گرامشی و انقلاب
نوشته: “آندرهِ تُسِل”، ۱۹۴۱- ۲۰۱۷، استاد فلسفه در دانشگاه نیس (فرانسه)، عضو حزب کمونیست فرانسه و همکار مجلههای: اندیشهها و مسائل روز مارکسیسم
آنتونیو گرامشی (۲۲ ژانویه ۱۸۹۱ – ۲۷ آوریل ۱۹۳۷)، نویسنده، روزنامهنگار، سیاستمدار و فیلسوف مارکسیست و از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از آوریل ۱۹۲۴ تا نوامبر ۱۹۲۶- قبل از دستگیر شدنش از سوی فاشیستها- نمایندهٔ حزب در مجلس بود. در دوران زندانش، ۳۲ اثر در زمینههای فلسفی، اجتماعی و سیاسی بهرشتهٔ تحریر درآورد.
۱. گرامشی و اوضاع کنونی
دیکتاتوری سرمایهداری مالی و تبدیل جهان از سوی آن به محیطی پر از خشونت همراه با “جنگ”- همچون ساختاری دائمی در اعمال این دیکتاتوری- این فاجعه تاریخی را، یعنی این محیط خشن و جنگی را که درواقع خصلت سلطهگرایانهٔ نولیبرالیسم را بیان میدارد یا بهبیانی دیگر ارگانِ (نهادِ) ایدئولوژی نئوکاپیتالیسم است، نمیتواند پنهان بدارد.
این سلطهگرایی نولیبرالیسم نمیتواند تا ابد برقرار بماند،اگرچه، درحالحاضر باقدرت عمل میکند، زبان رسمی رسانههای گروهی است، سیاست حاکم [بر جهان] است، و از امکانهای عظیمی برخوردار است.
امروز نولیبرالیسم در همهٔ زمینههای شعور اجتماعی گرفتار بحران است و سیاست آن، هر روزه جنبشهای مخالف هرچهبیشتری را بهوجود میآورد. همهجا این احساسها درحال گسترش است که وضعیت کنونیِ دنیا، پذیرفتنی، توجیهشدنی، جایی امن از برای زیستن و سکونت، و تحملپذیر نیست: بیش از همه آنانی که گرامشی “فرمانبران” مینامیدشان- و عدهشان روزبهروز بیشتر میشود- این احساسها در وجودشان درغلیان است.
همهجا نوعی احساس و باوری عقلانی نیرو گرفته تا آن نوع زندگی که بهگفتهٔ گرامشی “بدون وجود پادشاه و آقابالاسر” باشد، نه قدیم را نابود و نه جدید را با فشار و بلوک تاریخی۱ تحمیل کند، مایل است تجربه کند.
هماکنون این گرامشی است که سؤال میکند: بهجز مبارزهٔ طبقاتیای گسترده برای بهدست آوردن تسلط اکثریت “فرمانبران” (استثمارشوندگان)- که هماکنون در فاز انقلاب منفعلِ تحمیلشده از سوی سرمایه متفرق و پراکندهاند- چه پروژهٔ رادیکال دیگری برای بازسازیای انقلابی طرحشدنی است؟
رهبران و نیروهای حاکم کنونی در جهان برای حفظ سلطهشان حاضر بهاعمال هرنوع خشونتیاند، ازجمله: بر پا کردن جنگ، سرکوبگری، برقراری هرگونه نابرابری و بیعدالتی، تازاندن نوفاشیسم در عرصهٔ مناسبات اجتماعی و سیاست، نابود کردن دستاوردهای بشری، فساد [مالی] نجومی، سقوط بیسابقهٔ مالی و جز اینها. بااینهمه، این رهبران و نیروهای حاکم، امروز با مشکلهایی پرشمار روبرویند، زیرا مانند قبل نیروهایی یکپارچه در دست ندارند، بلکه برعکس، خود به هیولاهایی در جهت تجزیهزدایی بشر تبدیل شدهاند. بنابراین، پروژهٔ مورد پرسش گرامشی در سطرهای بالا، در رابطه با سطح مسئلههایی نو که موقعیت تاریخیمان را نشان میدهند و فراتر از زمینهٔ فلسفه، عملیاند، باید از نو تدوین و فرمولبندی شوند، که از آن جمله میتوان مسئلهٔ محیط زیست و یا هدایت فرمهای مختلف موجودیت را نام برد [مفهوم “موجودیت” در اینجا، هدایت، چاره اندیشی و سازماندهی سیاسیای انعطافپذیر بهمنظور حفظ زندگی انسانها و نسلهای آیندهٔ بشر است که امروزه در ارتباط با عملکردهای ضدِ بشری در جهان سرمایهداری بهشکلهایی مختلف در معرض خطر است].
