مسایل بین‌المللی

چرا مارکسیست‌ها اصطلاح‌های «بُت‌واره پرستی»، «بُت‌انگاری»، و «ازخودبیگانگی» را به‌کار می‌برند و آن‌ها چه اهمیتی دارند؟

به نقل از انتشارات کتابخانه مارکس

[پروسهٔ تبدیل کردن کالاها و خدمات به فراورده‌هایی که باید فروخته شود ارزش حقیقی انسان را پنهان می‌کند]

پاسخ به بخش اول پرسش- زیرا سرجمع چیزهایی‌اند که اغلب درک کردن یا توضیح دادن آن‌ها دشوار است‌- آن است که (در پاسخ به پرسش دوم) تلاش خواهیم کرد به آن برسیم. مطلب را با تعریفی از “ازخودبیگانگی” [alienation] آغاز می‌کنیم. ازخودبیگانگی یعنی دوری و جدایی انسان‌ها از جوهر واقعی خویش و از آنچه باید باشند (و گاهی اوقات با آنچه زمانی بودند)،  یعنی بیگانگی با کار خویش، با مهارت‌های خویش، با روزگار خویش و با انسانیت خویش، بیگانگی انسان‌ها با خویشتن خودشان که اغلب در خلال تملک آنان از سوی دیگران، دچار آن می‌شوند.  چنین به نظر می‌رسد که نخست این مفهوم به صورت خاص در دست‌نوشته‌های اقتصادی وفلسفی مارکس در سال ۱۸۴۴ (که هرگز در دوران حیات او منتشر نشد) به‌کار رفته است. از خودبیگانگی شرایط نامأنوس و غریبی است که گریبان انسان‌ها را در دوران حاکمیت نظام سرمایه‌داری می‌گیرد که از نظر مارکس چنین پدیده‌ای به‌ويژه در عرصه کار بروز می‌کند. مارکس کار انسانی را به عنوان مقوله محوری تمام جامعه‌ها دریافت (دیدگاهی که اکثریت اقتصاددانان در آن دوره با آن هم‌رأی بودند، اما مارکس در نوشته‌های بعدی‌اش به‌ویژه در “سرمایه” آن‌ را توسعه داده بود).

از آنجایی که کارگران بر محصولی که تولید می‌کنند نظارت اندکی دارند و این فرآورده‌ها در تصاحب کارفرمایان قرار دارند و از آنجایی که کارگران در چگونگی عملکرد فرآیند تولید نقشی ندارند و باید از دیگران فرمان ببرند و از آنجایی که کارگران با کار و زحمت خود که داوطلبانه نیست بلکه به‌سبب نیاز آنان به تأمین دستمزد ناگزیرند کار کنند، با محصول کار خود بیگانه می‌شوند. کارگران از خود بیگانه می‌شوند، زیرا در طول زمانی که کار می‌کنند نه به خودشان بلکه به صاحبان کار تعلق دارند و ویژگی‌های فردی آنان به‌معنای واقعی کلمه نفی می‌گردد. از دیگر سو، ممکن است آنان نسبت به دیگر کارگرانی که در زمینه استخدام با آنان به‌رقابت بر می‌خیزند، بیگانه گردند. مارکس می گفت: “کارگر تنها زمانی که بیرون از محیط کار قرار دارد، خویشتن خویش را درمی‌یابد، هنگامی که سرگرم اشتغال است بیرون از خویشتن خویش به‌سر می‌برد.” امروزه از خودبیگانگی بسی افزون‌تر از زمانی است که اکثر کارگران در کارخانه‌ها و زمین‌های کشاورزی به‌طور مستقیم استثمار می‌شدند.                                                          

رانندهٔ “اوبر” یا “پیک موتوری” ممکن است رضایت مشتری را حاصل کند. اما آنان با کارفرمای واقعی‌شان که سودها را برداشت می‌کند (به‌طور مثال اوبر۱، نخستین استارت آپی در دنیا بود که بیشترین و گران‌ترین سهام را داشت)، ارتباط مستقیم اندکی دارند.  کارکنان مرکز تماس تلفنی در یک مجتمع پژوهش علمی یا بنگاه‌های خدمات مالی حتی ممکن است از محصول نهایی کار خود آگاه  نباشند. “بُت‌انگاری” [reification] در معنای تحت‌اللفظی و لغوی “به چیز یا شیء تبدیل گشتن”، شکلی ویژه‌ از خودبیگانگی است که از طریق آن فراورده‌های انسان یا مناسبات انسانی به‌منزله موجودیتِ مستقل از انسان‌ها باور کرده ‌شوند. ساده‌ترین نمونه‌ اینکه، از دید یک خداناباور [آته‌ایست] (بیشتر مارکسیست‌ها خدا‌ناباورند) به‌هرحال خدا هست. چنان‌که مارکس دید: “انسان دین را می‌سازد، دین به‌یچ‌وجه انسان را نمی‌سازد.” خدا- همهٔ خداها- فراوردهٔ مغز و و تاریخ انسان هستند، با وجود این آنانی که معتقدند “خدا” وجود دارد، او را به‌طورعموم انگار که این ربط و نسبت (خدا فراوردهٔ مغز و و تاریخ انسان است) برعکس بوده می‌نمایانند. درک و دریافتِ “بُت‌انگاری” [reification] از ساحت‌های زیادی از زندگی ازجمله کار بهره می‌گیرد. شغل شما، اگر شغلی داشته باشید، غالباً به‌منزله یک  “چیز، شیء”، موجودیتی بدون اتکا به غیر نمایانده می‌شود.

هنوز هم  در واقعیت امر، این [شغل] یک فرایند است، بازدهِ مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی‌ای به‌لحاظ تاریخی تعیین‌شده هستند  و امکان یافتند به‌طورمتفاوت سازمان‌‌دهی شوند.  فتیشیسم یا “بُت‌واره پرستی” [fetishism]، اصطلاحی است که از انسان‌شناسانی به‌عاریت گرفته شد که آن را [این اصطلاح را] در مورد  این اعتقاد و باور که یک شیء- ازجمله یک شیء ساختهٔ انسان- می‌تواند قدرت‌هایی فراطبیعی داشته باشد یا می‌تواند چنین قدرت‌هایی را به دارنده‌اش اعطا کند، به‌کار بردند. مارکس این اصطلاح را اقتباس کرد تا به راه و شیوه‌ای که مناسبات اجتماعی تصور کرده شدند، نه همچون مناسبات میان مردم یا طبقه‌ها، بلکه همچون مناسبات اقتصادی مشتمل بر پول و کالاها، مستقل از وساطت و نفوذ انسان و تحول تاریخی، ارجاع دهد. “بت‌شدگی کالاها” [commodity fetishism] یا (کالاپرستی)، شکلی ویژه‌ از “بُت‌انگاری” [reification] است که به‌موجب آن، مناسبات بین چیزها یا شیء‌های دادوستد کرده شده نمادسازی (سمبل‌سازی) یا بیان می‌شوند. مارکس قیاسی کرد با “قلمرو مه‌‌آلود دین. آنجا فراورده‌های مغز انسان همچون پیکره‌هایی خودمختار ظاهر می‌شوند که از حیات خاص خودشان برخوردارند، فراورده‌هایی که هم با یکدیگر و هم با نژاد بشر وارد مناسبت ‌می‌شوند. این چنین است در دنیای کالاها با فراورده‌های دست انسان. من این را فتیشیسم می‌نامم که به‌محض اینکه همچون کالاها تولید می‌شوند خودش را به فراورده‌های کار می‌چسباند.”

مفهوم “بت‌شدگی کالاها” [commodity fetishism] یا (کالاپرستی)، مهم است زیرا بیانگر روشی است که سرمایه‌داری با دستکاری کردن ارزش مصرفی شی‌ء‌ها و ارزش مبادله‌شان در بازار این طور وانمود می‌کند که این ارزش‌ها عینی و واقعی و پرکیفیت هستند که به صورت ماهوی در درون آن‌ها نهفته‌اند. طلا و اثرهای هنری بهترین نمونه‌هایی هستند که به آسانی می‌توان “بت‌شدگی کالاها” یا (کالاپرستی) شی‌ء‌ها را در آن‌ها مشاهده کرد ولی امروز همان بُت (فتیش) fetishبه ارزش‌های سهامی، شاخص‌های بازار سهام و دیگر نهادهای غیرحقیقی و به‌لحاظ فیزیکی ناموجود نامعلوم پیوند می‌خورد. به‌طور کلی “به‌نظر می‌رسد پول دارای نیرویی سحرآمیز است که می‌تواند همراه با نرخ بهره مرکب بر مقدار خود بیفزاید. من کاری نمی‌کنم ولی حساب پس‌اندازم رشد می‌کند.”  پول به‌گونه‌ای نقش‌آفرینی می‌کند که بر نقش عنصر کار انسانی به‌منزله سرچشمه تولید ارزش سرپوش می‌گذارد.

امروز “گردانندگان اصلی انباشت سرمایه در فرآیند تولید یا نقش اندکی دارند و یا هیچ دخالتی ندارند. این واقعیت به‌ويژه پس از کنار گذاشتن کارکرد نظام اقتصادی بر پایه “واحد پولی طلا” (تبدیل‌پذیری فرضی دلار ایالات متحده با طلا) در سال‌های دههٔ ۱۹۷۰ میلادی، به پدیدار شدن “ابزار مالی” جدید و شکل‌های گوناگون انباشت سرمایه “نامعلوم” (موضوع یکی دیگر از پاسخ‌ها) انجامیده است که در عمل بُت‌واره‌ترین بُت‌واره‌ها است. دانستن سه مفهوم “بُت‌واره پرستی”، “بُت‌انگاری”، و  “ازخودبیگانگی” در شناخت و به‌چالش کشاندن چیزهایی که اغلب برای ما امری مسلم و بدیهی هستند یا به‌صورتی “پایدار” یا حتا “طبیعی” ظاهر می‌شوند یاری می‌رساند. مارکس گزاره دیگری را به‌نام “سرشت گونه‌ها” به‌کار می‌گیرد که از آن در اشاره به تعریف سرشت انسان‌ها استفاده می‌کند. سرشتی که (در پاسخ دیگری مستدل شده است) در بیرون از ژن‌ها همیشگی نیست، بلکه از نظر تاریخی خود را با مکان و زمان مشخص دمساز می‌کند.

ازخودبیگانگی همچون سدی در برابر درک و فهم توانایی و نیروی واقعی نهفته در این چیستی عمل می‌کند. ازخودبیگانگی تنها در پیوند تنگاتنگ با تولید نیست، بلکه همان‌گونه که در پاسخ پیشین استدلال شد “بت‌شدگی کالاها” [commodity fetishism] یا (کالاپرستی)، نقشی محوری در نظام سرمایه‌داری دارد. ازخودبیگانگی کیفتی فراگیردر نظام سرمایه‌داری امروزین است و شاید در زمانی که مردم برای دگرگونی شرایط زندگی خود احساس ناتوانی و درماندگی می‌کنند این حس بیگانگی تشدید می‌شود و حتا می‌تواند افزون بر این جلوه کند و آن هنگامی است که ما ضرورت دگرگونی را در نمی‌یابیم. این به‌ویژه در دنیایی که گروه بزرگی از مردم در گرسنگی به‌سر می‌برند هم در کشورهای به‌اصطلاح توانگر و هم در کشورهای رشدیابنده داشتن هرگونه دوراندیشی سوسیالیستی تعیین‌کننده و رهگشا است. گرایش به “مصرف جبرانی” یا خرید و دارندگی کالاهای تجملی یا “غیرضروری” که در فروکش و تسکین احساس ذهنی ازخودبیگانگی که بسیاری از مردم آن را در زندگی روزانه حس می‌کنند برای نظام سرمایه‌داری امری حیاتی است. پدید آوردن چنین انگیزشی و استمرار آن با شگردهای مختلف آگهی‌های بازرگانی پیرامون شیوه و سبک زندگی با هدف رساندن بیشترین سود  نه  به نیکبختی انسان بلکه به‌ کسب سود هرچه بیشتر برای ابرشرکت‌ها منجر می‌گردد. گستره این کالاها از قایق‌های تفریحی تجملی خصوصی گرفته تا گوشی‌های دستی هوشمند و فرآورده‌های باب روز است که بیشتر وقت‌ها به‌دست کارگرانی تولید می‌شوند که در شرایط منزجرکننده‌ای از آنان بهره‌کشی می‌شود و تولید آن‌ها گاهی زیان‌هایی سنگین برای محیط زیست دارد. و البته نژادپرستی و سایر شکل‌های پیش‌داوری‌های منفی برعلیه  “دیگر” گروه‌ها به‌خودی خود گونه‌ای ازخودبیگانگی است که حس تشخیص وابستگی و به بندکشیدگی فرد یا گروهی از مردم را مخفی می‌کند و هم‌زمان سرچشمه و خاستگاه اجتماعی یا طبقاتی این وابستگی را کتمان می‌کند. برای بسیاری، یکی از گیراترین ویژگی‌های سوسیالیسم توانایی در دسترس قرار دادن چشم‌انداز بازبینی اولویت‌ها درباره تعیین شیوه زندگی خود است و ضرورتی ندارد که ازخودبیگانگی تنها پس از دستیابی به سوسیالیسم به‌چالش کشیده شود. برای مارکسیست‌ها دریافت و کسب آگاهی انسان‌ها هم به‌صورت فردی و هم به‌صورت اجتماعی به نیرو و توانایی‌های نهفته‌شان از راه خودسازی و فهمیدن جایگاه‌شان در تاریخ و جامعه، به‌چالش کشیدن و بازگشایی بندهایی می‌شود که آنان را از پی بردن به توانمندی و گام گذاشتن به میدان برای دگرگونی باز می‌دارد، آموختن هرچه بیشتر درباره خویشتن و شرایط زندگی (و به این ترتیب هدایت آگاهانه زندگی خود) در این فرایند است. بنابراین با کنشگری در عرصه حفظ محیط زیست، کنشگری جمعی برای تأمین دست‌مزد بهتر، نظارت بیشتر بر بهبود یافتن شرایط کاری و فراتر از این در یک پیکار سیاسی برای بهسازی جهان با ازخودبیگانگی می‌توان روبرو و آن را بی‌اثر ساخت.

————————-  

۱.‌اوبر((Uber یک سرویس همسفری آنلاین است. اپ موبایل تلفن هوشمند به‌طور خودکار، مسافران را با نزدیک‌ترین راننده مرتبط می‌سازد و موقعیت مسافر را به راننده می‌فرستد. مشتریان از طریق اپ تلفن موقعیت راننده را ردیابی می‌کنند. رانندگان اوبر از خودروی شخصی خود استفاده می‌کنند.

  به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۸۱، دوشنبه ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۸

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا