پیامد غمانگیز انقلابی که از درون منفجر شد: بررسی منقدانهٔ کتاب «انقلاب گرانادا واقعاً چه اتفاق افتاد؟«
گرانادا، نخستین کشور انگلیسیزبان در دریای کاراییب، با انقلاب خود در ۱۳۵۸ خورشیدی، تاریخساز شد. اما آنگونه که “برنارد کورد”، یکی از رهبران انقلاب در کتاب تازه خود آن را بازگویی میکند، این انقلاب با ناکامیای بزرگ پایان یافت.
“اریک گیری”، دیکتاتور گرانادا، در فروردینماه ۱۳۵۸، از جزیره خارج شده بود که انقلاب روی داد و نیروهای مسلح او با نخستین شلیک تیرهای هوایی تسلیم شدند، تسلیمی که به شادمانی و جشنهای گسترده بین تنها ۱۰۰ هزار سکنهٔ گرانادا انجامید. در پی آن، دولت انقلابیای مردمی، بهرهبری نخستوزیر “موریس بیشاپ”، وکیلی پُرطرفدار، اعلام موجودیت کرد. پدر موریس بیشاپ پیش از این بهدست اوباشان “اریک گیری”- که به “دارودستهٔ مانگوس” معروف بودند- بهقتل رسیده بود. جدا از گروهی از صاحبان مشاغل و دو روستا در جزیره، بقیهٔ گراناداهاییها با شورمندی بهاین انقلاب خوشآمد گفتند و برای دفاع از آن آماده شدند.
مقدار اندکی جنگافزار و مشاوران نظامیای چند از سوی کشور گویان به گرانادا ارسال شد، ولی رئیسجمهور گویان، “فوربس برنهام”، به انقلابیون “جنبش گوهر نوین” اعلام کرد که کشورش توان محدودی دارد و آنها باید “از منابع کوباییها” بهرهگیری کنند.
چندهفتهیی نگذشت که جنگافزار دفاعی بیشتری همراه با مشاورانی که برای دفاع از استقلال آنگولا در برابر دسیسههای امپریالیستی تجربه کسب کرده بودند از سوی کوباییها به سوی جزیره پرواز کردند.
تردیدی وجود ندارد که اگر در آن زمان رهبری “جنبش گوهر نوین” تصمیم بهبرگزاری انتخابات گرفته بود، نامزد آن بهآسانی پیروز میشد. اما حزب به شکلی نوین از ساختار جامعه پایبند بود و به مدل “وست مینستر” [پارلمان انگلستان] که از دوران استعمارگری بریتانیا بهمیراث مانده بود پشت کرد.
گراناداییها بهجای درخواست برای برگزاری انتخابات، از اجرایی کردن پیشنهادهای قانونی “جنبش گوهر نوین” مانند: تقسیم زمینهای قابلکشتِ بدون استفادهمانده بین بیکاران، تقسیم و برپایی تعاونیهای کشاورزی، ملی کردن بانکها، مخابرات و دیگر شرکتهای انحصاری و نیز آموزش رایگان پشتیبانی کردند. انجمنهای محلی گرد آمدند تا با مصالح ساختمانی اهدا شده از سوی “جنبش گوهر نوین” خانههایشان را نوسازی کنند و با همکاری یکدیگر با خطرهای بهداشتیای مانند خطرهای نواحی پشهخیز بهمقابله بپردازند. مهاجران گرانادایی در آمریکای شمالی و بریتانیا بهیاری انقلاب شتافتند و بهشیوههایی گوناگون در هماوری با یکدیگر به گردآوری نیازمندیهایی مانند تشک و روانداز و جز اینها برای بیمارستان عمومی گرفته تا بهراه انداختن صندوقهای کمک مالی برای ساختن فرودگاه بینالمللی جدید با توانایی پذیرش پروازهای گردشگری، مشغول شدند.
از همان آغاز تحولهای مردم نهاد گرانادا، برخی از دولتهای همسایه را از سرایت انقلاب گرانادا و آنچه در آنجا میگذشت بههراس انداخت.
در نخستین سالگرد انقلاب گرانادا، “مایکل مانلی”، نخستوزیر کشور جاماییکا، که در آن زمان مناسباتی نزدیک با کوبا داشت، سرپرستی مسافرت هیئتی فرهنگی به گرانادا را که “پیتر تاش”- هنرمند موزیک “رگی”- و نیز “گروه تئاتری برای رهایی ملی” را در بر داشت، بهعهده گرفت.
جوانان گرانادا با آگاهی از پیشینهٔ طولانی ایالاتمتحده در بهوجود آوردن بیثباتی در رژیمهایی که مورد تأییدش نبودهاند و یورش نظامی به آنها، پیوستن به ارتش انقلابی خلق یا ملیشیای مردمی را درخواست کردند. هردوی این ارتش و ملیشیا از سوی کوبا آموزش میدیدند و آمادگی نظامی پیدا میکردند.
“جیمی کارتر”، رئیسجمهور ایالاتمتحده، چند روز پس از سرنگونی “اریک گیری”، دیکتاتور گرانادا، در اندیشهٔ محاصرهٔ دریایی احتمالی گرانادا برآمد و پس از جایگزینیاش از سوی “رونالد ریگان” در۱۳۶۰ خورشیدی، دشمنیها با زدن اتهامهای ساختگیای عجیبوغریب بهوسیلهٔ رسانههای بریتانیایی و آمریکایی افزایش یافت.
یکی از گزارشهای ساختگی خبری این بود که فرودگاه جدید گرانادا برای استفاده در صنعت گردشگری نبوده و درواقع پایگاه نظامیای کوبایی است، و دیگر اینکه، اتحاد شوروی در زیر جزیرهٔ گرانادا درحال ساختمان پایگاه زیردریاییای سری است. تبلیغات ایالاتمتحده و کشورهای همسایه با یک رشته حرکتهای تروریستی در جزیره گرانادا همراه شد، ازجملهٔ آنها بمبگذاری در گردهمایی سالگرد روز قهرمانان در ۱۹ ژوئن در پارک “کویینز” بود که در اثر آن سه زن جوان کشته و ۱۰۰ تن دیگر زخمی شدند.
رونالد ریگان خواستار آن شد که گرانادا بیدرنگ انتخابات “آزاد” را برگزار کند، پیوندهای خود را با کوبا قطع و تمامی زندانیها را آزاد کند، خواستهایی که بهجسورتر شدن گروه بهاصطلاح کمیتهٔ ۲۶ – از متحدان واشنگتن- و انتشار نشریهٔ ضدانقلابیشان بهنام “صدای گرانادایی” در ۱۳۶۰ منجر شد.
بیشاپ در سخنرانیاش در گردهمایی پارک کویینز گفته بود که، کمیتهٔ ۲۶ همان سیا است و “آنانی که میخواهند دست در دست سیا گذاشته و انقلاب را سرنگون کنند، باید بدانند که فعالیت ضدانقلابی با عمل انقلابی مواجه خواهد شد و خشونت ضدانقلابی با برخوردهای انقلابی… همهٔ توطئهها، برنامهها و طرحهای ضدانقلابی با قاطعیت انقلابی و برخوردهای انقلابی سرکوب خواهند شد… اگر با آتش بازی کنید، آتش شما را خواهد سوزاند، اگر به انقلاب آسیب برسانید، قدرت انقلاب کمر شما را خواهد شکست. به انقلاب آسیب نرسانید. انقلاب بسیار راسخ است. بسیار نیرومند است.”
بیشاپ به ریگان اعلام کرد که، گرانادا بهزانو در نخواهد آمد. دارودستهٔ مانگوس را آزاد نخواهد کرد و جواز هیچگونه بازگشتی به مدل بورژوایی جامعه را صادر نخواهد کرد. گرانادا دوست کوبا باقی خواهد ماند.
ممکن است این آن زمانی بوده باشد که واشنگتن به حملهٔ نظامی به گرانادا تصمیم گرفت: اجرای تمرینهای نظامی، بار نخست اقدام مخاطرهآمیز اقیانوس ۱۳۶۰، سال بعد عملیات تهاجم دریایی در پورتوریکو با نام کهربا و کهرباییها، که اشارهیی روشن به گرانادا و گراناداییها در خود داشت.
اما در زمانی که سربازان ایالاتمتحده در ۲۵ اکتبر ۱۹۸۳ (۱۳۶۲) وارد خاک گرانادا شدند، انقلاب درحال تکهتکه شدن بود. گراناداییها بر روی هم سلاح کشیده بودند، موریس بیشاپ کشته شده بود و روایتی که از سوی واشنگتن و هاوانا تأیید شد این بود که معاون او، “برنارد کورد”، در مبارزهیی بر سر قدرت، او را سرنگون کرده بود.
برنارد کورد که از ۱۲ سالگی دوست بیشاپ بود همواره این روایت را انکار کرده است. کورد در دادگاهی که از سوی ایالاتمتحده در گرانادا برپا و تأمین مالی شده بود، بهاعدام محکوم شد که نخست به زندان ابد و بعد به ۴۰ سال زندان تخفیف پیدا کرد که او ۲۶ سال از آن را گذراند.
کتاب او یکی از پنج جلد کتابی است که به ریشههای انقلاب، دستاوردهای آن، زوال درونی آن و نقش ایالاتمتحده و برنامهٔ آموزشیای که او در زندان در زمان حبس ترتیب داده بود اشاره دارد.
در زمانی که موریس بیشاپ چهرهٔ عمومی انقلاب بود و همواره از سخنرانی در گردهماییها و آمیختن با مردم خشنود و شادمان بود، برنارد کورد بیشتر غرق در کتاب و مسئول اقتصاد و آموزشهای سیاسی درون حزبی بود.
