مسایل سیاسی روز

بِستای و بِسُرای مرا که ارج‌مندترم من از کبیران! به‌انگیزهٔ بزرگداشت مایاکوفسکی شاعر، نویسنده، نقاش، و انسان

۱۴ آوریل، ساعت۱۰ و ۱۵ دقیقه مایاکوفسکی در اتاق کارش (در لوبیانسکی پرویِزد، مسکو) با شلیک گلوله هفت‌تیر به زندگی‌اش پایان می‌دهد. نامه‌یی به‌تاریخ ۱۲ آوریل و با عنوان: به همه، به‌جا می‌گذارد [به‌نقل از کتاب: مایاکوفسکیِ نوآور، انتشارات پروگرس، مسکو، ۱۹۷۶ (به‌زبان انگلیسی)].

مایاکوفسکی در ۱۴سالگی به عضویت حزب بلشویک روسیه درآمد و از سال‌های پیش از انقلاب به فعالیت‌های هنری و سیاسی روی آورد. مایاکوفسکی پس از سه سال بازداشت و تبعید در سال ۱۹۱۱‌، تحصیل در مدرسه هنرهای زیبای مسکو را آغاز کرد. میراث ادبیِ مایاکوفسکی، دوازده جلد اثر ادبی،‌از جمله کتاب، نمایشنامه و شعر است که عمدتا پس از انقلاب کبیر اکتبر نگاشته شده است. او از ادبیات منظوم و شعر بهره گرفت و آن را در خدمت نیازهای جهان در حال تحول سده بیستم قرار داد و از آن سلاحی موثر در راه مبارزه طبقه کارگر خلق کرد.

مایاکوفسکی از اشعار کلاسیک لذت می‌برد اما بندهٔ آن‌ها نمی‌شد. او می‌گفت: هنر باید با زندگی درآمیخته شود. یا باید در هم آمیخته شود یا باید نابود شود. مایاکوفسکی، شعر بلند “ابر در تُنبان” را چارتکه [تتراپتیچ = Tetraptych]، یا چارتکه‌ای غریوْوار، می‌نامید. چارتکه… از چهار تصویر هنری مختلف ساخته می‌شود و با وجود تکه تکه بودن، کاری واحد را می‌سازد… این شیوه  بیشتر در نقاشی  و مجسمه‌سازی به‌کار برده می‌شود. در این اثر، غیر از پیش‌درآمد، در چهار بخشِ شعر چهار غریوْ سر داده شده است: مرگ بر عشق‌تان، مرگ بر هنرتان، مرگ بر جامعه‌تان و مرگ بر مذهب‌تان. شاعر می‌خواست شعر بلند ابر در تنبان در حکمِ پیش‌افتاده‌ترین ‌ انجیل ، مبانی  فوتوریسم، و در کل، مبانی ادبیات انقلابی روس دانسته شود [برگرفته از: مقدمهٔ هربرت مارشال، مترجم شعر “ابر در تُنبان” از روسی  به‌زبان انگلیسی، انتشارات دنیس دابسون، لندن ،  ۱۹۶۵]. این شعر نخستین بار در  ۱۹۱۵ درآمد درحالی که از سوی دستگاه  سانسور به ‌شدت مُثله  شده بود. در مقدمهٔ ناشرِ آلمانی برگردان این شعر به آلمانی نیز  گفته شده است: چهار بخشِ این شعر، دربردارندهٔ چهار نافرمانی و چالش در برابر استبداد تزاری است. 

بخش دوم از شعر بلند “ابر در تنبان”، چارتکه‌ای غریووار، سروده مایاکوفسکی

برگردان: ناصر مؤذن 

 بستای و بسرای مرا!

که ارج‌مندترم من از کبیران.

بر همهٔ آنچه پیش از این شده است،

می‌نهم نَهِ مطلق۱.

 

هیچ‌گاه

هیچ‌چیزی نمی‌خواهم بخوانم.

کتاب‌ها‌؟

وه چه کتاب‌هایی!

