کاپیتال» مارکس و تأثیر آن بر توسعهٔ جهان»
رابرت گریفتیز، دبیرکل حزب کمونیست بریتانیا، که کتابش با عنوان ”کاپیتالِ مارکس و سرمایهداری امروز “بهتازگی منتشر شده است، به درخواست نامهٔ مردم مطلبی در ارتباط با اثر بزرگ مارکس ”کاپیتال “نوشته است که ترجمهٔ آن را در اینجا میخوانید.
در سال ۱۸۶۷، سالی که نخستین جلد ”کاپیتال “[سرمایه] منتشر شد، مارکس در یادداشتی به یوهان بِکِر نوشت که ”این بیتردید دهشتناکترین موشکی خواهد بود که تا کنون به سوی سران بورژوازی پرتاب شده است.“
و تا همین امروز هم کاپیتال همان ویژگی را حفظ کرده است. اصول نظری قوی مطرح شده در صفحههای این کتاب در ۱۵۰ سال گذشته راهنمای عمل حزبهای کمونیست جهان و دیگر انقلابیها و سوسیالیستها بوده است. ”کاپیتال “طبقهٔ کارگر را به نظریهٔ اضافهارزش مسلّح کرده است که توضیح میدهد چرا و چگونه نیروی کار آنها به سود طبقهٔ سرمایهدار بهرهکشی میشود. با توجه به گسترش بخشهای تجاری و خدماتی سرمایهداری مدرن، باید گفت که فصلهای جلدهای اوّل و سوّم امروزه بهویژه ارزندهاند، چون نشان میدهند که کارگران یقهسفید [بهاصطلاح ‘دفتری’] با اینکه اضافهارزش تولید نمیکنند، چگونه کارگر اضافی بدون دستمزد انجام میدهند و استثمار میشوند. جلد اوّل کاپیتال، ضمن ارائهٔ مناظرهٔ مارکس با جان وِستون، از رهبران اتحادیههای صنفی انگلستان در ”انجمن بینالمللی کارگران “(انترناسیونال اوّل) در سال ۱۸۶۵، شیوههای گوناگونی را که کارفرماها برای حداکثرسازی اضافهارزش به کار میبرند افشا میکند و توضیح میدهد که چرا مبارزه بر سر دستمزدها امری است هم لازم، و هم ثمربخش.
از همان زمان تا کنون، نسلهای متعددی از فعالان اتحادیهیی، سوسیالیستها، و کمونیستها برای سازماندهی و به حرکت درآوردن میلیونها کارگر در هزاران پیکار بر سر دستمزدها، ساعتهای کار، و شرایط کار، از کتاب کاپیتال و از اندیشههای ارزشمند مارکس در مناظره با وِستون در انترناسیونال اوّل که در جزوهای با عنوان ”ارزش، قیمت، و سود “منتشر شد (۱۸۶۵)، آموختهاند و نیرو گرفتهاند. نتیجهٔ این پیکارها از دیدگاه تاریخی، بهبود عمومی سطح زندگی طبقهٔ کارگر در کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه در ۱۵۰ سال گذشته بوده است، اگرچه سرمایهداری همواره تلاش کرده است که برای مقابله با گرایش کاهش نرخ سود سرمایهداری، سطح زندگی زحمتکشان را پایین نگه دارد. با وجود این، شماری از پژوهشهای انجام شده نشان میدهد که از سال ۱۹۴۵/۱۳۲۴ تا کنون، هر کارگر تولیدی در آمریکا و بریتانیا (تولیدی از این لحاظ که اضافهارزش برای سرمایهداران تولید میکند) به طور میانگین بین ۲٫۴ تا ۳٫۳ ساعت از هر ۸ ساعت کار روزانه را بدون دریافت دستمزد کار کرده است، و اضافهارزشی بیشتر و فراتر از ارزش کالاهایی تولید کرده است که میتواند با دستمزد روزانهاش بخرد.
انترناسیونال سوسیالیستی (یا دوّم) با برخورداری از نظریات رابرت اووِن، مارکس، و آنچه در انترناسیونال اوّل مطرح شده بود، خواست اصلی تظاهرات اوّل ماه مه در سراسر جهان را ”روزکار ۸ ساعته “اعلام کرد. قانون هشت ساعت کار روزانه فقط چهار روز پس از پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه به تصویب رسید، اگرچه باید گفت که نخستین کشوری که قانون هشت ساعت کار روزانه را برقرار کرد، اروگوئه در سال ۱۹۱۵ و در دورهٔ ریاستجمهوری خوزه باتِل بود که خطمشی ضدامپریالیستی داشت.
