مسایل بین‌المللی

آیا مایک پمپئو راست می‌گوید که مردم چین از حزب کمونیست خود متنفر هستند؟

اکثر شهروندان چینی از حزب کمونیست چین حمایت می‌کنند. چرا این‌چنین است و چرا چنین واقعیتی مهم از سوی وزیر امور خارجه ایالات متحده به‌رسمیت شناخته نمی‌شود؟ کیث لمب هم که در سال ۲۰۰۴ به چین مهاجرت کرد، زمانی این چنین تصور می کرد. او توضیح می‌دهد که چرا در اشتباه بود و چرا ما باید به این نکته توجه کنیم.

مایک پومپئو در سخنرانی اخیرش در کتابخانه ریچارد نیکسون، محکومیت چین و حزب کمونیست چین از سوی ایالات متحده را خواستار شد. او در ارزیابی‌اش، دربارهٔ برخی چیز‌ها حق داشت و در دیگر چیزها برخطا بود. او به‌درستی رئیس جمهور “شی جین پینگ” را یک مارکسیست نامید. شی، در واقع، همیشه دربارهٔ توجه‌اش به نوشته‌های کارل مارکس و ایدهٔ دستیابی به سوسیالیسم بی‌پرده سخن گفته است. جایی که پومپئو کاملاً برخطا بود، تخمین او از به‌وجود آمدن شکاف در حمایت مردم چین از حزب کمونیست چین بود. این درکی غلط و رایج از چین است که من نیز هنگامی که در ۲۰۰۴ به این کشور سفر کردم داشتم.

من با مطالعه‌ای سطحی در تاریخ چین، تصور می‌کردم که یک غربی “آگاه” هستم. با روبرو شدن با حمایت گسترده و قوی مردم از حزب کمونیست چین، این حمایت را اساساً در حکم شستشوی مغزی آنان، به‌راحتی رد کردم. این روشی مؤثر برای انکار نظرات دیگران و در عین‌حال مانع از رخنه هر گونه تضاد در افکارم بود. وقتی به زبان چینی مسلط شدم، با همه قشرهای مردم در تماس بودم و با قبول نظراتی که با نظراتم در تضاد بودند، مجبور شدم تصدیق كنم كه حزب کمونیست چین از پشتیبانی گسترده‌ای در سرتاسر کشور برخوردار است. حتی بیشتر دانشجویانی که از تحصیل در خارج  به کشور  بازمی‌گشتند و در معرض تبلیغات رسانه‌های غربی هم قرار گرفته بودند، این نکته را بیان می‌کردند و تشخیص‌ها و تجویزات آن رسانه‌ها را  رد  می‌کردند.

واقعیت ساده این است که بیان تکراری این مطلب که آتشفشانی از ناآرامی‌های اجتماعی در چین وجود دارد و آماده فوران و برکناری حزب کمونیست از قدرت است، عاری از حقیقت‌اند. البته پشتیبانی گستردهٔ مردم به‌معنای پشتیبانی یکپارچه نیست. کسانی که علاقه‌ای به سیستم سیاسی- اقتصادی حاکم ندارند، حتی اگر مایل به انتشار نارضایتی خود نباشند، میل بسیار دارند تا از موضع  مخالفت صحبت کنند. با این‌همه، چنین افرادی که همان‌طور که مطالعات مستقل مرکز تحقیقات پیو (PEW) نشان می دهد، آشکارا و کاملاً در اقلیت‌اند.

پژوهش جدید دانشگاه هاروارد که به‌وسیلهٔ گزارشگرانش همچون “طولانی ترین تلاش مستقل برای ردیابی تأیید شهروندان” [در حمایت از حزب کمونیست] توصیف شده است، نشان داد که حزب کمونیست چین در سال ۲۰۰۳ مورد تایید ۱/ ۸۶ درصد از مردم چین بوده است. این تعداد در سال ۲۰۱۶  به ۱/ ۹۳ درصد افزایش یافت. آیا ممکن است این ارقام تحت تأثیر محدودیت‌های شدید چین در ارتباط با گزارش‌ها در این مورد باشند؟ قطعاً، این امر باید یک عامل در این مورد باشد. با وجود این، ما در بریتانیا نیز شاهدیم که مؤسسه‌های عظیمی که رسانه‌های ما را در انحصار خود دارند، صدای هرگونه اعتراض بر ضد سلطه نولیبرال‌ها را خفه می‌کنند و به‌رغم اعتراض‌های طبقه کارگر، رأی دادن در یک حزب کارگر متعهد به آرمان‌های آن را [در رهبری کسی چون کوربین]، بدون اغراق، چالش‌برانگیز کرده‌اند. بنابراین، هر حاکمیتی طبیعتاً از طریق ترویج ایدئولوژی‌اش در خلق دیدگاهی مبتنی بر “عقل سلیم” نسبت به جهان، قدرت خویش را تحکیم بخشد. با این همه، ایدئولوژی باید واقعیت امر را بازتاب دهد، در غیر این صورت به تبلیغ صرف تبدیل می‌شود. برای مثال، تجربه اروپای شرقی کمونیستی، بازتابی از آرمانشهر سوسیالیستی نبود و شاید همین امر، می تواند تا حدودی دلیلی برای فروپاشی آن باشد.

در مقابل، “سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی” عملی‌تر است. بررسی‌ها نشان می‌دهند که قدرت غالب سرمایه جهانی، با این قدرت [قدرت اقتصادی چین] تعامل و همکاری دارد، بدون آنکه فریب آن را بخورد. در واقع، توسعه بازار و سرمایه به‌منزلهٔ پایه‌ای اساسی برای سوسیالیسم آینده تلقی می‌شود. مسئله مهم این است که به این نیروهای بازار اجازه داده نشود تا دیدگاه مبتنی بر “عقل سلیم”شان  یا نیروهای فاسد سیاسی‌شان را تبلیغ کنند. به‌همین ترتیب، حزب کمونیست چین، با روشی عمل‌گرایانه و غیراتوپیایی همچنان به روند پیشرفت مادی واقعی شهروندان چین ادامه می‌دهد. بر اساس ارزیابی های اولیه من از چین در سال ۲۰۰۴، تعهد دنگ شیائوپینگ برای توسعه شهرهای سواحل شرقی چین و سپس روستاها و نواحی غربی، پوششی برای اجرای هژمونی نولیبرال به‌نظر می‌آمد. در واقع، این امر همان پیش‌بینی مارکسیست‌های برجسته غربی مانند دیوید هاروی و رابرت کاکس بود.

با وجود کارهای زیادی که هنوز باید انجام شود، تغییرهایی مشخص در مناطق غرب و نواحی غیرشهری، آن‌طور که من مشاهده کرده‌ام، توجه‌برانگیز بوده‌اند. آماج‌های پیمان ۲۰۲۰ برای رفع فقر شدید در چین، با وجود شیوع بیماری کرونا، احتمالاً بر آورده خواهند شد. اگر این حرف در ۲۰۰۴ به من گفته می‌شد، یعنی هنگامی که در کلبه مادربزرگ دوستم درحومه شهر هبی نشسته بودم، می‌گفتم “غیرممکن است”. زیرا در آن خانه به‌جز یک تختخواب آجری که به‌جای نیمکت هم از آن استفاده می‌شد هیچ اثاثیه دیگری وجود نداشت. کف خانه از گِل سفت بود و یک سوراخ بزرگ نیز در سقف وجود داشت. البته بهبود سطح زندگی در چین با باز شدن فضای اقتصادی و ورود سرمایه غربی ارتباط زیادی داشته و در رخ دادن این تحول از اهمیت برخوردار است. با این حال، موفقیت چین از پیش تعیین نشده بود. کشورهای دیگری نیز وجود داشته‌اند که با پیروی از “اجماع واشنگتن” دست به آزادسازی نه تنها بازارهای‌شان بلکه آزادسازی سیستم‌های سیاسی‌شان زدند ولی شکست خوردند. مکزیک و روسیه تنها دو نمونه از کشورهایی هستند که شاهد کاهش سطح زندگی خود شدند، زیرا دموکراسی‌های آن‌ها به‌راحتی از سوی کارگزاران سرمایهٔ جهانی مورد هجوم قرار گرفتند. این موارد را نیز می‌توان اضافه کرد: تراژدی کشورهایی مانند عراق و افغانستان که دمکراسی با بمباران به آنان تحمیل شد. این دو واقعیت اساسی در روابط بین‌الملل به‌راحتی برای مردم چین آشکار کرده است که کشورهای غیرغربی‌ای که پذیرای لیبرال‌دموکراسی شده‌اند، به‌نحوی غیردموکراتیک به‌ضد توده مردم خود عمل می‌کنند و کشورهای غربی هم در عرصه بین‌المللی رفتاری غیردموکراتیک دارند. در نتیجه، مشروعیت تاریخی حزب کمونیست چین، ورای دستاوردهای بی‌سابقه در توسعهٔ کشور،  برآمده از مقاومت در برابر نیروهای نولیبرال خارجی است، یعنی نیروهای نولیبرالی‌ای که آفریقا را  استعمار کردند، تمدن‌های قاره آمریکا را ریشه‌کن کردند، هندوستان را ضمیمه بریتانیا ساختند، استرالیا را به‌اشغال درآوردند و تا به‌امروز چین را با پایگاه‌های نظامی‌شان درمحاصره گرفته‌اند. نفوذ سرمایه گه‌گاه ایجاد اختلال در جامعه چین و حتی فاسد کردن اعضای با نفوذ حزب کمونیست بوده است. این امر به مبارزهٔ شی جین‌پینگ با فساد منجر شده که همچون تلاشی به‌منظور جلب حمایت مردم از آن یاد شده است. با ادامه یافتن این مبارزه تا امروز، بسیاری از مانع‌ها از برابر مسیر حرکت به جلو برداشته شده‌اند و موفقیت تلاش علیه فساد حمایت ملموس‌تر از حزب کمونیست را موجب شده است. بر این اساس، پومپئو درست می‌گوید که حزب کمونیست چین از مردم خودش می ترسد، از کاهش یافتن حمایت گسترده مردم از خودش می‌ترسد. این سخن تا اینجا صحیح است. با‌این‌همه، این امری بدیهی است که همه دولت‌هایی که ادعا می‌کنند برای مردم خود کار می‌کنند باید نسبت به از دست دادن حمایت گسترده مردم از آن‌ها هراس داشته باشند و باید بترسند از اینکه نبودن در خدمت توده‌ها به‌ناچار به‌ویرانی منجر می‌شود.