                                                                                               

پیش‌ از این فکر می‌کردم-

کتاب‌ها این‌طوری ساخته می‌شوند:

شاعر می‌آمد،                                                                   

لبانش‌ را به‌سادگی باز می‌‌کرد،

و الهام‌آمیز بی‌درنگ بنای زمزمه کردن می‌گذاشت ساده‌لوح-

بفرمایید!   

و معلوم می‌شود-

پیش‌ از آنکه زمزمه کردن آغازند،  

مدت‌‌ها پرسه می­زنند داغان شده از خلجان،

و غلت و غوطه می‌زند خموش در لای‌و‌‌لجنِ قلب‌شان

کپورِ۲ خنگِ تخیل.

مادامی که می‌جوشانند همراه دلنگ دلنگ قافیه‌ها،

از عشق و بلبل آب‌زیپویی،

خیابانِ بی‌زبان ‌شده به‌خود درمی‌پیچد۳-                          

خیابان هیچ چیز ندارد تا با آن فریاد کند و حرف بزند.

برج‌های ‌بابِلیِ شهرها را،

با مباهات به‌خود بالا می‌بریم از نو،

و خدا                                                                              

‌این شهرها را بسان زمین‌های شخم ‌‌زده

ویران می‌کند

و زبان و سخن را در‌هم ریخته۴.  

 

خیابان، لال، عذاب را جلوتر از همه به‌پیش هُل ‌‌‌داد.

فریاد سیخ از حلقوم سر برآوَرد.

سیخ شدند، گیر کرده در پهنای گلو،

تاکسی‌های گوشتالو و درشکه‌های استخوانی.

سینه پامال از پاسار عابران پیاده،

مثل سینهٔ مسلول تخت.

شهر راه را با تاریکی‌ بست.   

 

و وقتی که ـ

با وجود این! ـ

ازدحام را تف کرد بر میدان،

پس از اینکه لگدکنان بر گلوی کلیسا را تارانده بود،

به‌نظر چنین رسید:

در گروه‌های همآ‌وازانِ سرود و ثنای ملائکِ مقرب۵   

خدا می‌آید تا به‌تاراج‌رفته را کیفر دهد!۶     

 

و خیابان  نشست و ‌شروع کرد به غریدن:

“بزن برویم برای کوفت کردن!”

 

گریم می‌کنند کروپ‌ها و کروپک‌ها ۷     

سگرمه‌های جبین تهدیدگر شهر را،

و در دهان

نعش‌های کوچولوی واژه‌های مُتَوَفا می‌پوسند،

فقط دوتا واژه زندگی می‌کنند درحالی که فربه می‌شوند-

“آدم رذل”

و یکی دیگر،

این‌طور که پیداست “بورش”.

 

شاعران،                                            

خیس از گریه

یک‌کله سرازیر از خیابان، یالِ موهای گوریده تاب‌خوران هق‌هق‌کنان

می‌گویند: “چگونه  با توجه و تکیه بر آن‌جور دوتایی۸

و دختر خانم،

و عشق،

و گلک زیبای شبنم آجین

مدیحه‌ای قصیده‌ای می‌شود ساخت؟”

 

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍و ریسه در پیِ شاعران-

 خیلِ خیابانیان:

دانشجوها،

روسپی‌ها،

پیمانکارها.

 

آقایان!

دست نگه‌دارید!

شما که گدا نیستید،

شماها جربزهٔ صدقه خواستن را ندارید!

 

ما، لندهورهای سُرومُروگُنده،

فراخ  شلنگ‌انداز،

لازم نیست به آنان گوش بدهیم، بلکه باید ‌از ریشه بکنیم‌ شان-

آنان را  

‌که چسبانده‌اند خودشان را مثل ضمیمهٔ رایگان

به هر تختخواب دو نفره‌ای!

 

یا از آنان عاجزانه بخواهیم:

 “کمکم کن!”

استدعای سرود

یا اوراتوریو‌۹ ‌کنیم!        

ما خود خلاقانیم در سرود پرشور-

هیاهوی کارخانه‌ و سروصدای آزمایشگاه‌.

 

مرا با فاوست چه کار،

این فشفشهٔ نمایش جن‌وپری۱۰                                                                                         

که سُر می‌خورد همراهِ مفیستوفلس بر پارکت افلاک!  

من این را می‌دانم که

میخِ  توی پوتینم

دهشناک‌ترست از اوهام  گوته!

 

من،

زرین‌دهان‌ترین،

که هر کلامش   

زایای دوبارهٔ روح است،

به جسم منزلت عطا می‌کند،

به شما می‌گویم-

خردک‌ترین ذرهٔ زندهٔ حیات

پربهاتر است از هرآنچه کرده‌ام و خواهم کرد!                    

 

بشنوید!

ابلاغِ وحی می‌کند،

دست‌ و پا زنان و زجرکشان،

زرتشتِ فریاد برلبِ امروزه روزان!

ما

با چهره، به‌سان شمد آغشته به خواب

‌با لب و لوچه‌، چون چلچراغ  آویزان،

ما،

محبوسان‌ اعمال شاقه‌ جذام‌آباد شهر،   

جایی را که طلا و لجن با تاول‌های خوره پوشاندند-

ناب تریم از لاژوردِ آسمانِ ونیزیایی،  

که شسته و پاکیزه است از دریا و آفتاب هم‌زمان!

 

تف می‌کنیم ما که نیست  

در هومرها و اُویدها۱۱

نقش مردمی همچو ما،

آبله‌رو از دوده .

می‌دانم من-   

خورشید خاموش می‌شد گر می‌دید  

کان‌‌های زرِ جان ما را!

 

شریان‌ها و عضلات نماز و دعای راستین‌اند.

یا که نه، مرحمت زمانه را باید به ‌لابه بخواهیم!                                                                                        

ما-

هر تنی از ما-

به‌کف پنجه‌هامان می‌گیریم

زمام رانش۱۲ جهان‌  را!

                                                                

این، به جلجتایِ سالن‌ها کشیده شد  

در پترزبورگ، مسکو، اُدسا، کی‌یِف.

و در آنجا حتا یک تن هم نبود

که

 فریاد سر نداد:

“به صلیب بکشیدش،

به صلیبش بکشید!”

اما نزد من-   

مردم،

و آنانی هم که آزردند مرا-

گرامی‌تر و نزدیک‌تر کسان تنها شمایید.   

بی‌گمان دیده‌اید،

چه‌سان لیس می‌زند سگ دستی را که می‌زندش؟!  

                                                                                                   

من،                                                                  

مایهُ ریشخندِ طایفهٔ امروزیان،

چنان که لطیفه‌ای

 دراز۱۳ و هرزه،                                     

می‌بینم آمدن کسی را از فراز کوهساران زمان

که ‌کس نمی‌بیندش.

 

جایی که چشم نیم‌بند مردم از دیدن می‌ماند،

سَرخیلِ اردوی گرسنگان

در تاج خار انقلاب،

نزدیک می‌شود شانزدهمین سال ۱۴

 

و طلایه دارتان در آن، منم؛

منم آنجا که درد است، در همه‌جا؛

بر قطره‌های جاری اشک‌

مصلوب کرده خویشتن را بر ‌صلیب،‌‌ منم.                                                              

دیگر هیچ‌چیز را نمی‌شود بخشید.  

من داغ زدم بر ارواحی که در آن‌ها نرم‌خویی پروردند.                           

این دشوارتر است از تسخیرِ                                                                                   

هزاربارهٔ هزار باستیل!

 

و آنگاه،

‌آمدنش

که به بلوا اعلام شود،  

به سوی منجی به‌راه می‌افتید-

برای شما من

روح را بیرون می‌کشم،

پاسارش می‌کنم،

تا بزرگ‌تر شود!-                                                                                                                                                             

و خواهمش سپرد به شما این خونین را                                                                               

همچو پرچم.

               ************************

[آنچه با “ـ م.” مشخص شده است، توضیح برگرداننده شعر به فارسی است].

 

پانویس‌های بخش ۲:

 

۱ـ‌ nihil

۲ـ‌ “вобла”، در متن اصلی به‌زبان روسی و با تلفظ wobla آمده است. در ترجمه‌های آلمانی و انگلیسی “پهن ماهی” یا “سفره ماهی” یا واژهٔ “ظرافت و نرمی” ترجمه شده است. وُبلا نوعی ماهی “کپور” است. ماهی کپور معمولاً در کف رود یا آبگیر زندگی می‌کند. با توجه به خیال‌باف بودن ماهی کپور در فرهنگ عامه و فابل‌های روسی از جمله در قصه برای بزرگسالان نوشته سالتیکوف شچدرین .-ـ م.  

۳ـ‌‌ شاید “به‌خود در‌پیچیدن خیابان”  به‌کار گرفتن ایهام است برای راه پیچاپیچ بر گِرد برج بابل بنا به‌ نقاشی‌ای که از این برج در کتاب‌ها است. ـ م.   

۴ـ‌‌ “بابِل”، در عبری، بر گرفته از بَلَل [balal = verwirrend= درهم‌شونده]. بابِل در یهودیت، شهر نمادینِ قدرت جهانی‌ای ضدِ خدا که در آن زیکورات اتمناکی (Ziqqurat Etemenaki = خانه‌ای که شالودهٔ آسمان و زمین است) برج پلکانی‌ای به‌بلندای۹۱ متر و زیر بنای۸۲۸۱ متر مربع است. حکایت بنای این برج در بابل، به توجیه گوناگونیِ زبان‌ها مرتبط می‌شود. نوک این برج بنا بود به آسمان برسد، یَهُوه از برای مجازات چنین هتک‌حرمتی، زبان‌های آدمیان را درهم کرد، و بدین سان، دیگر هیچ‌کس زبان کس دیگر را نفهمید و انسان‌ها باید در سراسر زمین پراکنده می‌شدند.

بابِل در مسیحیت، شهر نمادین قدرت جهانی ضدِ مسیحی، و نام مستعارِ دنیا‌شهرِ رُم است که در مقابل اورشلیمِ آسمانی قرار دارد [فرهنگ میتولوژی، بلینگر، آوگزبورگ، آلمان، ۱۹۹۶]. “در تورات، شهری در ناحیهٔ بابِل (بین‌النهرین  یا میان‌رودان) که اَخلاف نوح در آن به‌یک زبان تکلم می‌کردند بر آن شدند تا در آن برجی بسازند (برج بابل) و بدان وسیله به آسمان برسند. برای همین بلندپروازی، چنان شدند که سخن یک‌دیگر را نمی‌فهمیدند. خدا به‌وسیلهٔ تبلبل‌السنه کوشش‌های بی‌جایِ کفرآمیز آنان را از بین برد و به‌همین جهت بابل به معنی تبلبل و اختلاط و اشتباه به‌کار رفته” [فرهنگ معین]. بعضی همین را توجیه تعدد زبان‌های جهان می‌دانند [فرهنگ اساطیر تألیف محمدجعفر یاحقی، دائرة‌المعارف مصاحب، فرهنگ معین].

۵ـ‌ ‌‌архангелова [به‌روسی] با تلفظ: arkhangelova ، و  Erzengelchoral [به‌آلمانی]. بنا بر “کتاب مقدسِ” مسیحیان و نیز “قرآنِ” مسلمانان، ملائک مقرب خداوند، یعنی: میکائیل، جبرئیل، واسرافیل هستند که توجهی ویژه به انسان دارند و خواست و ارادهٔ خدا را آن‌ها به انسان اعلام می‌دارند [به‌نقل از: فرهنگ‌های آلمانی].

۶ـ‌ ممکن است اشاره‌ای باشد به  انقلاب ۱۹۰۵ و جریان کشیش گاپون ـ م.

۷ـ ‌کروپ به هر سه زبان روسی،‌ آلمانی، و انگلیسی (در انگلیسی با املای croup)، به‌معنای “خناق”. خانوادهُ کروپ‌ها، صاحبان صنایع فولاد و اسلحهُ آلمان. این خانواده در دو جنگ‌ جهانی سلاح‌های سنگین آلمان را تولید می‌کرد [منابع مختلف زیر مدخل کروپ]. آلمان در جنگ جهانی اول همراه با اتریش- مجارستان و عثمانی [ترکیه] با روسیه تزاری و در جنگ جهانی دوم همراه با ایتالیا و ژاپن با اتحاد شوروی در جنگ بود. چنان که در مقدمه کتاب اشاره شد،

شعر ابر در تنبان در ۱۹۱۵ و در خلال جنگ جهانی اول نوشته شد. ـ م.

۸ـ منظور دو واژهٔ “آدم رذل” و “بورش” است.-ـ م.

۹ـ [Oratorium (آلمانی)؛ оратории [Orator (روسی): سرودی که روی روایت‌های مذهبی تصنیف می‌شود (سعدی حسنی)؛ فرم آوازی مربوط به دورهٔ باروک (امیراشرف آریان‌پور)؛ “قطعه‌ای آوازی و چندبخشی با همراهیِ ارکستر و آواز جمعی، بر روی متنی طولانی و مذهبی یا روشنفکرانه که در سالن‌های کنسرت (و نه در سالن اپرا) قابل اجرا باشد. …” [نقل به اختصار از کتاب: چگونه از موسیقی لذت ببریم، نوشتهُ پرویز منصوری].

۱۰‌ـ نمایش جن‌وپری، به‌روسی феерией و به‌آلمانی Märchenspiel، اجرای نمایشی‌ای بسیار مجلل از افسانه‌های جن‌وپری، همراه با تکنیک‌های پرهزینه و پرتلاش در صحنه‌پردازی و ساختن سن‌هایی بزرگ در محیطی جشنواره‌گونه همراه با آتشبازی و پرتاب فشفشه [به‌نقل از فرهنگ روسی به آلمانی]. توضیح اینکه، در اقتباسی از نمایشنامهٔ “فاوست” نوشتهٔ یوهان ولفگانگ فون گوته (متن کامل “فاوست” را م. ا. به‌آذین به فارسی برگردانده است) ازجمله فیلم صامتی به‌کارگردانی فریدریش ویلهلم مورنائو در ۱۹۲۶ اکران شد که در صحنه‌‌ای از آن، مفیستو با بال‌هایی تیره و کاملاً گشوده بر فراز شهر، مثل مِه می‌پیچد و طاعون را با خود به شهر فاوست می‌آورد، و در صحنه‌ا‌ی دیگر، فاوست به همراه مفیستو در آسمان سُر می‌خورد. این نسخه سینمایی با نسخه ادبی گوته شباهت‌‌های بسیار دارد [با بهره‌گیری از منابع اینترنتی فارسی].-ـ م.

۱۱ـ‌ هومر، شاعر یونانی [۸۵۰ قبل از میلاد]. آفرینندهٔ “ایلیاد” و “اودیسه” [اثری دربارهٔ خدایان و اساطیر] و مجموعه‌ای به‌نام “سرودهای هومری”، و نیز “جنگ موش‌ها و قورباغه‌ها”. اُوید، شاعر رومی [۴۳ قبل از میلاد- ۱۸ بعد از میلاد]. شعرهای اُوید بیانگر افکار او دربارهٔ لذت‌جویی از شعر است و به سه دستهٔ عاشقانه‌ها یا مغازله‌ها (کتاب هنر عشق‌بازی)، منظومه‌های اساطیری، و منظومه‌هایی که در تبعیدگاه سروده است، تقسیم می‌شوند [نقل به‌اختصار از: دائرة‌المعارف مصاحب].

۱۲ـ‌‌ Antriebsriemen ، تسمه‌نقاله.

۱۳ـ مایاکوفسکی قدی بلند داشت، بنابراین حدس می‌زنم صفت “دراز” دارای ایهام است در اشاره به لطیفهٔ هرزه و قدِ بلندِ مایاکوفسکی.-ـ م.  

۱۴‌ـ در چاپِ نخست شعر ابر در تنبان، به‌جای “شانزدهمین سال” آمده بود “سالِ روزهای آسمان‌غرنبه”. این “سال” مبهم، در چاپ‌های بعدی به “سال شانزدهم” یا “شانزدهمین سال” تبدیل شد [توضیحِ مترجم این شعر به آلمانی].

 به نقل از ضمیمهٔ‌ فرهنگی «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۲، ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا