مسایل بین‌المللی

آیا مارکسیسم «اخلاق‌گرا» است؟

پژوهشگران کتابخانۀ یادبود مارکس معتقدند که پاسخ به این پرسش یک آری قاطع است اصول اخلاق- اتیک- یا فلسفۀ اخلاق و کردارشناسی با اصولی سروکار دارد که رفتار انسانی هر شخص یا گروهی بر اساس آن هدایت شده یا باید هدایت شود. اغلب به مارکسیسم این اتهام زده می‌شود که اخلاق را به‌سود بینش ماتریالیستی و “علمی” نسبت به جامعه نادیده می‌گیرد و این پرهیز از پرداختن به پرسش‌های اخلاقی را باعث می‌گردد.

اما چنین تهمتی بی‌اساس است. مارکسیسم ساختاری اخلاقی، یا بهتر گفته شود، شالودهٔ آن را فراهم می‌سازد که در سنجه با دیگران برتری دارد.

برتری مارکسیسم از این جهت است که اخلاق را ساختاری از ارزش‌های مطلق و یا حکم‌هایی صادر شده “از آسمان” (چنانکه در بیشتر دین‌ها رایج است) یا نهفته در “گوهر انسانی”‌ای مادرزاد یا دگرگون‌ناپذیر و پایدار نمی‌انگارد، بلکه اخلاق‌مندی مارکسیسم در درون جامعه ریشه داشته و توانایی پیشرفت دارد.

همان‌طور که مارکس اعلام کرد: “ما پرسش‌های سکولار را به پرسش‌های الهی برنمی‌گردانیم، بلکه پرسش‌های الهی را به صورت پرسش‌های سکولار درمی‌آوریم”، مارکس و انگلس با هرگونه مفهومی از ساختاری از ارزش‌های اخلاقی که از جامعه گسسته باشد، چه حکم‌های مذهبی “باید/نباید” و چه مفهوم‌های انتزاعی‌تری همچون “وظیفه” یا “عدالت”، سخت مخالف بودند.

همان سان آنان با زبانی هنجارگرا  و با رسایی و روشنی (و زمانی پُر آب‌وتاب) از توصیف نظام سرمایه‌داری همچون نظامی “ظالمانه”، “از خویش‌بیگانه‌ساز” و “ناانسانی” و از توصیف شیوه‌های بهره‌کشی سرمایه‌داری همچون “دستبردهای همراه با خشونت” که به “تسلیم‌پذیری” و “رنج و درد” انسان منتهی می‌شود ابایی نداشتند. آنان هرجا که لازم می‌شد واژه‌های “خیر” و “شر” را هم  با خرسندی به‌کار می‌بردند.

لنین مارکسیسم را “وارث قانون‌مند بهترین دستاوردهای انسان در سدهٔ نوزدهم که در فلسفۀ آلمان، اقتصاد سیاسی انگلستان، و سوسیالیسم فرانسه تبلور یافته بود” می‌نامید. رویکردهای سنتی به اخلاق در سه مسلک “آموزشی” جا افتاده (و هم‌پوشانه) و یا چگونگی برخورد به اخلاق در آن‌ها مشخص می‌شوند عبارتند از: اخلاق مبتنی برراست‌کرداری، اخلاق وظیفه‌گرا یا اخلاق مبتنی بر مسئولیت، و اخلاق پیامدگرا. بنابراین شگفت‌آور نیست که مارکسیسم اجزایی از همۀ آن‌ها را در خود داشته باشد. اخلاق مبتنی بر راست‌کرداری را می‌توان در فلسفۀ یونان و چین باستان ردیابی کرد که با اصل‌های اخلاقی انتزاعی همچون صداقت، خردمندی، و سعادت سروکار دارد که بیشتر بدون فراکافت هم از سوی مارکسیست‌ها ازجمله مارکس و انگلس و هم غیرمارکسیست‌ها (به‌ویژه آگهی‌دهندگان برای فروش فرآورده‌های مصرفی مربوط به‌شیوۀ زندگی) به‌کار برده می‌شوند.

عنصرهای این اخلاق را برای نمونه می‌توان در اثرهایی از مارکس یافت که بر “رشد تمامی توانایی‌های یک انسان” تأکید می‌کنند. بااین‌همه، زمانی که ارسطو درباره شکوفایی انسانی بر نخبگان درون نظام برده‌داری تمرکز می‌کند، مارکسیست‌ها توجه خود را بر چگونگی دستیابی به جامعه‌ای نو متمرکز می‌کنند که در آن شکوفایی هر کس را امکان‌پذیر می‌سازد. اخلاق وظیفه‌گرا یا دئونتالاژی (از واژه یونانی دئون به‌معنای تعهد یا مسئولیت)، با کندوکاو برای یک قاعده کلی یا قانون‌های رفتاری سروکار دارد که می‌توانند در سراسر جهان تعمیم‌پذیر شوند.

برای نمونه، مارکس در مورد “ضرورت بی‌چون‌وچرای از بین بردن تمامی شرایطی که به خوارشدگی، بردگی، به‌دورافکندگی، و نفرت بین انسان‌ها می‌انجامد”، دست به قلم برده است. از سوی دیگر اخلاق پیامدگرا بر پیامد کردارهای شخصی یا اجتماعی بر دیگران تأکید دارد. این اخلاق، برداشت‌هایی گوناگون از فایده‌گرایی یعنی مصلحت‌اندیشی‌های  یا توجیه‌پذیر در رابطه با “هدف‌های خیر و والاتر همگانی” را شامل می‌شود، هم در درون سرمایه‌داری (که فایده‌های آموزه “لذت و خوشی‌گرایی” و “سلیقه‌های شخصی” برای توجیه اقتصاد بازار به‌منزلهٔ “بهترین روش برای همه و هرگونه جهان ممکن” تشویق و ترویج می‌شوند) و هم در درون نظام سوسیالیسم و مصلحت‌اندیشی‌های سوسیالیستی به‌منظور دست‌یابی به آن [“هدف‌های خیر و والاتر همگانی”]  تأمین می‌گردند.

در کنار همه این‌ها، مفهوم‌های فرجام‌شناسانهٔ اخلاق قرار دارند که با “هدف‌ها” و خواست‌هایی هم‌سرشت با هستی شخص یا گروه هدایت و معین می‌شوند.

گفته می‌شود آز و خودخواهی (و کمتر از آن‌ها، سخاوت‌مندی و از خودگذشتگی انسان‌دوستانه) پاره‌ای از “گوهر انسانی” – “در ژن انسان”- یا بقایایی از گذشتۀ فرگشتی ما انسان‌ها هستند.

مارکسیست‌ها چنین فروکاست‌گرایی‌های علمی را رد می‌کنند و بر این باورند که “گوهر انسان” انعطاف‌پذیر (و نه ثابت)، و ناهمگن است (یعنی انسان‌ها و جامعه‌ها ناهمسان هستند) و با گذشت زمان دچار دگرگونی می‌شود. و در حالی که رشد انسان و تاریخ اجتماعی او تا حدودی جهت‌دار است، ثابت یا از پیش تعیین‌شده نیستند. دیدگاه مارکسیست‌ها هم با توجیه‌گران وضع موجود که ادعا می‌کنند سرمایه‌داری فرآوردهٔ طبیعی فرگشت انسانی یا بالاترین مرحلۀ رشد تاریخی آن بشمار می‌رود و هم با سوسیالیست‌های تخیلی که ادعا می‌کنند دگرگونی یا از برآیند بحث‌های منطقی و یا کشش به “نیک‌سرشتی” فطری انسان‌ها حاصل می‌شود،  تفاوت دارد. در برابر آن، مارکسیست‌ها اخلاق را در پیوند با جامعه و رشد آن یا به‌سخنی دیگر در “روبنا” می‌بینند. چنین پیوندی در هیچ سوی آن جبری نه بلکه دیالکتیکی است و هر سوی این پیوند برای دیگری نیروبخش است. افزون بر آن، تضادهای موجود در درون‌شان به‌صورت نیرویی حرکت دهنده در‌می‌آیند. با پیدایش جامعۀ طبقاتی، اخلاق حاکم اغلب به اخلاق طبقه‌های حاکم و نخبگان قدرتمند تبدیل شد و وضع موجود را بازتاب داد و تقویت کرد.

به‌نوشتۀ لئون تروتسکی، اخلاق “بیش از هر مرامی دیگر خصلتی طبقاتی دارد.” سرمایه‌داری و طبقۀ حاکم آن “نمی‌توانست تنها با زور حتا یک هفته هم دوام آورد. (این نظام) به ساروج  اخلاق نیازمند است.”

اما کشمکش‌های نهانی در جامعۀ طبقاتی به‌معنای آن بود که اخلاق غالب به‌هرحال از سویه‌هایی بسیار و از جایگاه‌هایی ناهمسان به‌چالش کشیده شود. در جامعه‌های برده‌داری، تقدس مالکیت خصوصی از سوی اخلاق مبتنی بر آزادی فردی و همگانی به‌چالش طلبیده  می‌شد.

در دوران فئودالی، سلسله‌مراتب طبقه و قدرت خداخواسته از سوی برداشت‌های سکولار حق شهروندی و مالکیت به‌تدریج بی‌رمق می‌گردید.

نظام سرمایه‌داری امتیاز ویژه‌ای به تقدیس سرمایۀ خصوصی و “حقوق” صاحبان آن می‌دهد. حاصل آن نظامی است که هم برای بهره‌کش و هم استثمارشونده خوارکننده است و همچنین در درون خود شرایطی را برای پیدایش نظام‌ها و ارزش‌های جایگزین پدید می‌آورد که امکان دگرگونی‌های ژرف ترقی‌خواهانه را پیش‌بینی کرده و از آن‌ها جانب‌داری می‌کنند. انگلس اعلام کرد: “از این‌که در اخلاق همچون دیگر شاخه‌های دانش انسانی پیشرفت روی داده است تردیدی نیست. اما هنوز از اخلاق طبقه (حاکم) فراتر نرفته‌ایم. یک اخلاق به‌واقع انسانی که از تضادهای طبقاتی و مرده‌ریگ آن در اندیشه فراتر رفته باشد تنها در مرحله‌ای از جامعه امکان‌پذیر است که نه‌تنها بر تضادهای طبقاتی چیره شده باشد، بلکه در زندگی روزمره هم آن‌ها را به‌فراموشی سپرده باشد. نظریه‌پرداز ما هرچقدر که مایل است می‌تواند (به ادعاهای خود) کش‌و‌قوس دهد، اما آن واقعیت تاریخی‌ای را که او می‌خواهد از در خارج کند، از پنجره دوباره وارد خواهد شد. و اگرچه او می‌پندارد که چارچوب آموزۀ اخلاق قانون‌هایی برای همۀ زمان‌ها و همۀ جهان‌ها را بنا می‌نهد، درواقع تنها تصویری از تمایل‌های محافظه‌کارانه یا انقلابی زمانۀ خود را ارائه می‌دهد، تصویری که از پایۀ واقعی خود کنده شده و از ریخت طبیعی خودش افتاده و همچون بازتابی در آینۀ توگود، واژگون ایستاده است.”

برخوردی مارکسیستی با اخلاق تلاش می‌کند تا اخلاق را بر شالوده “علمی” استوار سازد، به‌این معنی که ارزش‌های اخلاقی، چه آن‌هایی را که به‌چالش می‌کشد و چه آن‌هایی را که به‌دفاع ازشان می‌پردازد، همچون مفهوم‌هایی که با مرحلۀ مشخص تاریخی و رشد اجتماعی ارتباط پیدا می‌کنند و نه همچون مفهوم‌هایی انتزاعی ارزیابی می‌شوند. هم‌زمان تأکید بیش‌ازاندازه بر پایهٔ “علمی” اخلاق می‌تواند نتیجه‌ای وارونه به‌بار آورد. اخلاق پاره‌ای از “روبنا” است که استقلال نسبی دارد و “یافته نمی‌شود بلکه با ریخته‌گری به‌دست می‌آید”، و لازم است سنجیده شود، به‌چالش کشیده شود، و به‌صورتی فردی و همگانی پذیرفته و به‌کار گرفته شود.

همان‌طور که دیوید مک‌للان، رئیس کنونی کتابخانۀ یادبود مارکس در لندن گفت، برای بیش از یک سده و نیم، “مارکسیسم زبانی بوده است که میلیون‌ها نفر امیدهای‌شان برای جامعه‌ای عادلانه‌تر را با آن بیان کرده‌اند. توضیح مارکس دربارهٔ مذهب، همچون اهرمی برای اعتراض، با همان نیرومندی می‌تواند به صورت‌هایی گوناگون که پیام خود او دیده شده است به‌کار گرفته شود که می‌گوید: “آه موجود ستمدیده، احساس جهان بی قلب و روح شرایط بی‌روح”. “این فروکاستن به فرمولی علمی و نهادینه کردن این آرمان‌ها است که موجب آشوب و گرفتاری شده است.”

تری ایگلتون از “تمایز نادرست میان داوری اخلاقی از یک سو و فراکافت علمی از سوی دیگر” می‌نویسد.

اخلاق سوسیالیستی هنگامی‌که آگاهانه دربارهٔ آن بحث می‌شود و در دل پیکار جمعی قرار می‌گیرد نیرومندتر می‌گردد. این پیکارهای جمعی می‌توانند درباره اتحاد در محیط کار و آگاهی صنفی/سندیکایی، در مفهوم تلاش همکاری و اشتراک محلی، کنشگری علیه نژادپرستی، تبعیض جنسی و حقوق “اقلیت‌ها” ازجمله آنانی که از ناتوانی‌های جسمی رنج می‌برند، پیکار بر ضد امپریالیسم و در همبستگی با جنبش‌های رهایی‌بخش بین‌المللی، در کنش علیه جنگ و آماده‌سازی برای آن، یا کنشگری برای افزایش آگاهی ما از بحران محیط زیست و مسئولیت ما در برابر کرۀ زمین باشند.

 به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۱۱۰۰، ۱۱ فروردین ۱۳۹۹

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا