آیا نظام سوسیالیستی بهدلیل هوشمندی عاطفی اقتصاد آن برتر از سرمایهداری است؟
تیم لیبرتی- ۲۳ خردادماه ۹۸ / ۱۳ ژوئن ۲۰۱۹
آلبرت انیشتین استدلال کرد که بلوغ عاطفی بهعنوان یک ویژگی، در سوسیالیسم بسیار بیشتر از سرمایهداری است.
آیا تا بهحال متوجه شدهاید که ما اغلب در مورد تأثیر اقتصاد از نظر عاطفی صحبت میکنیم و حتی آن را اندازهگیری میکنیم؟ دانشگاه میشیگان در گزارشهای ادواریاش دربارهٔ “اعتماد مصرفکننده”، این شاخص را بهعنوان واحدی برای اندازهگیری سلامتی اقتصاد معرفی میکند. خود این شاخص قدرت آن را دارد تا بر اقتصاد بازار تأثیر بگذارد و میگذارد، زیرا احساسات واقعیت دارند.
ما از “اضطراب” در بورس سهام، “خوشنودیهای غیرعادی” و “نگرانیهای اقتصادی” سخن میگوییم. احساسات ما نسبت به اقتصادمان بر عملکرد اقتصاد تأثیر میگذارد؛ احساسات ما درواقع عاملی اقتصادی است. و خود اقتصاد هم بهنظر میرسد که- حداقل در طول زمانی که دربارهاش صحبت میشود- احساسات خاص خودش را دارد، مانند هنگام بررسی ” دلشورههای بازار “. ما حتی از رکود اقتصادی شدید با عنوان “افسردگی” یاد میکنیم.
با وجود اینکه همه ما از ابراز احساسات نسبت به اقتصاد ابایی نداریم، هیچگاه آنگونه که در زندگیای سالم بهمنظور درک وضعیتهای احساسی و چگونگی تأثیر این احساسات بر روند کارآمدی خود، کنترل مسئولانه آنها و داشتن ذهنی روشنتر چنین احساساتی را بررسی میکنیم، به تجزیه و تحلیل منطقی و روانشناختی احساسات خود نسبت به اقتصاد نپرداختهایم.
بهعنوان مثال، در علم روانپزشکی، هدف این است که مردم از احساساتی که بر رفتار و روابط آنان تأثیر میگذارد آگاه شوند تا بهنحوی که تا کنون امکان نداشتهاند بتوانند این احساسات را درک کنند و با آنها مقابله کنند. دلیل ضرورت کسب آگاهی از این احساسات، امکان دستیابی بهتر به آگاهی و کنترل بیشتر و بهخصوص درک واقعیتها در رفتارهای آنان است. بنابراین، مثلاً فردی که در کودکی آزار دیده است و بارها و بارها مورد ضربوشتم قرار گرفته ممکن است با ترس و اضطراب به پیرامون خود نزدیک شود و حتی دست دوستی دیگران را که به سویش دراز شده حمله بینگارد و پس بزند. احساسات واقعیت خاص خودشان را دارند، اما با واقعیت دنیای خارج از خود سازگار نیستند. بااینهمه، این احساسات که در گذشتهای خشونتبار ریشه دارند، بر روابط این فرد با دیگران و عموماً جهان به شیوهای ازشکلافتاده (کژدیسه) نافذ است. نکتهٔ رواندرمانی این جا است که به این افراد کمک کنیم تا آن دوران ناهنجار عاطفی که به ازشکلافتادگی (کژدیسگی) ادراکهای آنان از جهان منجر شده را شناسایی کنند تا بتوانند واقعیت را که همه دنیا در دشمنی با آنان نیست تشخیص دهند و همچنین بدون غلبه احساس ترس بتوانند با جهان رویکردها و تعامل خودشان را داشته باشند.
این نوع آگاهی، بخشی از آن چیزی است که ما آن را “هوش عاطفی” مینامیم. هنگامیکه ما از عکسالعملهای عاطفی خود و همچنین دیگران به جهان آگاهی داریم، میتوانیم با وضوح بیشتری ببینیم و بیندیشیم و واقعگرایانهتر و بهینهتر با شرایط برخورد کنیم.
من در مقام یک معلم، میتوانم به شما بگویم که این یک قانون کلی است که انسانِ مضطرب و ترسیده نمیتواند بهروشنی فکر کند و یا بهطور مؤثر یاد بگیرد. بههمین دلیل است که معلمان باید برای ایجاد محیط یادگیریای ایمن و کمک به دانشآموزان برای غلبه بر ترس و اضطرابشان در کلاس درس تلاش کنند.
حال بگذارید این پویشهای عاطفی و تحلیلها را در سطح اقتصاد بررسی کنیم. ما، بهطور مثال، کاملاً بهوضوح نقش ترس و اضطراب را در اقتصاد میتوانیم ببینیم، میتوانیم ببینیم چگونه ترس بر رفتارهای اقتصادی ما تأثیر میگذارد و چگونه، بهویژه در عصر حاضر، نسبت به ترسیدن حساسیم. مثلاً تصور برانگیختن ترسهایی پیرامون مسئلهٔ مهاجرت. رئیسجمهور ترامپ مهاجران را همچون نیرویی مهاجم متشکل از متجاوزان و قاچاقچیان مواد مخدر معرفی میکند که زندگی اجتماعی و اقتصادی ما را تهدید میکنند، در صورتی که مطالعات نشان میدهند که مهاجران بخشی مهم از اقتصاد ما هستند. این مطالعات همچنین نشان دادهاند که اضطراب مربوط به از دست دادن شغل و بیمه پزشکی، موجب کاهش تحرک و بهرهوری اقتصادی در کل میشوند. آیا ما بهطور دست جمعی و کلکتیو به این ترسها و اضطرابها پرداختهایم؟ اگر اقتصادها عاطفه دارند و احساسات مردم بخشی مهم از اقتصاد هستند، احتمالاً اگر فکر کنیم برخی اقتصادها هوشمندیای عاطفی بیش از دیگر اقتصادها دارند میتواند از خرد دور نباشد.
ضمن اینکه من مطمئن نیستم که این مسئله را میتوان بهاین شکل مطرح کرد، ولی فکر میکنم که مقالهٔ دلپذیر آلبرت اینشتین در سال ۱۹۴۹ بهنام “چرا سوسیالیسم؟” میتواند راهنمایی برای این بحث باشد. اینشتین در این مقاله، بهنظر من، اضطراب اصلی و اساسیای را شناسایی میکند که دائمی است، از سوی سرمایهداری بهوجود میآید و باعث میشود که ما از نظر احساسی بهتزده و در ارتباطی ازشکلافتاده (کژدیسه) با وضعیت واقعی پیرامونمان و واقعیت ارتباطات در زندگی اقتصادی و اجتماعی باقی بمانیم.
اجازه دهید من آنچه را که بهنظرم هسته تجزیه و تحلیل اجتماعی- اقتصادی و واقعاً انسانی اینشتین است- تا آنجا که به بحث ما دربارهٔ هوش عاطفی اقتصادی مربوط میشود- بیان کنم. در قسمتی از این مقاله، اینشتین مینویسد: “من اکنون به نقطهای رسیدهام که میتوانم بهطور خلاصه نشان دهم که چه چیزی بهاعتقاد من جوهر بحران دوران ما است. این مطلب، ارتباط فرد با جامعه است. فرد بیش از هر زمان دیگری به این موضوع واقف است که وابسته به جامعه است. اما او این وابستگی را بهمنزلهٔ موهبتی مثبت یا پیوندی اُرگانیک یا نیرویی محافظ تجربه نمیکند، بلکه آن [وابسته به جامعه بودن] را تهدیدی به حقوق طبیعی یا حتی موجودیت اقتصادی خود میشمارد. علاوهبراین، موقعیت او در جامعه چنان است که قابلیتهای خودپرستی خوی او دائماً مورد تاکید قرار میگیرند، درحالیکه قابلیتهای اجتماعی او، که بهصورت طبیعی ضعیفترند، بهتدریج کیفیت خود را از دست میدهند. همه انسانها، با هر موقعیت اجتماعی، از این پروسه تیرگی روابط در در رنجاند. ناآگاهانه، زندانی خودپرستی خاص خویش، ناامنی، تنهایی، و محرومیت از لذتهای ساده و بدیهی زندگی را احساس میکنند. انسان میتواند معنای زندگی خود را، هرچند کوتاه و پرخطر، تنها با وقف خود در جامعه پیدا کند.”
اینشتین اینجا درواقع در پی رونمایی از شالودههای عاطفی در رفتار اقتصادی است. مردم از واقعیت وابستگی خود به دیگران احساس ناامنی میکنند، تو گویی این وابستگی آنان را بهنوعی ضعیف میکند. باوجود اینکه این احساس واقعیت خاص خود را دارد، در تحلیل اینشتین این احساس با واقعیت مطابقت ندارد، زیرا او واقعیت وابستگی ما به همدیگر را “موهبتی مثبت، پیوندی اُرگانیک و نیرویی محافظ” قلمداد میکند. او اعلام میکند که نتیجه این حس که تصورمان از واقعیت روابطمان را از شکل میاندازد، این است که ما زندانی خودپرستی خودیم و قابلیتهای اجتماعیمان بهضعف گراییده که به بیقوتیمان منجر میشود، ما را “ناامن، تنها و محروم از سادهترین و بدیهیترین لذتهای زندگی” بهحال خود رها میکند.
یکی دیگر از اثرهای این رویکرد غیرهوشمندانه عاطفی به زندگی و واقعیت برای اینشتین، این است که مردم سپس به رفتارهای اقتصادی مشغول میشوند که نسبت به همان مردم، همان مناسبات، طبق آنچه آنان برای موجودیت، نیرو، حفاظت، و، لذت خاص خودشان، بدان وابستهاند، خصمانهاند.
او در دنباله فرازی که نقلقول کردم مینویسد: “هرجومرج اقتصادی جامعه سرمایهداری آنگونه که امروز وجود دارد، بهنظر من، منبع واقعی شر و بدیها است. ما جامعهای عظیم از تولیدکنندگانی هست را شاهدیم که اعضایش بیوقفه تلاش میکنند همدیگر را از ثمرههای کار جمعی خود محروم کنند – نه از طریق اعمال زور، بلکه با پیروی کامل از قوانین مصوبه. در این راستا مهم است بدانیم که ابزار تولید- یعنی تمام ظرفیت تولیدیای که برای تولید کالاهای مصرفی و همچنین دیگر کالاهای عمده موردنیاز هستند- قانوناً میتوانند در مالکیت خصوصی افراد باشند، و در بسیاری موارد، هستند.”
اینشتین سرمایهداری را نظامی توصیف میکند که پرورشدهنده احساساتی است که ما را از تکیه کردن بر همدیگر هراسناک میکند بهصورتی که نیاز به همدیگر را (که حقیقت زندگی اجتماعی است) انکار کنیم و بترسیم و برای دسترسی به منابع موردنیاز خود با یکدیگر، بهجای همکاری، رقابت کنیم. ما “بیوقفه در تلاش هستیم تا یکدیگر را از ثمرههای کار جمعی خود محروم کنیم.” پس از آن، شکلهای اجتماعی و اقتصادیای مانند مالکیت خصوصی بهوجود میآوریم که یک سیستم اقتصادی را عادی و قانونی کند. این سیستم در تصوری ازشکلافتاده (کژدیسه) از واقعیت ترسی غیرمنطقی از واقعیت حقیقی و ضروری همکاری و وابستگی ما به یکدیگر ریشه دارد. بهاین معنا، انیشتین نشان میدهد که سرمایهداری، اقتصادی غیرهوشمندانه است.
برای اینشتین، اقتصادی سوسیالیستی که صادقانه و حتا شادمانه وابستگیمان را بهرسمیت شناسد و ارج گذارد- اجتماعیت ناگزیر ما و واقعیت متکی بودنمان به انرژیهای مشترکمان برای حفظ کردنمان- یک اقتصاد هوشمند عاطفیتر را تشکیل میدهد، اقتصادی که نه رفتارهای مبتنی بر هراس بلکه رفتارهای شناخته در ارزیابی و فهمی درست از واقعیت را میپروراند. اگر ما بهطورمشترک دنیایمان را خلق میکنیم، نباید بهطورمشترک از آن جهان لذت ببریم، با همدیگر سهیم نشویم آنچه را خلق میکنیم چنان که نیاز است بهجای اینکه خصمانه درصدد برآئیم همدیگر را از زندگی محروم کنیم؟ شاید اینشتین یک روانشناس نبود، اما او مطمئناً ما را با پیچیدگی- و در بسیاری موارد، سادگی- رویکردهای روانشناختی و روانپزشکی برای تجسم اقتصاد سیاسیای انسانی و واقعگرایانه آشنا کرد. با اینکه تا کنون ما از دانش مغز بزرگ او استفاده کردیم تا با ایجاد بمب اتمی به کشتار جمعی بپردازیم، بگذارید توصیه کنیم زمان آن است که خرد پیشه کرده اقتصاد هوشمند عاطفیتری خلق کنیم.
*** تیم لیبرتی پروفسور ادبیات در دانشگاه دولتی شیکاگو، آمریکا، است. او که نظریات مارکسیستی و ترقیخواهانهای دارد کتابها و مقالههایی بسیار در ارتباط با فرهنگ، نژاد، جنسیت، سیاست، و طبقه کارگر آمریکا تألیف و منتشر کرده است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۸۲، دوشنبه ۳۱ تیر ماه ۱۳۹۸