اگر گرامشی شخصیتی بهجز یک متفکر میبود که انتظار معجزهیی از او میرفت، آنگاه میشد از نوشتههای او در زندان نام برد که نقدی دربارهٔ جنبشهای رهائیبخش در زمینهٔ شناخت و نوآوری است.
۲. گرامشی، روشنفکری سیاسی (سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۶)
دنبال کردن مسیر شغلی (کاریر) گرامشی و تزهائی که بین سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۶، یعنی در مرحلهٔ مبارزهجویانهٔ زندگیاش، نوشته است، میتوانند خوانندگان فرانسوی یا حتی ایتالیایی او را بهاشتباه اندازد: روزنامهنگاری درخشان و سوسیالیست، تئوریسین (نظریهپرداز) و فعال شوراهای کارگری کارخانه در شهر تورین (ایتالیا) و بهموازات آن رهبر لنینیست و مستقل حزب نوپا و جوان کمونیست ایتالیا. او مبارزان و روشنفکران را بهطرزی خاص تربیت میکرد، چنان که بیشتر به مارکس و ژان ژورس۲ نزدیک بودند تا به سیاستمداران فرانسوی یا روشنفکران کمونیستِ سالهای بعدازجنگ و ۱۹۴۵.
بعد از شوک و تائید انقلاب بولشِویستی اکتبر، او با دراختیار داشتن تجربههایی کافی از مبارزاتش در شوراهای کارگری شهر تورین، بین سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۱ یگانه بازیگر سیاسی و مغزمتفکر جنبش انقلابی است.
گرامشی در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۲۴، ضمن رهبری کردن حزب جوان کمونیست ایتالیا، بهمنظور پیدا کردن تئوری و استراتژیای انقلابی برای مبارزهٔ حزب در برابر پیروزی فاشیسم بهجستجویی دشوار برمیآید بیآنکه لنینیسم را کنار بگذارد. بالاخره، در مقام روشنفکری انقلابی، سمت دبیراولی حزب کمونیست ایتالیا را بهعهده میگیرد.
او مبارزه با فاشیسم را دوشادوش مبارزات انترناسیونال کمونیستی و با بهرهگیری از تجربههای اتحاد جماهیرشوروی سالهای ۱۹۲۴تا ۱۹۲۶ بهپیش بُرد، اتحاد شورویای که، وظیفهاش را در این دیده بود که سوسیالیسم را در کشوری بنا کند که در آن میباید از یکطرف با تفرقهافکنیهای غلبهناپزیر و از طرف دیگر با جهتگیریهای مشکل اجتماعی دستوپنجه نرم کند. اتفاقی نیست که گرامشی در این رابطه، نخستین کار تئوریک (نظریهپردازانه)اش در زمینهٔ علمی، فرهنگی و اجتماعی را بهتحلیلی دربارهٔ مسئله جنوب ایتالیا در جستاری بهنام “مسئلهٔ جنوب ایتالیا”۳ اختصاص میدهد. او در این تحلیلها همچنین با برجسته کردن نقش روشنفکران به موضوع تسلط، برتری و نقش روشنفکران انقلابی در فرهنگ و مبارزهٔ سیاسی میپردازد.
۳. شوکِ انقلاب بولشِویستی و انقلاب بر ضدِ سرمایه (۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸)
قیامهای ضد گرسنگی ماه اوت ۱۹۱۷ در شهر تورین (ایتالیا)، شکست ایتالیا در فاجعهٔ جنگی کاپورِتو۴، بحران دولت لیبرال ایتالیا و بهخصوص رویداد انقلاب اکتبر و تشکیل دولت شوراها، وقایعی بودند که در ماههای پایانی سال ۱۹۱۷ تحولهای اجتماعیای عمیق در جامعهٔ ایتالیا بهوجود آوردند که ازجملهٔ آنها اوجگیری انتقاد فعال- انتقاد بر پایهٔ دیدگاه فرهنگ سوسیالیستی- در برخورد با شرایط موجود آن دوره در جامعه بود.
گرامشی در این زمان به فعالیت روزنامهنگاری خود ادامه داده و بهدفاع از شاخهٔ انقلابی حزب سوسیالیست ایتالیا میپردازد. او همچنین دبیر موقت کمیسیون اجرائی روزنامهٔ “گریدو دِل پوپولو” (فریادِ مردم) بخش تورین است و با داشتن این مسئولیت دوگانه، در نشستهای شاخهٔ چپ حزب سوسیالیستِ غیرقانونی اعلامشدهٔ ایتالیا در فلورانس نیز شرکت میکند.
او خواستار تغییر نام این گروه به “انقلابیون رادیکال” است و در این رابطه با “آمادِئو بوردیگا”۵، یکی از رهبران جوان سوسیالیست از ناپل، آشنا میشود. گرامشی و بوردیگا، هر دو، از مبارزان ضدِ جنگاند.