در بریتانیا، معدنکاران در سال ۱۹۰۸ توانستند روزکار ۸ ساعته را به دست آوردند، اگرچه ما امروزه دیگر معدنهای عمیق نداریم. در سال ۱۹۸۹/۱۳۶۷، کنفدراسیون اتحادیهٔ کشتیسازان و مهندسان کارزاری از اعتصابهای متناوب را برای خواستِ ۳۵ ساعت کار در هفته [به جای ۴۰ ساعت] به راه انداختند. پس از آنکه چندین شرکت راه خود را از فدراسیون کارفرمایان مهندسی جدا کردند، اتحادیهها سرانجام توانستند در هزار و پانصد مورد به توافقهایی برای ۳۶ تا ۳۸ ساعت کار در هفته برسند. با وجود این، طبق ارقام سازمان آمار اروپا ”یوروستات “، امروزه کارگر تماموقت در بریتانیا به طور میانگین هفتهای ۴۲ ساعت کار میکند، که طولانیتر از هر کشور دیگری در اروپا به غیر از ایسلند، ترکیه، و دو جمهوری سابق یوگسلاوی است.
”رهنمود ساعت کار “اتحادیهٔ اروپا هفتهٔ کاری را (در هر دورهٔ ۱۷ هفتهیی) به ۴۸ ساعت محدود کرده است، امّا این قانون عیبهای اساسی و راههای فرار عمدهای دارد. پیش از هر چیز، این قدرت اتحادیههای کارگری بود که توانست ساعتهای کار را نهفقط در اروپا، بلکه در سراسر دنیا کاهش دهد. همانطور که مارکس در کاپیتال هشدار داده است، تا زمانی که سرمایهداری وجود دارد، کارفرماها به دنبال یافتن راههایی برای به حداکثر رساندن اضافهارزش مطلق یا نسبی خواهند بود، چه از راه افزایش ساعت کار، افزایش بارآوری تولید، کاهش دستمزدهای واقعی، و چه با استثمار مفرط زنان، مهاجران، و کارگران خارجی.
در سال ۱۹۰۴، زیر نفوذ مارکسیسم، انترناسیونال دوّم شعار روز جهانی کارگر را به این ترتیب تغییر داد: ”برای برقراریِ قانونیِ هشت ساعت روزکار، برای تحقق خواستهای طبقاتی پرولتاریا، و برای صلح جهانی “.
به لطف مارکس، ”کاپیتال “، انگلس، لنین، و جنبش جهانی کمونیستی، میلیونها انسان اکنون متوجه شدهاند که خواستهای طبقهٔ کارگر باید از خواستهای اقتصادی و اجتماعی، از کارزارهای پایانناپذیر برای دستمزد بیشتر، ساعت کار کمتر، مزایای اجتماعی، بازنشستگی، آموزش و درمان همگانی، و جز اینها فراتر رود. همانطور که مارکس در ”ارزش، قیمت، و سود “نوشت، اینها ”نبردهای چریکی اجتنابناپذیری “اند که در برابر دستاندازی سرمایه و نوسانهای بازار همیشه باید به آنها پرداخت. به همین علّت است که ما از طبقهٔ کارگر میخواهیم که نهفقط با عوامل معلول استثمارشان، بلکه با علّت آن نیز مبارزه کنند. مارکس نوشت که اینها ”فقط مُسکّناند، نه درمان کنندهٔ مرض “. کارگران باید بکوشند سرمایهداری را براندازند و شیوه تولیدی نوین- کمونیستی- برپا کنند.
انگلس و لنین جان تازهای به واژهٔ سوسیالیسم دادند و آن را برای بیان مرحلهٔ مقدماتی کمونیسم که در پی براندازی نظام سرمایهداری پدید خواهد آمد به میان مردم بردند. متأسفانه از دههٔ ۱۹۴۰/۱۳۲۰ کاربرد واژهٔ سوسیالیسم باعث شده است که انواع و اقسام اصلاحطلبان و تجدیدنظرطلبان از به کار بردن واژهٔ کمونیسم برای شناساندن جامعهای که همهٔ چپهای واقعی برای تحقق آن تلاش میکنند، دست بکشند. آنها تسلیم فضای ضدکمونیسم و ضدشوروی دورهٔ جنگ سرد شدهاند، و در پشت عبارتهایی مانند ”سوسیالیسم دموکراتیک “و ”پَساسرمایهداری “و ”عدالت اجتماعی “بدون هیچ اشارهای به شالودهٔ آن [کمونیسم] سنگر گرفتهاند. در عین حال باید گفت که ناکامی برخی از حزبهای کارگری و کمونیستی حاکم در جلب تودهٔ مردم به تمرین دموکراتیکِ قدرت اقتصادی و سیاسی، به آن تسلیمطلبی کمک کرده است.
نقش و تأثیر لنین و دیگر مارکسیستها و حزبهای کمونیست در تکمیل و روزآمد کردن تئوری و عمل، عامل مؤثری در اثرگذاری کاپیتال در توسعهٔ جهان بوده است. مارکس سرمایهداری را تجزیه و تحلیل کرد و دربارهٔ آن توضیحهای زیادی داد، حتّی دربارهٔ خصلت و کارکرد امروزی آن، ۱۵۰ سال بعد از آن روزها؛ برای نمونه، دربارهٔ بحران، ماشینی شدن (مکانیزاسیون)، ”ارتش ذخیرهٔ صنعتی همیشه موجود “کارگران، و بیگانگی در کار. دریافت مارکس از ”سرمایهٔ مجازی “و بازارهای مالی و برخورد او با این مقوله [در فصل ۲۵ جلد سوّم کاپیتال]، نهفقط سقوط وال استریت و رکود بزرگ ۱۹۲۹ بلکه بحران بزرگ ۲۰۰۷- ۲۰۰۸ را نیز پیشبینی میکرد (اگرچه مارکس فکر میکرد که سرمایهٔ صنعتی در نهایت سرمایهٔ قماری و اوراق بهادار را مجبور به پیروی از نیازهای اقتصادی تولید خواهد کرد).
ولی در جلدهای سهگانهٔ کاپیتال و دیگر نوشتههای عمدهٔ مارکس، فقط به طور پراکنده و جستهوگریخته- ولو بسیار ارزشمند- به درهمآمیزی سرمایهٔ صنعتی و بانکی، صدور سرمایه، شکلگیری بازار جهانی، مناسبات میان سرمایهٔ انحصاری و دولت، توسعهٔ نامتوازن اقتصادی و سیاسی، محرومیت زنان (بهجز پرداختن به آنها به مثابه بردگان مزدبگیر صنعتی)، نقش حزب انقلابی، و ویژگیهای اقتصادی و سیاسی جامعهٔ کمونیستی آینده پرداخته شده است.
درک مارکس از تلاش اساسی سرمایهداری برای تمرکز (سانترالیزاسیون) و گِردایی یا تجمع (کنسانتراسیون) سرمایه- با این هدف که سرمایهٔ بیشتر و بیشتری در دست انحصارهای کمشمارتر و بزرگتری انباشته شود- ظهور شرکتهای غولپیکر سرمایهداری امروزی را پیشبینی میکرد.
مارکس در جلد سوّم کاپیتال اشاره میکند که ”اگر سرمایه به خارج فرستاده میشود، نه به این دلیل است که مطلقاً در داخل کاربردی ندارد، بلکه به این علّت است که در کشور خارجی میتواند با نرخ سود بالاتری به کار گرفته شود “. همانطور که میدانیم، لنین در اثر کلاسیک خود ”امپریالیسم: بالاترین مرحلهٔ سرمایهداری “(۱۹۱۷) این گرایش سرمایه را یکی از خصلتهای تعیین کنندهٔ مرحلهٔ نوین در توسعهٔ سرمایهداری از پایان قرن نوزدهم تشخیص داد و بررسی کرد. امروزه سرمایهداریِ مبتنی بر بازار آزاد و رقابتی در مقیاس جهانی جای خود را به سرمایهداری انحصاری داده است. تجزیه و تحلیل سرمایهٔ مالی، امپریالیسم، و سرمایهداری دولتی انحصاری توسط رودُلف هیلفِردینگ، نیکولای بوخارین، و لنین، مخالفت مارکسیستی با جنگ جهانی امپریالیستی اوّل ۱۹۱۴- ۱۹۱۸ را مطرح و تقویت کرد. این دیدگاه، همراه با تشکیل انترناسیونال کمونیستی (کمینترن)، شالودهٔ نظری و عملی برای همبستگی با- و مشارکت در- مبارزات رهاییبخش ملّی بر ضد استعمار، از هند و ویتنام گرفته تا آنگولا و گویان را گذاشت.
پایهگذاری حزبهای کمونیست در سراسر جهان نیز به برانگیختن و سیاسی کردن جنبش طبقهٔ کارگر برای رسیدن به هدفهای والاتر اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی، و یورش به ثروت، امتیازهای ویژه، و قدرت طبقهٔ سرمایهدار کمک کرده است. براندازی شکلهای گوناگون قدرت بورژوایی در روسیه، اروپای شرقی، چین، آسیای جنوب شرقی، و کوبا تجربهای غنی از دست یافتن به قدرت دولتی، بازسازی دستگاه دولتی، و ساختن نظام سوسیالیستی در اختیار کارگران و ملّتهای جهان قرار داده است. اینها نمونههایی بهغایت مثبتاند و البته نمونههایی منفی در آنها نیز وجود دارد که باید از آنها درس آموخت.
یک بخش کامل از کتاب من با عنوان ”کاپیتالِ مارکس و سرمایهداری امروز “(۲۰۱۸) به ”همیاری و تعاونیها “اختصاص دارد. جای تأسف است که بسیاری در عرف مارکسیستی و کمونیستی اجازه دادهاند که نقد ”سوسیالیسم تخیّلی “در مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) نظرهای بعدی مارکس دربارهٔ تعاونیهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان را در سایه قرار دهد. برای مثال، مارکس در جلدهای اوّل و سوّم کاپیتال تعاونیها را ”عناصرمنفرد دگرسانی “و نشانهٔ ”نخستین جوانههای نو در درون شکل کهنه “میداند که نشان میدهد چگونه شیوهٔ نوین تولید میتواند از درون شیوه کهنه تولید رشد کند.
لنین میگفت که قدرت دولتی، کنترل ابزار و وسایل تولید در مقیاس بزرگ، و نظارت بنگاههای خصوصی، همهٔ آن چیزی است که برای ”ساختن جامعهٔ سوسیالیستی کامل از درون تعاونیها، و فقط از درون تعاونیها “لازم است. در نتیجه، در اتحاد شوروی و نیز در اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوّم (۱۹۴۵)، تعاونیها رشد زیادی پیدا کردند، بهویژه در کشاورزی، مَسکن، ساختمانسازی، صنایع دستی، و خدمات غیرخودکار (دستی). در کوبا و چین امروزی نیز شاهد نوآوریهای پیشگامانهای در عرصهٔ تعاونی در رشتههایی مثل خدمات مصرفکنندگان، صنایع روستایی، کشتوکار شهری، تولید مواد غذایی، بازیافت، و تأمین اعتبار بودهایم.
این آزمایشها و دیگر تجربههای انجام شده در تعاونیهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان مُهر خود را بر روند توسعهٔ جامعهٔ بشری زده است. علاوه بر این، میدانیم که در حالی که سرمایه به کارگران نیاز داریم، کارگران به سرمایهداران نیازی ندارند. در سرزمین اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی سابق با وجود تلاش زیادی که [پس از فروپاشی] برای حفظ تعاونیها شد، متأسفانه ضدانقلاب کل بخشهای جنبش تعاونی را یا خصوصی کرده یا از میان برده است. موضوع دیگری که برای دیگر ملّتهای جهان اهمیت بیشتری دارد، این است که ضدانقلاب فرصتهای تازهای را برای امپریالیسم فراهم آورده است تا برنامهٔ نولیبرالی را در مقیاس جهانی دنبال کند. تا سال ۲۰۱۷/۱۳۹۶، از میان ۱۵۰ شرکت و کشور بزرگ اقتصادی از لحاظ درآمد (در مورد شرکتها) و تولید ناخالص ملّی (در مورد کشورها)، ۲۵ موردِ اوّل همگی از کشورها بودند، که در صدر آنها آمریکا بود، و چین، ژاپن، آلمان، فرانسه، بریتانیا، هند، برزیل، و ایتالیا نیز جزو آنها بودند. بقیه بیشتر از شرکتهای انحصاری بودند که در مجموع نیمی از ۱۵۰ مورد را تشکیل میدادند. نام خیلی از این شرکتها برای بیشتر مردم جهان آشناست: والمارت، تویوتا، فولکسواگن، رویال داچ شِل، اَپِل، اکسون موبیل، بریتیش پترولیوم، سامسونگ، و جنرال موتورز. گردش سرمایهٔ هر کدام از سه شرکت اوّل، از تولید ناخالص ملّی دستکم ۱۵۰ کشور جهان، یعنی بیشتر از سهچهارم کشورهای دنیا، بیشتر است.
این شرکتهای فراملّی سوار بر اقتصاد بینالمللیاند و در بیشتر از یک کشور فعالیت میکنند. آنها در شکلگیری و قوت گرفتن بازاری جهانی نقش داشتهاند که در آن فرایندهای تولید، توزیع، بازرگانی، و دادوستد به طور فزایندهای در سطح جهان در هم آمیخته میشود. همزمان، باید تأکید کرد که بهجز اندکشماری از شرکتهای فراملّی، بقیه همگی ”وطن “ی دارند که قدرت دولتی آن معمولاً در خدمت منافع چنین شرکتهایی است. در سال ۲۰۱۷، از ۱۰۰ شرکت بزرگ فراملّی، مرکز ۳۸ شرکت در آمریکا بود، و بقیه در ژاپن (۱۲)، آلمان (۸)، بریتانیا (۶)، و چین (۱۲، که بیشترشان در مالکیت اجتماعی است) بودند.
مارکس در اواخر جلد اوّل کاپیتال تضاد بنیادی آشکار سرمایهداری، یعنی تضاد میان خصلت بسیار اجتماعی کار و تولید از یک سو، و مالکیت خصوصی، متمرکز، و انحصاری ابزار تولید (و توزیع و مبادله) از سوی دیگر را بیان میکند. مناسبات تولیدی سرمایهداری مانع توسعهٔ بیشتر نیروهای تولیدی شده است، همان طور که هماکنون شاهد آن هستیم: سرمایهداران انحصاری بهجای استفاده از منابع انسانی و طبیعی کرهٔ خاکی ما برای حل ابتداییترین معضلها و دشواریهای اجتماعی، اقتصادی، و زیستمحیطی، این منابع را به حدّ زیادی به هدر میدهند و تلف میکنند. به همین دلیل بود که مارکس معتقد بود دیر یا زود شیوه تولید سرمایهداری و قدرت دولتی آن توسط خیزش اوجگیرندهٔ طبقهٔ کارگر برانداخته خواهد شد، طبقهای که به گفتهٔ او ”همیشه شمارَش زیاد میشود، و به علّت سازوکار سرشتی خودِ فرایند تولید سرمایهداری، منضبط، متحد، و سازمانیافته “است.
روشن است که طبقهٔ کارگر از زمانی که کاپیتال منتشر شد تا کنون رشد زیادی یافته است و از ۳۰۰ میلیون به ۳ میلیارد و ۴۰۰ میلیون کارگر افزایش یافته است. امروزه ۲۶۸ میلیون کارگر در اتحادیههای صنفی و سندیکاهای وابسته به فدراسیون جهانی اتحادیههای صنفی (WFTU) یا کنفدراسیون بینالمللی اتحادیههای صنفی (ICTU)، و ۳۲۲ میلیون کارگر در فدراسیون سراسری کارگران چین (ACF) عضوند. همهٔ اینها بر روی هم میشود بیشتر از نیم میلیارد کارگر متشکل، که درصد زنان در میان آنها بیشتر و بیشتر میشود. مارکس در جلد اوّل کاپیتال به تفصیل دربارهٔ استثمار بیش از اندازهٔ زنان نوشته است.
به علاوه، جنبش جهانی کمونیستی و دیگر حزبها و جنبشهای چپ را داریم. در دنیایی سرمایهداری که مشخصههای آن عبارتند از استثمار جهانی، نابرابری دهشتناک، ”مالیگرایی “انگلی، بحران اقتصادی، بیکاری و نیمهبیکاری فراگیر، جنگ و نظامیگری امپریالیستی، مهاجرتهای اجباری عظیم و گسترده، نبود امنیت غذایی، سوءتغذیه، ویرانی محیطزیست، فساد شرکتی، بحران انرژی، گرمایش زمین، و ناپایداری وضعیت آبوهوایی کرهٔ زمین، شرایط عینی برای براندازی شیوه تولید سرمایهداری به طور کامل آماده شده و وجود دارد.
ضرورت مبرم برای مارکسیستها و کمونیستها در قرن بیستویکم آن است که شرایط ذهنی کافی را- تشکیلات، رهبری، استراتژی، آگاهی سیاسی انقلابی- برای انجام وظایف تاریخی پیشِ رو آماده کنند.
به نقل از «نامه مردم» شماره ۱۰۵۱، ۲۴ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