دقت او به ریزهکاریها و مراجعه به دادههای مستند در شرح انتقادیای از خود، دربارهٔ گرفتاریها و اختلافهایی که بهدست گروه کوچکی از رفیقان جوان و بیتجربه انقلاب را آسیبپذیر کرد و آن را فروپاشاند، بهروشنی بهچشم میخورد. نظر نهایی برنارد کورد ممکن است مورد اختلاف باشد، اما نمیتواند خیالبافی تلقی شود. فصلها و نظم کتاب سزاوار توجه و ارزیابیاند. احتمال وجود برخی اختلافهای درونی مانند: اصل “رهبری از بالا”- که رهبری انقلابی کوبا از آن طرفداری میکرد- در برابر مسئولیت جمعی که از سوی کمیتهٔ مرکزی حزب “جنبش گوهر نوین” ترجیح داده میشد، در این جریان دیده میشوند. اما برنارد کورد به مسائل دیگری که پیرامون آنها بین “جنبش گوهر نوین” و رهبری کوبا کشمکش وجود داشت اما ناچار به پیروی از آنها بود، اشاره میکند.
شاید مهمترین دغدغهٔ فکریای که گریبان رهبری انقلاب گرانادا را گرفته بود پیرامون چگونگی هجوم به کشور و آمادگی در برابر آن بود، چیزی مانند دخالتهای خونین همهجانبه از سوی نیروهای نظامی ایالاتمتحده یا چیزی شبیه به حملهٔ خلیج خوکها در کوبا و یا جنگ کنترا بر ضدِ انقلاب ساندنیستها در نیکاراگوئه، که فراریان و مزدوران در آنها بهخدمت گرفته شدند.
برنارد کورد گزارش میدهد که رهبری کوبا بر این باور بود که دخالت مستقیم ایالاتمتحده ناممکن است. اما گراناداییها برخلاف آن فکر میکردند و از مسکو تقاضای سلاح سنگین کرده بودند که در خاک کوبا از رسیدن آن به مقصد جلوگیری شد. اگر سلاحها به گرانادا رسیده بود، ایستادگی در برابر تهاجم ایالاتمتحده هزینهٔ بالاتری میتوانست داشته باشد، اما واشنگتن با وجود کوششهای دلاورانهٔ انترناسیونالیستهای کوبایی و نیروهای نظامی گرانادا بهویژه با درنظر گرفتن انفجار از درون انقلاب، دستهبندیها در داخل “جنبش گوهر نوین” و تودههای مردم و خودداری هاوانا از دخالت نظامی، پیروز میشد.
هرچند که برنارد کورد از رهبری کوبا شکایت دارد، اما او مسئولیت گراناداییها را در آنچه رخ داد پنهان نمیکند.
این گرناداییها بودند که قبول یا رد بهاصطلاح “رهبری مشترک” درون “جنبش گوهر نوین” را به یک اصل ترفیع دادند، هرچند که این امر در مورد تمامی فعالیتهای دولتی صدق نمیکرد.
تنها گرانادییها بودند که در دو سوی بحث، تصمیم به حصر خانگی بیشاپ گرفتند، تصمیم گرفتند او را با زور آزاد کنند و بهجای اینکه گردهمایی در پایتخت کشور، سنت جورج، آنطور که قرار بود برگزار شود تصمیم گرفتند به تسخیر قلعه “روپرت” بروند، به روی واحدهای ارتش که برای برقراری نظم فرستاده شده بودند آتش بگشایند و بیشاپ و هفت تن از پشتیبانان او را به جوخهٔ آتش بسپارند.
انکار مقصر بودن در قتلهای ۱۹ اکتبر ۱۹۸۳ از سوی برنارد کورد با پذیرش “مسئولیت اخلاقی و سیاسی” برای آنچه رخ داد همواره همراه بوده است. او مینویسد: “بهخاطر مقام بالای من در حزب از همهٔ کسانی که امروز زنده هستند من خود را بیشتر سرزنش میکنم. من باید آن سمتی را که رویدادها رو به آن میرفتند بسیار زودتر میدیدم، باید گامهای قاطعانهای برای پیشگیری بحران برمیداشتم و سپس زمانی که بحران آغاز گردید میبایست آن را بهسرعت بهپایان میرساندم. من نتوانستم سیر رویدادها و پیامدهای آنها را پیشبینی کنم. باید میتوانستم. من باید با این درک از واقعیت تمامی باقی عمرم را بسر برم.” “
صداقت و جستجوگر بودن روایت او، رکگویی و پذیرش اشتباهها و کوتاهیها از سوی او و میل بهکمک به نسلهای آینده برای درسگیری از نقاط مثبت و ناکامیهای انقلاب گرانادا، این کتاب را به اثری که باید خوانده شود تبدیل کرده است.
بادا که چهار جلد دیگر نیز بههمین میزان قانعکننده و روشنگر باشند.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۳۴، ۲۷ شهریور ماه ۱۳۹۶