در این زمان است که گرامشی بهشتاب گرفتن سیر بلوغ آگاهی طبقاتیِ تودهها در اثر سه سال جنگ وحشتناک جهانی اول پی برده و نزدیک شدن لحظهیی را میبیند که نیازهای عظیم خلق جای خود را باز کرده و سوسیالیسم را طلب میکند. اینک اوست که همچنین به آگاهی وظیفهٔ انقلابی خود دست مییابد. انقلاب ۱۹۱۷ (روسیه) بیانی است از این بلوغ و چالش که بلشِویستها بهثمر راندن آن را وظیفهٔ خود دانسته و آن را انجام دادند.
بنابراین، گرامشی در مقالهٔ معروفش بهنام “انقلاب بر ضد سرمایه”، در روزنامهٔ “آوانتی” (بهپیش)۶، ۲۴ نوامبر ۱۹۱۷، نهتنها انقلاب اکتبر را تجلیل میکند، بلکه فراتر رفته و مینویسد: بلشویکها انقلاب را حتی بدون رعایت کردن قوانین ماتریالیسم دیالکتیک انجام دادند، چیزی که برای سوسیالیستهای تنبل فهمشدنی نیست. آنان منتظرند تضاد بین نیروهای مولده و روابط تولیدی در اجتماع بهاوج رسد و رویدادی را با خود بهارمغان آورد که پایان نحوهٔ تولید سرمایهداری را اعلام دارد و بدینوسیله تئوریای تأیید شود که طبق آن شیوهیی از تولید شیوهٔ دیگری را بهدنبال میآورد. این تصور از ضرورت تاریخیای که جانشینی شیوههای تولید را بهدنبال خود دارد همچنین در نوشتههای پذیرفتهٔ مارکس در پیشنویس “نقدی بر اقتصاد سیاسی” [کاپیتال] از سال ۱۸۵۹ نیز دیده میشود.
گرامشی، اما اثباتگرایی [پوزیتیویسم] و طبیعتگراییِ بهدور افتاده از محتوای واقعی که از درون آن تئوری سادهٔ “رابطه بین زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی- ایدئولوژیکی” تراوش میکند، مردود میداند.
بهمنظور شناختِ لحظهٔ تاریخی در سال ۱۹۱۷، تئوری مجبور شده است رابطه بین زیربنا و روبنا را از نو تعریف کند، بهطوریکه، روبناها و تصمیمهای جمعی از نو تعیین میشوند. گرامشی در نوشتههای زندانش، اغلب بهتحلیل این مسئلهها میپردازد و بهاین نتیجه میرسد که، تئوری روابط را کنار بگذارد و بهجای آن تئوری بلوک تاریخی و روابط قدرتها را بهکار گیرد. این تئوری از رابطهٔ او با ایدهآلیسمِ جیووانی جِنتیلِ۷، فیلسوف ایتالیائی، خبرمیدهد، رابطهیی که، نقد بر طرح ماتریالیسم تاریخی و همچنین پایهگذاری تئوری نو واقعیتهای اجتماعی (در مورد مفهومهایی مانند عملکردهای اجتماعی و تحقق بخشیدن به هدفهای اجتماعی) را امکانپذیر میسازد، گرچه گرامشی ایدهآلیسم ذهنگرا را پشت سر گذاشته است.
گرامشی در مقالهٔ “انقلاب بر ضد سرمایه” که نخستین بار در روزنامه ” آوانتی”، نوامبر ۱۹۱۷، منتشر شد، ازجمله مینویسد: “انقلاب بلشویکها انقلاب بر ضدِ ٬سرمایه٬ کارل مارکس است. کتاب کاپیتال (سرمایه) در روسیه بیشتر کتابی برای بورژوازی بود تا برای پرولتاریا. این نقد آشکار یک ضرورتِ سرنوشتساز بود مبنی بر اینکه در روسیه، بورژوازی خود را توسعه میدهد، یک مرحلهٔ کاپیتالیستی بهوجود میآید و نوعی تمدن غربی شکل میگیرد پیش از اینکه پرولتاریا اصلاً بتواند به قیام خود، به خواستهای خود- در مقام یک طبقه- و به انقلاب خود فکر کند. واقعیتها بر ایدئولوژی غلبه کردند. واقعیتها، کلیشههای نقد شدهای که تاریخ روسیه در درون آنها – بر طبق احکام ماتریالیسم تاریخی- میبایستی قرار گیرد، شکستند. بلشویکها کارل مارکس را انکار میکنند. آنان با سندیت اقدام صریح و روشنشان ادعا میکنند که احکام ماتریالیسم تاریخی، چنانکه فکر شده یا میتوان فکر کرد، ارجپذیر نیستند.”
