مسایل بین‌المللی

ارث و ایدئولوژی بورژوایی

نوشتهٔ پرابهات پاتناییک، اقتصاددان مارکسیست هندی

اگر یک کارگر باربر از یک اقتصاددان بورژوایی می‌پرسید که “چرا فلان اَمبانی [نام ثروتمندترین خانوادهٔ هند] این‌قدر ثروت دارد ولی من ندارم؟” پاسخ این اقتصاددان این می‌بود که اَمبانی “خصایص ویژه”ای دارد که کارگر باربر ندارد. ولی همهٔ اقتصاددانان بورژوایی بر سر اینکه این “خصایص ویژه” که قرار است نابرابری ثروت را توضیح دهند دقیقاً کدام‌اند، توافق ندارند.

اگر قرار است که توضیح اقتصاددان بورژوایی ما از لحاظ منطقی بی‌عیب‌ونقص باشد، آن “خصایص ویژه”‌ای که قرار است ثروتمند بودن شخص را توضیح دهند باید مستقل از واقعیت ثروتمند بودن آن شخص باشند. برای مثال، در اقتصاد سرمایه‌داری انباشت سرمایه رخ می‌دهد، و در نتیجه ثروت نیز به مرور زمان زیاد می‌شود. زحمتکشانی که درآمد آنها حتّی برای تأمین حداقل معاش آنها هم کافی نیست، بخت چندانی برای پس‌انداز پول ندارند، و از آنجا که پس‌انداز در نفس خود می‌تواند افزایش ثروت به دنبال آورد، پس زحمتکشان [که نمی‌توانند پس‌انداز کنند] نمی‌توانند به دارایی خود بیفزایند، و حتّی اینکه اصلاً ثروتی داشته باشند که بخواهند به آن بیفزایند. بنابراین، نتیجه می‌گیریم که توضیح دادن اینکه چرا اَمبانی ثروت دارد ولی کارگر باربر ندارد، بر پایهٔ این خصیصهٔ ویژهٔ اَمبانی که او مقتصد است و پول جمع‌کن است،‌ یعنی بیشتر از کارگر باربر پس‌انداز می‌کند، از لحاظ منطقی ایراد و اِشکال دارد. این بدان علّت است که اگر کارگر باربر به اندازهٔ اَمبانی ثروت می‌داشت، آنگاه او هم می‌توانست به همان اندازهٔ اَمبانی، شاید هم بیشتر از او، مقتصد و پول جمع‌کن باشد و پس‌انداز کند.

به عبارت دیگر، مقتصد و پول جمع‌کن بودن خصیصه‌ای است که همهٔ ثروتمندان دارند چون بدیهی است که آنها نمی‌توانند همهٔ درآمدی را که ثروت آنها برایشان می‌آورد، مصرف کنند. بنابراین، مقتصد و پول جمع‌کن بودن اَمبانی در ذاتِ ثروتمند بودن اوست؛ خصیصهٔ ویژه‌ای نیست و نمی‌تواند توضیح بدهد که چرا شخصی به نام اَمبانی پولدارتر از کارگر باربر است. خلاصه اینکه “خصیصهٔ ویژه” باید مستقل از خودِ این واقعیت باشد که اَمبانی ثروت دارد.

یا مثلاً این سخن نارندرا مودی [نخست‌وزیر راست‌‌‌گرای هند] را در نظر بگیرید که سرمایه‌داران را “آفرینندگان ثروت” می‌خواند. روشن است که این سخن مودی توصیفی احمقانه و بی‌معنی از فرایندی اجتماعی است. ولی بیایید فعلاً این حرف نامربوط و پوچ را برای لحظه‌ای نادیده بگیریم و صرفاً به خاطر ادامهٔ بحث، این توصیف او را بپذیریم. نکته اینجاست که این توصیف مودی توضیح نمی‌دهد که چرا اشخاصی با نام‌های اَمبانی یا اَدانی [میلیاردر دیگر هندی] باید “آفرینندگان ثروت” باشند و نه شخصی که الآن کارگر باربر است.

یکی از آن “خصیصه‌های ویژه”‌ای که یوزف شومپیتر اقتصاددان بورژوایی [اتریشی-آمریکایی نیمهٔ اوّل قرن بیستم] بر آن تأکید داشت، “نوآور بودن” بود، یعنی توانایی عملی کردن اندیشه‌های نو و ابتکاری، که از میان آنها، او به شیوه‌های نوین تولید، فراورده‌های نو، بازارهای نو، و امثال آن نظر داشت. او بین “اختراع” و “نوآوری” تمایز قائل بود. منظور از اوّلی، تکوین و تدوین دانش دربارهٔ فرایندها و فراورده‌های جدید است، و منظور از دوّمی، کاربرد عملی این دانش است. در حالی که اختراع‌ها به طور مستقل در جامعه صورت می‌گیرد، توانِ عملی کردن این اختراع‌ها در فرایند تولید ظاهراً نیاز به “خصیصهٔ ویژه”ای دارد که شامل قابلیت و توانایی شناسایی و استفاده از فرصت‌های سودآور است. این “خصیصهٔ ویژه” را فقط چند نفر داشتند که او آنها را “کسب‌آفرین” [entrepreneurs، که به فارسی کارآفرین هم ترجمه می‌کنند] می‌خواند.

از دید شومپتیر، راه‌اندازی کسب‌وکار یا کسب‌آفرینی هیچ ربطی به این ندارد که شخص ثروتمند است یا نه، بلکه خودش علّت به دست آوردن ثروت است، چون کسی که فرایند یا فراوردهٔ جدیدی را برای اوّلین بار و پیش از دیگران به بازار می‌آورد، از دیگران پیشی می‌گیرد و ثروتمند می‌شود. بنابراین، توضیح شومپیتر آن ایراد منطقی را که استدلال “مقتصد بودن” داشت، نداشت. شومپیتر همچنین استدلال می‌کرد که شرکت‌های موجود که در حال کار هستند بیشتر تمایل دارند به همان روال معمول و همیشگی خودشان کار کنند و کمتر مایل به آزمودن فرایند‌ها و فراورده‌های جدیدند، و به همین دلیل است که کسب‌آفرین‌ها از خارج از صفوف شرکت‌های موجود می‌آیند [نه از درون آنها]. آنها شرکت‌های جدیدی راه‌اندازی می‌کنند و با نوآوری‌های خود، ثروت هنگفتی به دست می‌آورند. به این ترتیب، او استدلال می‌کند که اگرچه نابرابری ثروت و دارایی در جامعهٔ سرمایه‌داری وجود دارد، ترکیب گروه ثروتمندترین افراد، یعنی هویت آنهایی که مثلاً ۵درصد بالایی ثروتمندان جامعه را تشکیل می‌دهند، با گذشت زمان مرتب تغییر می‌کند.

نظریهٔ شومپیتر، با وجود آنکه از مارکس هم کم وام نگرفته است، اساساً ایراد دارد، ولی ما در اینجا وارد این موضوع نمی‌شویم. به‌علاوه، حتّی شومپیتر هم می‌پذیرفت که در سرمایه‌داری نوین که در آن شرکت‌ها خودشان آزمایشگاه‌های پژوهشی دارند، نه اختراع‌ها و نه نوآوری‌ها از بزرگ و کوچکی شرکت‌ها، و ثروتی که مالکان آن شرکت‌ها دارند، مستقل نیستند. به همین خاطر، نظریهٔ او برای توضیح اینکه چرا بعضی ثروتمندند و بعضی نیستند، ناکافی بود، چون افزایش ثروت و دارایی را به دارایی و ثروتی که از پیش وجود داشت وابسته می‌کرد. بیایید همهٔ این مسائل و ایرادها را نادیده بگیریم و مثل شومپیتر فرض کنیم که ثروتمندان به این دلیل ثروتمندند که “خصیصهٔ ویژه”ای دارند که همانا “نوآور بودن” یا همان چیزی است که او “کسب‌آفرینی” می‌خواند.

ولی این امر، این واقعیت را که چرا فرزندان ثروتمندان باید ثروتمند باشند نه می‌تواند توضیح دهد و نه می‌تواند توجیه ‌کند. این فرزندان هیچ “خصیصهٔ ویژه”ای از خود بروز نمی‌دهند یا ندارند که توضیح دهندهٔ ثروتمند بودن آنها باشد. بنابراین، علّت اینکه آنها ثروت دارند کاملاً به قاعده و ترتیبی اجتماعی مربوط می‌شود که به موجب آن، ثروت از پدر و مادر به فرزند(ان) ارث می‌رسد، قاعده‌ای که هیچ‌گونه منطق اقتصادی ندارد. با توجه به توضیح شومپیتر برای نشان دادن این نکته،‌ ممکن است این طور تصوّر شود که اگر نمی‌گذاشتند ثروت به فرزندان برسد، در آن صورت کسب‌آفرین‌ها هیچ انگیزه‌ای برای نوآوری نمی‌داشتند، و بنابراین، قوانین ارث بهایی است که باید برای “پیشرفت” در سرمایه‌داری پرداخته شود. ولی اتکا به “انگیزه‌ها” برای توضیح دادن “نوآور بودن” در نظریهٔ شومپیتر و دیگر نظریه‌های مشابه، کاملاً بی‌ربط است. اگر فرایند تولید تازه‌ای وجود داشته باشد امّا توسط فلان شرکت وارد سیستم تولید نشود، حتماً توسط شرکت دیگری به کار گرفته خواهد شد که در نتیجه، شرکت‌های دیگر را در رقابت پشت سر خواهد گذاشت. بنابراین، انگیزهٔ کاربرد نوآوری‌ها در عامل “رقابت” نهفته است و نه در هیچ انگیزهٔ دیگری. به عبارت دیگر، حتّی اگر کل ثروت “کسب‌آفرین‌ها” در زمان فوت به صورت مالیات توسط دولت ضبط شود، این امر ذرّه‌ای در سرعت و آهنگ عملی کردن و به کار بستن نوآوری‌ها (آن طور که در این نظریه‌های مطرح می‌کنند) تأثیر نخواهد داشت.

درست است که اگر یک نوآوری خاص به طور انحصاری در اختیار شرکتی باشد، آنگاه آن شرکت در نبود انگیزهٔ کافی، از قبیل امکان انتقال ثروت به فرزندان و نوه‌ها، شاید آن نوآوری را وارد سیستم تولید نکند؛ ولی در آن صورت، توضیح انباشت ثروت از عامل “نوآور بودن” به “انحصار” منتقل می‌شود، و اگر انحصار عامل توضیح‌دهندهٔ [نابرابری] ثروت باشد، پس نمی‌توان وجود آن را، حتّی مطابق با نظریهٔ بورژوایی در یک جامعهٔ دموکراتیک، توجیه کرد (وجود قوانین ضدانحصار و ضدتراست در این جوامع به همین دلیل است). در واقع اگر عامل انحصار را برای توضیح انباشت ثروت بپذیریم، در آن صورت نظریهٔ بورژوایی ثروت باید معتبر بودن اقتصاد مارکسی را بپذیرد که ریشهٔ ارزش اضافه،‌ یعنی منبع انباشت در سرمایه‌داری را در مالکیت انحصاری وسایل تولید توسط طبقهٔ سرمایه‌دار می‌بیند.

بعضی از اقتصاددانان بورژوایی ممکن است ادعا کنند که به خاطر مقیاس و بزرگی اقتصادها، اندازهٔ مراکز پژوهشی و تولیدی باید بزرگ باشد و علَت وجود انحصارها هم همین است، و لازم نیست در مورد وجود چنین مراکزی جنجال و شیون کرد. چنین مراکزی برای امر “پیشرفت” در جهان امروز ضروری و لازم‌اند و این امر، نابرابری‌های دائمی ثروت را توضیح می‌دهد و توجیه می‌کند. ولی این نیز استدلالی نادرست است چون مقیاس بزرگ تولید الزاماً به معنای نابرابری عظیم در ثروت خصوصی نیست. مقیاس بزرگ تولید می‌تواند در شرایطی که مالکیت جمعی (غیرمتمرکز) یا دولتی برقرار است نیز وجود داشته باشد. بنابراین نتیجه می‌شود که موضوعِ رسیدن ثروت و دارایی به بازماندگان از طریق ارث را نمی‌توان با نظریهٔ بورژوایی توجیه کرد. ارث رسیدن ثروت به فرزندان قاعده و ترتیبی اجتماعی است که حتّی طبق نظریهٔ بورژوایی هم هیچ منطق اقتصادی ندارد. ما در اینجا فقط نظریهٔ شومپیتر را مروری کردیم، ولی آنچه گفته شد، دربارهٔ هر توضیح مشابه دیگر در مورد نابرابری ثروت نیز صادق است؛ به این معنا که هیچ‌کدام از نظریه‌های گوناگون بورژوایی هیچ توضیح منطقی معتبری برای نابرابری ثروت در جامعه ندارد که بتواند نهادینه شدنِ ارث رسیدن ثروت را توجیه کند.

با اینکه نظریه‌های بورژوایی نمی‌توانند مقبول بودن ارث رسیدن ثروت را توجیه کنند، ولی نهادینه شدن این ارث در جامعه‌های سرمایه‌داری رایج است و سرمایه‌داران بر آن پافشاری می‌کنند. امّا از آنجا که ساختن جامعهٔ دموکراتیک مستلزم توجه به نابرابری ثروت و دارایی و از میان بردن آن است، ضرورت مقابله با سرمایه‌داران از راه وضع و دریافت مالیات سنگین بر ارث را حتّی نظریه‌های بورژوایی نیز نمی‌توانند انکار کنند. این واقعیت که در جامعه‌هایی مثل جامعهٔ‌ هند تقریباً هیچ‌کجا و هیچ‌وقت از ارث مالیات گرفته نمی‌شود، گویای قصد و نیّت جانبدارانهٔ دولت‌های ماست.

به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۱۰۹۵، ۳۰ دی ۱۳۹۸
 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا