عقابی تیزبین در قلهٔ دماوند
رفیق “فرامرز کیانبخت”، در خانوادهای از تبار رنجبران و زحمتکشان در جنوبشهر تهران و یک سال پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ متولد شد. تازه به نوجوانی رسیده بود که نابرابری و فقر مردم را در کنار حیفومیل مفتخوران عرصهٔ سرمایه با پوستوگوشت و استخوانش لمس کرد. عقاب قلهها آرزوهایی عظیم و خطیر برای بهروزی مردمش در سر داشت. او که در سر شور تغییر دادن وضع داشت،
روزی با سنگ به کلانتری محل حمله کرد و با چنین مطالبهای: “چرا جلوی پخش مو اد مخدر را نمیگیرید مگر شما نمیبینید جوانان محل چگونه قربانی اعتیاد میشوند؟” عقاب سرکش ۱۶ ساله شور انقلابی در اوضاع در سر میپرورید.
دیری نمیپاید که ۱۷ شهریورماه ۱۳۵۷ فرامیرسد. اینک رفیق فرامرز خشم مردم را در خیابانها میبیند و به صف آنان میپیوندد. هنگامیکه رفیق فرامرز به سمت عمال رژیم ستمشاهی که درحال شلیک گلوله به سمت مردم بودند، هجوم میبرد نخستین جراحتها را از ضربات مأموران ضد مردمی در پیکر خود لمس میکند. او پرداخت هزینه در راه مبارزه را عملآ مشاهده و تجربه میکند. دژخیمان رژیم ستمشاهی رفیق فرامرز با بدنی زخمی را به زندان قصر میبرند. او ۴۰ روز زیر شکنجههای وحشیانه قرار گرفت و حسرت شکستن را به دل دشمنان مردم جانبهلب رسیده گذاشت. اوج تظاهرات مردم بهپا خاسته در سراسر میهن رهایی رفیق ۲۴ ساله را موجب گردید. شور انقلابی رفیق فرامرز فرونشاندنی نبود. او به هستهای از فعالان سازمان چریکهای فدائیان خلق پیوست. در بحبوحه انقلاب با آثار حزب تودهٔ ایران- چه در عمل و چه در تئوری- و با تاریخ حزب توده ایران و سرگذشت روزبهها، حکمتجوها، تیزابیها و هزاران رزمنده که در صفوف این حزب جانباخته بودند آشنا شد. او با آگاهیای که در خلال مطالعه بهدست آورد، در سال ۱۳۶۰ راهی دفتر حزب در خیابان ۱۶ آذر شد تا به عضویت حزب توده ایران درآید.
رفیق در تکثیر نشریههای حزب و پخش آنها بیوقفه تلاش میکرد. “نامه مردم”، ارگان مرکزی حزب توده ایران، را همراه با دیگر آثار ازجمله بیانیهها و جزوههای حزبی را کوچه به کوچه بهدست و به مردم و علاقهمندان میرسانید. در راه عمل به برنامه حزب از جان مایه میگذاشت. در تهیه کارتهای ویژه اول ماه مه (روز جهانی کارگر)، ۱۰ مهرماه (سالروز تأسیس حزب تودهٔ ایران) و هشتم مارس (روز جهانی زن)، هنرمندانه قلم میزد. هنرش زین پس از توده و برای تودهها بود. برای کارگران اعتصابی با عشق تمام از هنر تودهایاش بهره میگرفت. شعرهایی که خوانده و در خاطر داشت بهجا و درست بیان میکرد و بهکار میگرفت. با الهام از آموختههایش، خود نیز شعر میسرود، و چه زیبا! بر بالین مادر “فروغ” (لطفی) با تمام و جود “فلوت” میزد و بر مزار رفیقی دیگر “دف”. این ابتکارها هرگز عبث نمیبود. تجربهٔ ۳۸ سال کار در ادارات و کارخانهها او را یک تودهای پخته، رزمجو، و نهانبین کرده بود. عزم رزمیدن گویی در رگهایش جاری بود. بارها بهدلیل دفاع از حق کارگران کارخانه روغن نباتی یا صنفهای دیگر از کار اخراج شده بود. مواردی پیش آمده بود که از سوی کارفرمایان و ادارات مختلف و از آن جمله از سازمان بهداشت و درمان برای سکوت کردن در برابر پایمال شدن حقوق زحمتکشان پیشنهادهای زیادی به او شده بود. اما پاسخ یکی بود، و آن هم: من شرافتم را به پول و مقام نمیفروشم! رفیق فرامرز می گفت از این پیشنهادها بر پیشانیاش عرق شرم مینشست. مگر میشود با دزدان حقوق زحمتکشان همسفره شد یا حق مردم را نادیده گرفت؟ پس کرامت و شرافت انسانی چه میشود؟
عملکرد رفیق فرامرز در محل کار و درستکاری و امانتداریاش در ادارات و کارخانهها زبانزد خاص و عام بود. یکی از مسئولیتهای اداریای که به رفیق محول شده بود مسئولیت نگهداری دارو بود. همکارانش در حیرت بودند که او چگونه درحالی که کلید درِ گنجی در دستانش است (بهدلیل کمبود دارو در بازار) زندگیاش را با دستمزدی که میگرفت و تنگدستی میگذارند. عشق عقاب سرکش فزون یافته و فروکش نکرده بود. بعد از کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ ، به آشنایانش توصیه میکند او را هم در خاوران و میان گورهای جانباختگان بهروزی مردم میهن بهخاک بسپارند. او در آخرین جشن ده مهر که در آن حضور داشت شعر “عاشقم من ” را با آن حال ناتوانی میخواند. گویی عشقش به مردم، به سوسیالیسم و حزب تودهٔ ایران قویتر از آن عشقی است که شاعر بزرگ میگوید:
“تو رهرو دیرینهٔ سرمنزل عشقی/ بنگر که ز خون تو بههر گام نشان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری/ این صبر که من میکنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود/ گنجیست که اندر قدم راهروان است… “
در بستر بیماری و واپسین لحظههای زندگی وقتی به دیدارش میروند میگوید: از بیماری و حال من مپرسید، از تحلیل و مقالههای “نامه مردم” برایم بگویید، از رویداد و حوادثی که در ارگان مرکزی حزب ما بازتاب یافته است و انعکاس آنها را در جامعه برایم تعریف کنید. تا آخرین لحظه با امید به زندگی و حزبش با شوق وصف نشدنی اشعار انقلابی را میخواند و چهرهاش منقلب میشد چندان که حتی بیمارستان از طنین دلنشین او جان میگرفت. با عبارات: “لعنت بر دروغ، دروغ ریاکار”، “خجسته باد راستیِ فروتن پارسا” ملاقاتکنندگانش را بدرقه میکرد. تمامی ذرات وجودش سرشار از عشق بود! در مقابل زشتیها مثل کوه استوار بود. تا آخرین لحظهٔ زندگی پربارش، مؤمن به اعتقاداتش و یار زحمتکشان بود. همسری وفادار و پدری مهربان و دوستی بیهمتا بود! ایمانی وصف ناپذیر داشت.
رفیق فرامرز تا آخرین تپش قلبش به آرمان زحمتکشان و حزبش وفادار ماند. بدرود عقاب سرکش قلههای دماوند فرامرز کیانبخت! حزب توده ایران فقدان این رفیق را به خانواده و بازماندگانش و نیز به همه اعضا و هواداران حزب، به دوستان، آشنایان و همکاران او تسلیت میگوید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۸۸، دوشنبه ۲۲ مهر ماه ۱۳۹۸