فاجعه ملی

ره‌پویان نامیرای سپیده‌دم! به: ‌خاطرهٔ جاودانه همه قهرمانان جان‌باختهٔ فاجعه ملی

یادی از مقاومت زندانیان سیاسی در دههٔ خونین شصت: زندانیان ملی‌کش‌ و بند ملی‌کش‌ها

ای پیک راستان خبر سَرو ما بگو

احوال گل به بلبل دستان‌سرا بگو

                                      “حافظ”

هم‌زمان با اوج‌گیری جنبش اعتراضی توده‌ها بر ضد استبداد ولایی، سی‌ سالگی کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ ، کشتاری که به‌حق “فاجعهٔ ملی” نام گرفته است، فرامی‌رسد.                                        

این تقارن تاریخی میان گسترش جنبش اعتراضی با سالگرد فاجعهٔ ملی، خود بهترین گواه بر حقانیت راه و تداوم رزم فرزندان دلیر خلق ماست که به‌وسیلهٔ رژیم تبهکار ولایت ‌فقیه قتل‌عام شدند و این رژیم در تمام طول این ۳۰ سال کوشید جنایت هولناکش را با توطئهٔ سکوت همراه سازد.

سی سال پیش، در پی شکست سیاست‌های خانمان‌برانداز خمینی و دیگر سران حاکمیت در جنگ هشت‌ساله با رژیم وقت عراق، هزاران زندانی سیاسی پس از کشانده شدن دیگر بار به بیدادگاه‌های چنددقیقه‌ای “هیئت مرگ”- متشکل از: حسینعلی نیری (در مقام حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (در مقام دادستان وقت)، مصطفی پورمحمدی (در مقام نمایندهٔ وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین)، و ابراهیم رئیسی (در مقام معاون وقت دادستان کشور)- و با ‌دستور مستقیم خمینی، به جوخه‌های اعدام سپرده شدند.

میزان تبه‌کاری در این فاجعهٔ ملی و بی‌سابقه بودن به‌لحاظ تعداد قربانیان و ویژگی‌هایی به‌تمامی پلید آن، ژرفای کینهٔ ارتجاع به آرمان‌های مردمی و نیز به فرزندان اسیر خلق و گرفتار به بند رژیم را با همهٔ ابعاد آن آشکار می‌سازد. امروزه در پرتو افشاگری‌هایی که در بیان سرگذشت این کشتار شده است و از آن جمله‌اند انتشار نوارهای صوتی از جلسهٔ آیت‌الله منتظری با “گروه مرگ” و دیگر سندها، خاطره‌گویی‌های شفاهی و نوشتاری زندانیان و شاهدان عینی، هدف رژیم از این قتل‌عام و انگیزه‌های آن نزد افکارعمومی آشکار شده است. اما در این میان یکی از مهم‌ترین علت‌های کینه‌توزی ارتجاع که در نحوهٔ گزینش زندانیان سیاسی برای کشاندنشان به این بیدادگاه‌ها و درواقع به جلسه‌های “گروه مرگ”، در پرسش‌های تفتیش‌عقایدی “گروه مرگ” و نیز در شمار بسیار اعدام‌ها آن را می‌توان مشاهده کرد، هنوز کمتر برجسته شده و به ارزیابی آن چندان پرداخته ‌نشده است. رژیم ولایت‌فقیه و دستگاه‌های اهریمنی سرکوب آن، با وجود اعمال خشن‌ترین سیاست‌ها و روش‌ها در سال‌های دههٔ ۶۰ خورشیدی هرگز نتوانسته‌اند آتش شور مقاومت و ایستادگی را در زندان‌ها خاموش سازند.

این واقعیت، یعنی مقاومت زندانیان سیاسی در سخت‌ترین و دشوارترین اوضاع، کماکان چنان که شایستهٔ آن است به‌تصویر کشیده نشده است و نسل جوان آرمان‌خواه و پیکارگر میهن ما از ژرفا و گستردگی این مقاومت به‌راستی درخشان تاریخی زندانیان سیاسی هم‌وطن‌شان، اطلاعی کامل یا لااقل درخور ندارد. دههٔ خونین شصت و موج پی در پی شکنجه و اعدام در مقابله با حرکت‌های آرمان‌خواهانه در تاریخ معاصر میهن ما اگر نگوییم بی‌سابقه، اما قطعاً در آن ابعاد، کم‌سابقه بوده است. فقط کافی است اشاره کنیم که طی سال‌های دهه ۶۰ علاوه بر آنکه دستگیری‌ و بلافاصله بازداشت کردن‌ها بدون ضابطه‌ای قانونی و به‌صورتی خشونت‌بار و بی‌وقفه انجام می‌شد، در درون زندان نیز رژیم مرگ و وحشت حاکم بود. شکنجه‌گران هم بازجویی می‌کردند و هم خود در به‌اصطلاح دادگاه خودشان به‌قضاوت دربارهٔ سرنوشت قربانیان‌شان می‌نشستند و حکم صادر می‌کردند. شکنجه برای اقرار و شکنجه برای اعتراف در تلویزیون و در برابر دیگر زندانیان در حسینیهٔ زندان اوین و زندان‌های دیگر شهرها، شیوهٔ متداول و روش معمول به‌شمار می‌آمد. در طول سال‌های دههٔ شصت، زندان توأم با زجر و شکنجه تنها به دورهٔ بازجویی منحصر نمی‌شد. پس از به‌اصطلاح دادگاهی شدن زندانی (اکثراً با چشمبند بر چشم‌ها) و حکم گرفتن، بازجویی‌ها به‌دلیل‌های گوناگون می‌توانست از سر گرفته شود. در تمام طول سپری کردن مدت زمان حکم زندانی، از میزان تراکم زندانیان سیاسی در یک بند یا در یک اتاق یا در یک سلول، مکان خواب، حمام کردن و امور بهداشتی و پزشکی، استفاده از حق هواخوری، برخورداری از حق ملاقات، استفاده از جیرهٔ غذایی روزانه و ابتدایی‌ترین امور برای ادامهٔ حیات یک موجود زنده، همگی، بالقوه و باالفعل، همچون ابزار و اهرمی به‌منظور اعمال فشار بر زندانی سیاسی به‌هدف متلاشی کردن روح و جسم او و تسلیم کردنش به سخن گفتن یا انجام عمل در جهت مورد نظر شکنجه‌گران و درنهایت مقام‌های امنیتی و حکومتی سازمان‌دهی، تنظیم و استفاده می‌شد. 

اما به‌رغم این شرایط ضد انسانی، مقاومتی ستودنی از سوی زندانیان سیاسی با تعلق‌های سازمانی و عقیدتی‌ای گوناگون شکل گرفته بود که جایگاه نیروهای چپ و کمونیست و به‌ویژه اعضا و هواداران حزب ما در آن پررنگ و در تاریخ به‌ثبت رسیده است.

مقاومت زندانیان سیاسی، برنامهٔ “تواب سازی” دستگاه قضایی و امنیتی رژیم که مستقیماً از سران درجه اول حکومت از جمله خمینی، رفسنجانی، خامنه‌ای و موسوی اردبیلی دستور می‌گرفتند، درهم شکست و کانون‌های مقاومت در زندان‌های کشور- به‌ویژه اوین، گوهردشت، قزل‌حصار و کمیتهٔ مشترک- را شکل داد. در این زمینه باید نکته‌ای مهم را یادآوری و بر آن تأکید کرد، و آن اینکه، در خاطره نویسی‌‌های اخیر درخصوص وضعیت زندان‌های سال‌های دههٔ ۶۰  به‌ آن یا اشاره‌ای کوتاه و گذرا شده یا به‌طورکلی نادیده گرفته شده است، و آشنا شدن نسل جوان مبارزان با آن پراهمیت است. امروزه وقتی از وضعیت زندان‌ها در دهه شصت صحبت می‌شود به موضوع ملی‌کش‌ها و آن دسته از زندانیان سیاسی که ملی‌کش نامیده می‌شوند کمتر پرداخته می‌شود.

یکی از روش‌های ضدانسانی دادستانی انقلاب اسلامی و ارگان‌های امنیتی در دههٔ شصت در درون زندان‌ها، وادار کردن زندانیان سیاسی به مصاحبه در قبال آزادی آنان از زندان بود. اگر زندانی در دادگاه محکوم به حبس نمی‌شد یا مدت زمان محکومیت او کوتاه بود نیز در پایان این محکومیت کوتاه با فشار مسئولان زندان و شعبه‌های دادستانی انقلاب اسلامی- به‌ویژه  شعبه‌های ۵، ۶ و ۷- شرط آزادی مصاحبه در تلویزیون مداربسته خاص زندان یا در حضور دیگر زندانیان سیاسی بود.

طی سال‌های ۶۰ تا ۶۷، بازجویان و زندان‌بانان برای به‌تسلیم وادار کردن زندانیان سیاسی و تحکیم فضای وحشت بر زندان‌ها از شیوهٔ مصاحبه و اعلام انزجار استفاده می‌کردند. بخش پرشماری از زندانیان سیاسی به‌ویژه در میان اعضا و هواداران حزب ما به‌دلیل نپذیرفتن این خواست، یعنی تسلیم نشدن به مصاحبه برای آزادی، مدت‌ها پس از پایان دوران محکومیتشان همچنان در زندان نگهداشته شدند. برخی از آنان حتی با آنکه در دادگاه حکمی برایشان صادر نشده بود، حاضر به‌ تسلیم در برابر این خواست زندان‌بانان نشدند و عده‌ای از آنان استوار بر سر آرمان‌های خود در جریان فاجعه ملی اعدام شدند.

با تشکیل بند یا اتاق ملی‌کش‌ها، از واقعیت مقاومت این گروه از زندانیان سیاسی، زندانیان سیاسی ملی‌کش پدید آمدند و به سمبل مقاومت در برابر سیاست تواب سازی بدل شدند. سالن سوم بند ۳۶۵ معروف به بند آموزشگاه، از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷ یکی از مظاهر این مقاومت بود که حتی زندان‌بانان در دوره‌ای بر آن نام “سالن مسکو” نهاده بودند. در سال‌های بین ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳، در اتاق‌های این بند و بین اعضا و هواداران حزب ما از همان آغاز یورش ارتجاع به حزب و اجرای نمایش‌های مشمئزکنندهٔ  تلویزیونی قربانیان شکنجه این بحث در میان آمد که “نباید تسلیم شد. همه این‌ها، یعنی جاسوسی برای شوروی و امثال آن، پرونده‌سازی است و هر فرد باید از حیثیت و شرف خود و نیز تعلق سیاسی‌اش متناسب با پرونده‌اش دفاع کند. ما اقدامی علیه میهن و انقلاب مردم انجام نداده‌ایم که برای آن اعلام انزجار کنیم.” هم‌چنین در پی افزایش فشارها پس از پخش  مصاحبه‌های تلویزیونی، این بحث بین بخشی از زندانیان توده‌ای درگرفت که چه باید کرد؟ حاصل این بحث‌ها چنین بود: “ما نه برای اشخاص که با پذیرش برنامه به صفوف حزب پیوستیم. … ما علیه منافع زحمتکشان اقدامی انجام نداده‌ایم و به برنامه و آرمان حزب پایبندیم.”

با رسیدن به چنین نتیجه‌گیری‌ای، بخشی از اعضا و هواداران حزب در آن دورهٔ  تاریک و وحشت‌زا تصمیم گرفتند از تعلق سیاسی خود بدون ورود به‌دیگر مباحث دفاع کنند. پس از اعدام ناخدا افضلی و یاران او در ۷ اسفندماه ۱۳۶۲، محاکمه اعضا و هواداران حزب و در مرتبه اول آنانی که در سال‌های ۵۹ تا ۶۱،  یعنی پیش از یورش به حزب دستگیر شده بودند، آغاز شد. از نخستین رفقایی که به دادگاه برده شدند می‌توان از کارگر قهرمان توده‌ای حسن جلالی و… نام‌ برد. این رفقا در بیدادگاه از خود و سیاست‌های حزب تودهٔ ایران دفاع کردند و این دفاع تأثیری به‌سزا در روحیهٔ دیگر زندانیان سیاسی در آن روزهای سیاه به‌جا گذاشت. بخش بزرگی از این رفقای ما در دادگاه‌ها به حبس‌هایی با مدت‌زمان مختلف محکوم شدند و پس از پایان یافتن زمان حبس‌شان به‌دلیل امتناع از ابراز انزجار و از انجام مصاحبه، در زندان نگهداشته شدند.

ایستادگی این زندانیان سیاسی در اوج حاکمیت وحشت و مرگ در زندان‌ها، به‌ویژه در زندان اوین، فضای رعب را شکست، هوایی تازه، هوای مقاومت و ایثار را در زندان‌ها منتشر ساخت. پرواضح است که مقاومت‌های الهام‌بخش در کمیته‌های مشترک و رسیدن خبر مقاومت قهرمانانی چون ابوتراب باقرزاده، علی‌محمد شهبازی، اسماعیل ذوالقدر، رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)، فاطمه مدرسی… به‌ روحیه زندانیان سیاسی توده‌ای در اوین توانایی‌ای بی‌بدیل می‌بخشید. به‌این ترتیب، همین گروه از زندانیان سیاسی نخستین ملی‌کش‌ها بودند که پس از مدتی بر عدهٔ آنان از بین زندانیان سیاسی همه گروه‌ها افزوده شد. در میان نام این قهرمانان می‌توان از رفقای توده‌ای حسن جلالی، فیروز همجوار، اصغر قباخلو، مهرداد دستگیر، شاپور بیژنی نام برد که در فاجعه ملی باافتخار و سربلندی در برابر هیئت مرگ از آرمان‌های خود دفاع کردند و به جوخه اعدام سپرده شدند. مقاومت این گروه از رفقا در شکل‌گیری مقاومت و ایستادگی زندانیان سیاسی در زندان‌ها نقشی مؤثر و ماندگار داشته است. همین مقاومت اولیه بود که پس از مدتی کوتاه یعنی از سال‌ ۶۵ به‌بعد بین زندانیان فراگیر شد و برنامهٔ تواب سازی را برای همیشه به‌ناکامی کشاند.

متأسفانه تا به‌امروز درباره مقاومت زندانیان سیاسی معروف به ملی‌کش کمترین اطلاعات و روشنگری صورت گرفته است. ایستادگی در زندان‌ها بسیار گسترده‌تر از آنچه تاکنون نوشته و بیان‌شده، جریان داشت. رژیم در فاجعه ملی به‌زعم خود با تشکیل بیدادگاه‌های مرگ و صدور حکم اعدام کوشید این روح مبارزه و مقاومت را درهم بشکند و جنبش مردمی را از کادرهای آزموده محروم سازد. گرچه فقدان کادرهای مجرب که در جریان فاجعه ملی بسیاری‌شان جان باختند، کماکان بر جنبش ترقی‌خواهانه مردم میهن ما سنگینی می‌کند، اما شکل‌گیری اعتراض‌ها و جنبش توده‌ها شاهدی بر نامیرایی اندیشه و آرمان قهرمانان خلق در دوران نوین مبارزات ملی و دمکراتیک میهن ماست. این کلام کارل مارکس را فراموش نکنیم: “اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خویش باقی است.” یاران جان‌باختهٔ ما در مبارزهٔ امروز توده‌ها با عمل تاریخی‌شان حضور دارند. نبرد امروز نسل نو مبارزان جنبش مردم ایران، تداوم عمل تاریخی همه قهرمانان سربلند فاجعه ملی است که با ایثار جان خویش درفش آرمان‌خواهی به‌سود منافع توده‌های محروم را برافراشته نگه داشتند. به‌یاد و خاطره این ره‌پویان نامیرای زندگی و مبارزه، پویندگان هستی‌بخش فرگشت تاریخ درود می‌فرستیم. در پایان به‌یاد رفقای ملی‌کش که قهرمانان سربلند ایثار محسوب می‌شوند این بیت شعر را که همیشه بر زبان شماری از آنان جاری بود، زمزمه کنیم:

حلاج وشانیم که از دار نترسیم

مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

                                             “نسیمی”

 به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۵۹،‌ دوشنبه ۱۱ شهریور ماه ۱۳۹۷ 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا