به انگیزهی سالگردِ درگذشتِ پروینِ اعتصامی فرزندِ انقلابِ مشروطه
حدیثِ روشنِ ظلمِ شما و ذلتِ ما
حقیقت است، چه را صحبتِ از مجاز کنیم؟
پروین اعتصامی
هفت سالی بیش نداشت که سرودنِ شعر را آغاز کرد. پدرش، یوسفِ اعتصامیِ آشتیانی (اعتصامالملک) مشوقاش بود. در مناظرهای مانده از هشت سالگیاش، دیدگاهِ کودکانه اما سخت اجتماعیاش را به داوری گذاشته بود:
نخودی گفت لوبیایی را:
کاز چه من گِردم اینچنین، تو دراز؟
گفت: ما هردو را بباید بخت
چارهای نیست، با زمانه بساز…
اگر گرانیگاهِ سرودههای او را بر همین قطعهی سادهی کودکانه بگذاریم، خواهیم دید که رخشنده (پروینِ) اعتصامی، سال به سال آگاهانهتر میسُراید، جهانبینیِ طبقاتیاش ژرفتر میشود، سرودههای سادهی اخلاقیاش، رنگ میبازند و راه را بر شعرهای اجتماعی ـ طبقاتیاش هموارتر میسازند:
ای رنجبر
تا به کِی جان کندن اندر آفتاب، ای رنجبر
ریختن از بهرِ نان از چهره آب ای رنجبر
زین همه خواری که بینی زآفتاب و خاک و باد
چیاست مُزدت جُز نکوهش یا عِتاب ای رنجبر؟
از حقوقِ پایمالِ خویشتن کن پرسشی
چند میترسی زِ هر خان و جناب ای رنجبر
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بریز
وندر آن خون، دست و پایی کن خضاب ای رنجبر…
سُرودهی ای رنجبر، چنانکه بندهایی از آنرا آوردیم، پرده از نگاهِ به ژرفا طبقاتیِ شاعر به جامعهی سراپا طبقاتی و آکنده از درد و رنج و تهیدستی برمیگیرد و این برای زنی اسیر در چنبره گردابِ سنتهایِ دیرینه، شناختی است نبوغآمیز؛ به یاد داشته باشیم که حتا پدر آزادیخواه، شاعر، ادیب، مترجم و رزمندهاش، با تکیه بر همین فرادهشهای اجتماعی، مخالفِ چاپِ دیوانِ شعرهایش بود و این کار را برای یک زن، خودنمایانه میدانست! پروین تنها پس از ازدواجاش بود که توانست دیوانِ سُرودههای خود را چاپ کند و ستایشِ همگان را برانگیزد.
پروینِ اعتصامی که همزمان با امضای قانونِ مشروطه زاده شده بود و از این رو او را فرزندِ انقلابِ مشروطه خواندهاند، شاعری جانبدار و آگاه از مسایلِ اجتماعی بود. وی از فساد، تزویر و نابرابریِ اجتماعی رنج میبُرد و همین درد و رنج در سُرودههایش به خیزش و پرخاش علیهِ استثمارگران، امیران و فرمانروایانِ ریاکار و خودکامه میانجامید. او با دیدی زنانه اما سخت ژرفبینانه، در هنگامهای که ادبیاتِ ایران سخت در تسخیرِ مردان بود، از بزرگواریِ مادران و آزادگی زنان و دخترانِ کشور سخن میگفت و همواره خواهانِ برابریِ زن و مرد بود. پروینِ اعتصامی نابرابریِ دهشتناکِ میانِ زنان و مردان را به خوبی میدید و میشناخت و خواهانِ رفعِ ستم از نیمهی ستمکِشِ جامعه بود:
اگر فلاتُن(افلاتون) و سُغرات بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستارِ خُردیِ ایشان …
به هیچ مبحث و دیباچهای قضا ننوشت
برای مَرد کمال و برای زن، نقصان
زن از نخست بوده رُکنِ خانهی هستی
که ساخت خانهی بیپایبست و بی بنیان؟
پروینِ اعتصامی در بیست و پنجِ اسفندِ ۱۲۸۵ خورشیدی در تبریز زاده شد و از همان نخستین سالهای کودکی، زبانهای فارسی، انگلیسی و عربی را نزدِ پدرِ دانشمندِ خود آموخت. تواناییهای شاعرانهاش چنان بود که از همان سالهای آغازین کودکی، بزرگانی مانندِ استاد دهخدا و ملکالشعرای بهار و نیز پدرِ شاعرش او را به سُرودنِ شعر تشویق میکردند. پروین اما در مدرسهی آمریکاییِ ایران ـ کلیسا به آموزش پرداخت و از آنجا که همواره شاگردِ ممتازِ مدرسه بود، پس از سالِ ۱۳۰۳ که دانشآموخته شد، برای چندی در همین مدرسه به تدریسِ زبان و ادبیاتِ انگلیسی پرداخت.
بیست و هشت ساله بود که با پسرعموی پدرش ـ فضلالله اعتصامی ـ رییس شهربانی کرمانشاه ازدواج کرد و با او رهسپارِ این شهر شد. از بدِ حادثه اما دو ماهی بیش برنگذشته بود که میانهی این هردو شکرآب شد و شاعرِ جوانِ ما به خانهی پدری بازگشت. پروین سرشتی حساس و شاعرانه داشت و شوهرش یک ارتشیِ خشنِ و سختگیر بود: نُه ماه بعد، آنها برای همیشه از هم جدا شده بودند. در پیِ این رویدادِ تلخ، شاعرِ جوان و مردمگرایِ ما به کارِ کتابداری در کتابخانهی دانشسرای عالیِ تهران پرداخت.
رضاشاه و پروینِ اعتصامی
در سالِ ۱۳۱۵ (در سی سالگیِ شاعر)، رضاشاهِ پهلوی او را به دربار فراخواند تا بر گردناش نشانِ درجه سه لیاقت بیاویزد. شاعرِ شورشگرِ ما که اما میانهای با خودکامگان نداشت، از پذیرشِ جایزه سر باز زد و حتا فراخوانِ پادشاهِ مقتدرِ ایران را برای تدریس به ملکه و ولیعهدِ کشور نادیده گرفت.
او خود در این باره گفته بود که باورش به ستمستیزی، با فراخوانهایی از اینگونه همخوانی نداشت. پاسخِ پروین به دربارِ شاهنشاهی چیزی جُز قصیدهی زیر نبود:
برزگری پند به فرزند داد
کای پسر این پیشه پس از من تو راست
مدتِ ما جمله به محنت گذشت
نوبتِ خون خوردن و رنجِ شماست…
نانِ خود از بازوی مردم مخواه
گر که تو را بازویِ زورآزماست…
تجربه میبایدت اول، نه کار
صاعقه در موسمِ خرمن، بلاست
گفت چنین: کای پدرِ نیک رای!
صاعقهی ما ستمِ اغنیاست
پیشهی آنان، همه آرام و خواب
قسمتِ ما درد و غم و ابتلاست
دولت و آسایش و اقبال و جاه
گر حقِ آنهاست، حقِ ما کجاست؟
قوت به خونابِ جگر میخوریم
روزیِ ما در دهنِ اژدهاست
غله نداریم و گهِ خرمن است
هیمه نداریم و زمانِ شَتاست
حاصلِ ما را دگران میبَرند
زحمتِ ما زحمتِ بی مدعاست…
با این همه او چندان روادار و عدالتپژوه بود که با همهی ناسازگاریهایش با رضاشاه، در شعرِ بیست و شش بندیِ زن در ایران، کشفِ حجابِ او را ستود. چهار بیت از این سروده که از چاپِ سومِ دیوانِ وی به این سو، به اتهامِ ناهمآهنگی با احکامِ شریعت، همواره سانسور شدهاند در پی میآید:
چشمِ دل را پرده میبایست اما از حجاب
چادرِ پوسیده بنیادِ مسلمانی نبود
خسروا! دستِ توانای تو آسان کرد کار
ور نه در این کارِ سخت، امیدِ آسانی نبود
شه نمیشد گر در این گمگشته کِشتی، ناخدای
ساحلی پیدا از این دریایِ توفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشمِ عقل دید
مِهرِ رخشان را نشاید گفت نورانی نبود…
پروینِ اعتصامی سرانجام در روزِ پانزدهِ فروردینِ ۱۳۲۰ خورشیدی در حالی که هنوز از مرزِ سی و پنج سالگی برنگذشته بود، بر اثرِ حصبه و به خاطرِ بیمبالاتیِ پزشکِ خانوادگیاش، در دامانِ مادرِ اندوهگینِ خود (اخترِ شوریِ بخشایشی) درگذشت و در آرامگاهِ خانوادگیِ خود در حرمِ معصومهی قم خاکسپاری شد.
پس از مرگِ این یکی از بزرگترین شاعرانِ کلاسیکِ تاریخِ ادبیاتِ ایران، شعری از او یافتند که در بالایِ آن نوشته شده بود: “این قطعه را برای سنگِ مزارِ خودم سُرودهام”. شعری بیاندازه زیبا که بر سنگِ گورش، خراشنگاری شد:
اینکه خاکِ سیهاش بالین است
اخترِ چرخِ ادب، پروین است
گرچه جُز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخناش شیرین است
صاحبِ آن همه گفتار امروز
سایلِ فاتحه و یاسین است
دوستان به که زِ وی یاد کنند
دلِ بی دوست، دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جانفرسااست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هرکه را چشمِ حقیقتبین است
هرکه باشی و زِ هرجا برسی
آخرین منزلِ هستی این است
آدمی هرچه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره، تسلیم و ادب، تمکین است
زادن و کُشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و رهِ دیرین است
خُرم آنکس که در این مِحنتگاه
خاطری را سببِ تسکین است.
نام و یادش، ماندگار باد!
به نقل از ضمیمهٔ فرهنگی «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۲، ۲۵ فروردین ۱۳۹۹