«گسستِ سوختوسازی»: نگاهی به برداشت مارکسیستی از ارتباط متقابل جامعهٔ انسانی با طبیعت، و رابطهٔ میان سرمایهداری، سوسیالیسم، و محیطزیست
(ترجمه شده از جمع بندی بحث های تئوریک کتابخانهٔ یادبود مارکس در لندن، انگلستان)
شکاف یا گسستِ سوختوسازی اصطلاحی است که جان بلامی فاستر بر اساس توصیف و بیان مارکس دربارهٔ دگرگونیهای بنیادینِ رخ داده در مناسبات میان نوع بشر و بقیهٔ طبیعت مطرح کرده است، مناسباتی که همراه با پیدایش جامعههای طبقاتی و بهویژه سرمایهداری شکل گرفتند.
وقتی مارکس از سوختوساز یا دگرگشت صحبت میکند، به [بده بستانهای متقابل در] کل طبیعت و جریانهای همبسته اشاره دارد که انسانها نیز بخشی جداییناپذیر از آناند. او [در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی] در سال ۱۸۴۴ نوشت: “انسانها با طبیعت زندهاند، یعنی طبیعت بدن ماست، و ما اگر نخواهیم بمیریم، باید مبادلهٔ مداوم با آن [طبیعت] را حفظ کنیم. اینکه بگوییم حیات جسمی و ذهنی بشر با طبیعت پیوند دارد، خیلی ساده یعنی اینکه طبیعت با خودش پیوند دارد، زیرا انسانها خود بخشی از طبیعتاند.” مارکس همچنین در یادداشتهایی که برای تدوین کتاب “سرمایه” تهیه کرده بود و بعدها انگلس آنها را در جلد سوّم این اثر برجسته و ماندگار تدوین کرد، نوشت که سرمایهداری این پیوند را از هم گسیخت و “گسستی ترمیمناپذیر در جریان همبستهٔ سوختوساز [مبادله] اجتماعی، سوختوسازی که مبتنی بر قوانین طبیعی خودِ حیات است” به وجود آورد.
امروزه، ما اگر ضمن حفظ خشم بایستهٔ خود به خاطر ویرانی زیستمحیطی توسط سرمایهداری، به چشمانداز درازمدّتتر توسعهٔ انسانی نیز توجه داشته باشیم، شاید بهتر باشد حالا بهجای واژهٔ “سوختوسازی” (متابولیک) از واژهٔ “بومشناختی” (اکولوژیک) استفاده کنیم. واژهٔ اِکولوژی (از ریشهٔ واژهٔ یونانی اویکوس به معنای خانه [واژهٔ اکونومی یا اقتصاد هم از همین ریشه است]) در سال ۱۸۶۹ توسط جانورشناس آلمانی ارنست هِیکِل ابداع شد. مارکس واژهٔ stoffwechsel را به کار بُرد، که خودِ این واژه هم فقط از دههٔ ۱۸۴۰ کاربرد فراگیر پیدا کرد، و ترجمهٔ آن (به انگلیسی) به “متابولیسم” [سوختوساز یا دگرگشت در فارسی] تا سال ۱۸۷۸ هنوز به کار برده نمیشد؛ پس میبینیم که مارکس و انگلس خیلی از زمان خودشان جلوتر بودند، و آثار فکریشان دربارهٔ توسعه و تکامل جامعهٔ انسانی، به تازهترین پیشرفتهای روز در علم پیوند داشت و مرتبط بود. البته نه مارکس و نه انگلس، هیچکدام خودشان کار علمی دستاوّلی در این عرصه نکردند و هیچکدام هم مدّعی نبودند که آثارشان همسان با علوم طبیعی است. برای مثال، مارکس میگفت که اصطلاح “سوسیالیسم علمی” را “فقط در برابر سوسیالیسم تخیّلی” به کار برده است، و جزوهٔ “سوسیالیسم علمی و تخیّلی” انگلس هم با همین قصد نوشته شده است. امّا بیتردید هر دو علاقهٔ شدیدی به پیشرفتهای علمی زمانهٔ خود داشتند. برای نمونه، مارکس در پژوهشهایی در روند تدوین “سرمایه” نوشتههای یوستوس فون لیبیگ در زمینهٔ شیمی کشاورزی را نیز مطالعه کرده بود. لیبیگ [شیمیدان آلمانی قرن نوزدهم] علاقه به مطالعهٔ نقش عناصر شیمیایی در رشد گیاهان داشت و پیشگام مطالعهٔ چرخهٔ مواد مُغذی (شامل چرخهٔ کربن) بود. وی طرفدار تولید کود کشاورزی غیرآلی بود، ولی همچنین نگران کاهش مواد آلی در خاک کشاورزی، و هوادار بازیافت فضولات انسانی بود.
انگلس بهخصوص از کارهای دوست نزدیکش در منچستر (انگلستان) کارل شورلِمِر [آلمانی] معروف به “شیمیدان سرخ” تأثیر میگرفت. انگلس برای اینکه پلیس نامههایش را باز نکند، از آدرس همین دوستش برای نامهنگاری استفاده میکرد. شورلِمِر یکی از پیشگامان شیمی آلی در زمان خودش بود. کارهای او در شکلگیری مفهوم گسست سوختوسازی در نوشتههای مارکس نیز تأثیر مهمی داشته است.
نوشتههای مارکس و انگلس به نوبهٔ خود بر روی کارهای ولادیمیر وِرنادسکی [معدنشناس و زمینشیمیدان روس-اوکراینی و شوروی] تأثیرگذار بود. او در علوم زیستمحیطی پیشگام بود و یکی از نخستین دانشمندانی بود که متوجه شد که اکسیژن، نیتروژن، و دیاکسید کربن موجود در جوّ کرهٔ زمین ناشی از فعالیتهای موجودات زنده است. تدوین مفهوم بیوسفر [زیستکُره] توسط وِرنادسکی (که بر اساس آن، فرایندهای کرهٔ زمین محصول بَرهَمکُنش موجودات زنده و غیرزنده است)، و نیز مطرح کردن ایدهٔ نووسفر (noosphere یا خِرَدکُره، که بر اساس آن، آگاهی انسان اثرگذاری تعیینکنندهای بر سیارهٔ زمین دارد) همراه با ژاک الیزه رِکلو [جغرافیدان آنارشیست فرانسوی] و پییر دو شاردَن کشیش و زمینشناس و فیلسوف فرانسوی، شالودههای بسیاری از ایدههای امروزی دربارهٔ مسئولیت انسان بر روی کرهٔ زمین را ریخت. جالب است که ورنادسکی تا پیش از انتشار کتابش با عنوان “بیوسفر” به زبان انگلیسی در سال ۱۹۹۷، کمابیش ناشناخته مانده بود. دیدگاههای او پس از رشد آگاهی زیستمحیطی از دههٔ ۱۹۶۰ کمکم مورد بررسی و توجه قرار گرفت. انگاشتهای رِکلو دربارهٔ [آگاهی] جامعهٔ بشری را به این صورت که “طبیعت نسبت به خودش آگاهی پیدا میکند” میتوان فرجامگرایانه دانست (به این معنا که بودن چیزها را بر پایهٔ قصد و منظور پیشفرض شدهٔ آنها توضیح میدهد، و نه بر پایهٔ فرایندهایی که به پدید آمدن آنها منجر میشوند) و نقد کرد، امّا با وجود این، آن انگاشتها بیتردید طلایهدار معنوی مهم و قابلتوجهی در رشد آگاهیهای زیستمحیطی امروزیاند.
این روند در نیمهٔ دوّم قرن بیستم توسط افرادی مثل بِری کامانِر زیستشناس مارکسیست آمریکایی ادامه یافت. کتاب او با عنوان “دایرهٔ نهایی” (۱۹۷۱) که در آن “چهار قانون” زیستبوم (اکولوژی) را مطرح کرد، یکی از نخستین کتابهایی بود که فکر زیستپذیری یا پایداری زیستمحیطی را به عامهٔ مردم معرفی کرد.
و در دهههای اخیر، نویسندگانی مثل جان بلامی فاستر [استاد جامعهشناسی دانشگاه اورگون آمریکا] و پال بورکت [استاد اقتصاد در دانشگاه ایندیانای آمریکا] روی جنبههای بومشناختی (اکولوژیکی) آثار مارکس و انگلس کار کردهاند و بر این نظرند که آثار این اندیشمندان، شالودهای مناسب برای تدوین نظریهٔ سوسیالیستی سبز حقیقی است.
نشریهٔ “سرمایهداری، طبیعت، سوسیالیسم” که جیمز اوکانر اقتصاددان مارکسیست آمریکایی در سال ۱۹۸۸ بنیاد گذارد نیز “مارکسیسم بومشناختی” را معرفی و مطرح کرد که تأثیر عمدهای بر مبارزه در راه سوسیالیسم دارد.
درست همانطور که مبارزهٔ زیستمحیطی به طور خودبهخودی به آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی منجر نمیشود، سوسیالیسم هم راهحل خودبهخودیِ بحران زیستمحیطی نیست؛ ولی پیشنیازی ضروری برای یافتن و عملی کردن هر راهحل درازمدّتی است. مارکس نوشت که کمونیسم “راهحل قطعی آشتیناپذیری میان انسانها و طبیعت، و میان انسانها با انسانها… میان هستی و جوهر هستی… میان آزادی و ضرورت، میان فرد و نوع است.” [دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴] امّا مارکس میدانست، و مارکسیستهای امروزی هم میدانند، که نمیتوان برای یافتن چنان راهحل نظریِ بهراستی آرمانی صبر کرد. همین حالا باید کاری کرد. بحران زیستمحیطی و اقتصادی سرمایهداری همین حالا بر زندگی ما سایه انداخته است.
در پی شکست حزب کارگر [بریتانیا] در انتخابات سال ۲۰۱۹، روشن شد که پیشرَوی به سوی آیندهٔ سوسیالیستیِ سبز مستلزم حضور و فعالیت جنبش چپ بسیار گستردهتری است که در جنبش سندیکایی کارگری و اتحادیهای صنفی، در بطن اجتماع، و در دلواپسی گستردهتر تودههای مردم در مورد محیطزیست ریشه داشته باشد. برنامهٔ پیشنهادی حزب کارگر بریتانیا در انتخابات ۲۰۱۹ در مورد انقلاب صنعتی سبز، که مشابه آن را حزبهای چپ و سبز اروپایی [و دموکراتهای چپ آمریکایی] در واکنش به بحران مالی سرمایهداری مطرح کردهاند، بر حفظ پایدار محیطزیست (زیستپذیری) در کنار عدالت اجتماعی و برابری تأکید دارد. این برنامه البته قرابتی با برنامهٔ سوسیالیستی ندارد، ولی با وجود این، همهٔ آنهایی که امروزه از قدرت و سود بهرهمندند، و چنین برنامههایی آنها را به چالش میکشند، سرسختانه علیه این برنامهها به مقابله برخاستهاند. در پی شکست حزب کارگر بریتانیا، همچنان اهمیت دارد که چنین برنامههایی در مرکز توجه کارزارها و مباحثهها قرار داشته باشند.
همهگیری ویروس کورونای جدید (کووید ۱۹) تذکری است- اگر اصلاً چنین تذکری لازم باشد- که انسانها بخشی از جهان زندهٔ بسیار بزرگتریاند که شامل زیستبومها و گونههای نا-انسان نیز است. رابطهٔ میان سرمایهداری، سوسیالیسم، و محیطزیست بههیچروی موضوعی حلوفصل شده و نهایی شده نیست و در کنار موضوعهای بیشمار دیگر، عرصهٔ در حال تکمیلی از نظریه و عمل مارکسیستی است. عرصهای است که همهٔ ما میتوانیم به آن بپردازیم.
ولی فعلاً تخریب محیطزیست توسط سرمایهداری- درست مثل تخریب اجتماعی ناشی از سیاستهای ریاضتی (بهاصطلاح راهحل سرمایهداری برای بحران اقتصادیاش)- از تغییرهای آبوهوایی زیانبار در سطح جهان گرفته تا خشکسالی و بیابانزایی (همانطور که موج گرمای شدید تابستان گذشته نشان داد، که فقط محدود به کشورهای در حال توسعه هم نبود و گریبان همه را گرفت) و تا آلودگی ناشی از ترافیک سنگین در شهرها و کاهش شدید فضای سبز شهری، همه و همه بارَش به طور غیرمتناسبی بر دوش اکثریت ماست، همهٔ ما را ناتوان کرده، کرهٔ زمین را تهدید به ویرانی کرده، و مبارزه در راه بدیلی پایدار، زیستپذیر، و سوسیالیستی را بیش از پیش ضروری کرده است.
به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۱۱۰۱، ۲۵ فروردین ۱۳۹۹