ناسیونالیسم عوامگرایانه در هند
نوشتهٔ سیتارام یِچوری، دبیرکل حزب کمونیست هند (مارکسیست)
این مقاله متن کامل سخنرانی رفیق سیتارام یچوری در کنفرانس بین المللی در لندن به مناسبت ۲۰۰ مین سالگرد تولد کارل مارکس که در روز ۱۵ ماه اردیبهشت در دانشکده مطالعات آفریقا و شرق دانشگاه لندن برگزار شد، می باشد.
هر دو واژهٔ ناسیونالیسم و عوامگرایی موضوعهاییاند که تفسیرهای گوناگونی از آنها میشود. قصد من در اینجا نیست که وارد بحثهایی بشوم که دربارهٔ معنای این واژهها میشود و اغلب هم با ستیز و جدل همراه است. آنچه من در اینجا میخواهم به آن بپردازم، بحث مختصری دربارهٔ سر بر افراشتن ناسیونالیسم عوامگرایانه در شرایط هند است.
در دنیای سرمایهداری، ناسیونالیسم بورژوایی [ملیگرایی افراطی و متعصبانه یک ملّت و در ضدیّت با ملّتهای دیگر] همیشه در خدمت منافع بورژوازی است. تا زمانی که بورژوازی طبقهٔ حاکم است، ناسیونالیسم به صورت میهنپرستی تبلیغ و ترویج میشود. از سوی دیگر، عوامگرایی در واقع پیگیری هدفی سیاسی است که در آن از احساسات و روانشناسی بخشهایی از مردم بهرهبرداری میشود و معنا و مفهومی از ناسیونالیسم رواج داده میشود که در واقع ”بینشی دروغین “است. در نظام سرمایهداری، ناسیونالیسم عوامگرایانه همیشه این هدف دوگانه را دارد: دنبال کردن منافع بورژوازی، و همزمان، دنبال کردن منافع گروههایی که در پی دگرگونه کردن جامعه بر پایهٔ خواستهای عوامگرایانهٔ خود هستند.
ناسیونالیسم
ظهور دولت-ملّتها تحوّلی بنیادی و جداییناپذیر در فرایند طولانی گذار تمدّن بشری از مرحلهٔ فئودالیسم به سرمایهداری بود. در همین مرحله، مبارزه برای جدایی دولت از دین (کلیسا) نیز در اروپا شکل گرفت. در عین حال، پیروزی سرمایهداری بر فئودالیسم به معنای جدا شدن قدرت و مقام سیاسی از افسانهٔ ”حکم الاهی “در حکومت بود که شاهان و امپراتوران، در اوج قدرت فئودالیسم در همهٔ تمدّنها، برای حفظ قدرت و سیادت خود به آن متوسل میشدند. پیمان وستفالی که سرانجام در ۱۶۴۸ امضا شد [مجموعهای از عهدنامههای صلح چندجانبه که پس از پایان جنگهای سی سالهٔ مذهبی در اروپا میان کشورهای اروپایی در منطقهٔ وستفالی (در آلمان) به امضا رسید و بعدها الگویی برای جامعهٔ ملل و سازمان ملل متحد شد] اصول استقلال و حق حاکمیت دولت-ملّتهای مستقل و قوانین بینالمللی بعدی را پیریزی کرد. آن پیمان، نظامی جهانی را بر پایهٔ اصل حق حاکمیت کشورها، اصل برابری میان کشورها، و اصل عدم مداخلهٔ یک کشور در امور داخلی کشورهای دیگر را برقرار کرد که عموماً از آن با عنوان ”نظام وستفالی “نام برده میشود. پیمان صلح وستفالی حاصل مذاکرهٔ قدرتهای بزرگ اروپایی در فاصلهٔ سالهای ۱۶۴۴ تا ۱۶۴۸ بود. مجموعهٔ عهدنامههای امضا شده در آن روند، شالودهٔ بسیاری از قوانین بینالمللی را گذاشت که امروزه نیز به قوّت خود باقی است. در جریان شکست دادن فاشیسم و نازیسم در جنگ جهانی دوّم و فرایند استعمارزدایی بعد از آن، در پی مبارزهٔ ملّتها برای رهایی از استعمار، گرایشهای زیادی در سرشت این کشورهای مستقل پدید آمد. تردیدی نیست که آن گرایشها و انگارهها حاصل پیکار طولانی هر یک از کشورها با استعمار بود، و در این مرحله، هند نیز از این قاعده مُستثنا نبود.
”ایدهٔ هند “- پیدایی
”ایدهٔ هند “در روند مبارزهٔ حماسی مردم برای رهایی از استعمار بریتانیا شکل گرفت. امّا ببینیم این ”ایدهٔ هند “چیست؟ به بیان ساده، و البته بدون اینکه بخواهیم جنبههای چندگانه و پیچیدهٔ موضوع را نادیده بگیریم، این مفهوم، نمایشگر این اندیشه است که هند، به مثابه کشوری واحد، در راه گذار از چندسانی عظیمش، به سوی وحدت همهشمول فراگیر مردمش به پیش میرود. این برداشت، از یک نظر، ردّ کامل کل مسیری بود که در اروپا پس از پیمان وستفالی شکل گرفت.
هدف ”سازمان میهنپرستانهٔ ملّی “(RSS) و ”حزب مردم هند “(BJP) در جایگزین کردن جمهوری سکولار دموکراتیک مدرن هند با ”ملّت هندو “که در آن اکثریت هندو دیگر اقلیتهای مذهبی (به طور عمده مسلمان، یا به قول خودشان، دشمن خارجی در داخل) را مقهور خود میکند تا در برابر ملیت هندی، ناسیونالیسم هندو ترویج شود، عقبگرد از الگوی وستفالی است. در واقع عقبگرد از اندیشههای ملّیگرایانهای بود که پیش از مهار و منحرف کردن پیکار مردم هند در راه آزادی، در گفتمان روشنفکران رواج داشت و غالب بود. چنان کشوری که بر پایهٔ اکثریتگرایی (نسخه بدل آنها برای ”ملّت هندو»ی فاشیستی و بهشدّت متعصبانهشان) قرار دارد، هستهٔ اصلی بینش ملیت هندی را که در مفهوم ”ایدهٔ هند “جای داشت نفی میکند.
نظریهپردازان راستگرای سازمان میهنپرستانهٔ ملّی (RSS) و حزب مردم هند (BJP) ”ایدهٔ هند “را صرفاً اندیشه و مفهومی ماورای طبیعی میدانند. آنها ناسیونالیسم هندی (و در واقع هندو) را امری اینجهانی و واقعی میدانند، و مبارزهٔ رهاییجویانهٔ حماسی مردم هند را نادیده میگیرند. مفهوم ”ملیت هندی “از درون همین مبارزه بیرون آمد و بالاتر از مفهوم ناسیونالیسم وستفالی قرار گرفت. امروزه راستگرایان حزب مردم و سازمان میهنپرستانهٔ ملّی جلودار ارتجاعیترین عقبگرد به ناسیونالیسم هندی (هندو) در برابر بینش ملیت هندی (ایدهٔ هند) اند که برآمد پیکار قهرمانانهٔ مردم در راه رهایی از حاکمیت استعماری بریتانیا بود. پروفسور آکیل بیلگرامی از دانشگاه کلمبیا (در نیویورک) در این باره مینویسد: ”بسیج تودهیی سترگ و پایداری که هند در سه دههٔ آخر و حیاتی پیکار رهاییبخش مردم شاهد آن بود، بدون آرمانی متفاوت و همهشمول از این نوع [ایدهٔ هند] که الهامبخش آن مبارزه بود، امکانپذیر نمیشد.“
گونهگونی زبانی، دینی، قومی، فرهنگی، و… در هند بسیار بیشتر از آن است که در دیگر کشورهای جهان دیده میشود. طبق آمار رسمی، دستکم ۱۶۱۸ زبان، ۶۴۰۰ کاست، ۶ مذهب عمده (که ۴تای آنها اصلاً در این سرزمین پدید آمده است)، و ۶ گروه قومی متمایز از لحاظ علم انسانشناسی در این سرزمین ثبت شده است که همگی در کشوری واحد از لحاظ سیاسی اداره میشوند. یکی از نشانههای این گونهگونی آن است که در هند ۲۹ جشنوارهٔ مذهبی-فرهنگی عمده و بزرگ برگزار میشود و هند احتمالاً بیشترین تعطیلات مذهبی را در میان کشورهای جهان دارد.
آنهایی که مدعیاند بریتانیا بود که این گونهگونی گسترده را متحد کرد، این واقعیت را نادیده میگیرند یا فراموش میکنند که بریتانیاییها بودند که تجزیهٔ این شبهقاره را مهندسی کردند که حاصل آن، مرگ میلیونها نفر و جابهجایی و آوارگی قومی در مقیاسی عظیم بود. استعمار بریتانیا تاریخچهای ننگین و خفّتبار از بهجا گذاشتن میراثهایی دارد که علاوه بر آنچه در شبهقارهٔ هند مرتکب شد، از راه تجزیهٔ کشورهایی که پیشتر مستعمرهاش بودهاند، مثل قبرس، فلسطین، یا کشورهایی در آفریقا، همچنان به ملّتها زخم میزند. آنچه گونهگونی موجود در هند را منسجم و متحد کرد و بیشتر از ۶۶۰ حکومت خاننشین و شاهزادهنشین فئودالی را در هند امروزی یکپارچه کرد و به بینش ”هند دوستی “شکل داد، پیکار مردم هند در راه کسب آزادی از استعمار بود.
ناسیونالیسم در خدمت سرمایهٔ مالی جهانی
تعریفهایی که از ”ملّت “در پیمان وستفالی آمده است، همراه با ظهور ناسیونالیسم بورژوازی در دورهٔ سرمایهداری تجاری شکل گرفت که جهانبینی نظری آن مبتنی بر سوداگری بود. دغدغه و حرص انباشت ثروت به نام ”ملّت “و توسعهطلبی امپریالیستی عظیم پس از آن با هدف افزایش ”ثروت ملّت “از راه غارت مستقیم، تاراج، و استخراج طلا و الماس و دیگر ذخایر معدنی با بهرهگیری از کار بردهوار، شیوههایی بودند که به نام ”ناسیونالیسم “به کار گرفته میشد، و هیچ ربطی به بهبود شرایط کار و زندگی تودههای عظیم زحمتکشان این کشورها نداشت. ”ملّت “را بالاتر از مردم نشان میدادند، و از سوی دیگر، به نام ناسیونالیسم، مردم را برای اعزام به جبهههای جنگِ یک قدرت امپریالیستی با یک قدرت دیگر، بسیج میکردند؛ از کارگران کشورهای در حال جنگ خواسته میشد که در جبههها و سنگرها یکدیگر را بکشند. بنابراین، ناسیونالیسم بورژوایی همیشه ناسیونالیسم ”بزرگنمایی “بوده، و هست، که برداشتِ ماورایزمینی خود از ”ملّت “را بالاتر از خود مردم قرار میدهد.
در شرایط سلطهٔ جهانی و تاختوتاز بیامان سرمایهٔ مالی بینالمللی، ناسیونالیسم بورژوایی به بهای تحمیل فلاکت بیشتر بر تودههای وسیع مردم، در خدمت تأمین منافع این سرمایهٔ مالی جهانی است. پشتیبانی سیاسی از رژیم اقتصادی نولیبرالی در چارچوب نهادهای دموکراتیک، زیر نام ”ناسیونالیسم»، کشورهایی مانند هند را به طور مخاطرهآمیزی تهدید میکند.
در حال حاضر، در هند، ائتلاف شرکتها و دستهبندیهای فرقهیی بر کشور سلطه پیدا کرده و با تمام نیرو سرگرم تبلیغ و ترویج بزرگنمایی ناسیونالیسم و قرار دادن ”ملّت “و منافع آن بالاتر از افراد ملّت است، و از تکتک مردم میخواهد که فداکاری کنند، و از جمله، به نام ”ملّت “از حقوق دموکراتیک خود بگذرند. اغلب از رهبران دولت کنونی هند میشنویم که ”آزادی بیان نمیتواند به بهای [پایمال کردن] ملّت باشد! “ چنین تصوّر و برداشتی از ناسیونالیسم به سود برنامههای فاشیستی نیروهای فرقهیی هند به رهبری سازمان میهنپرستانهٔ ملّی (RSS) است. برنامهٔ این گروهها آن است که سرشت جمهوری سکولار و دموکراتیک هند را به ایدهٔ متعصبانه و فاشیستی ”ملّت هندو “دگرگونه کنند.
