آیا مارکسیستها به آرمانشهرها باور دارند؟
محققان مارکسیست بر این باورند که دیدگاههای ایدئالیستی دربارهٔ آینده نباید درک ما از واقعیت اجتماعی همانگونه که هست، و وجود دارد، و تلاشهایمان برای ایجاد تغییر را مانع شود.
نه مارکس و نه انگلس برای توضیح جزئیات چگونگی یک جامعۀ کمونیستی در آینده وقت زیادی صرف نکردند.
کوششهای آن دو، همچون نسلهای مارکسیست پس از آنان، به واکاوی در کارکرد جامعۀ موجود و برپایی جنبشی بهمنظور پایان بخشیدن به استثمار انسانها و طبیعت که برای ادامهٔ هستی سرمایهداری محوریاند متوجه بود. کتاب سوسیالیسم: تخیلی و علمی اثر انگلس در پاسخ به سوسیالیست بعد از اینها نوشته شده بود که وقتشان را صرف نقاشی آنچه او [انگلس] و مارکس همچون چشماندازهای خیالپردازانه جامعهای کمالمطلوب (آرمانی) میدیدند که بدون مبارزه بهدست خواهد آمد و نیازمند آن بود “فقط کشف شود تا با تکیه بر برتریهای قدرت خودش دنیا را تسخیر کند.”
اتوپیا، مشتق از زبان یونانی، “هیچ جا” یا “هیچکجا” معنا میدهد. ال مورتون، تاریخدان مارکسیست، در کتاب “آرمانشهر انگلیسی” میگوید آرمانشهر جزیرهای است مانند بریتانیا که “تنها در ذهن وجود دارد” و از جهان واقعی جدا است. پیشگوییها دربارهٔ آرمانشهر همانطور که در نوشتار دیگری در این سلسله نوشتارها به آن اشاره شده بو- نیز در شمار زیادی از کتابهای اخیر دربارهٔ شکلی از شرایط “پساسرمایهداری” که هم اکنون در برابر ماست و ازاینروی برای دستیابی و حفظ آن لازم نیست کاری انجام دهیم- میتواند بهطور جدی فلج کننده باشد.
آیا این بدان معنا است که آرمانشهرها در مارکسیسم جایی ندارند؟ اگر بهمنظور پیشبینی اینکه جامعۀ کمونیستی چگونه جامعهای خواهد بود، آری بیفایدهاند. همانطور که مارکس گفته است، موضوع، دگرگونی جهان است، نه خیالپردازی در باره یک ناکجاآباد.
و در حالی که شاید همگی ما سوسیالیستها برداشتی مشترک از فعالیتمان برای طولانیمدت داشته باشیم، اما ما بسته به اینکه چه کسی هستیم، کجا زندگی میکنیم، و انبوههای از عاملهای دیگر، نگرشهای فردیمان بهاحتمال بسیار همسان نخواهند بود.
ولی با اینهمه، انسانها آرزوهای خودشان را دارند و از زمان اختراع دستگاه چاپ و بهویژه در دوران رسانههای همگانی، این آرزوها بهصورت افسانههای آرمانشهری درمیآیند و میتوانند اثرگذار باشند.
این آرزوها همانند مذهب میتوانند یک پناهگاه، یک مایۀ تسلی در روزهای غمافزا، جانپناهی در برابر جهان باشند. و از سوی دیگر میتوانند ترسیمکننده آیندههایی جایگزین در بهراه انداختن گفتمانها و یافتن سرچشمهٔ الهام نیز باشند. در کتاب آرمانشهر علمی- تخیلی بسیار تأثیرگذار اثر ادوارد بلامی بهنام: “نگاه به گذشته در سال ۲۰۰۰” که در سال ۱۸۸۸ منتشر شد، قهرمان داستان پس از بیداری از خوابی یکصد ساله در شهر بوستون ایالت ماساچوست با دنیایی رویهمرفته دگرگون شده روبرو میشود.
ایالات متحدۀ سوسیالیستی (آنهم در چه جایی!) تولید را ملی کرده “و ملت هم کارفرما وهم سرمایهدار بوده” و صنعت نیز خودکار شده است.
بیشتر کارهای خانگی تعاونی شده (یعنی مردم در آشپزخانههای همگانی غذا را صرف میکنند) و آن میزان ناچیزی از کار کم ارزش (همانند خانهداری) که باقی مانده است بهدست “ارتش صنعتی” کارگران انجام میگیرد که طی ساعتهایی اندک و با دستمزدی بالا کار میکنند.
خرید و انتخاب فرآوردها از راه دور با تسهیلات اعتباری صورت میگیرد (و این پیشبینی یک سده پیش از آفرینش اینترنت، کارت اعتباری و خرید آنلاین بود) که کموبیش بیدرنگ به دستشان رسانده میشود.
برق منبع اصلی نیرورسانی است و جهان از راه مسافرت هوایی یکپارچه شده و در سرتاسر آن با یک زبان گفتگو میشود.
و “انقلاب” بدون مبارزه بهدست آمده که “در آن زمان پسآیند روند فرگشت [تکامل] صنعتی نمیتوانست جز این باشد.
“تنها چیزی که جامعه باید انجام میداد پذیرش و همیاری با این فرگشت پس از قطعی و محرز شدن جهتگیری آن بود.”
کتاب “نگاه به گذشته”، یکی از پرفروشترین کتابهای سده ۱۹ میلادی در ایالات متحده بود که تنها پس از کتابهای “کلبۀ عموتُم” و “بن هور” سر درآورد. “انجمنهای بلامی” در سرتاسر ایالات متحده و کانادا پا گرفته بودند تا کاستیهای جامعۀ آمریکای شمالی را با دورنمای آرمانشهری بلامی بسنجند.
کم مانده بود که خود بلامی “آفریننده سوسیالیسم و رهبر حزب سیاسیای شناخته شود که هدفش تبدیل افسانۀ ‘نگاه به گذشته’ به واقعیت بود.”
در بریتانیا ویلیام موریس، هنرمند، طراح، کارآفرین و نویسندۀ کمونیست، نظر بلامی را چنان هولناک یافت که به تصویر آرمانشهر از منظر خودش دست زد.
ادوارد بلامی در “اخبار از هیچ جا” (که نخستین بار در سال ۱۸۹۰ بهصورت پیدرپی در نشریۀ اتحادیۀ سوسیالیستی که النور مارکس، دختر کارل مارکس، از همکاران منظم آن بود منتشر شد) بریتانیای سوسیالیستی را بهتصویر کشید که در آن کار مزدوری، پول، و ازدواج لغو شده است. تولیدهای دستساز بازگشته و فراگیر شدهاند و “همۀ کارهای دستکار ملالآور بهوسیلۀ دستگاههای بسیار پیشرفته انجام میگیرند.”
کار نوآورانه بر پایه سودمندیاش برای جامعه ارزشگذاری میشود و دیگر تنها ابزاری برای گذران زندگی نیست. از این گذشته، این تغییر بهخودی خود پدید نیامد و صلحآمیز هم نبود. برای ویلیام موریس “این تغییر از آغاز تا پایان بدون پیکار بهانجام نرسید.”
کوششهای تدریجی برای برپایی آنچه موریس “سوسیالیسم دولتی” نامید در هر پیچشی از سوی سرمایهداران با مقاومت روبرو گردید. و آن هم بدون اینکه تدبیری کارساز از آنان دیده شود. پیامدش سردرگمی رشدیابنده، رنج گسترده در میان زحمتکشان و در نتیجه ناخرسندی عظیم بود. برای زمانی طولانی اوضاع به همین منوال ادامه داشت …. و در آخر سقوط بزرگ اتفاق افتاد.
تظاهرات علیه دولت با خشونت سرکوب گردید و به اعتصاب عمومی و پس از آن جنگ داخلی درازمدت انجامید که در نهایت جنبش سوسیالیستی متحد خلقی چیره شد. امروز آرمانشهرهای بلامی و موریس هر دو (هر چند اولی خودگردانی، اینترنت، و کارتهای اعتباری را پیش بینی کرده بود) تاریخشان سرآمده است.
کتاب “اخبار از هیچ جا”، نوشته موریس، همچنین پیشداوریهای اغلب مردهای آن زمان را بهتصویر میکشد، که کارهای خانهداری بهعهده زنان است چون کاری است که زنان چنین کارهایی را دوست دارند، و نیز باورهایی درباره احساسهای زنانه که به سدههای میانی تعلق دارند.
اما ارزش کتاب در این است که چشمانداز آیندۀ کمونیستی متفاوتی از بلامی را نمایش میدهد، آیندهای که دولت به راستی “محو” شده است و تفاوت میان مدت کار و آسایش از میان رفته است.
دیگر افسانههای آرمانشهری از دورنماهای سدههای میانی “کوکین” (“سرزمین موعود شهد و شکر” که شیر و عسل در آن جاری است) تا آرمانشهر توماس مور (۱۵۱۶)، کتاب یک آرمانشهر امروزی اثر اچ جی ولز (۱۹۰۵ و پس از آن در ۱۹۰۸ آن)، ستارۀ سرخ آلکساندر بوگدانوف که داستان علمی- تخیلی ویرانشهری دربارۀ آرمانشهری کمونیستی بر روی مریخ است تا داستانهای علمی- تخیلی نویسندگان پیشرو معاصر چون اورسولا لوگوین یا ایساک آسیموف را شامل میشوند.
همه آنها میتوانند غذا برای اندیشیدن و همینطور اندکی آسودگی از کار و مبارزه فراهم آورند. در کنار آنها همواره کوششهای عملی برای ساختن جزیرههای آرمانشهری در درون سرمایهداری صورت گرفته است. از لِوِلِرزهای واقعی وینستنلی (یا دیگرز) در دوران جنگ داخلی انگلستان گرفته تا کوششهای رابرت اوئن (که انگلس او را میستود) تا ایجاد مؤسسهها و بازارهای تعاونی بر اساس ارزش نیروی کار تا کوششهای اخیر (و اغلب بههمان اندازه ناموفق) برای ایجاد انجمنهای محلی خودکفا که آینده را پیشتصویر میکنند.
ما ممکن است درباره اینکه جامعۀ دلخواه چگونه خواهد بود یا میتواند باشد امیدها، آرزوها، و چشماندازهای خودمان را داشته باشیم.
اما مهم است که چنین خیالبافیها در شناخت ما از واقعیت اجتماعی آنگونه که وجود دارد و تلاشهای ما برای دگرگونی کارشکنی نکند. موریس دریافت که انتظاری که از سوسیالیستها از جمله خودش داشت وظیفه: “یاریرسانی به مردم برای پی بردن به خواستهایشان، تشویق برای خواست بیشتر، بهچالش کشیدن آنها برای خواستهای ناهمسان، و تجسم جامعه آینده که مردمش سرانجام به بینیازی رسیدهاند و میتوانند خواستهای گوناگونی داشته باشند. بنابراین، هرچند در مانیفست کمونیست در مورد سوسیالیسم بسیار نگاشته شده است، بیشتر آن انتقاد از طرحهای آرمانشهری است و بسیار کم در مورد آینده پساسرمایهداری فراتر از فرضیههای بنیادیای که استثمار محو خواهد شد و دولت “محو” خواهد شد و “بهجای جامعۀ منسوخ بورژوایی با طبقهها و تضادهای طبقاتی خود، اجتماعی خواهیم داشت که در آن رشد آزادانۀ هر فرد شرط رشد آزادانۀ همگان است” نوشته شده است.
و این بهطور یقین چیزی است که برای دست یافتن به آن ارزش پیکار دارد. در این فرایند همانطور که تعهد و ازخودگذشتگی کارگران اصلی از کارکنان نظام بهداشت ملی، پرستاران، آموزگاران، کارگران انبار کالا، رسانندگان پیک و دیگر نیازمندیها و کارکنان فروشگاههای بزرگ گرفته تا کارگران نظافتکننده و تمیزکار در این بیماری همهگیر کووید-۱۹ نشان داده است که ما تا چه اندازه به وجود دیگران نیازمندیم.
ما در آستانه دریافت از توان نهفته در وجود تک تکمان، و دورنمایی از آنچه ممکن است در یک جامعۀ سوسیالیستی آینده شدنی باشد قرار گرفتهایم.
و ما سوسیالیستها، چه فردی و چه گروهی، شاید بتوانیم خود را آگاهانه در جایگاهی بیابیم که از آنجا طرح آینده را به تصویر درآوریم و بخشی از دگرگونیهایی شویم که مایل به دیدنشان هستیم.
از انتشارات کتابخانه یادبود مارکس، لندن، انگلستان.
به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۱۱۱۰، ۲۷ مرداد ماه ۱۳۹۹