به انگیزه ۱۱۰ـ مین سالگرد درگذشت لِیوْ تولستوی
“عجب صخرهای، مگه نه؟ چه انسانیت عظیمی! این، دوست من، یک هنرمند است… و میدانی چه چیز دیگر مرا بهحیرت میاندازد؟ هیچ موژیکی پیش از پیدا شدن کنت در ادبیات نبود.”
چشمهایش که موشکافانه هنوز برق میزد روی من گرداند: “چه کسی را میتوانستی با او قیاس کنی در اروپا؟” خودش به سؤال جواب داد: “هیچکس.”
“تولستوی در مقام سخنگوی ایدهها و احساسات دهقانان روسی عظیم است، ایدهها و احساساتی که در میان میلیونها دهقان روسی در زمانی شکل گرفت که انقلاب بورژوایی نزدیک میشد.”
(گفتوگوی لنین با ماکسیم گورکی درباره لِیو تولستوی آنگونه که در کتاب گورکی بهنام “ولادیمیر ایلیچ لنین” یادآوری شده است.)
لِیوْ تولستوی
نوشتهٔ ویکتور اشکلوفسکی۱
برگردان: ناصر مؤذن
بخش اول
کاناپهٔ سبزی که بعدها با پارچه مُشماعیِ سیاه روکش شد
تولستوی بازیای را که به آن “پرسشها و پاسخها” میگفتند دوست داشت، و وقایع روزانه خانواده را ثبت میکرد. او حتی در خانه و بین خانواده هم بیشتر دوست داشت بنویسد تا صحبت کند. دختر بزرگتر او یعنی تاتیانا کتابی از این پرسشها و پاسخها داشت که درواقع مجموعه خصوصیات آن خانواده بزرگ بود که در خانهای زندگی میکردند که مدام بازسازی میشد. تولستوی به نخستین سؤال از او یعنی “در کجا زاده شدهاید؟” پاسخ داد: “در یاسنایا پولیانا روی کاناپه سبز.” این کاناپه هنوز آنجاست، در گوشهای از آخرین اتاقِ کار تولستوی قرار دارد.
لِیو نیکولایهویچ، چهارمین پسر نیکولای ایلیچ تولستوی و همسرش ماریا نیکولایهوْنا با نام خانوادگی شاهزاده خانم (پرنسس) والکونسکایا، روی همین کاناپه در ۲۸ اوت ۱۸۲۸ (شهریورماه ۱۲۰۷ شمسی) متولد شد، اما در خانهای که دیگر هیچ چیز از آن حتی شالودهاش بهجا نمانده است. این کاناپه پس از آن با چرم سبز روسی و گل میخهای مطلا روکش شد. کاناپه هشت پایه و سه کشو داشت، پشتی نداشت بهجای پشتی سه تشکچه روی آن گذاشته بودند و پهلوهای انحنادار و روکش شده آن محلهای لغزاندن کتاب بودند. این کاناپه تکه اثاثی آرامبخش از اثاثیه خانواده و از چوب بلوط و احتمالاً ساخت نجارهای خانگی بود. چرم سبز روسی این کاناپه که روکش اصلیاش بود بعداً جایش را به پارچه مشماعی سیاهرنگ داد. خانه را سوفیا آندرهیهوْنا میچرخاند که به نظم و ترتیب علاقهمند بود اما اعتقاد نداشت که اشیاء بهویژه اشیاءِ محبوب خانه باید همواره همان ظاهر اصلیشان را حفظ کنند.
از همه چیزهایی که در خانه بود تولستوی بیشترین علاقه را به این کاناپه چرمی داشت. او میخواست که این کاناپه کَلَکی گردد تا سراسر زندگی از کودکی تا مرگ را بر آن براند. دستنوشتههایی که آرزو میکرد از زیرورو و بازرسی کامل شدن از سوی خانواده عزیز اما بولفضولش در امان بمانند، در کشوهای این کاناپه نگه میداشت. روی همین کاناپه برادران و تقریباً تمام فرزندانش بهدنیا آمده بودند.
درباره این اتاق که تولستوی بیش از ۵۰ سال پیش آن را ترک کرد چه چیزی دیگر میتوان گفت؟
در این اتاق میز تحریری است نه چندان بزرگ. کشوهای آن را بیرون کشیدهام: توی این کشوها تولستوی مقداری ابزار تعمیرکاری نگه داشته است. ابزار مردی که کار و زحمت یدی را دوست میداشت. بر دیوار اتاق چند تا عکس و تصویر چاپیای بزرگ از مادونا (مریم) سن سیستو۲ چسبیده و با قفسههایی ساده روی تصویر میخ کوب شده و جلدهای دایرةالمعارف “بروکهاوس” و “اِفرون” بخشی از تصویر را پوشاندهاند. دائرةالمعارف نو بهنظر میرسد، زیرا تولستوی هرگز کتابها را بد بهکار نمیبرد و حواشیاش بر کتابها را با ظرافت بسیار و با مداد مینوشت.
چند میز دیگر، یک چراغ روشنایی ساده نفتی، و سه صندلی دستهدار از چوب تیره و روشن بلوط در این اتاق است. یکی از صندلیها در زیر نشیمنگاهش که علامت صلیبی بر آن کشیده شده، احتمالاً بهوسیله خود تولستوی فضایی خالی دارد. او زیر آستر پارچهای این صندلی دستهدار نامههایش به سوفیا آندرهیهونا را نگه میداشت، با این رهنمودها برپاکت آن: “اگر تصمیم خاصی درباره این پاکت گرفته نشود پس از مرگم این پاکت به س. آ. داده شود.” ظاهراً دستنویس “شیطان” را که نمیخواست همسرش آن را ببیند، در همین جا نگهمیداشت.
در ۱۹۰۷ هنگامی که سوفیا آندرهیهونا مبلمان خانه را داده بود با پارچه مشماعی تیرهرنگ دوباره روکش کنند، تولستوی پاکت خاکستری را همراه نامهها از نهانگاهش درآورده و برای محافظت بهتر آن را به اُبولِنسکی، شوهر دخترش ماریا، سپرد. پس از مرگ تولستوی، پاکت بهدست سوفیا آندرهیهونا رسید. دو نامه در این پاکت بود، یکی از آنها را سوفیا پاره کرد، و دیگری محفوظ مانده است. این نامه راجع به نیت تولستوی بهترک یاسنایا پولیانا است.
این اتاقی فقیر است با کفی ساب رفته، نه چندان آرامبخش، اما نهانگاهی دارد. این آخرین اتاقی است که تولستوی در آن زیست و از همین جا خانه را ترک کرد۳. تمام زندگی تولستوی در چهاردیواری این اتاق خلاصه شده بود، گرچه در ایام جوانی معمولاً آن را ترک میکرد. و این اتاق هنوز اتاقی نبود که او دوست میداشت. نویسندهای که خیلی وقت پیش از این اینجا بود گفت اشیاءِ این اتاق شبیه انسانهایی وفادارند اما سگ محبوب دیگر ترجیح میداد بمیرد زیرا اربابش دیگر به او نیازی نداشت.
خانهای که سوفیا آندرهیهوْنا پنجاه سال آن را بازسازی میکرد
من کتابچه راهنما نمینویسم، من فقط اتاقهایی را که تولستوی در آن میزیست بهخاطر میآورم. آنها اتاقهایی غمانگیزند. یک اتاق بزرگ با کفپوش چوبی و پنجرههای بسیار بلند. اثاثیههای لنگه بهلنگه عجیب، آینههای عتیقه، دو پیانوی بزرگ، تکچهرههای رنگورورفته و نه چندان جالب با تاریخهای ناخوانا بر آنها، پردههای نقاشیهای خانگی کار استادان سرف، و در کنار آنها تکچهره تولستوی کار کرامسکوی۴. در اتاقهای سوفیا آندرهیهونا تختخوابها با گویهای فلزی زینت شدهاند، و عکسها، طراحیها، جعبههای کوچک فراوانی وجود دارند: مردم در هفتاد سال چنین میزیستند. در اینجا او زندگی و کار کرد، خانواده پرجمعیتش را مدیریت میکرد، اینجا او دستور تهیه غذاها را میداد، کار سوزنکاری میکرد، از شِکوههایش و حسادتهایش رنج میکشید، و درباره آنچه پسرانش روزی خواهند نوشت، یا خودش خواهد نوشت، و اینکه جوانیاش و عشق شوهرش را باز بهچنگ خواهد آورد خیال میپرورد. تنها تقصیر سوفیا آندرهیهونا که در ۱۸۴۴ در خانواده پزشک دربار، آندری اِوْستافیهویچ بِرس و همسرش لیوبوف الکساندرونا، با نام خانوادگی پدری ایسلاوینا، متولد شد این بود که در ۱۸۶۲ با لِیوْ تولستوی ازدواج کرد، فرزندانی برایش بهدنیا آورد، آرزوی سعادت آنان را در خیال پرورد و نگران آن بود، سعی کرد شویش را خوشبخت سازد و خودش نتوانست در کنار او خوشبخت زیست کند.
سوفیا فرستاده واقعیت در این خانه بود، به شوهرش یادآوری میکرد، بچهها باید “مثل مردم” زندگی کنند، پول باید باشد، دخترهایشان باید به خانه بخت بروند و پسرهایشان مدرسه و دانشگاه را بگذرانند. او نباید با دولت دربیفتد و گرنه تبعید میشود. او باید نویسندهای مشهور بشود، باید رمان دیگری مثل “آنا کارنینا” بنویسد، باید خودش کتابهای شوهرش را چاپ کند، مثل زن داستایِفسکی که این کار را میکرد، و علاوه بر اینها، باید خودشان در جامعه زندگی کنند و نه میان آدمهایی عجیب غریب و نادان. سوفیا عقل سلیم روزگارش را بیان میکرد که پیشداوریهای آن در حواس او متمرکز شده بودند، و همچنین زنی بود مخلوق تولستوی که شانزده سال از او بزرگتر بود. او تولستوی را بهطرزی رنجآلود، رشکآمیز، و جاهطلبانه دوست میداشت. تولستوی بسیاری از کوتاهیهای خودش را در او پرورده بود، به او واگذار کرده بود در حکم کسی که کلیدهای خانهای را بهدست او میدهد.
او همیشه بیش از آنچه داشت میخواست. او میخواست خودش کتاب بنویسد. او میخواست از آدم های جالب پذیرایی کند و سرگرم شود، میخواست پیانو بنوازد. اما حتی در نواختن پیانو شوهرش از او بهتر بود. و او زنی بود پرمشغله. املاکی که یاسنایا پولیانا نامیده میشد مخلوق او بود و او از این بابت احساس غرور میکرد. زندگی او یک زندگی معمولی نبود. در مسیر این زندگی بسیاری اوقات شوهر او، یعنی یکی از بزرگترین مردان تاریخ بشر، از حالی به حال دیگر تغییر مییافت. بسیاری وقتها تولستوی نسبت به او سرد شد و بار دیگر عاشقش شد. درباره او چیز مینوشت، طرز نشستن او را بر کاناپه چرمی قدیمی، همان کاناپهای که خود او (تولستوی) روی آن بهدنیا آمده بود، میستود. سوفیا آن پیرهن عنابی را میپوشید پیرهنی که روزهای اول ازدواجشان میپوشید. تولستوی اعتقاد داشت مردیست واقعاً خوشبخت. تولستوی اوقاتی دیگر رنج میبرد، زیرا نتوانسته بود زندگی خودش را دوباره بهطورکامل سازمان دهد، یا همسرش را دوباره بسازد. او نتوانست بگذارد و از آنجا برود.