ایده و هدف سازمان میهنپرستانهٔ ملّی از مطرح کردن ناسیونالیسم، توجیه نظری-ایدئولوژیکی ناسیونالیسم به منظور برپایی ”ملّت هندو»ی مطلوب این سازمان است (که با دین هندو فرسنگها فاصله دارد). این را به آن دلیل میگویم که اخیراً یکی از سران این سازمان گفته بود: ”پیش از آنکه نژادهای خارجی دیگر به این سرزمین حمله کنند، هندوها هشت یا دههزار سال مالک بیچونوچرا و بیرقیب این سرزمین بودهاند. “او نتیجه گرفت که چنین شد که این سرزمین ”هندوستان، یعنی سرزمین هندوها، نامیده شد.“
برتریطلبان هندو به استناد چنین تحلیلهای غیرعلمی و با ”اثبات “اینکه هندوها همیشه یک ملّت بودهاند و هستند، محتوای متعصبانه و فرقهسالارانهٔ چنین ملّت هندویی را این گونه بیان میکنند:
”…بنابراین بیتردید میتوان چنین نتیجه گرفت که در هندوستان ملّت هندو، و فقط ملّت هندو و نه هیچچیز دیگری، زندگی میکند و باید زندگی کند. همهٔ آنهایی که به این ملیت، یعنی نژاد، مذهب، فرهنگ، و زبان هندو تعلق ندارند، به طور طبیعی از محدودهٔ زندگی واقعی ”ملّی “بیروناند.
”در نتیجه، فقط جنبشهایی حقیقتاً ”ملّی»اند که برای بازسازی، پویایی، و رهایی از رخوَت کنونی و ایجاد ”ملّت هندو “تلاش میکنند. فقط آنهایی میهنپرستان ملّیگرا هستند که آرزوی قلبیشان قرین افتخار کردن نژاد و ملّت هندو است، و برای رسیدن به این هدف تلاش وافر میکنند. به غیر از اینها، بقیه یا خائناند یا دشمنان آرمان ملّی، یا در بهترین حالت، احمقاند.”
روشن است که چنین دیدگاهی، پسرَفت از تحقق ”ایدهٔ هند “به منزلهٔ ناسیونالیسم همهشمول است. آنچه امروزه تبلیغ و ترویج میشود، ناسیونالیسم هندوگرای انحصارطلب است که در شرایط هند، در تعریف ناسیونالیسم عوامگرایانه میگنجد. حزب مردم و سازمان میهنپرستانهٔ ملّی برای اینکه بتوانند این طرح واپسگرایانه را به پیش ببرند، تاریخ را با افسانهٔ هندو، و فلسفه را با الهیات هندو جایگزین میکنند. دولت کنونی حزب مردم در هند به طور برنامهریزی شده محتوای کتابهای درسی را تغییر میدهد و نظریهپردازان هندو را در مقامهای گوناگون آموزش عالی منصوب میکند.
از لحاظ فلسفی، تلاش آنها این است که برای توفیق چنان ناسیونالیسم عوامگرایی، غیرعقلانی بودن را احیا و تقویت کنند. گئورگ لوکاچ، فیلسوف مارکسیست مَجار، که مسیر پیموده شده در قلمرو فلسفه در آلمان را تا به قدرت رسیدن هیتلر دنبال کرده است، معتقد است که ”غیرعقلانی بودن پدیدهای جهانی در دنیای امپریالیستی است.“
بنا به تعریف، غیرعقلانی بودن گرایشی ایدئولوژیکی است که دشمن عقل و استدلال منطقی است. هدف اصلی آن، به طوری که در همهٔ جلوههای آن دیده میشود، از دورهٔ روشنگری در اروپا گرفته تا جهانیسازی امپریالیستی امروزی، به چالش کشیدن قدرت عقل و استدلال منطقی در امور بشری، و زیر علامت سؤال بردن توان و ظرفیت بشر در کسب دانش دربارهٔ واقعیت است. روشن است که دانش، در هر مقطع معیّنی از زمان، هرگز نمیتواند تمام واقعیت را توضیح دهد. امّا دیدگاه غیرعقلانی رابطهٔ دیالکتیکی میان واقعیت و دانش را نفی میکند. لوکاچ میگوید که واقعیت عینی بسیار غنیتر و پیچیدهتر از دانشِ ما از آن است. دیدگاه غیرعقلانی، به عوضِ پُر کردن این فاصله بر اساس عقلانیت و منطق، اعتقاد دارد که اصلاً نمیتوان دانش منطقی و عقلانی از کل واقعیت به دست آورد و کل واقعیت را فقط از راه ”ایمان “و ”کشف و شهود “که شکل برتر دانش است میتوان درک کرد. ناسیونالیسم عوامگرا چنان ”ایمان»ی را به خورد مردم میدهد و از این راه هدفهای دوگانهاش را، یعنی تحقق برنامههای نولیبرالی و تبدیل هند به کشوری فرقهسالار، دینسالار، و انحصارطلب، به پیش میبرد.
در دولت امروزی حزب مردم و متحدش، همین غیرعقلانیت فلسفی است که به همهٔ جنبههای زندگی اجتماعی-سیاسی-فرهنگی هند رسوخ داده میشود. آنچه امروز عقلانی و مطابق منطق و خرد است، تلاش برای تحقق ”ایدهٔ هند “از راه تدوین طرح و برنامهای اقتصادی است که فراگیر و همهشمول باشد. آنچه غیرعقلانی و خلاف منطق و خرد است، اجرای اصلاحات اقتصادی نولیبرالی با همدستی سرمایهٔ مالی بینالمللی است که در پی آن است که برای به حداکثر رساندن سودش، اقتصاد هند را مقهور خود کند. چنین مسیری، علاوه بر آنکه خودآگاهی و بینش ملّی و ضدامپریالیستی را نفی میکند و هند را تا حد متحد فرمانبردار امپریالیسم کوچک میکند، فاصلهٔ عظیم میان دو هند را بهشدّت زیاد میکند: تهیدستان را فقیرتر، و ثروتمندان را ثروتمندتر میکند. برخلاف ”ایدهٔ هند»، این مسیر و برنامهای انحصارطلبانه است.
آنچه امروزه عقلانی است، تلاش برای شمول اجتماعی-اقتصادی همگانی، از جمله در مورد قشرهای محروم جامعه، ”نجسها»، قبایل و ایلنشینها، اقلیتهای مذهبی، و زنان است. امروزه، حفظ و ترویج انحصارطلبی غیرعقلانی است. صحبت کردن از ارزشها و شایستگیها جدا از واقعیتهای اجتماعی-اقتصادی غیرعقلانی است.
امروزه، تلاش برای تحقق ”برابری همهٔ شهروندان صرفنظر از کاست، عقیده، یا جنسیت “همانطور که در قانون اساسی ما تضمین شده است، عقلانی و مطابق منطق و خرد است. دریغ و انکار کردن این برابری، غیرعقلانی و پیامد سیاستهای نولیبرالی و تهاجم ناسیونالیسم هندو است. امروزه جدا کردن دین از دولت عقلانی و منطقی است. تبلیغ و ترویج بیوقفهٔ قطبیسازی فرقهیی و مزیتهای انحصاری به جای پروراندن شمول همگانی، غیرعقلانی و نابخردانه است. چنین غیرعقلانیتی به طور مستقیم به حق اقلیتهای مذهبی که در قانون اساسی تضمین شده است تجاوز میکند، و فرصتهای زندگی و امنیت زندگی را از آنها میگیرد و آنها را در برابر تجاوزهای فرقهیی آسیبپذیر میکند.
آنچه امروزه عقلانی است، ترویج ارزشهایی است که به تحقق ”ایدهٔ هند “کمک میکند. آنچه عقلانی نیست، آلوده و خدشهدار کردن نظام آموزشی از راه نفی عقلانیت و گرایش علمی، و علاوه بر آن، محدود کردن دسترسی همگانی به آموزش است. جایگزین کردن فرهنگ غنی تلفیقگرای ما با اسطورهسازی هندو عقلانی نیست.
این است آن نبرد مداومی که در هند میان ناسیونالیسم عوامگرای هندو و ناسیونالیسم هندی در جریان است. احیای دموکراسی سکولار (غیرمذهبی؛ جدایی دین از دولت) در هند یعنی پیروز شدن عقلانیت در نبرد با بیخردی و بیعقلی. هستهٔ اصلی ”ایدهٔ هند “همین است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۵۴، ۴ تیر ماه ۱۳۹۷