در این نوشتار، اختلاف روشن با ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی دیده میشود، و این “ایدهآلیسم” است که در اینجا نقش ارثیهٔ غیرمارکسیستیِ مارکس را بهعهده گرفته و این تعریف غیرمجاز را ضروری میکند. برخلاف انتظار این گفتهها نه از “لابرییولا”۸ بلکه از” جِنتیلِ و ایدهآلیسم او است که از تجربه و کاربرد در حکم عملکرد در اجتماع سخن میگوید.
گفته میشود که، گذارِ تکامل تاریخ را نمیتوان پیشبینی کرد مگر در شکل فرضیات کلیشهای. و اینکه، باید اوضاع خاص اقتصادی هر جامعهیی مورد توجه قرار گیرد که در این وضع خاص، با گذشت زمان، در شرایطی مشخص، خواستهای جمعیاش را شکل میدهد. این خواستها یا درنتیجهٔ وجود وضعیتی نسبتاً ثابت در جامعهیی سلطهگرا بهوجود میآیند یا بهدنبال جنبشی مقاومتی، که درهرصورت، تغییراتی اساسی را در جامعه باعث میشوند. این نوع رویداد در قالب عملکردی دراماتیک میگنجد. جنگ برای روسیه به یک درام تبدیل میشود. وقایع جنگ پیشبینی شدنی نیستند. درد و رنج وحشتناک ناشی از جنگ که بر تودهٔ مردم تحمیل میشود، آنان را نخست بههم جوش میدهد و در ادامهٔ این روند، خواستهای شخصی در قالب سرنوشتی جمعی به اعلام راه سوسیالیستی میانجامد. در این راه تجربههایی آزمودهشده رؤیتشدنی و باهم مرتبطاند. در روند این راه اعلام شده، تجربههای تودهها به ارادهٔ عمل آنان تبدیل میشود. در این رابطه، بار دیگر ادامهٔ مقالهٔ یادشده را در روزنامهٔ “آوانتی” بهشرح زیر میخوانیم:
“اعلام راه سوسیالیستی، خلق روسیه را با تجربههای پرولتاریا در دیگر نقاط جهان در تماس قرار میدهد. انتخاب راه سوسیالیستی اجازه میدهد که تاریخ پرولتاریا در لحظهیی تاریخی بهشکلی دراماتیک بهصحنه آید، مبارزهٔ آن بر ضد سرمایهداری را بهپیش ببرد، از زنجیرهای ستم و سِرواژ برهاند، به آگاهیای نو دست یابد و بدینسان، شاهد عینی دنیایی نو باشد. انتخاب سوسیالیستی به خلق روسیه اراده و خواستی اجتماعی داد.”
از این نوشتهها میتوان دریافت که سزاوار ایدهآلیست بودن او در چیست. گرامشی، در نوشتهیی دیگر، بهتاریخ ۹ فوریه ۱۹۱۸، دیدگاه خود را روشنتر بیان میدارد:
“طبق دکترین معتبر مارکس، انسان و واقعیت خارج از ذهن او، وسیلهٔ [ابزار] کار و خواستِ انسان، با یکدیگر در ارتباطند و در خلال عملکرد تاریخیشان این رابطهٔ متقابل را نشان میدهند. حکمهای [گزارههای] ماتریالیسم تاریخی به فهمیدن و درس گرفتن ما از اتفاقات انجامشده در گذشته خدمت میکنند، نباید آنها را برای حال یا آینده وام بگیریم.”
اما اشتباه خواهد بود اگر بخواهیم از گرامشی فلسفهدانی ایدهآلیست بسازیم، به دو دلیل: نخست اینکه، عملکرد تاریخی را در رابطه با اجراکنندگان تحولهای بهوجود آمده باید تحلیل کرد و نه بهتنهائی بر پایهٔ طرحهای ذهنی ارائه داده شده برای این تحولها. دوم اینکه، به انواع مختلف عملکردها باید توجه کرد که در حرکت و پویاییشان سرانجام به درامی بزرگ تبدیل شدهاند، آنگونه که خواستهای زیادی را در خود گرد آورده و بدینسان بهشکل واقعیت در آینده بهاجرا گذاشته خواهند شد.
۴. مسکو و درس گرفتن از لنین (۱۹۲۲ تا ۱۹۲۳)
در ۱۹۲۱ مرحلهٔ هجوم طبقهٔ کارگر ایتالیا بهپایان رسیده است و برای مقابله با دفاع فرقهگرایانه در ارتباط با انتقاد به شکست سوسیالیستها در رهبری حزب بهمسئولیت آمادِئو بوردیگا، باید آلترناتیوی دیگر (برای حزب کمونیست ایتالیا که بهتازگی تأسیس شده است) یافت.
کمیتهٔ اجرایی انترناسیونال سوم- بهرهبری گریگوری زینووییِف- که در شهر لیوُرنو در ایتالیا تشکیل شد، با دفاع از این جدایی همچنین شکست حزب را بعد از دو سال مبارزهٔ سرخ تأیید کرد. این کمیته با پیشنهاد آغازی نو، تز جدیدی بهمنظور برپایی جبههٔ کارگریای متحد ارائه کرد تا جنبش کارگریِ ازهمگسیخته دوباره منسجم شده و بتواند در برابر امواج تحرکهای فاشیستیای که اروپا را فراگرفته بود مقاومت کند. در این بین دومین نشست حزب کمونیست ایتالیا درماه مارس ۱۹۲۲ در رُم برگزار شد. در این اجلاس، ازجمله تصمیم گرفته میشود که گرامشی باوجود اینکه تزهای رُم را رد کرده بود، حزب را در انترناسیونال سوم در مسکو نمایندگی کند.
تماس و آشنائی با واقعیتهای سیستم شورایی در شوروی و درس گرفتن از لنین، در تحول گرامشی از یک روشنفکر سیاسی به یک رهبر حزبی نکتههایی تعیین کننده بودند. گرامشی همچنین بهوسیلهٔ تجربههایی که از این تماس و آشناییها اندوخت در مدتزمانی کوتاه توانست رهبری جدید حزب را بهپیش ببرد. خط استراتژیکی جبههٔ واحد از گرامشی یک روشنفکر سیاسی میسازد و نیروی رویدادهای انقلاب در شوروی او را به رهبری حزبی تبدیل میکند.
در مسکو، پایتخت انقلاب، است که او نهتنها پیچیدگی فوقالعادهٔ پروسهٔ انقلابی را درک میکند، بلکه راه برگشتناپذیری که چشمانداز مسئلهٔ ملی را با دگرگونیهای وضعیت بینالمللی درهم میآمیزد درمییابد.
مسئلههای مطرحشده در این دوره عبارت بودند از:
الف- در صحنهٔ ملی: اتحاد جماهیر شوروی باید از وضعیت کمونیسم جنگی بیرون آمده و هم اکنون که انقلاب پیروزی سیاسیاش را پشت سر گذاشته، وظیفهٔ اصلی، استقرارِ قدرت انقلابیای نو در کشور پهناوری است که بهسبب دشمنی دائم دولتهای سرمایهداری مورد تهدید بوده و بایست چرخ تولید اجتماعیاش رامجدداً بهکار اندازد. برای انجام این وظیفه، شوراها نهتنها به توافق و عملکرد فعالانه کارگران بلکه به همکاری دهقانان که اکثریت مردم را تشکیل میدهند- و حتی به سازش با قشرهایی از بورژوازی که روشنفکرانی شایسته ومتخصص در خود دارد- نیازمند است. در این رابطه مسئلهٔ دیکتاتوری پرولتاریا، محتوا، فرم، و همچنین لزومِ آن مطرح میشود. شرط لزومِ این مسئله ایجاب میکند تا از خطر دوجانبهای ساختاری جلوگیری شود: نخست، [خطرِ] خودمختاریِ دستگاه دولتی در شکل دیوانسالاری و توسل آن به خشونت پلیسی، و دوم، [خطرِ] از دست دادن اعتماد تودهها که خلاقیت آنان در تولید اجتماعی بر پایهٔ اصول شوراها بهچالش کشیده نشود و درنتیجه بهوجود آمدن آنارشی و شورش را باعث خواهد شد (قیامِ ملوانان در کرونشتات در مارس ۱۹۲۱). دشمنی رو بهفزونیِ خرده بورژوازی با سیاستی که رهبری پرولتاریا درپیش گرفته بود حکم میکرد که از شعار دادنها و تاختنها به جلو، یا بهعبارتی، ابراز نکتههایی که در مردم امیدهایی بهوجود آورده بودند که چیزی بیش از خیال خام نبودند، صرفنظر شود. بایستی عقبگردی را سازماندهی کرد تا بتوان حملهیی نو را آغاز کرد، تا اینکه تولید دوباره از سر گرفته شود و توافقی پیشرفته پایهگذاری شود. بدینوسیله، ضرورت سیاست نیروهای اصلی جبههٔ واحد- نیروهایی که این گذار انقلابی را هدایت میکنند- در قالب اقتصادی نو [نپ] ظهور میکند که لنین آن را در سال ۱۹۲۱ بهکار برد. لنین در ژانویه ۱۹۲۴ فوت کرد، اما شعار لنین، یعنی:اتحادِ کارگران و دهقانان، هستهٔ اصلی اتحاد همه نیروهایی که از سوی سیستم سرمایهداری استثمار و سرکوب میشوند، باید بر جا میماند و بهاجرا درمیآمد.
ب- در صحنهٔ بینالمللی: بایستی شکست جنبش کارگری در ایتالیا و بهخصوص در آلمان را قبول کرد. از نظر بلشویکها کشور آلمان بسیار مهم بود، زیرا که آنان نشر انقلاب از آنجا به تمام دنیا را انتظار داشتند. کنگرهٔ چهارم کمینترن در نوامبر ۱۹۲۲ که گرامشی نیز در آن شرکت داشت، وظیفهٔ نو حزبهای کمونیستی را فرمولبندی کرد. تحلیل اوضاع جهانی در این کنگره بهطورخلاصه بهشرح زیر بود:
ظرفیت مقاومت نیروهای سرمایه تا بهحال کم انگاشته شده بود و رویداد انقلابی تهاجمی در غرب موضوع روز نیست. وضع بحرانی موجود در جامعههای سرمایهداری بهحدی کافی نبوده و نیست تا عمق رنج در آنها را بتوان تشخیص داد، رنجی که جو انقلابی را باعث شوند، همانگونه که در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ دیده میشد. در این رابطه برآمدن نمونهیی متناقض امکانپذیر میشود: سرنگونی سرمایهداری میتواند با مرحلههای موقت شکوفایی این سیستم یا با احیای بهرهوری اقتصادی آن و لزوم نوسازی جامعه همراه باشد، میتواند بهنفع یک گروه محافظهکار یا حتی ارتجاعی تمام شود که نتیجهٔ آن ممانعت از شورشهای اجتماعی خواهد بود (مانند آغاز دوره قدرت گرفتن فاشیسم در آلمان- توضیح مترجم فارسی). گرامشی در ابتدا با مشکل پذیرفتن جبهه واحد روبروست که به انشعاب در” لیوُرنو”۹ منجر شد و بدین طریق مشروعیت حزب را زیر علامت سؤال برده بود، چرا که این راهحل اتحادِ حزب را با سوسیالیستها میطلبید که حزب نیز بهدلیلهایی مشخص خود را از آنها جدا کرده بود. اما گرامشی بهزودی دریافت که این راهحل از درونِ تحلیل و برخوردی نو با واقعیتهای موجود در ایتالیا و صحنهٔ بینالمللی خبر میدهد و از این طریق میتوان از یکطرف دلیلهای شکست جنبش کارگری درکشورهای سرمایهداری اروپا و از طرف دیگر تنشهای اجتماعی و سیاسی بهوجود آمده در این کشورها در رابطه با تثبیت انقلاب در اتحاد شوروی را بهتر درک کرد. جنگ جهانی اول بههیچوجه باعث نشد که پرولتاریا در تمام اروپا قدرت را بهدست بگیرد. امّا این جنگ بهوجود آوردن موازنههای نو سیاسی را تقویت کرد، موازنهیی که، نهتنها بقای سیستم موجود را آسان کرد بلکه چرخشهای جدید مستبدانهای همچون ظهور فاشیسم را بهدنبال داشت. تحولها در غرب اروپا انقلاب بر ضدِ سرمایهداری نبود، بلکه تحول ضدِ انقلابی سرمایهداری بود.
در این زمان گرامشی پشتیبانی بیدریغش را از جبهه واحد اعلام میدارد، زیرا بهصلاحدید او نتایج “راهپیمایی به رُمِ موسولینی”۱۰ میتواند جنبش کارگری ایتالیا را بهدلیل ضعف روابط تولیدی موجود مجدداً به سمت بردهداری هدایت کند. همزمان با این تحولات در غرب اروپا، شتاب صنعتی کردن جامعه در اتحاد شوروی با مشکلهایی روبرو شده بود، مشکلهایی که، ثبات و پایداری نخستین تجربهٔ سوسیالیستی در جهان را تهدید میکرد. برای بیرون آمدن از این بحران لازم بود سیاستی نو در زمینهٔ امتیاز دادن به تودهٔ دهقانان، خردهبورژوازی و نوعی از بازار اقتصادی توسعه داده شود. مسئله در اینجا بهدست آوردن و نگهداریِ رهبری پروسهیی انقلابی در شکل سیاست و روشی است که پاسخگویی به خواستهای طبقات محروم را امکانپذیر سازد و توافقی دوجانبه را نیز برقرار کند. این چالش، اعمال حاکمیت دمکراتیکی واقعی را مسئلهساز میکند. گرامشی از طرحی که در این رابطه از سوی زینووییف ارائه و بهوسیلهٔ لنین دقیقاً تکمیل شده بود، بهره گرفت و در جهت پیشبُرد هدفهای جبههٔ واحد آن را با رفرمی [اصلاحاتی] در زمینههای فرهنگی و اخلاقی تکمیل کرد.
گرامشی، بهپیشنهاد کمینترن، در اواخر سال ۱۹۲۳، به شهر وین سفر کرد تا کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست ایتالیا را که بهدلیل دستگیری عدهٔ زیادی از رهبرانش و همچنین بهخاطر طرد جبههٔ واحد از سوی آمادِئو بوردیگا کارایی نداشت، بازسازی کند. دید لنینیستی غیرارتدکسِ گرامشی، به مارکسیسم- لنینیسم پس از مرگ لنین که در دستگاه حزبی با فشار و بهشکل یک دگم تثبیت میشد، هیچ ربطی ندارد. دگمی که، همهٔ برنامهها و عملکردهای دستگاه رهبری حزب کمونیست اتحاد جماهیرشوروی را توجیه کرده و مجاز میدانست.
۵. انقلاب در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایهداری- ۱۹۲۶
هماکنون رهبری حزب سعی در تمرکز دادن تمام انرژی خود بهمنظور برگزاری سومین کنگره حزبی است که در ژانویه ۱۹۲۶، در شهر “لیون” [فرانسه]، برگزار شد.۱۱ در این کنگره، ارگانهای حزب درواقع از نو پایهگذاری شده و نام حزب کمونیست ایتالیا را بهخود میدهد. گرامشی با کسب ۹۰٫۸ درصد رأیها بهرهبری حزب انتخاب میشود، در مقابل، آمادِئو بوردیگا، ۹٫۲ درصد رأیها را بهدست میآورد. برنامهٔ حزب، نوآوریای در تئوری مارکسیستیِ رابطهٔ قدرت و رابطهٔ میان زیربنا و روبنا را خواستار میشود.
گرامشی در گزارش خود به کنگره، در ماه اوت ۱۹۲۶، زیر عنوان:”بررسی اوضاع ایتالیا”، که در آن به بررسی موضوع انقلاب در غرب اروپا پرداخته است، ازجمله مینویسد: در کشورهای پیشرفته، سرمایهداری ذخیرههایی سیاسی و سازمانی دارد، یعنی وضعیتی که برای مثال به این شکل در روسیه وجود نداشته است. بدین خاطر بحرانهای شدید اقتصادی اثرهای سیاسیای فوری با خود بههمراه نمیآورند و سیاست در این کشورها با تأخیر زیادی اقتصاد را دنبال میکند و دستگاه دولتی خیلی مقاومتر از آن است که اغلب تصور میشده و بههمین دلیل برای دولت این امکان وجود دارد که خیلی از نیروهای موافق رژیم را سازماندهی کند. گرامشی تحلیل خود را تعمیم داده و بین کشورهایی با سرمایهداری قوی و دیگر کشورها ازجمله ایتالیا، لهستان، اسپانیا و پرتغال فرق میگذارد. او در ادامهٔ تحلیل خود به این کشورهای حومه- که نیروهای دولتی در آنها بهخاطر وجود و عملکرد طبقات میانی آن قدرت عملی کشورهای ردهٔ نخست را ندارند- اشاره کرده و میگوید بر سر بهدست آوردن حمایت این طبقات بایستی با فاشیسم جنگید، چراکه آنها موفق شدند اعتراضهای این طبقات را آنطور که در بحران “ماتِوتی”۱۱ دیدیم، پس زنند.
گرامشی همچنین سیاست حزب کمونیست آلمان در سال ۱۹۲۳ را در رابطه با شکل و نوع تاکتیک “رویارویی سرکش و باز” زیر علامت سؤال میبرد، چراکه کمینترن تاکتیک جبههٔ متحد خلق را، با ادعای اینکه در اروپا یک تهاجم انقلابی درحال رشد است، رد کرده بود.
گرامشی سعی در تشکیل یک بلوک داشت، بلوکی متشکل از اتحاد با طبقات میانی ناراضی که زیر تأثیر ایدئولوژیای ملیگرایانه بودند و همچنین با بورژوازی که با فئودالها در مبارزه بودند.
نکته بعدی مطرحشده از طرف گرامشی، احیای کمیتههای کارگران و دهقانان است در شکلی که به آنها چشمانداز اتحادی در یک مجلس جمهوری در آینده را بدهد.
این هدفِ جمهوریخواهانه و دمکراسیخواهیای اجتماعی همچون هدفی سیاسی او را از دوران زندان همراهی میکرد که هم از سوی رهبری شوروی وهم از طرف “تولیاتی” (رهبر حزب) در سال ۱۹۲۶ زیر عنوان راستگرایی محکوم میشود. گرامشی اگر قبل از مرگ از زندان آزاد میشد، خطمشی رسمی حزب را نمایندگی نمیکرد و شاید که بدینصورت مقام حزبی خود را از دست میداد.
گرامشی در رابطه با بحثها و مناظرههای تئوریک و استراتژیکی حزبهای کمونیست اروپائی، مقامی منحصربهفرد دارد و این مقام را حفظ میکند. او به خطی که لنین آن را دیرتر نمایندگی میکرد نزدیک میشود: رد هرگونه استراتژی از سوی طبقه برضد خود طبقه.
پانویسها:
۱. بهزعم گرامشی، طبقهٔ کارگر و روشنفکرانش در مقطعزمانیای مناسب میتوانند بهتشکیل یک “بلوک تاریخی” اقدام کنند، بلوکی که، دربردارندهٔ “اراده جمعی” همهٔ طبقات فرودست باشد.
۲. ژان ژورس، ۱۸۵۹- ۱۹۱۴، سیاستمدار فرانسوی و از نمایندگان رفرم سوسیالیسم. از نخستین سوسیالدمکراتها بود و در ۱۹۰۲ رهبر حزب سوسیالیست فرانسه شد. ژان ژورس در آغاز جنگ جهانی اول در سوءِ قصدی بهقتل رسید و سپس به یکی از چهرههای تاریخی و ماندگار چپ فرانسه تبدیل شد.
۳. این جستار ازجمله مقالههایی است دربارهٔ تاریخ اتحاد ایتالیا. این مقاله را گرامشی در ۱۹۲۶ و بهصورتی ناتمام نوشت و در ۱۹۳۰ بهچاپ رسید.
۴. جنگ کاپورِتو، کشتاری در تاریخ ۲۴ تا ۲۷ اکتبر که در ایسونزو (اکنون در اسلووِنی) روی داد.
۵. آمادِئو بوردیگا، ۱۸۸۹- ۱۹۷۰، نخستین رهبر حزب کمونیست ایتالیا.
۶. یکی از روزنامههای حزب در سالهای نخست مبارزهٔ حزب کمونیست ایتالیا.
۷. جیووانی جِنتیلِ، ۱۸۷۵- ۱۹۴۴، سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی، یکی از نمایندگان اصلی ایدهآلیسم نو. او بعدها از معروفترین روشنفکران فاشیسم شد.
۸. آنتونیو لابرییولا، ۱۸۴۳- ۱۹۰۴، فیلسوف و یکی از بانفوذترین مارکسیستهای ایتالیائی.
۹. در ۱۵ ژانویه ۱۹۲۱، در جریان کنگرهٔ هجدهم حزب سوسیالیستِ ایتالیا، در شهر لیوُرنو، کمونیستها انشعاب میکنند.
۱۰. موسیلینی، همراه با زور، مارش بهسوی رُم را درتاریخ ۲۷ تا ۳۱ اکتبر ۱۹۲۲، سازماندهی کرد که پیامد آن ازجمله ترور بر ضد کمونیستها و سوسیالیستها بود.
۱۱. حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۶ با اینوجود که قدغن شده بود، بااینهمه در مجلس، در رُم، شرکت داشت. ولی از فعالیت سازمانهای حزبی بهدلیل ترور فاشیستی کاسته شده و کنگرهٔ حزبی میبایستی در خارج از کشور (لیون در فرانسه) برگزار شود.
۱۲. ژاکومو ماتِوتی، نمایندهٔ حزب سوسیالیست ایتالیا، را نیروهای فاشیست در تاریخ ۱۰ ژوئن ۱۹۲۴ربودند. اودر ۳۰ ماه مه همان سال نطقی آتشین دربارهٔ تقلب فاشیستها- در انتخابات قبلی- در مجلس عوام ایتالیا ایراد کرده بود. این واقعه همچون اقدامی فاشیستی تلقی شد و خشم مردم را برانگیخت. در اعتراض به این اقدام، همهٔ نمایندگان حزبهای غیرفاشیست مجلس عوام را ترک کردند ودر شهر آوِنین مجلسی جداگانه تشکیل دادند. پیشنهاد گرامشی درارتباط با این اقدام مبنی بر اینکه نارضایتی مردم از این عمل به اعتراض سیاسیای عمومی بر ضد فاشیسم تبدیل شود، از سوی احزاب دیگر پشتیبانی نشد و نمایندگان کمونیست مجبور شدند به مجلس برگردند. در نتیجهٔ عملکرد این مجلس بهخوابرفته، موسولینی، رهبر فاشیست ها، در سال ۱۹۲۶، با بهرهگیری از نتیجهٔ این رویداد، مجلس ایتالیا را تعطیل کرد.
به نقل از«نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۲۶، ۸ خرداد ماه ۱۳۹۶