طنز قضیه در سیستم معمولاً دو حزبی ما، که هر دو در سایهٔ حمایت منافع سرمایه‌های مالی‌ای مشابه قرار دارند، این است که با وجود  همه امتیازها و منابع‌شان، به‌نظر نمی‌رسد که از مردم بهراسند و به‌همین دلیل در اتخاذ سیاست‌هایی که  بیش از یک برنامه ۵ سالهٔ چینی دوام داشته باشد تمایلی یا توانایی‌ای ندارند. آن‌ها دربند نیروهای بازارند و در خلاف جهت منافع توده‌های شهروند خود عمل کرده و با سیاست خارجی خصمانه‌شان به دیگران آسیب می‌رسانند. با افزایش نارضایتی‌ها، از سوپاپ اطمینان انتخابات به‌روال همیشه استفاده می‌کنند و بازی ادامه می یابد. این دقیقاً همان سیستمی است که پومپئو خواستار برپایی  آن در چین است.

اگر قرار باشد لیبرال‌دموکراسی در خارج از کشورهای غربی گسترش یابد، باید در بیش از چند مورد کشور توسعه یافته موثر باشد و در دراز مدت با مشکلات جهانی‌ای مانند فقر، جنگ و فاجعه زیست‌محیطی (که به تفکر فارغ از خواست‌های تمدن متکی بر تجارت ما نیازمند است) باید بتواند مقابله کند. نکته مهم دیگر این است که لیبرال‌دموکراسی را نمی‌توان به‌زور- آن‌طور که پمپئو می خواهد- به دیگران تحمیل کرد، زیرا هر کشور شرایط تاریخی منحصر به‌فرد خویش را برای مقابله با مشکلات دارد. اگر این نقل‌قول از وینستون چرچیل که “دموکراسی بدترین شکل دولت، به‌جز انواع دیگر آن است” موثق باشد، آنگاه کشورها به‌طور طبیعی این سیستم را بدون نیاز به تحمیل ‌زور و تهدید نظامی، انتخاب می کنند. کنجکاو شده‌ام بدانم که آیا پومپئو سخنان خودش را صادقانه باور دارد که می‌گوید حزب کمونیست چین از حمایت گسترده برخوردار نیست. او شاید به‌دلیل مشاوره با اساتید لیبرال یا محافظه‌کار که آرزوی برخوردار نبودن حزب کمونیست چین از حمایت گسترده مردم را در سر دارند، به این باور رسیده است. مسئله این است که مهم نیست که شما خودتان را مارکسیست، لیبرال یا محافظه کار بنامید. پیشبرد سیاست مبتنی بر مغالطه و نقطه‌نظرهای دروغین به اقدام‌هایی حماقت بار منجر خواهند شد.

این ولتر بود که نوشت: “کسانی که می‌توانند شما را به باور موهومات وادار کنند، می‌توانند شما را به‌ارتکاب جنایت‌های خشونت‌آمیز وادار کنند.” ما در غرب بارها و بارها فریب خوردیم تا از تغییر خشونت‌آمیز رژیم‌ها زیر نام لیبرال‌دموکراسی و “رهایی” شهروندان از طریق دیپلماسی زور، حمایت کنیم. در مورد چین، این عقیده که یک میلیارد نفر از شهروندانش از سوی حزب کمونیست چین سرکوب می‌شوند، بهانه‌ای است برای ارسال “کمک”‌های خارجی به‌منظور تجاوزکاری. هنگامی که گردوغبار جنگ فرومی‌نشیند، جنایت‌های سردمداران سیاسی ما در جهت پیشبرد سیاست‌های امپریالیستی عیان می‌شود، مسئولیت‌ها در مه‌ای از بوق و کرنای تبلیغات دموکراسی و ضعف اطلاعاتی از دیده‌ها پنهان نگاهداشته می‌شوند. نارضایتی افزایش می یابد، سوپاپ اطمینان باز می‌شود، انتخابات برگزار می‌شود، و بازی بزرگ ادامه می‌یابد.

 

 به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۱۱۱۲، ۲۴ شهریور ماه ۱۳۹۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا