مسایل سیاسی روز

شرکت کمونیست‌های جهان در مراسم بزرگداشت زندگی، مبارزه، و ارثیهٔ معنوی کارل مارکس

روز یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۶ هیئت‌های نمایندگی حزب‌های کمونیست جهان، به همراه سفیران و نمایندگان دیپلماتیک کشورهای چین، کوبا،  و لائوس، و از جمله نمایندهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران، در مراسم بزرگداشت کارل مارکس در صد و سی و پنجمین سال‌مرگ او بر سر مزارش در گورستان تاریخی‌ “های‌گِیت” در لندن شرکت کردند. این مراسم با مشارکت ”کتابخانهٔ یادبود مارکس “و حزب کمونیست بریتانیا سازمان داده شده بود. 

مزار مارکس در گورستان های‌گِیت، با مجسمهٔ عظیم نیم‌تنهٔ او بر بالای آن، که توسط مجسمه‌ساز مشهور انگیسی لورنس برادشاو ساخته شده است، بیش از ۷۰ سال است که محل برگزاری مراسم بزرگداشت این اندیشمند برجستهٔ هزارهٔ دوّم میلادی است که توسط مبارزان راه مارکس در سالگرد روز درگذشت او سازمان‌دهی می‌شود.

اگرچه مراسم امسال به مناسبت روز درگذشت مارکس در ۱۴ مارس۱۸۸۳ برگزار می‌شد، اینکه امسال اندیشمندان ترقی‌خواه و طرفداران صلح و سوسیالیسم دویستمین سالگرد تولد کارل مارکس، بنیادگذار سوسیالیسم علمی را  در روز ۵ ماه مه (۱۵ اردیبهشت) جشن می‌گیرند نیز مُهر خود را بر مراسم زده بود. 

با توجه به شکست سرمایه‌داری در ارائهٔ راه‌حل‌های مؤثر برای مسئلهٔ فقر و  محرومیت بخش قابل‌توجهی از زحمتکشان جهان، و اوج‌گیری جنگ، نظامیگری، و تروریسم در جهان، مارکسیسم به مثابه راهکاری علمی برای بازگشایی راه پیشرفت جامعهٔ بشری همچنان و بیش از پیش مطرح است، راهکاری که در آن سرمایه‌های انسانی و طبیعی خردمندانه و به سود زندگی بهتر برای همهٔ انسان‌ها به کار گرفته شود. اندیشمندان بزرگ جهان بر این باورند که شیوه تولید سرمایه‌داری ناتوانی خود را در ارائهٔ راه‌حل‌های کارآ و پایدار برای مسائل قرن بیست و یکم نشان داده است. این در شرایطی است که اندیشه‌های مارکس، که کارآیی آنها تا دو دهه قبل در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایه‌داری مورد حمله و تخریب قرار می‌گرفت، امروز به موضوع بحث‌های سیاسی جوانان و پیکارگران راه عدالت تبدیل شده است. مراسم امسال در لندن را شبکهٔ تلویزیون چین فیلم‌برداری می‌کرد. سخنرانی‌های سفیر کوبا در لندن، دربارهٔ مارکس و مارکسیسم، و رفیق جان فاستر، دبیر بین‌المللی حزب کمونیست بریتانیا، در مورد تأثیر نظریات علمی و برجستهٔ مارکس در جهان کنونی، گرمی ویژه‌ای به این مراسم می‌بخشید که در شرایط سرمای کم‌سابقهٔ انگلستان برگزار می‌شد.

سفیر کوبا در بریتانیا، ترسیتا ویسنته سوتولنگو، سخنران اصلی مراسم امسال بود. او در سخنان خود به تأثیرهای مارکسیسم بر تفکر و عمل انقلابی در تاریخ معاصر، به‌ویژه در آمریکای لاتین، پرداخت.  سفیر کوبا از جمله به راهنمای عمل بودن مارکسیسم اشاره کرد و توضیح داد که “مارکسیسم چیزی نیست جز انسان‌گرایی؛ انسان‌دوستی و انسان‌گرایی‌ای که مبتنی بر توان انقلابی نوع بشر در دگرگون کردن تاریخ خودش است.”