سوفیا آندرهیهونا به خانهاش میبالید. یکی از نخستین زیستنامهنگارهای تولستوی سخنان زیر را در پایان قرن (نوزدهم) نوشت: “استخرها و پارک مصنوعی ملک موجود فروتن را تکمیل میکنند، ملکی که زمانی صرفاً بخشی از یک کل مجلل بود. در سالهای دهه چهل قرن ما (قرن نوزدهم) آتش، این خانه اعیانی قدیمی را ویران کرد و فقط جناحهای دو اشکوبه این خانه از آتش جان سالم بدر بردند. در یکی از این جناحها مهمانهای بیشمار مالک کنونی آن یعنی کنت لِیو نیکولایهویچ تولستوی منزل داده شدهاند، مادام که جناح دیگر خانه، مسکن فروتنانه او و خانوادهاش شده است. این جناح دوم طی ده سال اخیر بهدفعات بازسازی شده است… این ضمائم، دقیقاً مانند ساختمان اصلی، در واقع بدون ظرافت بودند. تا امروز این نبودِ تناسب، مرزهای میان مسکن قدیمی و ضمائم بیتکلف سالهای اخیر خانواده را نشان میدهد.”
سوفیا آندرهیهونا، کدبانوی خانه به این ادعا راجع به این مِلک ایراد گرفت و گفت: “این مِلک هرگز مجلل نبود. لِیو نیکولایهویچ با خریدن مقداری زمین آن را بزرگتر کرد، و آن ساختمانهای جناحی را روی آن ساخته بود.”
سوفیا آندرهیهونا از شکوه آشیانهای که چنان ساعیانه آن را ساخته بود و تمامی عمر را در آن زیسته بود دفاع میکرد. او خودِ دهکده را دوست نداشت زیرا در خیابانهایش چراغ نبود. خانه را که خودش آفریده بود در تابستان دوست میداشت، در زمستان هم البته آن را دوست داشت، اما از دور مادامی که در مسکو زندگی میکرد. او درباره خانه نوشت: “در یاسنایا پولیانا هرگز آتشسوزی روی نداد. در دوران حیات شاهزاده والکونسکی، عموی لِیو نیکولایهویچ، ساختمانهای سنگی جناحی ساخته شد و شالوده این خانه بزرگ بنا گردید. پس از مرگ پدربزرگِ تولستوی هنگامی که کنت نیکولای ایلیچ تولستوی [پدر تولستوی] با شاهزاده خانم والکونسکایا ازدواج کرد، خانه چوبی بزرگ را با عجله بهپایان رساند تا خانواده در آن زندگی کند. این خانواده بزرگ عبارت بودند از مادر کهنسال او، دو خواهر، همسر و پنج فرزند و تعدادی زنان منسوب و وابسته. لِیو نیکولایهویچ جوان، بیستودو یا بیستوسه ساله، بهطور روزافزونی به ورقبازی علاقهمند میشد و مبالغی هنگفت پول باخت. او چند مِلک کوچک فروخت، اما هنوز بدهیهایش پرداخت نشده بود، بنابراین به دامادش کنت والریان تولستوی نامه نوشت، از او خواست خانه یاسنایا پولیانا را بفروشد. خانهای از اثاث خالی شده و بهپای بازی ورق رفته بود. خانه را گوروخوف زمیندار خرید.” خانه در مدتی که بهفراموشی سپرده شده بود به وضعیتی بسیار تأسفبار افتاده بود. فکر اینکه خانه در مِلک یک بیگانه میپوسید تقریباً اشک تولستوی را جاری می کرد، اما خانه را هنوز هم بازپس نخریده بود، زیرا اساساً از دارایی بدش میآمد. سرکوفت تولستوی بهخودش بهخاطر زندگی مجللش را باید با ملاحظات معین دید، بدین معنا که باید معیارهای زندگی آن عصر و خلق و خوی تولستوی را درنظر داشت. نیازهای او بسیار اندک بودند و حتی رخت و ملافه تختخواب در خانه بخشی از جهیزیه نهچندان غنی زنش بود. پیش از ازدواجش در سال ۱۸۶۲ (۱۲۴۱ شمسی) تولستوی زیر لحافی از کتان گلدار بدون زیرانداز میخوابید، و پیش از آن، وقتی برادران تولستوی در یاسنایا پولیانا دُورهم جمع میشدند، روی کاه فقط میخوابیدند.
تولستوی پارک، علفزارها، و درختانی که خودش و همسرش کاشته بودند بسیار دوست میداشت. تنها درختستان سیب ۶۷ هکتار زمین اشغال کرده بود و یکی از بزرگترین درختستانهای سیب در اروپا بود. پارک بزرگ ۱۰۹ هکتاری بقایای بیشهها و کشتزارهایی را در بر میگرفت که تولستوی در قماربازی دوران جوانی نفروخته بود.
در زمان حیات تولستوی، فرزندانش درختان پارک را بسیار تُنُک کردند، اما پارک هنوز بزرگ بود. بزرگ و قدیمی.
********************
۱.ویکتور بوریسوویچ اشکلوفسکی [Shklovsky]، ۱۸۹۳، سن پترزبورگ- ۱۹۸۴، مسکو. منتقد ادبی مشهور، نویسنده رسالههایی بحث برانگیز درباره تولستوی، داستایفسکی، و مایاکوفسکی. او در سالهای نخست قرن بیستم همراه با رومن یاکوبسن و رنه ولک از چهرههای مشهور فرمالیسم روسی بود و کار اصلی هنر را آشناییزدایی و تغییر دادن شکل واقعیت میدانست. تعبیر “بیگانهسازی” را او وارد نظریۀ فرمالیستی کرد. کتاب “لِیوْ تولستوی”، کار مفصل و معروف ویکتور اشکلوفسکی درباره زندگی و آثار تولستوی است که در ۱۹۶۳ / ۱۳۴۲ منتشر شد. مطلب بالا ترجمه دو جزء از بخش نخست این کتاب است.
۲. پردهای رنگ روغن بر کرباس کار رافائل که اثری نادر و خارقالعاده بهلحاظ هنری دانسته شده است. این پرده در ۱۷۵۴ به درسدن در آلمان منتقل شد و اکنون در گالری اساتید کهن این شهر قرار دارد.
۳. تولستوی روز ۲۸ اکتبر ۱۹۱۰ / ۵ آبانماه ۱۲۸۹ ساعت ۵ صبح خانه و همسرش را ترک کرد و همراه پزشک خانوادگی و دختر کوچکش رهسپار سفری بهسوی جنوب روسیه شد. در انتهای این سفر در هفتم نوامبر ۱۹۱۰ / ۱۵ آبانماه ۱۲۸۹ و بهشدت بیمار در ایستگاه راهآهن آستاپوفو از پا افتاد. در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ / ۲۸ آبانماه ۱۲۸۹ درگذشت. او را در یاسنایا پولیانا بهخاک سپردند: “بعد از مرگ تولستوی، او را به یاسنایاپالیانا آوردند البته محل دفنش در یک محوطه جنگلی است. با توجه بهاین که تولستوی کلیسا را قبول نداشت، وصیت کرد بر سر قبرش صلیب نگذارند. نهتنها صلیب، بلکه روی قبرش هیچ چیز، حتی یک سنگ یا مجسمه هم نیست. یعنی قبر او مانند خاک جنگل است و روی آن سبزههای جنگلی روییده است. فقط یک نرده کوچک در محوطه قبر وجود دارد که مردم میدانند نباید از آن جلوتر بروند. هیچ نوشته یا تابلویی که نشان دهنده قبر تولستوی باشد، وجود ندارد ولی مردم جهان میدانند که آن جا محل دفن تولستوی است. این موضوع اتفاقی نیست و تولستوی درباره محل دفنش وصیت کرده بود. این جای دفن، همان جایی است که در کودکی با برادرها و خواهرهایش بازی میکرده است (گفتههای ولادیمیر تولستوی، نوه تولستوی، در همایش آرا و افکار تولستوی، تهران، خبرگزاری مهر، ۹ اردیبهشتماه ۱۳۹۳).
۴. ایوان نیکولایهویچ کرامسکوی [Kramskoi]، ۱۸۳۷، اوستروگوژسک- ۱۸۸۷، سن پترزبورگ. نقاش و منتقد هنری، از رهبران روشنفکر جنبش هنر دموکراتیک روسیه در سالهای ۱۸۸۰-۱۸۶۰.
به نقل از ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۴ ، ۵ آبان ۱۳۹۹