به انگیزه هفتاد و ششمین سالگشتِ زایشِ علیِ حاتمی
”فکر و ذکرمان شده کسبِ آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نانِ شب ندارند، شراب از فرانسه میآید. قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حقالنفس میدهند. بارانِ رحمت از دولتیِ سرِ قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیتِ مردم! میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی. ریختِ مردم از آدمیزاد برگشته؛ سالَک بر پیشانیِ همه مُهرِ نکبت زده، چشمها خُمار از تراخم است. چهرهها تکیده از تریاک. حقیقتا ما تمدنی کهن داریم یا کهنه؟ خلقِ خدا به چه روز افتادند از تدبیرِ ما: دلال، فاحشه، لوتی، یله، قاپ باز، کف زن، رمال، معرکه گیر؛ گدایی که خودش شغلی است…“.
چُنیناند گوشههایی از تَکگویی فیلمِ درخشانِ حاجی واشنگتن (۱۳۶۱) که ناصرالدین شاهِ قاجار را بهانه میکنند تا جمهوریِ اسلامی را هدف گرفته باشند. فیلمی که تنها یکبار در جشنوارهی نیمه خصوصیِ فجر (۱۳۶۱) به نمایش درآمد و تا شانزده سال بعد (۲۰ خردادِ ۱۳۷۷) یعنی دو سال پس از درگذشتِ استاد حاتمی، پروانه پخش نگرفت.
علیِ حاتمی، کارگردانِ موًلف و خودساختهی سینمایِ ایران که به پاسِ گفتارها(دیالوگها)ی شاعرانهاش، به درستی سعدیِ سینما نامیده میشد در ۲۲ مردادِ ۱۳۲۳ در خیابانِ شاهپورِ تهران چشم به جهان گشود. او که دانشآموختهی دانشکدهی سینما و تآترِ دانشگاهِ هنرِ تهران بود، کارِ هنریِ خود را با نمایشنامه نویسی آغاز کرد و سپس راهیِ سینما شد. سینمایی که در اوجِ بحرانِ خود گیر کرده بود و راه به روستایی نمیبُرد! در سالهایِ پایانیِ دههی ۱۳۴۰ خورشیدی اما سینماگرانی همچون فرخِ غفاری، رفیق سهرابِ شهیدثالث، ناصرِ تقوایی، بهرامِ بیضایی، مسعودِ کیمیایی، فریدونِ گُله، داریوشِ مهرجویی، پرویزِ کیمیاوی، خسرو هریتاش، علیِ حاتمی و چند تنِ دیگر از خَمِ راه رسیدند و به سینمایِ بحرانزدهی ایران رنگ و رویی تازه بخشیدند. در میانِ این همه اما استاد حاتمی سهمی درخشان داشت. وی که همچنین، دانشآموخته اداره هنرهایِ دراماتیکِ تهران بود، کارِ هنریِ خود را با نمایشنامه نویسی آغاز کرد: قصهی حریر، ماهیگیر، چهل گیس و شهرِ آفتاب و مهتاب، ساتَن و حسن کچل از جملهیِ این نمایشنامهها بودند که به ویژه حسن کچل با رویکردِ گستردهی مردم رو به رو شد. علیِ عباسی تهیه کننده سینما هم که آن را دیده و پسندیده بود از حاتمی خواست نسخه (ورژنِ) سینماییِ حسن کچل را هم با سرمایه گذاریِ او بسازد که چنین نیز هم شد و فیلم در نخستین اِکرانِ خود (۱۳۴۹) با نُه میلیون تومان بلیتِ فروخته شده، پُرفروشترین فیلمِ سالِ کشور شد. بدین گونه بود که حاتمیِ جوان، سر از کهکشانِ سینما برآورد. ساختههای واپسینِ او اما یکی از دیگری درخشانتر بودند:
طوقی(۱۳۴۹)، باباشَمَل(۱۳۵۰)، ستارخان(۱۳۵۱)، خواستگار (۱۳۵۱)، سریالِ تلویزیونی داستانهایِ مولوی(۱۳۵۲)، سلطانِ صاحبقران (۱۳۵۴)، سوته دلان(۱۳۵۶)، سریالِ تلویزیونیِ هزاردستان که در سالِ ۱۳۵۸ کلید خورد و هشت سال بعد آماده و پخش شد، کمالالملک (۱۳۶۲)، جعفرخانِ از فرنگ برگشته (۱۳۶۶)، مادر (۱۳۶۸)، دلشدگان(۱۳۷۰) و واپسین فیلماش جهان پهلوان تختی که مرگِ زودرسِ استاد حاتمی در ۵۲ سالگی آن را ناتمام گذاشت. وی در سالِ ۱۳۴۶ فیلمِ ۱۶ میلیمتری جنگل و آشپزی را نیز برایِ تلویزیونِ ملیِ ایران ساخته بود که در همان سال رویِ آنتن رفت. حاتمی به راستی استادِ تمام عیارِ سینمایِ ایران بود؛ از میزانسن و نورپردازی و فیلم برداری گرفته تا گزینشِ حسیِ موسیقی و درآوردنِ بازیها و نوشتنِ دیالوگهایی که باعث شدند او را سعدیِ سینما بنامند. او برایِ ساختنِ سریالِ هزاردستان به فرانسه رفت و موهایِ سرش را از تَه تراشید تا ”شرماش“ شود به خیابانهای شهر برود و شب و روزش را وقفِ فیلمنامه نویسی کند. فیلمهایِ حاتمی شباهتی شگفت به قالیهایِ خوش پرداختِ ایرانی دارند: گویی از ژرفای جامعه برآمدهاند؛ آکنده از فرهنگِ توده، فولکلور، باورهایِ مردمِ کوچه و بازار، معماریِ سنتیِ و موسیقیِ جان نوازِ ایرانی. به ویژه تک گوییهایِ آثارش، زبانزدِ مردم شده بودند:
کمالالملک، از زبانِ ناصرالدین شاه: ”همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید“.
مادر: ”تلخی با قند شیرین نمیشه، شب رو باید بی چراغ روشن کرد“.
سوته دلان: ”همه عمر دیر رسیدم“.
استاد حاتمی در سالِ ۱۳۵۰ با بالرین و بازیگر پُرآوازه سینمای ایران، زریِ خوشکام ازدواج کرد که ثمرهی آن بازیگرِ پسا انقلابِ سینما، لیلی حاتمی (۱۳۵۱) بود. وی سرانجام در روزِ ۱۵ آذرِ ۱۳۷۵ براثرِ سرطانِ پانکراس، چشم از پرده نقرهای سینما برگرفت و در قطعهی هنرمندانِ بهشتِ زهرا به خاک سپرده شد. بر سنگِ گورِ او تک گویهای از فیلمِ حاجی واشنگتن چشم رُبایی میکند: ”آیینِ چراغ، خاموشی نیست“، و به راستی هم که حاتمی هرگز خموشی نگزیده است. یادش گرامی باد.
به نقل از ضمیمه فرهنگی «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۳، ۱۳ مرداد ماه ۱۳۹۹