به انگیزهی بیست و پنجمین سالگردِ درگذشتِ دکتر محمد زهری: به فردا!
اسفندماه ۱۳۹۸ همزمان بود با بیست و پنجمین سالگرد درگذشت رفیق دکتر محمد زهری شاعر رنج ها و دردهای میهن مان.
در یادواره رفیق محمد زهری ”شاعر و پژوهشگر انسانگرای” که در ”نامهٔ مردم“ شمارهٔ ۸۶۳، ۹ اسفندماه ۱۳۸۹ دربارهٔ رفیق زهری نگاشته شده است، از جمله میخوانیم: ”دکتر محمد زهری در قلمرو کتابشناختی چندان نامآور بود که در زمان ریاست دکتر ایرج افشار بر کتابخانهی ملی ایران نوآوری وی در زمینهی گردآوری و نگارش نخستین دورهی کتابشناختی ملی ایران (١٣٤٢) بر کرسی نشست و وی توانست در میانهی سالهای ١٣٥١-١٣٤٢ نُه جلد از این دوره را درآورد…
زنده یاد رحمان هاتفی در نقدی نقادانه بر طرحهای هجایی و افشاگر اردشیر محصص نوشته بود: ”او بر این سوداست که وظیفه ی هنر تنها تعریف و تفسیر زندگی نیست، بل تغییر آن است…“ (در بهار یک بلوغ حاصلخیز، روزنامه ی کیهان، ٣٠ اردیبهشت ١٣٥٠). و این دکترینی است که بر جهانبینی و شعر زهری نیز راست میآید. از این دیدرس، حق با گورکی است که از هنرمندان پرسیده بود: ”آیا می توانید تپش زندگی را شتاب بخشید؟“
هنر راستین، هنری که به پایه ریزی دژهای تسخیرناپذیر پسفردای تاریخ میاندیشد، هنر شتاب بخشیدن به زندگی و فرارویاندن آن به فرازه ها و چکادهای والاتر و سرانجام کاربست سوسیالیسمی است پویا و انسانی.
دکتر محمد زهری به سهم خود چنین هنرمندی بود و میکوشید با کاربستِ آرمانهای انسانی حزبِ خود ـ حزب توده ی ایران ـ روند پویشگر تاریخ را شتاب بخشد. کاراکتر و شخصیت والا و متین و فروتن وی از یکسو و دانش و بینش فرهنگی ـ ادبی او چنان بود که خود به حزبی که او شیفتهاش بود اعتبار می بخشید. چه بسیار کسان که به پاس شخصیتِ نژادهی او به حزب تودهی ایران پیوستند یا برای حزب وی نیز همچون کاراکتر شایستهوار او ارج نهادند.“
به فردا
به گلگشت جوانان
یاد ما را زنده دارید ای رفیقان!
که ما در ظلمت شب
زیر بال وحشی خفاش خون آشام
نشاندیم این نگین صبح روشن را
به روی پایهی انگشتر فردا
و خون ما
به سرخی گل لاله
به گرمی لب تبدار بیدل
به پاکی تن بیرنگ ژاله
ریخت بر دیوار هر کوچه
و رنگی زد به خاک تشنهی هر کوه
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری
و این است آن پرند نرم شنگرفی
که میبافید
و این است آن گل آتش فروز شمعدانی
که در باغ بزرگ شهر میخندد
و این است آن لب لعل زنانی را
که میخواهید
و پرپر میزند ارواح ما
اندر سرود عشرت جاویدتان
و عشق ماست لای برگهای هر کتابی را
که میخوانید.
شما یاران نمیدانید
چه تبهایی، تن رنجور ما را آب میکرد
چه لبهایی، به جای نقش خنده، داغ میشد
و چه امیدهایی در دل غرقاب خون، نابود میگردید
ولی ما دیدهایم اندر نمای دوره ی خود
حصار ساکت زندان
که در خود میفشارد نغمههای زندگانی را
و رنجی کاندرون کورهی خود میگدازد آهن تنها
طلسم پاسداران فسون، هرگز نشد کارا
کسی از ما،
نه پای از راه گردانید
و نه در راه دشمن گام زد
و این صبحی که میخندد به روی بامهاتان
و این نوشی که میجوشد درون جامهاتان
گواه ماست، ای یاران!
گواه پایمردیهای ما
گواه عزم ما
کز رزم ما
جانانهتر شد.
********************
برای آگاهی بیشتر پیرامونِ زندگی و آفرینههایِ ادبی و علمیِ شاعرِ بزرگِ تودهای، دکتر محمد زهری میتوانید به یادواره رفیق در نامه مردم نشانی زیر نگاه کنید:
https://www.tudehpartyiran.org/2016-08-09-20-35-12/1278-2016-08-09-20-44-52
به نقل از ضمیمهٔ فرهنگی «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۲، ۲۵ فروردین ۱۳۹۹