در این مراسم  که به‌مدیریت رفیق “آلکس گوردون”، عضو رهبری حزب کمونیست بریتانیا و رئیس هیئت مدیرهٔ ”کتابخانهٔ یادبود مارکس “در لندن و رهبر سندیکایی این کشور برگزار شد، سفیران کوبا، چین، و لائوس، و نمایندگان حزب‌های کمونیست از کشورهای بریتانیا، ایران، آفریقای جنوبی، یونان، قبرس، بنگلادش، عراق، سودان، ایتالیا، مالزی، و ترکیه شرکت داشتند، و برای ادای احترام به بنیان‌گذار سوسیالیسم علمی، بر مقبرهٔ او دسته‌گل گذاشتند. از سوی کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران نیز تاج گلی بر مزار کارل مارکس، رهبر تاریخی طبقهٔ کارگر جهان، نهاده شد.

 

سخنرانی پروفسور جان فاستر: سهم یگانه مارکس در شناخت ما از تحول انسان

 

رفقای گرامی،

انگلس در خطابه‌ای که در مراسم به‌خاک‌سپاری مارکس در سال ۱۸۸۳ ایراد کرد، به سهم یگانه و دگرگون‌کنندهٔ مارکس در شناخت ما از تحوّل انسان اشاره کرد. انگلس نخست بر این خصوصیت مارکس تأکید کرد، ولی او در ادامهٔ گفتارش از مارکس در مقام سازمان‌ده سیاسی صحبت کرد.

دانش مارکس با مسئولیت‌پذیری در عمل همراه بود؛ عمل برای تغییر دادن جهان، و نه‌فقط تفسیر کردن آن. انگلس سپس در سخنان خود گفت که برجسته‌ترین دستاورد مارکس در این عرصه، به وجود آوردن نخستین سازمان بین‌المللی اتحادیه‌های صنفی کارگران متشکل بود. در سال ۱۸۶۴ در لندن، چهار سال پیش از به وجود آمدن ”کنگرهٔ اتحادیهٔ صنفی»‌ بریتانیا (TUC) در سال ۱۸۶۸، نمایندگان اتحادیه‌های صنفی از سراسر اروپا، و اندک‌مدّتی بعد از آمریکا، در ”انترناسیونال اوّل “گرد هم آمدند.

مارکس در سخنرانی گشایش این گردهمایی و به مناسبت بنیادگذاری آن، بر مسئولیت‌های بین‌المللی کارگران تأکید کرد. او گفت: ”اگر معتقدیم که رهایی طبقهٔ کارگر مستلزم همگامی و اتحاد بین‌المللی برادرانهٔ آنهاست، پس با وجود سیاست خارجی‌ای که نقشه‌های جنایتکارانه را دنبال می‌کند، بر تعصب‌های ملّی اتکا دارد، و در جنگ‌های غارتگرانه خون مردم را می‌ریزد و ثروت آنها را به باد می‌دهد، کارگران چگونه می‌توانند این مسئولیت عظیم خود را انجام دهند؟ “مارکس می‌گفت که مقاومت قهرمانانهٔ طبقهٔ کارگر بریتانیا در برابر نابخردی جنایتکارانهٔ دولت آنها بود که ”اروپا را از درغلتیدن به جنگی ننگین برای ادامهٔ برده‌داری در آن سوی اقیانوس اطلس “نجات داد. طبقهٔ کارگر ”وظیفه دارد که در ظرافت‌های سیاست‌های بین‌المللی مهارت و استادی پیدا کند. “در غیر این صورت، ”همگامی»‌ای در کار نخواهد بود؛ اتحاد بین‌المللی‌ای در کار نخواهد بود؛ و خواست‌های زحمتکشان به کرسی نخواهد نشست. مارکس معتقد بود که پیکار در راه تحقق ”چنان سیاست خارجی‌ای، بخشی از مبارزهٔ عمومی در راه رهایی طبقهٔ کارگر و زحمتکشان است.»

امروزه ما مسئولیت داریم که این واقعیت را به خودمان یادآوری کنیم. جنگ‌های جنایتکارانه در خاورمیانه- در یمن، عراق، و سوریه- ادامه دارد. سرکوب جنایتکارانه در فلسطین شدیدتر می‌شود. یورش‌های جنایتکارانه به جنبش کارگران در ایران و سودان ادامه دارد. کوبا و نزوئلا با جنگ‌افزارهایی روبرویند که برای خاموش کردن شعلهٔ سوسیالیسم در نیم‌کرهٔ غربی طراحی شده است، و دولت‌های بریتانیا و اتحادیهٔ اروپا در این جنگ همدست‌اند. آمریکا و متحدانش در ”ناتو “به‌رغم درخواست‌های جمهوری خلق چین برای همکاری و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز، منطقهٔ شرق آسیا را نظامی کرده‌اند. و در اروپا، در حالی که فاشیسم مردم اوکراین را تهدید می‌کند، ”ناتو “به سوی شرق پیش می‌رود. نظام سرمایه‌داری و دولت‌های حاکم در کشورهای سرمایه‌داری در همهٔ این اقدام‌های غارتگرانه همدست‌اند.

مارکس نشان داد که چنین یورش‌های تجاوزکارانه‌ای، ناشی از سرشت سرمایه‌داری است. نیروی پیش‌برندهٔ این روند، انباشت سرمایه است. سرمایهٔ بیشتر، خواهان ارزش اضافهٔ بیشتر است، هم در خود کشور سرمایه‌داری و هم در خارج از کشور. تجاوز خارجی بخشی از حیات و سرشت غول سرمایه‌داری است. مارکس نوشت: ”ملّتی که به ملّت دیگری ستم می‌کند، خودش نمی‌تواند آزاد باشد.»

این روزها ما شاهد ظهور سیاسی دوبارهٔ جنبش کارگری در بریتانیا هستیم و از آن استقبال می‌کنیم. امّا این نباید باعث شود که ائتلاف‌های تجاوزکارانهٔ بریتانیا یا تسلیحات هسته‌یی تجاوزگر بریتانیا را از یاد ببریم. بهترین کاری که ما می‌توانیم برای بزرگداشت مارکس بکنیم، عمل کردن به گفته‌های اوست. همبستگی بین‌المللی باید بخشی جدایی‌ناپذیر از مبارزهٔ ما در راه رهایی باشد. بدون آن نمی‌توانیم جهانمان را تغییر دهیم.

 

تنها راه حفظ اعتبار مارکسیسم، غنی کردن مداوم آن است

 متن سخنرانی ترسیتا ویسِنت، سفیر کوبا در بریتانیا، به مناسبت بزرگداشت دویستمین سالزاد مارکس

 

اندیشه‌های کارل مارکس را از چند جنبه می‌توان دید: تفسیری از دنیا، شیوه‌ای برای شناخت دنیا، و راهنمای عمل برای تغییر دادن دنیا. برخی گاهی فقط یکی از این جنبه‌ها را می‌بینند. ولی ما باید همهٔ این جنبه‌ها را به صورت مجموعه‌ای کلی ببینیم. مارکس می‌گفت که ”فیلسوف‌ها [تا کنون] دنیا را فقط تفسیر کرده‌اند. ولی مقصود تغییر دادن آن است. “امّا او هرگز نگفت که دست از تفسیر کردن جهان بکشیم، و هرگز به این کار بی‌توجهی نکرد و آن را کم‌اهمیت ندانست. پس بگذارید کمی دربارهٔ جهان خودمان بگویم، جهانی که تا همین چند سال پیش ”جهان سوّم “نامیده می‌شد. خوب است چند موضوع را یادآوری کنم.

مارکس و انگلس از میانهٔ دههٔ ۱۸۶۰ بیش از پیش به مسائل و موضوع‌های خارج از اروپا، و به‌ویژه به ”مسئلهٔ ملّی»، استعمار، و سرنوشت خلق‌های ستم‌دیده و مبارزهٔ آنها برای رهایی علاقه‌مند شدند. در این روند، مارکس و انگلس چشم‌اندازهایی را برای آیندگان خود به جا گذاشتند تا مارکسیسم را با بیان و تفسیری فراگیرتر و گسترده‌تر بتوانند غنی‌تر کنند، و نظریهٔ انقلاب را به طور مشخص‌تر و دقیق‌تر برای آن دنیای دیگری که وجود خواهد داشت، توسعه دهند و کامل کنند.

مارکس در ”مانیفست کمونیست “روند رهایی بشر را روندی همه‌جانبه دانست، و نه صرفاً محدود به شالوده‌های اقتصادی آن، هرچقدر هم که جنبه‌ای اساسی و ضروری باشد. تجربه‌های بعدی نشان داد که این دید مارکس تا چه حد دقیق و درست است.

تنها راه حفظ اعتبار و صادق بودن همیشگی مارکسیسم، غنی کردن مداوم آن است. اگر قرار است که ما به شیوهٔ نگرش و کار مارکس و انگلس وفادار باشیم، باید مارکسیسم را نیرویی زنده و پویا بدانیم. باید آن را به‌روز و کامل کرد، نه اینکه آن را بدون نقد به همان صورتی که بود پذیرفت و به کار برد. غنی‌تر کردن مارکسیسم باید بر پایهٔ تجربه باشد، تجربه‌ای که از تلاش‌ها و پیکارهای انقلابی خود ما، و از تحلیل انقلاب اجتماعی خود ما به دست آمده باشد.

برای آمریکای لاتین، که به‌رغم عقب‌نشینی‌های اخیر شاهد پیشرفت‌های بسیار چشمگیر و مهمی بوده است، مارکسیسم امروزه اندیشه‌ای بنیادی است. کاربرد هوشمندانهٔ مارکسیسم برای ما امری بنیادی است، به طوری که آن را منطبق بر شرایط و مسائل خاص خودمان، مانند شناخت نقش و ضعف‌های طبقه‌های خاص در جامعه، به کار ببندیم.

برای مثال، در انقلاب کوبا بسیار مهم و در واقع ضروری بود که مارکسیسم با والاترین سنّت‌های انقلابی آمریکای لاتین، و به‌ویژه اندیشه‌های خوزه مارتی، پیوند یابد. در شرایط امروزی، همان‌قدر مهم است که به تجربهٔ انقلاب کوبا و دانش تازه‌ای که بر پایهٔ آن می‌توان به دست آورد، توجه داشته باشیم.

اگرچه ممکن است برخی‌ها نپذیرند، ولی باید گفت که مارکسیسم، چیزی نیست جز انسان‌گرایی؛ انسان‌دوستی و انسان‌گرایی‌ای که مبتنی بر توان انقلابی نوع بشر در دگرگون کردن تاریخ خودش است. اینجا خوب است گفته‌ای از فیدل کاسترو را نقل کنم که مرتبط با موضوع است. او می‌گفت: ”نظریهٔ مارکس هرگز یک طرح ثابت نبوده است. یک دریافت و بینش است. یک شیوهٔ اندیشه و عمل است. یک تفسیر است. یک علم به معنای واقعی است، از این لحاظ که مشخص، و مشتق از واقعیت‌های خاص و معیّن بوده است. و هیچ دو مورد مشخصی یکسان نیستند. “به نظر فیدل، بینش چه‌گوارا هم همین بود. فیدل می‌گفت: ”چه‌گوارا ارتباط انقلاب با مارکس- و مارکسیسم به طور کلی- را روشن بیان کرد. آن عده از ما که آن روزها را از سر گذرانده‌اند، تأثیر خواندن متنی را به یاد دارند که نویسنده‌اش به طور مستقیم، و با عبارتی که مثل ضربهٔ پتک صدا می‌کرد، نوشته بود که انقلاب کوبا، مارکس [مارکسیسم] را از علم انقلابی‌اش تا برداشتن اسلحهٔ انقلابی‌اش پی گرفت و به پیش بُرد.»

طبیعی است که امروزه دگرگونی در سطح آگاهی طبقاتی در نتیجهٔ انقلاب کوبا و فعالیت‌های آموزندهٔ فیدل کاسترو، خودِ آن واقعیت و تحلیل چه‌گوارا را آن طور که در آن زمان امکان‌پذیر بود، تغییر داده است. چه‌گوارا خود این روندها را توضیح می‌دهد، جزم‌اندیشی‌ها و افسانه‌سازی‌ها را در هم می‌شکند، به مردم می‌آموزاند، در ایدئولوژی آنها کاوش و پژوهش می‌کند، و در یافتن راه منطقی به آنها کمک می‌کند. او توضیح می‌دهد که مارکسیسم علم است، و مارکس را با برجسته‌ترین دانشمندان تاریخ و زمانه مقایسه می‌کند. مارکسیست بودن همان‌قدر طبیعی است که شناخت و پذیرش دستاوردهای نیوتن و پاستور طبیعی است. مارکسیسم بخشی از میراث فرهنگی و علمی بشر است.

ولی مارکس هم دانشمند بود و هم انقلابی، و همان‌طور که چه‌گوارا تأکید می‌کند، این انقلابی بودن در ذات علم او، و در درک او از تحوّل بشر و جامعهٔ بشری بود. فیدل نیز بر دیدگاه خود از مارکسیسم به مثابه علم، و نیز بر نیاز به درک نظم و قانونمندی‌های توسعهٔ اجتماعی تأکید می‌کرد. فیدل نیز با همان روشنی‌ای که چه‌گوارا می‌گفت، معتقد بود که مارکسیسم ”یک تفسیر، یک علم است “و او نیز مانند چه‌گوارا می‌گفت که در روند مبارزه باید این نکته را شناخت و به کار بست که هیچ دو وضعیتی مثل یکدیگر نیستند. بنابراین، شناخت و کاربرد دانشی که از هر تجربه‌ای به دست می‌آید، وظیفهٔ مبرم و ضروری یک انقلابی خلاق است.

تأکید بر مرکزی بودن آگاهی و هوشیاری، چیزی که مارکس و انگلس به آن اهمیت زیادی می‌دادند، امری حیاتی است، هرچند امروزه برخی ادعا می‌کنند که شیوهٔ برخورد آنها ناقص و محدود بوده است. من اینجا لازم می‌دانم که بر اعتبار و دیرپایی ایدئولوژی آن دو اندیشمند و انقلابی بزرگ تأکید کنم.

چالش‌های عظیمی که از قرن [میلادی] پیش به این قرن به ارث رسیده است، بزر‌گ‌تر و شدیدتر شده است. سلطه و استثمار امپریالیستی به گستره و مقیاس بی‌سابقه‌ای رسیده و مبارزه برای رهایی از سرمایه‌داری فراملّی مبرم‌تر از هر زمان دیگری شده است. در این پیکار سرنوشت‌ساز، همان‌طور که فردریش انگلس، رفیق و هم‌رزم مارکس، پیش‌بینی می‌کرد، اندیشه‌های مارکس همچنان نقطهٔ آغاز اجتناب‌ناپذیری در مبارزهٔ ماست. وظیفهٔ ماست که در پرتو وضعیت تاریخی پیچیده و جدید، مارکسیسم را به‌روز و تکمیل کنیم. باید آثار مارکس و لنین را بخوانیم و باز بخوانیم. امّا برای اینکه بتوانیم آنها را درست بفهمیم، باید در کاربرد آنها در شرایط تازه نیز دقت کنیم. این تنها راه زنده و معتبر نگه داشتن آن اندیشه‌هاست. فقط از این راه است که می‌توان اطمینان حاصل کرد که بُرَندگی حیاتی و دگرساز آنها کُند نخواهد شد و برعکس، ابزاری بُرنده و راهگشا برای عمل انقلابی به هدف رهایی محرومان و استثمارشوندگان از هر طبقه و قشری خواهد بود.

به همین ترتیب، درک عمیق اندیشه‌های مارکس و کاربرد آن بدون دانش ارزنده و نوینی که در دورهٔ پس از تدوین و تألیف آثار او پدید آمده است، امکان‌پذیر نیست. ما باید مجموعهٔ آثار و دستاوردهای علمی بشر را بخوانیم و بیاموزیم تا بتوانیم شالودهٔ آن مارکسیسم خلاقی را بگذاریم که هم از درک ساده‌انگارانهٔ متن‌های پایه، و هم از پذیرش و کاربرد غیرانتقادی و جزمی آنها به دور باشد. دریافت‌ها و اندیشه‌هایی که مارکس و انگلس مطرح کردند، هرگز مجموعه‌ای ”تمام و کمال “و به پایان رسیده نبوده است. خود آنها پیوسته روی آنها کار کردند و در آنها تجدیدنظر کردند. اندیشه‌های این دو، به‌ناگزیر و بنا به سرشت خود، همیشه ”ناتمام “خواهد بود.

در اینجا ما از دو سو به موضوع نگاه کردیم. یکی سهم مشخص مارکس در تحوّل دائمی اندیشه‌های او، و دیگری، سهم تجربهٔ آمریکای لاتین در غنی کردن مارکسیسم. مارکسیسم نمی‌تواند نظریه‌ای ثابت و بدون تغییر، با فهرست بلند بالایی از استثناهایی ناشی از تجربه‌های خاص در شرایط گوناگون و از جنبه‌های متفاوت باشد. روشن است که کل این نظریه باید منسجم باشد، و دانش نوین باید در آن منظور شود، از جمله و به‌ویژه دانشی که از غنای مبارزهٔ طبقاتی و مبارزات مردمی به طور کلی به دست می‌آید.

برای زدون برداشت‌های نادرست و سوءتعبیرهایی که از اندیشه‌های مارکس شده است، لازم است که آنچه را او و انگلس نوشتند، در روند تحوّل و تکامل آنها ببینیم و درک کنیم؛ تحوّل و تکاملی که ضرورت کامل شدن هرچه بیشتر این اندیشه‌ها است.

 به نقل از «نامه مردم» شماره ۱۰۴۸، ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۷

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا