مسایل بین‌المللی

عوامل رشد عوام‌گرایی (پوپولیسم) در دو سوی اقیانوس اطلس شمالی

نویسنده: وینسِنت ناوارو، استاد سیاست عمومی دانشگاه جانز هاپکینز در آمریکا و استاد علوم سیاسیِ در اسپانیا
برگرفته از Counterpunch، ۹ آوریل ۲۰۱۹

یکی از تأثیرگذارترین آثار قرن بیستم- مانیفست کمونیست- با این گزارهٔ مشهور آغاز می‌شود:
شبحی در اروپا گشت می‌زند: شبح کمونیسم. همهٔ قدرت‌های اروپای کهن- پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکال‌های فرانسه و پلیس آلمان- برای تاراندن این شبح اتحاد مقدسی تشکیل داده‌اند. کدام حزب اپوزیسیونی است که مخالفانِ بر مسندِ قدرت نشسته‌اش آن را کمونیستی نخوانده‌اند؟ (مارکس و انگلس، 1848)

اکنون در آغاز قرن ۲۱م، با جایگزین کردن واژهٔ  ”کمونیسم “با  ”عوام‌گرایی»، و تغییر دادن نام نهادهای سیاسی، اقتصادی، و مذهبی‌ای که به خاطر رشد جنبش‌هایی که قدرت این نهادها را زیر علامت سؤال برده‌اند احساس تهدید می‌کنند و چنین جنبش‌هایی را عوام‌گرا (پوپولیست) می‌خوانند، می‌توان جزوه‌ای با پاراگرافی مقدماتی مشابه همان که در مانیفست است نوشت. این جزوهٔ جدید را می‌توان این گونه آغاز کرد:
شبحی در سرمایه‌داری پیشرفته در دو سوی اقیانوس اطلس شمالی گشت می‌زند- شبح عوام‌گرایی. مجموعه‌ای مقدس، شامل دستگاه‌های سیاسی و رسانه‌یی این کشورها و حزب سیاسی حاکم بر آنها، به‌علاوهٔ نهادهای فراملی آنها، علیه این شبح تبانی کرده‌اند. کدام حزب سیاسی است که این نهادهای سیاسی و رسانه‌یی را تهدید کرده باشد و عوام‌گرا معرفی نشده باشد؟
همان‌طور که در سدهٔ 20م در مورد کمونیسم رخ داد، در سدهٔ 2۱م دستگاه‌های سیاسی و رسانه‌یی برای معرفی کردن هر جنبش یا حزبی که قدرت، مشروعیت، و سیاست‌های عمومی نولیبرالی‌ای را که آنها بر مردمشان تحمیل کرده‌اند، زیر علامت سؤال ببرد، از اصطلاح “عوام‌گرایی” (پوپولیسم) استفاده می‌کنند. در بسیاری از کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس شمالی، یعنی در اروپا و آمریکای شمالی، همین روند دارد رخ می‌دهد. هدف این مقاله در درجهٔ اوّل این است که بررسی کند که آیا بین این جنبش‌هایی که عوام‌گرا خوانده می‌شوند اشتراک‌هایی وجود دارد یا نه، و دلایلِ رشد و گسترش این جنبش‌ها را بشناسد. هدف دوّم این است که راهبردها و محدودیت‌های عوام‌گرایی را در قیاس با جنبش عمده و اصلی ضد دستگاه حاکم سدهٔ گذشته، یعنی جنبش سوسیالیسم را تحلیل و بررسی کند.

  این جنبش‌ها چه عنصرهای مشترکی دارند؟
 اکثریت عظیم احزابی که به آنها برچسب عوام‌گرا زده می‌شود، اگرچه تفاوت‌هایی دارند، ویژگی‌های مشترکی نیز دارند. یکی مخالفت آشکار آنها با جهانی‌سازی و همبسته‌سازی اقتصادی و مخالفت با همگن‌سازی فرهنگی و سیاسی است که این پدیده‌ها سبب ایجاد آن می‌شود. جنبش‌های عوام‌گرا این همبسته‌سازی و همگن‌سازی را تهدیدی برای هویت ملی خود قلمداد می‌کند. از این رو، ایدئولوژیِ این جنبش‌ها و احزاب همیشه در بر دارندهٔ نوعی ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) است. این ملی‌گرایی، که تمایل به بازیابیِ هویت، کنترل، و منابع ملی را شامل می‌شود، در درجهٔ اوّل (امّا نه منحصراً) بر شناساییِ جهانی‌سازی به عنوان عامل و علتِ کاهشِ کیفیت زندگی و رفاه طبقات اجتماعی استوار است. پاسخی منطقی و قابل پیش‌بینیِ به درک این طبقات است که جهانی‌سازی مسئولِ زوال سطح زندگی و از دست رفتن هویت ملّی‌شان است. در نتیجه، این جنبش‌های عوام‌گرا (که به طور عمده از سوی طیف هایی از زحمتکشان  پشتیبانی می‌شوند) جهانی‌سازی و نهادها و احزاب ترویج کنندهٔ جهانی‌سازی را نمی‌پذیرند. هزاران نمونه این گفته را ثابت می‌کند. یکی از اخیرترین نمونه‌ها همان است که در سال ۲۰۱۶ در شهر بالتیمور، در ایالتِ مریلند آمریکا رخ داد: طبقهٔ کارگر سفیدپوستِ منطقهٔ داندالک (محلهٔ کارگران فولادساز آن شهر) به طور گسترده‌ای به ترامپ، کاندیدای ضد جهانی‌سازی رأی داد که انتقال کوره‌های ذوب آهن (یکی از بزرگ‌ترین مراکز اشتغال در آن شهر) را به کشورهایی با دستمزد کم و شرایط کاری بدتر، محکوم کرد. این کارگران به کاندیدای دموکرات، هیلاری کلینتون، که از جهانی‌سازی دفاع می‌کرد، رأی ندادند. و همین وضع در بسیاری از مناطق کارگری آمریکا رخ داد. شبیه این روند نیز در بسیاری از کشورهای اتحادیهٔ اروپا دارد رخ می‌دهد.
این رفتار کارگران، واکنشِ قابل‌درکِ آنها به چیزی است که طبقات اجتماعی این کشورها دارند تجربه می کنند: شواهد زیاد و متقاعدکننده‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد که انتقال صنعت به کشورهایی با دستمزد پایین واقعاً به شاخص‌های سطح زندگی طبقهٔ کارگر در کشورهای پیشرفتهٔ سرمایه‌داری، یعنی کشورهای دو سوی اطلس شمالی، آسیب زده است. نیز، شواهدی قوی و قابل‌قبول وجود دارد که نشان می‌دهد که مهاجرت، با اینکه عامل مثبتی برای کشورهای پیشرفتهٔ سرمایه‌داری است، می‌تواند هزینه‌هایی (مانند دستمزدهای پایین) را برای بخش‌های آسیب‌پذیر طبقات اجتماعی با خود به همراه بیاورد که این امر مخالفت این طبقات با مهاجرت خارجیان را توضیح می‌دهد. دستگاه‌های سیاسی-رسانه‌ییِ مسئولِ جهانی‌سازی این‌چنینی، این ملی‌گرایی را اهریمنی جلوه می‌دهد و آن را “واپسگرا”، “اُمُل”، “حمایت‌گرا”، “ضد مدرن”، “منسوخ”، “غیرمنطقی”، “میهن‌پرستی متعصبانه”، و غیره می‌خواند. بنابراین، این دستگاه‌های غالب تلاش می‌کنند روایتی را خلق کنند که ملّی‌گرایی را در نقطهٔ مقابلِ جهان‌گراییِ ظاهراً مدرن و مترقی قرار می‌دهد.
نکوهش جهانی‌سازی و همبسته‌سازی اقتصادی توسط احزاب عوام‌گرا همراه با ویژگی دوّم آن جریان دارد که عبارت است از تقبیح و نکوهش کردن احزاب سیاسی‌ای که جهانی‌سازی و همبسته‌سازی اقتصادی را ترویج می‌کنند، و نیز نکوهش کردن سیاست‌های نولیبرالی، مانند اصلاحات بازار کار که باعث ایجاد پراکنده‌کاری و بیکاری می‌شود؛ قطع هزینه‌های عمومی اجتماعی که باعث کاهش حمایت اجتماعی و حقوق اجتماعی می‌شود؛ و تمرکز قدرت دولت مرکزی، که فرض می‌شود صرفاً ابزاری است برای گروه‌های فشار (لابی) مالی و اقتصادی. طرح‌های سیاسی پیشنهادی عوام‌گرایان را دفاع از “ضعیفان”- یعنی مردم- علیه “بالایی‌ها”، یعنی برگزیدگان سیاسی و مدافعان برنامه و هدفِ جهانی‌سازی معرفی می‌کند.
همه اینها ویژگی سوّم را توضیح می‌دهد: برجسته بودن حضور و مشارکت بخش‌های گسترده‌ای از طبقهٔ کارگرِ ظاهراً مأیوس در میان شالوده‌های این جنبش‌ها. در آمریکا، همچون در بریتانیا یا سوئد و فرانسه و آلمان و بسیاری دیگر، بخش‌های بزرگی از طبقات زحمتکش که پیش از این به چپ‌ها رأی می‌دادند اکنون به احزاب عوام‌گرا رأی می‌دهند. البته این بخش‌های جامعه تنها رأی‌دهندگانِ این احزاب نیستند (و گاهی اکثریت این رأی‌دهندگان هم نیستند)، اما نقشی عمده و مرکزی در این جنبش‌های عوام‌گرایِ ضد دستگاه حاکم دارند. در آمریکا، طبقهٔ کارگر سفیدپوست (که اکثریت بزرگی از کل طبقهٔ کارگر این کشوررا تشکیل می‌دهد) در انتخاب شدن دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری اخیر نقشی اساسی داشت. در حقیقت، بخش‌هایی از طبقهٔ کارگر سفیدپوست آمریکا که پیش از این به کاندیدای سیاه‌پوست (اوباما) رأی دادند، در انتخابات گذشته به  دونالد ترامپ رأی دادند. همین امر در بریتانیا نیز رخ داد. طبقهٔ کارگر بریتانیا محورِجنبش مدافع برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیهٔ اروپا) بود که جنبشی اعتراضی بر ضد دستگاه‌های سیاسی حاکم بر اتحادیهٔ اروپا و به از دست رفتن کنترل ملّی بود که ناشی از عضویت در اتحادیه اروپا است.
 در سپتامبر 2018، بخش‌های بزرگی از زحمتکشان سوئد به حزبی (دموکرات‌های سوئد) رأی دادند که حزبی عوام‌گرا و راست افراطی است. در فرانسه، ساکنان کمربند سرخ پاریس (مناطق کارگرنشین و هوادار چپ) به ماری لوپن رأی دادند، و در آلمان، همان گونه که در اکثر کشورهای اتحادیه اروپا رخ داد، کاهش چشمگیرِ سوسیال دموکراسی با رشد و گسترش احزابِ به‌اصطلاخ عوام‌گرای مورد حمایت بخش‌های بزرگی از طبقهٔ کارگر آلمان همراه بوده است.

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۷۶، ۹ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا