هنوز در قید حیات است، کهنه‌سرباز ”ارتش جمهوری اسپانیا“ و رزمندهٔ بریگادهای بین‌المللی، خوزه اَلمودووِر ماتِئو ۹۷ ساله است. گزارشگر روزنامهٔ انگلیسی‌زبان ”مورنینگ استار“ که در انگلستان منتشر می‌شود، گفتگویی با این رزمندهٔ کهن‌سال دربارهٔ تجربهٔ او در جنگ اسپانیا و پیامدهای آن داشته است که ترجمهٔ آن را در ادامه می‌خوانید.

ششم فوریهٔ امسال هشتادمین سالگرد آغاز ”نبرد خاراما“ در جنگ میهنی اسپانیا (۱۹۳۶- ۱۹۳۹) در مقابل نیروهای فاشیستی بود که در کنار ”نبرد مادرید“، از به‌یادماندنی‌ترین نبردهایی است که بریگادهای بین‌المللی در آنها شرکت داشتند. [پس از آغاز کودتای ژنرال فرانکو در ژوییهٔ ۱۹۳۶] بعد از آنکه ژنرال فرانکو در ماه‌های اکتبر و نوامبر ۱۹۳۶ نتوانست مادرید را به چنگ آورد، نیروهای ناسیونالیست اسپانیا (فالانژهای زیر رهبری فرانکو) در ماه فوریهٔ ۱۹۳۷ (بهمن ۱۳۱۵) دست به تهاجم نظامی تازه‌ای در جناح غربی نیروهای جمهوری اسپانیا در کنارهٔ رودخانهٔ خاراما زدند. این تهاجم نیروهای فاشیستی شکست خورد و ضدحملهٔ نیروهای جمهوری آن تهاجم را خنثیٰ کرد. امّا خود این نبرد در تاریخ جنگ داخلی اسپانیا مترادف شد با نقش و سهم شایان نظامی، سیاسی، و اخلاقی بریگادهای بین‌المللی در مبارزهٔ ضدفاشیستی در آن جنگ میهنی. هزاران داوطلب که از بریتانیا، ایرلند، ایالات متحد آمریکا، ایتالیا، فرانسه، بلژیک، و چندین کشور دیگر برای دفاع از دموکراسی اسپانیا در برابر فرانکو، آدولف هیتلر، و بِنیتو موسولینی آمده بودند، از خط جبههٔ نبرد در خاراما دفاع کردند. یکی از انگشت‌شمار رزمندان بریگادهای بین‌المللی که امروز هنوز زنده است، خوزه اَلمودووِر ماتِئو است. او که در فرانسه و از پدر و مادری اسپانیایی از ناحیهٔ والِنسیای اسپانیا به دنیا آمده است، همیشه مدافع سرسخت خاطرهٔ تاریخی جمهوری اسپانیا (۱۹۳۱- ۱۹۳۹) بوده است. به‌علاوه، او همواره منتقد سرسخت پیمان عدم‌مداخله ۱۹۳۶/۱۳۱۵ش بوده است که همهٔ قدرت‌های اروپای غربی با هدف جلوگیری از رسیدن پشتیبانی نظامی به دو طرف درگیر در جنگ، امضا کردند. در ماه مه ۱۹۳۸/۱۳۱۷ش، المودوِور که در فرانسه به دنیا آمده بود و زبان فرانسوی می‌دانست، به لشکر ۱۲۹ بریگاد بین‌المللی پیوست. در پایان جنگ، در اواخر ماه مارس ۱۹۳۹/اسفند ۱۳۱۷، او اسیر شد و چند سال را در اردوگاه‌های اسیران و زندان‌های گوناگون در حوالی آلیکانته (در والنسیا) و مادرید و با تحمل گرسنگی و اذیت و آزارِ مأموران فرانکو گذراند. او سرانجام در اواخر سال ۱۹۴۲/۱۳۲۱ آزاد شد. او نیز مانند خیلی از رزمندگان جمهوری مجبور به مهاجرت شد و فقط در سال ۱۹۶۵/۱۳۴۴ بود که توانست دوباره به اسپانیا بازگردد.

س: روز ۱۴ آوریل ۱۹۳۱، وقتی که جمهوری [دوّم] در اسپانیا اعلام شد، شما فقط ۱۲ ساله بودید. از حال و هوای آن روزها چه به یاد دارید؟
من که آن روزها ۱۲ سال بیشتر نداشتم، از رویدادهای پیرامونم به طور کامل باخبر نبودم و آنها را خوب متوجه نمی‌شدم، ولی در شهر محل زندگی خودم، آلکاسِر، شاهد تغییرهای بزرگی بودم. بیشتر زحمتکشان، کارگر کشاورزی و دهقان بودند. بیشتر از ۶۰درصد مردم بی‌سواد بودند، و فقط یک زمین‌دار بیشتر از ده درصد زمین‌ها را در اختیار داشت. بورژوازی بر این باور بود که به علّت جهل و نادانی مردم، همیشه می‌تواند بدون دردسر در انتخابات برنده شود.
آنچه در روز ۱۴ آوریل رخ داد [پیروزی جمهوری‌خواهان در انتخابات و پایان سلطنت] شادمانی عظیم و بی‌سابقه‌ای مردم اسپانیا را به دنبال داشت. من سرخوشی مردم در هفتهٔ اوّل پس از انتخابات و انفجار آزادی در خیابان‌ها را خوب به یاد دارم. مردم، از هر گروه سیاسی، همراه با هم و در حالی که عکس‌های رهبران و شهیدان انقلاب را در دست داشتند، در خیابان‌ها به حرکت درآمدند. فِرمین گالان و آنجل گارسیا هرناندِز، دو سرهنگ ارتش که در دسامبر ۱۹۳۰دست به شورش نظامی زده بودند ولی در همان ماه‌های آخر رژیم سلطنتی دستگیر و تیرباران شده بودند، جزو کسانی بودند که عکس‌های آنها در دستان مردم دیده می‌شد.
من و پدر و مادرم از خودمان می‌پرسیدیم: آیا واقعاً همان جمهوری کارگری‌ای که ما امید تحقق آن را داشتیم در قانون اساسی گنجانده و تثبیت خواهد شد، یا جمهوری دوّم بیشتر در خدمت و حافظ منافع بورژوازی خواهد بود؟ جمهوری دوّم پیشرفت‌های مهمی به همراه آورد. برای نخستین بار، مدرسه‌های غیرمذهبی برای آموزش کودکان ایجاد شد. همچنین، جمهوری دوّم نخستین دولتی بود که به زنان حقوق برابر داد. در جمهوری دوّم زنان می‌توانستند رأی بدهند، می‌توانستند انتخاب شوند، و می‌توانستند تحصیل کنند. ولی در عین حال، جمهوری دوّم اسپانیا نیز مثل جمهوری فرانسه پس از انقلاب [۱۷۸۹- ۱۷۹۹]، یک جمهوری سرمایه‌داری بود، و درست مثل همان جمهوری فرانسه، بورژوازی قدرت را در دست خود گرفت و نگه داشت.

س: شما در بیشتر مدّتی که در جنگ شرکت داشتید، از آلکاسِر و والِنسیا در برابر فاشیست‌ها دفاع کردید. مبارزه در کنار خانواده‌تان در برابر نیروهای فرانکو، چه حسّی داشت؟
پس از کودتای فرانکو در ژوییهٔ ۱۹۳۶ (تیر ۱۳۱۵)، به غیر از ارتش عادی کشور، هر حزب سیاسی نیروی داوطلبان خودش را تشکیل داد. من اوّل تلاش کردم که برای خدمت در رستهٔ نظامی «چپ‌گرای جمهوری‌خواهان» ثبت‌نام کنم، ولی چون فقط ۱۷ سال داشتم مرا نپذیرفتند. بعد از آن، من و پدرم سعی کردیم به نیروهای حزب کمونیست بپیوندیم، ولی آنها هم گفتند که برای آموزش نیروهای داوطلب جدید نه سلاح کافی دارند نه مرّبی کافی. بالاخره ما را فرستادند که به رستهٔ «سوسیالیست‌ها» بپیوندیم که ستاد آن در صومعه‌ای در آلکاسِر بود. من روز ۱۵ اوت به رستهٔ «پابلو ایگله‌سیاس» پیوستم و روز ۱۳ سپتامبر به خط مقدّم جبهه اعزام شدم.
ما دویست نفر بودیم. هر کدام یک تفنگ داشتیم. زمانی که ما به سوی تروئِل می‌رفتیم [که در آن موقع در اختیار نیروهای فرانکو بود] مردم والنسیا از ما استقبال پرشوری کردند. من چند ماه را در عقبهٔ نیروها در اطراف والاکلوشه و کوبلا [در استان تروئِل] خدمت کردم، تا بالاخره به ما دستور داده شد که برای دفاع از مادرید، روز ۲۶ سپتامبر به تروئِل حمله کنیم. در آن زمان در «گردان پابلو ایگله‌سیاس» ما بیشتر از ۵۰۰ نفر خدمت می‌کردند. من چند هفته، تا ۴ فوریهٔ ۱۹۳۷ که اجازه یافتم برای مدّتی به آلکاسِر بازگردم، در سنگرها در کنار دیگر رزمندگان می‌جنگیدم.

س: چطور شد که وارد بریگادهای بین‌المللی شدید؟
من روز ۱۹ فوریه همراه با رفقایم به خط مقدّم در یوتی‌یِل [در استان والنسیا] برگشتم. ما در آنجا به بریگاد بین‌المللی سیزدهم رسیدیم. من شنیدم که بعضی از آنها به فرانسوی صحبت می‌کنند. یکی از آنها به من گفت که دارند به جبههٔ مالاگا می‌روند. از او پرسیدم که آیا می‌توانم همراه آنها بروم و به بریگادها بپیوندم. امّا در مدّتی که منتظر پاسخ و تأیید او بودم، بریگاد سیزدهم آنجا را ترک کرد. روز ۲۶ ژوئن حکمی از وزیر دفاع آمد که حضور یک جوان ۱۷ سالهٔ متولد فرانسه مثل من را در ارتش جمهوری‌خواهان ممنوع کرده بود. به این ترتیب، من مجبور شدم میلیشیا را رها کنم و به آلکاسِر بازگردم. روز اوّل سپتامبر، همهٔ متولدان ۱۹۱۹/۱۲۹۸ش به خدمت سربازی فراخوانده شدند. ولی من وقتی برای ثبت نام به ادارهٔ نظام وظیفه رجوع کردم، متوجه شدم که اسمم در فهرست نیست. مجبور شدم توضیح بدهم که من در فرانسه متولد شده‌ام. به علّت «خارجی» بودنم، من را از خدمت در ارتش منع کردند. این شد که دوباره به صورت داوطلب به جبهه بازگشتم. در ماه مه ۱۹۳۸ بود که بالاخره خودم را به رستهٔ ایتالیایی روسِلی در آلکاسِر معرفی کردم. این موقعی بود که من دورهٔ بهبودی از زخم روی بازویم را می‌گذراندم، و منتظر بودم که به مأموریت دیگری فرستاده شوم. شناسنامه‌ام را به کُمیسر رستهٔ روسِلی دادم که حاکی از آن بود که من در شهر مارسِی متولد شده‌ام. سرانجام، به این رسته پیوستم که زیر فرماندهی بریگاد بین‌المللی ۱۲۹ بود.

س: چه خاطره‌ای از زنان و مردانی دارید که از سراسر جهان برای دفاع از جمهوری به اسپانیا آمده بودند؟
در رسته روسِلی، در مدّتی که منتظر رسیدن تجهیزات توپخانه بودیم، با رزمندگانی از سراسر دنیا آشنا شدم. در میان ما اینها را یادم است: یک کانادایی، سه کوبایی، یک سرمکانیک از آمریکا، یک رزمنده از هلند، دیگری از آلمان، یکی از سوئیس و رزمندهٔ دیگری از چین. بیشتر ما همدیگر را نه به نام،‌ بلکه با ملیت هر کدام می‌شناختیم. من و دیوید، رفیق کانادایی‌ام، همه‌جا با هم می‌رفتیم. من اسپانیایی-فرانسوی بودم و او کانادایی، و به‌سختی حرف یکدیگر را متوجه می‌شدیم، ولی دوست‌های خوبی با هم شدیم. اگرچه ما همه‌مان از کشورهای گوناگون دنیا آمده بودیم، ولی رفاقت میان ما مثال‌زدنی بود. گپ و گفتگوهای پرشوری دربارهٔ همه‌چیز با هم داشتیم، به‌ویژه دربارهٔ جنگ و جمهوری اسپانیا، ولی هرگز بگومگویی میان ما نبود. من تا نوامبر ۱۹۳۸ (آذر ۱۳۱۷) که رستهٔ روسِلی به دو دسته با زبان‌های مختلف تقسیم و به جبهه فرستاده شد، در آن رسته خدمت کردم و از آن پس در آلکاسِر ماندم. در ماه دسامبر ۱۹۳۸، «کمیتهٔ عدم‌مداخله» که زیر هدایت بریتانیا و فرانسه بود وارد اسپانیا شد، و در ماه ژانویهٔ ۱۹۳۹، بریگادهای بین‌المللی زیر فشار این کمیته از اسپانیا بیرون رانده شدند.

س: به نظر شما عدم‌مداخلهٔ بریتانیا و فرانسه بود که در نهایت به شکست جمهوری دوّم اسپانیا منجر شد؟
بی‌تردید! دولتِ جمهوری به ریاست مانوئل آزانیا تصمیم گرفت که بریگادهای بین‌المللی را از اسپانیا بیرون کند، به این امید که فرانکو هم در اقدامی مشابه، نیروهای نظامی خارجی را که از او حمایت می‌کردند، از اسپانیا بیرون کند. امّا فرانکو چنین نکرد.
شمار رزمندگان بریگادها خیلی کمتر از نیروهای نظامی خارجی بود که ۸۰هزار نفر بودند و تسلیحات بهتری هم داشتند. علاوه بر این، ما زیر فشار تبلیغات ضدشوروی و ضدکمونیستی کشورهای سرمایه‌داری «دموکراتیک» هم بودیم. جمهوری دوّم اسپانیا با خشونت و بی‌رحمی زیر دستان نازیسم به حال خود رها شد، چون رهبران فرانسه و بریتانیا فکر می‌کردند که هدف هیتلر فقط از بین بردن کمونیسم بود. فرانسه و بریتانیا از فروش هرگونه سلاح و یاری دادن به جمهوری دوّم خودداری کردند، و در همین حال، آمریکا هم به مراودهٔ بازرگانی با فرانکو ادامه می‌داد.
در همان زمانی که ژنرال فرانکو را با هواپیمای آلمانی در روز ۱۷ ژوییهٔ ۱۹۳۶ [روز آغاز کودتا] از جزایر قناری به «تُتوآن» آوردند، همراه او ارتش‌های خارجی همهٔ کشورهایی که از کودتای فاشیستی و از فرانکو حمایت می‌کردند نیز وارد عمل شدند. بیشتر از ۳هزار آلمانی، ۱۲هزار پرتغالی، ۱۵هزار مراکشی، ۳۰هزار نفر عضو لژیون خارجی از کشورهای گوناگون، و ۷۰هزار ایتالیایی به شکل‌گیری ارتش فرانکو و به حمایت از آن یاری رساندند. چطور می‌توان این کودتا را «جنگ داخلی» نامید؟!

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۱۹، ۲ اسفندماه ۱۳۹۵

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا